پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۳:۳۵ - ۰۷ شهریور ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۶۰۱۸۴۹
فیلم و سینمای جهان

روبن اوستلوند، فيلمساز سوئدی: جهان «مربع» است

روبن اوستلوند,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان

سال گذشته روبن اوستلوند پس از سه سال و با فيلم «مربع» به جشنواره كن بازگشت تا جايزه نخل طلاي اين رويداد سينمايي را از آن خود كند. اوستلوند در اين اثرش نيز بار ديگر درونمايه‌هاي «فورس ماژور» (٢٠١٤) را پيش مي‌كشد؛ باري كه خرد انساني و آداب اجتماعي در حالي كه‌ با غرايز ما مغايرت دارند.

 

در فيلم «مربع» كليس بنگ، بازيگر دانماركي، نقش كريستين را ايفا مي‌كند؛ او مدير هنري موزه هنرهاي معاصري در استكهلم است و آماده نصب اينستاليشن «مربع» مي‌شود. در حقيقت روي زمين حياط موزه مربعي ترسيم مي‌كند. در كتيبه‌اي كه بالاي آن قرار مي‌گيرد، نوشته شده: «مربع جايگاه مقدس اعتماد و مهرباني است. درون آن همگي حقوق و مسووليت‌هاي يكسان داريم.» با اين وجود در يكي از روزهايي كه راهي محل كارش است، سعي مي‌كند در بحث‌وجدل مرد و زني دخالت ‌كند و غائله را بخواباند. اما كريستين با اين كار، بي‌خبر از همه‌ جا، راه را براي خالي كردن جيب‌هايش باز كرده است...

 

در اين فيلم اليزابت ماس، دومينيك وست و‌تري نوتاري به ايفاي نقش مي‌پردازند.

 

در ادامه گفت‌وگويي را كه جو اوتيچي، خبرنگار فيلم «ددلاين» چند روز پس از اكران «مربع» در جشنواره كن با روبن اوستلوند ترتيب داد، مي‌خوانيد.

 

فيلم «مربع» مثل فيلم «فورس ماژور»، اثري سينمايي است كه به گسست ميان آنچه باور داريم و آنچه انجام مي‌دهيم، مي‌پردازد. چطور اين فيلم را ساختيد؟

بله، تضاد ميان غرايز و عقلانيت ما. دليل ساخت اين فيلم اين بود كه در حال ساخت فيلمي به نام «بازي» و مشغول خواندن پرونده‌هاي دادگاه بودم، چراكه داستان فيلم از سرقت‌هاي شهري كه در آن ساكن بودم، الهام گرفته بود. اين سرقت‌ها كار پسران جواني بود كه جيب پسران ديگري را در مركز خريدي خالي مي‌كنند. وقتي پرونده‌هاي دادگاه را مي‌خواندم مي‌ديدم در برخي موارد بزرگ‌ترها دخالت كرده‌اند يا سعي در كمك به بچه‌ها داشته‌اند. اين در صورتي بود كه بچه‌ها درخواست كمك نداده بودند.

 

درباره اين موضوع با پدرم صحبت كردم- و اين داستان به صحنه‌اي در فيلم نيز بدل شد- پدرم كه در دهه ١٩٥٠ بزرگ شده بود، برايم تعريف كرد وقتي ٦ سال داشت پدر و مادرش يادداشتي را كه حاوي آدرس خانه بود دور گردنش بستند و او را روانه خيابان‌هاي استكهلم كردند. پسري ٦ ساله در خيابان‌هاي مركز شهر استكهلم، تك و تنها. اما در آن زمان كاملا محرز بود كه از نظر شما بزرگسال‌ها، كساني بودند كه حتي اگر خودشان هم با مشكلي روبه‌رو باشند، در پي كمك به كودكت برمي‌آيند. اما امروز، از نظر ما بزرگسال‌ها تهديدهاي بالقوه‌اي براي كودكان‌مان به شمار مي‌روند.

 

وقتي روي اين فيلم كار مي‌كردم، مردمي شروع به ساخت شهرك‌هاي مسكوني محصور در سوئد كردند. اين شهرك‌ها راهي براي گفتن اين جمله غضبناك است كه: «ما مسووليت آنچه در بيرون روي مي‌دهد را نمي‌پذيريم؛ ما بيرون را به مثابه يك تهديد مي‌بينيم.» بنابراين در اين بافتار، من و كاله بومان، تهيه‌كننده فيلم كه دوستم است، اين ايده را در ذهن پرورانديم كه بايد مكاني نمادين بسازيم تا با توسل به آن مسووليت‌هاي معمولي‌مان را به خودمان يادآور شويم. همان زمان‌ها بود كه به موزه‌اي دعوت شديم- موزه طراحي در ورنمو- تا نمايشگاهي را برپا كنيم و اتفاقا نمايشگاهي درباره اين موضوع برگزار كرديم. آنها اولين مربع را ساختند و در واقع دو شهر ديگر نروژ، مربع‌هايي را در شهرشان ساخته‌اند.

 

تا وقتي مربع را در دنياي واقعي نديدم، متوجه ايده «مربع» نشده بودم.

در واقع، امسال مربع شهر ورنمو دومين سال شكل‌گيري‌اش را جشن مي‌گيرد. آغازگر جنبش كوچكي در اين شهر شد. مردم از آن براي گردهمايي استفاده مي‌كنند، برخي زوج‌ها هم در آن جشن نامزدي‌شان را مي‌گيرند و همچنين آدم‌هايي كه از لحاظ جسماني ناتوان هستند و امتيازي از آنها گرفته شده است، داخل اين مربع مي‌ايستند و به انجمني كه از آنها هزينه گرفته، اعتراض مي‌كنند. بنابراين از جهات مختلف، مربع به جنبشي كوچك در اين شهر بدل شده است.

 

چرا فكر كرديد بايد چنين چيدماني هنري برپا كنيد تا درگير حساسيت‌هايي شويم كه همه‌مان به آنها باور داريم؟

از نظر من اين راهي براي شكستن «اثر تماشاگر» است. (اثر تماشاگر مقوله روانشناسانه اجتماعي است كه معتقد است افراد از كمك‌ به ديگران در شرايط اضطراري و در حالتي كه افراد ديگري حاضر هستند، اجتناب مي‌كنند.) ما گله‌هاي حيواني هستيم بنابراين وقتي اتفاقي رخ مي‌دهد، رم مي‌كنيم. بايد به ما يادآوري شود كه «اين من هستم كه بايد كاري كنم.» اين موضوع به اندازه پيروي كردن از تابلوهاي راهنمايي و رانندگي آسان است. تمدن بر اساس توافق‌هايي ميان انسان‌ها پي‌ريزي شده است.

 

خيابان‌ها داراي خط‌كشي‌هايي براي عابران پياده است و اين توافقي آسان است: راننده‌ها وقتي به اين خط‌كشي مي‌رسند بايد مواظب باشند و براي عبور پياده‌روها توقف كنند و البته مي‌تواني توافق‌هاي جديدي را بسازي. وقتي كم‌كم در اين باره فكر كرديم، متوجه شديم همه ما مي‌خواهيم خودمان را انسان‌هايي معقول و روشنگر ببينيم اما بايد به خودمان يادآور شويم به شكل مشخصي رفتار كنيم.

 

در فيلم «فورس ماژور» واكنش جنگ يا گريز مردي را كه شاهد شروع بهمن است، زير سوال مي‌بري و بعد وقتي همسرش مي‌فهمد حين ريزش بهمن او به بچه‌هايشان فكر نمي‌كرده است، بحث‌وجدل‌ها شروع مي‌شود. در «مربع» بوم نقاشي شما گسترده‌تر است و گزارشي از جهان هنر معاصر، گزارنامه‌هاي اجتماعي، گزارنامه‌هاي خانوادگي ارايه مي‌كنيد. آيا وقتي تكه‌هاي پازل رفته‌رفته كنار يكديگر قرار گرفتند، فرصتي بي‌عيب‌ونقص داشتيد؟

فكر مي‌كردم نوشتن و ساختن اين فيلم برايم سخت باشد. مثل حرفي كه روابط عمومي موزه در فيلم مي‌زند؛ همه موافق ارزش‌هاي «مربع» هستند، پس چرا بايد خودم را درگيرش كنم؟ اما از نظر من اين لحظه‌اي بود كه متوجه شدم مي‌خواهم داستاني را، اصطلاحا، در دو سطح بگويم. يكي در سطح فردي وقتي زندگي خودت را مي‌كني و سعي داري با مسائل اخلاقي كه در خيابان‌ها و در خانواده‌ات مي‌بيني، سروكار داشته باشي و لايه دوم، از نظر من، مباحثي هستند كه در سطح اجتماعي روي مي‌دهند و قدري به فضاي رسانه‌اي حمله مي‌كنند، به دنياي هنري كه قرار است با ايده‌هايي كه اين مباحث را پيش مي‌كشد، حمله مي‌كند و اظهارنظري درباره آنچه ما بايد به عنوان نوع بشر با آنها مقابله كنيم، مي‌كند.

 

وقتي اين فيلمنامه را مي‌نوشتم، زمان زيادي را صرف سفر و بازديد از موزه‌هاي هنر معاصر كرده‌ام. هر بار كه به شهري مي‌رفتم از موزه هنري آن ديدن مي‌كردم تا ببينم در آن چه خبر است. بايد اضافه كنم كه گفتن تفاوت ميان آنها دشوار است. مي‌دانيد آنها شي‌ نئون‌دار يا تكه‌هايي از فلز را در ميانه‌اي از سالن به نمايش گذاشته‌اند، يا هر چي. احساسي شبيه به احساسي كه مارسل دوشان داشت و «چشمه‌» را در موزه گذاشت. آن زمان غوغايي به پا شد اما حالا نه. شبيه به آداب و رسوم يا قراردادي بود كه مدام خودش را تكرار مي‌كرد. در نهايت ارتباطش را با آنچه در دنياي بيرون اتفاق مي‌افتاد، از دست داد.

 

اما منظورم اين است كه از نظر من داستان فيلم مي‌توانست در دنياي سينما هم روي بدهد. بايد از اين حوزه‌ها انتقاد كرد و موضع خودت را به عنوان كارگردان نقد كني. اما اگر به‌طور سطحي با آن برخورد كنم، آيا اثرم داراي محتواست يا فقط دارم نقش بازي مي‌كنم؟

 

لايه‌اي در فيلم است كه مي‌گويد آيا ما به قدر منحصربه‌فرد بودن‌مان، همان‌طور كه تك‌تك‌مان بر اين باوريم، خاص هستيم.

سخنراني پروفسور جامعه‌شناسي كه يك شهروند سوئدي را تعريف ‌كرد، ديدم. او يك مثلث به كار برد و دولت را بالا، فرد را در سمت چپ و خانواده را سمت راست قرار داد. سپس روي همان مثلث جايگاه اين سه مقوله را در زندگي امريكايي، آلماني و سوئدي مشخص كرد؛ بحث اين مثلث، اعتماد كردن بود. من مدتي در اين سه كشور زندگي كرده‌ام. بنابراين امريكايي‌ها به خودشان و خانواده اعتماد دارند. آلماني‌ها به خانواده و دولت. اما سوئدي‌ها به خودشان و دولت و اين امر حاوي نكته‌اي است: ما به ‌شدت فردگرا هستيم اما همزمان اعتقادي راسخ به اين پروژه مشترك كه در واقع دولت است، داريم. وقتي اين مثلث را ديدم، همه ‌چيز را ملتفت شدم.

 

فكر مي‌كنيد اين مقوله طي زمان تغيير مي‌كند؟

بله، يعني مثالش همان شهرك‌هاي مسكوني محصور است. فكر مي‌كنم ما به عنوان يك گونه، وقتي با عدم توازن مواجه مي‌شويم، ناراحت مي‌شويم. وقتي نابرابري يا فقر مي‌بينيم، اذيت مي‌شويم. اين مسائل ما را برمي‌انگيزاند. بنابراين هنوز فكر مي‌كنم ما قطعا مراقب يكديگر هستيم اما اين امر گواه طريقه ساخت شهرها نيست. ايده اصلي در مورد شهرهاي امروزين اين است كه «به اينجا برو، مصرف كن.» چيز ديگري هم به نام طراحي متخاصمانه داريم كه نيمكت‌ها را با زاويه‌اي مي‌سازند و آن قدر نشستن روي آنها سخت است كه نمي‌شود مدت زيادي روي آنها نشست.در مسير ورودي‌هايي كه به ساختمان‌ها مي‌رسد، ميله مي‌گذارند تا بي‌خانمان‌ها نتوانند آنجا بخوابند. فكر مي‌كنم ماركس تحليل خوبي در مورد چگونگي تاثير سيستم اقتصادي بر ما دارد و فكر مي‌كنم اين موضوع هم در اين باره است.

 

به گمانم مي‌توان به فرهنگ هم در سطوح مختلف اعتماد، نگاه كنيد. براي اينكه مقايسه‌اي در اين باره بيان كنم بايد بگويم اگر در سوئد كالسكه‌اي كه بچه در آن باشد، داشته باشيد و به كافه‌ برويد، مي‌توانيد وقتي در كافه نشسته‌ايد و قهوه مي‌نوشيد، كالسكه را بيرون بگذاريد. وقتي اين را به امريكايي‌ها يا اروپايي‌ها مي‌گوييد، مي‌گويند: «چي؟ اين ديوانگي است.» اما در جامعه اسكانديناوي بحثي گسترده وجود دارد كه مي‌گويد نبايد بچه را دزديد و با اين وجود هرگز نبايد كيف پول‌تان را بيرون كافه‌ بگذاريد چون حتما آن را مي‌دزدند و در اين صورت شما غير از يك احمق چيز ديگري نيستيد.

 

تري نوتاري نقش هنرمند پرفورمنسي را ايفا مي‌كند كه با رفتار كردن مثل يك «گوريل»، مراسم شام رسمي را مختل مي‌كند. او زني را مورد آزار و اذيت قرار مي‌دهد و ديگران هم بي‌حركت نشسته‌اند. در مقايسه با او، بي‌احتياطي‌هاي شخصيت محوري داستان، كريستين، آن‌ قدر شديد نيست اما با اين وجود براي رفتارش مجازات مي‌شود.

خب، فكر مي‌كنم، كريستين مشكلي براي ادامه دادن و پيدا كردن شغل جديد نداشته باشد. اما با اين حال، مشكلات خياباني هنوز هم وجود دارند. البته كنار هم قرار دادن آنها يك ايده‌ بود. اما در مورد اين اتفاق‌ها اين‌طوري فكر نمي‌كردم. مي‌خواستم شخصيت نوتاري شبيه يكي از تماشاگران گرند تيه‌تر لومير (سالن اصلي جشنواره كن) باشد.در واقع اين ايده‌اي براي ساخت فيلم بود كه فيلم «مربع» را در لومير نمايش بدهيم، پيش چشمان كت‌و‌شلوار پوشيده‌ها و تماشاگران حاضر در سالن لومير مردي كت‌وشلوار پوشيده را مي‌بينند كه زباله‌ها را مي‌گردد.

 

آيا وسوسه شديد‌تر نوتاري را به هنگام نمايش فيلم رها كنيد؟

(مي‌خندد) حقيقتش اين است كه ايده‌ خيلي خوبي براي فرش قرمز داشتيم كه او با آن ابزاري كه به دستش وصل بود؟ اما مشكل اين بود كه ابزار دستش در چمدان‌هاي گمشده فرودگاه گرفتار شد و دو دقيقه بعد از اينكه سوار تاكسي شديم، از آنجا بيرون آمد.

 

اين صحنه‌ها را پيش از ديدن نوتاري نوشتيد؟

در واقع اين صحنه‌ها را نوشته بودم. تقليد ميمون را در گوگل سرچ مي‌كردم يا بازيگري كه ميموني را تقليد مي‌كرد و ويدئويي را كه تري براي «سياره ميمون‌ها» ساخته بود، ديدم. در اين ويدئو، نمايشي را بازي كرده بود كه خيلي جالب بود. او مي‌گفت: «خب، شامپانزه وقتي مي‌خواهد راه برود، اين شكلي است.» يك ويدئو گوريل هم بود. حتي يك بچه هم مي‌فهميد كه او بهترين نمايش را از تقليد كارهاي گوريل به اجرا مي‌گذارد. بنابراين با او تماس گرفتيم و از او خواستيم در اين فيلم حضور داشته باشد.

 

در اين فيلم دومنيك وست و اليزابت ماس نيز حضور دارند كه انگليسي صحبت مي‌كنند اگرچه بخش عمده‌اي از فيلم به زبان سوئدي است. چطور اين دو را در فيلم شركت داديد؟

من با كمپاني استعداديابي WME در امريكا همكاري مي‌كنم كه مدت‌ها بود از من مي‌خواستند فيلمي انگليسي بسازم. فكر مي‌كردم، مهم است كه داستان «مربع» در بافتاري اسكانديناويايي روي بدهد آن هم به خاطر طرز نگاهي كه به اسكانديناوي و پيش‌زمينه دموكراتيك اجتماعي و تاريخش داريم. اما بعد انتخاب بازيگران شروع شد و بازيگراني را از نروژ، كپنهاگ، استكهلم و هلسينكي انتخاب كردم. براي مراسم بفتا به لندن رفتم و بعد چند جلسه‌اي را صورت داديم و با چند بازيگر انگليسي زبان و امريكايي در لندن چند صحنه را في‌البداهه بازي كرديم. اليزابت ماس را قبلا در فيلم «مد من» ديده بودم. كار دومينيك وست را خيلي خوب نمي‌شناختم. اما هر دوي آنها، بازيگراني باهوش بودند. ترسيده بودم، مي‌دانيد، از اثري انگليسي ترسيده بودم چون فكر مي‌كردم شايد جزييات ريز و دقيق و اين دست چيزها را از دست بدهم.

 

بهار سرلك

 

etemadnewspaper.ir
  • 14
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش