چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۹:۴۹ - ۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۱۸۳۱
تئاتر شهر

آخر و عاقبت ازدواج بز‌بز قندی با آقاگرگه

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,نمایش‌نامه بی‌پدر

 اگر قرار است بخندی و آن هم به موقعیت‌های تراژیک بی‌آنکه سر به بی‌غیرتی یا نفهمی زده باشد باید بروی به تئاتر شهر و به دیدن نمایش‌نامه «بی‌پدر»، به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات نه‌اینکه مثلا بنشینی تو سالن آمفی‌تئاتر دانشکده و «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان را ببینی و قهقهه راه بیندازی و بعد از خودت خوشت بیاید که یعنی «ما اینیم»! و من که خدا خواست به فاصله بیست‌وچهار ساعت این دو کار را ببینم، دیدم می‌شود خندید آن هم به وجوه کمیک هر تراژدی‌ای بی‌احساس گناه و بی‌آنکه تن داده باشی به مضحکه.

 

البته نه با و به هر چیزی؛ با «بی‌پدر» سیدمحمد مساوات اما می‌شود. یک‌ساعت‌ونیم می‌خندی اگرچه هر لحظه منتظر فاجعه‌ای هستی که در کمین است، دلواپسی تا آخرین لحظات که موعود است رهایت نمی‌کند. با آن دکور که ورودی خانه‌ای است و نوری که اضطراب‌آور است. با حال‌وهوایی که مثلا می‌تواند دهاتی در کشوری اروپایی در اواخر قرن نوزدهم باشد. خب! بزبزقندی که تصمیم بگیرد برای دفع بلا با آقاگرگه ازدواج کند معلوم است که ماجرا به همین سادگی طی نخواهد شد. مامان‌بزی (ابراهیم نائیج) برای نجات و امنیت خود و سه فرزندش با آقاگرگه (حسین منفرد) ازدواج کرده است.

 

تا کی می‌شود با بی‌صاحبی و بی‌سایه مردی بر بالای سر خود و خانواده زندگی کرد؟ با ترس، عدم امنیت و مشت‌هایی که هربار در غیبت مادر بر در کوبیده می‌شوند تا دیر یا زود فرزندان را طعمه کنند. راه‌حلش عقد محرمیت‌خواندن با شخص «تهدید» است و همزیستی مسالمت‌آمیز با او؛ تبدیل خطر به فرصت. نمایش با ورود مامان‌بزی و آقاگرگه به خانه و معرفی پدر جدید به شنگول و منگول و حبه‌انگور آغاز می‌شود. پدری که با فرزندش گرگک آمده است.

 

طبیعی است که چنین ازدواج نامتعارفی آغاز نامتعارفی داشته باشد. دو طرف باید به هم عادت کنند؛ مامان‌بزی به امید آنکه آمیزش با گرگ و تغییر رژیم غذایی او، درنده‌خویی‌اش را تلطیف کند تن به این ازدواج می‌دهد. اغماض لازم دارد و چشم‌پوشی. گرگ است دیگر و خب ممکن است نیمه‌شب غافلگیرش کنی درحالی‌که تدارک خوردن حبه انگور را می‌بیند؛ پیش می‌آید که گرگک قصد جان برادر ناتنی‌اش، پاره جانت، شنگول را بکند.

 

اما با کمی حسن‌نیت، پذیرفتن ضرورت، ورزیدن عشق و همدلی می‌توان امیدوار به ممکن‌شدن همزیستی میان آن دو، به شبیه همدیگرشدن شد. خدا را چه دیدی؟ این یکی شاید کمی بز شود با تمرین ترس؛ با لرزیدن؛ با میدان‌دادن به «بز درون». اما آن یکی چی؟ اگر شبیه گرگ شود چی؟

 

هرچه بر اثر تهدیدات و تمهیدات مامان‌بزی، گرگ و گرگک به بزبودن می‌گرایند مامان‌بزی استعداد گرگ‌بودن را در درون خود کشف می‌کند و فرزندان سه‌گانه‌اش را به همان سمت سوق می‌دهد. لذتی دارد تجربه قدرت. همان غریزه مادری‌ای که او را واداشته برای دفع بلا تن به ازدواج با خطر دهد، این‌بار او را مجبور می‌کند که گرگ درونش را بپروراند تا توان دفاع از خود و خانواده‌اش را پیدا کند.

 

گرگ بز می‌شود و بز، از گرگ‌شدن لذت می‌برد، دور برمی‌دارد، مدعی می‌شود و حتی به شکار خرس می‌رود. مامان‌بزی همراه سه فرزندش بعد از یک عمر توسری‌خوردن و ترسیدن دچار نوعی توهم هویتی می‌شوند؛ توهم «خود-خرس-پنداری»‌ای که حتی آقاگرگه را شگفت‌زده می‌کند. مثل هر تازه‌به‌قدرت‌رسیده‌ای بی‌مرز و بی‌پرنسیپ و... فراموش‌کار. در تمامی مدت ما شاهد بدل‌شدن احوالات به یکدیگر هستیم؛ موقعیتی که علاوه بر خنداندن ترسناک نیز هست. دیگر معلوم نیست با چه موجودی سروکار داریم و بر چه اساس می‌توان رفتارش را پیش‌بینی و یا کنترل کرد. همه اعضای این خانواده مشکوک می‌شوند و غیرقابل پیش‌بینی؛ همگی از یکدیگر می‌ترسند و به یکدیگر مشکوک‌اند؛ همگی احساس ناامنی دارند.

 

مرد به زن، زن به مرد، مادر به فرزندان، فرزندان به اولیا. همه‌چیز ممکن است؛ همه‌کس به هر کاری مقدورند. به‌خصوص وقتی گرسنه باشی و دیگر ندانی با چه چیز می‌توان سیر شد؟ با گیاه، با گوشت، با خون؟ با دیگری؟ عوض شده‌ای و دیگر حتی ذائقه‌ات را نمی‌شناسی.

 

در این بحرانِ کیستی و این پرسش که من کدامم، فاجعه سر می‌زند: جسد مثله‌شده شنگول. علت این ازدواج ترس از ديگري بوده است (آقاگرگه) و حالا همه اعضای خانواده متهم‌اند. متهم به قتل برادر، به قتل فرزند، به خوردن او. چه کسی چنین جنایتی را مرتکب شده؟ کار کدام خدانشناسی بوده است؟ هرکدام می‌توانند متهم اصلی باشند. آقاگرگه به دلیل اینکه شبانه غیبش زده بوده است. برادرهای شنگول به دلیل رفتارهای مشکوک، گرگک، حتی مامان‌بزی متهم است. همه آنهایی که گرگ‌شدن و یا بودن خود را نمی‌پذیرند. انکار می‌کنند و متقاعد‌کننده نیستند.

 

گرسنگی، ترس، ... . میل به بقا این تغییر خوی را ممکن کرده است و حالا دیگر بدیهی است حتا اگر مامان‌بزی فرزندش را خورده باشد. همان مادری که وسط این جنایت و فاجعه با شنیدن اینکه حبه‌انگور شبانه و پنهان سیگار می‌کشیده است از کوره درمی‌رود و تذکرات تربیتی می‌دهد و در ستایش اصالت خانوادگی و اخلاق پسندیده سخنرانی می‌کند. از کسانی که اساسا معلوم نیست کیستند و چیستند انتظار رفتار اخلاقی دارد. قدر مسلم آن است که این خانواده دیگر بز نیستند. بز که گوشت نمی‌خورد.

 

اما گرگ‌ها هم همدیگر را نمی‌خورند! منگول به یاد می‌آورد که دیشب شنگول را دیده که «خودخوری» می‌کرده؛ بیماری‌ای که محصول ترس است. خطرناک‌ترین بیماری.

 

صحنه‌های پایانی نمایش بی‌پدر، تبدیل بحران هویت به جنون بی‌هویتی است. جایی که بزها و گرگ‌ها علی‌رغم رودربایستی از هویت‌های پیشین خود، علی‌رغم نسبت‌های خانوادگی و تعلقات عاطفی، در کشمکشی رنج‌آور با خود، از سر گرسنگی یا غریزه حیات بر باقی‌مانده‌ای از شنگول یورش می‌برند. دغدغه اخلاقی حتی در این لحظات هم آنها را رها نمی‌کند. مامان‌بزی را می‌بینی که با چه زجری بر خود نهیب می‌زند تا لب نزند به باقی‌مانده فرزندش. اما خوردن پاره تنش دیگر دست خودش نیست. علی‌رغم خودش فرزند خودش را می‌خورد... زار می‌زند، زوزه می‌کشد، مزخرف می‌گوید، به شهادت می‌گیرد... می‌خواهد رفع اتهام کند اما باز به خوردن ادامه می‌دهد: آخه من گرگم/ آخه من بزم/ اصلا شنگول، خودش، خودش را خورده است... ما که نبوده‌ایم...

 

 

نه بزبودن چنین جنونی را مجاز می‌داند و نه گرگ‌بودن قادر به خوردن خود است. این مخلوق نه شرافت گرگ را دارد و نه نجابت بز را. نه آن یکی می‌شناسدش و نه دیگر خود، خویش را به‌جا می‌آورد. نمی‌شود رامش کرد، تربیتش کرد؛ کنترل‌ناپذیر است. این آمیزش به ظاهر آشتی‌جویانه فقط به کار کسب ضعف هر دو آمده است: هم ترس‌ولرز بز را دارد و هم درنده‌خویی گرگ را.

 

نمایش «بی‌پدر»، نمایش چه بود؟ نمایش خطری به نام ترس که «از هر خطری خطرناک‌تر» است. نشان‌دادن اینکه چگونه ترس منجر به استحاله هویتی می‌شود و به خشونت رادیکال می‌رسد، به سرزدن هیولاهایی که دیگر نام و هویت تعریف‌شده‌ای ندارند و مطابق هیچ شاخصی مقوله‌بندی نمی‌شوند. نشان‌دادن این واقعیت روان‌شناسانه، تاریخی و اجتماعی که ترس و میل به بقا ضعیف را وادار به تشبه به قدرت می‌کند و در این تشبه فرانکشتاین است که زاده می‌شود.

 

سیدمحمد مساوات نشان می‌دهد که منشأ خشونت ترس است و احساس عدم امنیت؛ احساسی که به‌جای رویارویی با علت ترس و پیداکردن تمهیداتی برای به‌دست‌آوردن اعتمادبه‌نفس ازدست‌رفته، راه‌حل را در پناه‌بردن به دامن مسبب و پيروي از آن می‌بیند. با این توهم که خشن را اهلی کند. اما انسان ترس‌خورده، دیگری‌خور هم که نشود، خودخور می‌شود و کمر به انهدام خود می‌بندد و برای خشونت و جنایت دیگران نیز جواز صادر می‌کند. در چنین وضعیتی، زیستی اخلاقی ناممکن است.

 

همه‌چیز ممکن می‌شود، هیچ‌چیز دیگر بعید نیست، همه‌کس به همه نوع کاری قادر می‌شوند و دیگر گفتن اینکه‌ ای وای، چه وحشتناک، عجب فاجعه‌ای معنایی ندارد. دیگر تعجب ندارد. شاید به این سبب که همگی، به‌نوعی خود دست‌اندرکار شکل‌گیری این موقعیت‌اند. هرگونه تذکر اخلاقی می‌شود شبیه تذکرات مامان‌بزی وسط صحنه جنایت؛ مامان‌بزی‌ای با دستانی آلوده و سروصورتی خون‌آلود. همین مامان‌بزی‌ای که توهم برش داشته بود که گرگ است، بل هم خرس و از سر قدرت جایی در نمایش رو به گرگ که دیگر بز شده بود درآمد که: «آنها خطرناک نیستند ما خودمون خطریم»! بله؛ آقای مهدویان؟

 

 

sharghdaily.ir
  • 18
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش