چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۲۰:۳۱ - ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۷۳۲۲
تئاتر شهر

نعلبنديان قرباني يك سيستم فاسد شد

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,کارگاه نمایش

شهرو خردمند اگر چه سال‌هاي متمادي از عمر خود را در دل جريان‌هاي معتبر تئاتر ايران سپري كرده، اما همواره به عنوان شخصيتي در حاشيه به مسير حرفه‌اي كار خود پرداخته و با وجود آگاهي از رخدادهاي سرنوشت‌ساز در دل اين جريان‌ها، خود را درگير حواشي نكرده است. او كه با همراهي ايرج انور و عباس نعلبنديان كارگاه نمايش را سرپا كرد معتقد است حضور بيژن صفاري در كارگاه نمايش مسير كاري اين جريان تئاتري را تغيير داد و موجب فروپاشي آن شد. در ادامه، گفت‌وگو با اين كارگردان باسابقه تئاتر كشور را بخوانيد.

 

شما به همراه ايرج انور و عباس نعلبنديان جزو نخستين كساني بوديد كه كارگاه نمايش را سرپا كردند؟ كارگاه نمايش در هنگام حضور شما چه وضعيتي داشت؟

زماني كه من وارد كارگاه نمايش شدم، آن‌جا يك خرابه بود. پيش از من آقاي ايرج انور وارد كارگاه شده بود و در همان خرابه يك نمايش با نام «نظارت عاليه» نوشته ژان ژنه را هم به روي صحنه برده بود كه آقاي محمود استادمحمد هم در آن بازي كرد. من و آقاي انور با همديگر در رم در كلاس‌هاي آقاي آلكساندرو فرسن درس خوانده بوديم. زماني كه من از رم به تهران آمدم، آقاي انور پيش من آمد و مرا همراه با خود به كارگاه نمايش برد و گفت كه مي‌خواهم اين‌جا را فعال كنيم. آن‌جا يك خرابه بود كه هيچ چيز درست و حسابي نداشت. ما آن را با هزار سختي در عرض يك هفته تميز كرديم. البته ما براي اين كار به بودجه احتياج داشتيم كه آقاي انور به سراغ آقاي فريدون رهنما رفت و ايشان گفته بود كه تا بودجه به دست ما برسد، شما بايد خودتان پول جور كنيد و آن‌جا را تميز كنيد. به همين خاطر من از مادرم براي اين كار كمك گرفتم و ايشان بود كه براي تميز كردن و راه انداختن كارگاه به ما پول داد. از بيرون به كارگاه نور مي‌تابيد و نمي‌شد تئاتري اجرا كرد. به همين دليل تمام پنجره‌ها را سياه كرديم و همه‌جا تاريك شد و بعد نورپردازي خودمان را انجام داديم. به هر طريقي كه بود، سالن به همت من و ايرج انور و گروهش شكل گرفت و آماده استفاده شد.

 

چه نمايشي را به عنوان نخستين اثر در كارگاه نمايش به روي صحنه برديد؟

نخستين نمايشي كه در كارگاه نمايش اجرا شد، نمايش «اديپ» بود كه آقاي فرخ غفاري از نمايش ما خوشش آمد و بعد با صحبت‌هايي كه با مسوولان وقت داشت، بودجه را براي‌مان تصويب كرد. بعد از آن نمايش، عباس نعلبنديان هم به ما اضافه شد و من، عباس نعلبنديان و انور با يكديگر نمايش «پرومته» را به عنوان دومين نمايش كارگاه روي صحنه برديم كه فرخ غفاري دوباره ما را در تامين بودجه كمك كرد. مدتي بعد بيژن صفاري در كارگاه مسووليتي را برعهده گرفت و همچنين آقاي آربي آوانسيان به كارگاه نمايش آمد و شروع به كار كرد. در ادامه همه‌چيز كارگاه عجيب و غريب شد و گفتند ما ديگر نمي‌توانيم تصميم بگيريم و من هم به همين خاطر از كارگاه بيرون آمدم.

 

شرايط عجيب و غريبي كه مي‌گوييد بعد از مدتي بر كارگاه نمايش حاكم شد چه بود؟

مثلا يك نمونه‌اش اين بود كه كارگاه نمايش به هنرپيشه‌هاي من نفري ٥٠٠ تومان مي‌داد و به هنرپيشه‌هاي آقاي آوانسيان نفري ٤ هزار تومان! خودم يك سال و نيم در آن‌جا مجاني كار كردم و مشكلي هم نداشتم اما هنرپيشه‌هاي من با ٥٠٠ تومان چه‌كار مي‌توانستند انجام دهند؟ از طرفي در آن اواخر آقاي آوانسيان تصميم گرفته بود كه هنرپيشه‌هاي مرا با همان ٥٠٠ تومان در كار خودش شركت بدهد. يعني من بايد دوباره شروع مي‌كردم به تربيت هنرپيشه! همه اين شرايط باعث شد كه از كار در كارگاه خسته شوم. مدتي كه در كارگاه بودم، نه تنها پولي از كارگاه نگرفتم، بلكه كلي پول هم خرجش كردم. به هرحال وضعيت تغيير كرده بود و به همين دليل تصميم گرفتم از كارگاه بروم.

 

زماني كه از كارگاه نمايش بيرون آمديد، خود شما يا ديگران واكنشي به اين اتفاق نشان نداديد؟ چون به نظر مي‌رسد مسير كارگاه به واسطه همين خودمحوري‌ها به بيراهه رفت.

من به همه گفتم وقتي از اين‌جا بروم، يك صندلي مي‌گذارم و با آن تئاتر اجرا مي‌كنم ولي شما بيرون از اين‌جا نمي‌توانيد كاري انجام دهيد كه اين‌طور هم شد. البته ايرج انور هم پس از كارگاه، كارهاي خودش را پيش برد كه بيشتر كارهاي دانشگاهي و نويسندگي انجام مي‌داد اما تقريبا بقيه به جز آقاي فريدون آو، هيچكدام نتوانستند كاري كنند. فريدون آو تنها كسي بود كه راهش را ادامه داد. كارهايش هم عالي است و به نظرم فريدون آو را در حال حاضر مي‌توان يكي از بهترين شخصيت‌هاي هنر ايران دانست.

 

در كارگاه نمايش رابطه آقاي نعلبنديان با بقيه چطور بود و ايشان هم با رفتار بقيه مخالفت مي‌كرد؟

آقاي نعلبنديان هم با شرايط پيش آمده مخالفت داشت و در كارگاه به ايشان هم ضربه زدند. براي عباس نعلبنديان خيلي ناراحتم. بعد از انقلاب در رم بودم كه به صورت تلفني با او تماس گرفتم و گفتم «مي‌خواهي به اين‌جا بيايي؟» كه گفت نه؛ همين‌جا مي‌مانم. يك سال بعد خودش زنگ زد و گفت فكر مي‌كني هنوز هم بتوانم به آن‌جا بيايم؟ گفتم چرا كه نه؟ برايش دعوت‌نامه و بليت هم آماده كرده بودم كه بعد از يك هفته ديدم از او خبري نشد. شماره‌اش را گرفتم و ديدم جواب نمي‌دهد. نگرانش شدم. به شكوه نجم‌آبادي زنگ زدم و گفتم از عباس نعلبنديان خبر نداري؟ گفت مگر نمي‌داني؟ عباس نعلبنديان فوت شده! بعد با فريدون آو تماس گرفتم و او گفت مي‌گويند اوردوز كرده. مرگ عباس نعلبنديان شوك بزرگي براي ما بود. معتقدم يكي از قشنگ‌ترين متن‌هاي عباس نعلبنديان، متن «داوود و اوريا» است كه براي من نوشت و هنوز هم چاپ نشده است. آقاي صفاري نگذاشت اين نمايش روي صحنه برود. كلا از وقتي كه او به كارگاه آمد، مي‌خواست همه تصميم‌ها را خودش بگيرد و بقيه فقط به حرف‌هايش بگويند بله! اما من به او «نه» گفتم و آمدم بيرون.

 

عباس نعلبنديان به طرز عجيبي از صحنه رسمي تئاتر ايران حذف شد كه اين مساله جاي تامل دارد. در واقع گاهي حتي كساني كه ادعا مي‌كنند كه دارند حمايتش مي‌كنند هم در واقع به دنبال حذفش هستند. شما فكر مي‌كنيد كه تلاش براي حذف كردن آقاي نعلبنديان از كجا نشأت مي‌گيرد؟

به نظرم صادق‌ترين و تميزترين آدم در ميان همه ما، عباس نعلبنديان بود اما به او خيانت شد. من اگر بخواهم زندگينامه آقاي نعلبنديان را بنويسم، تاكيد مي‌كنم كه عباس نعلبنديان آدم تميزي بود كه قرباني يك سيستم فاسد و دروغگويي به نام كارگاه نمايش شد. عباس نعلبنديان خودكشي كرد چون ديگر خودش را نمي‌پذيرفت. نه تنها آقاي نعلبنديان، بلكه آقاي ژيان و خيلي‌هاي ديگر هم اين‌طور شدند. من نمي‌دانم كه در آن سال‌ها چه كسي هرويين، مرفين و اين فسادهاي عجيب و غريب را در مملكت پخش كرد. من زماني كه از كشور خارج شدم، داشتم در ايران خفه مي‌شدم و نمي‌توانستم نفس بكشم. حال بد من از يك جامعه فاسد بود.

 

بعد از خروج از كارگاه نمايش چه كارهايي روي صحنه برديد؟

بعد از كارگاه من كارهاي جشنواره توس را انجام دادم. اين جشنواره و به مدت دو هفته هم اجرا شد. من ٤ سال در جشنواره اجرا كردم. جشنواره توس خيلي گرفته بود و كم‌كم حتي داشت بين‌المللي مي‌شد. در اين بين آقاي پهلبد كار مرا ديد و به من بورس تحصيلي داد. ايشان گفت كه به اروپا برو و بعد از تحصيلات به اين‌جا بيا و مجموعه جديد و پيشرفت‌هايي كه در خيابان كاخ دارد راه مي‌افتد را به دست بگير. قرار بود در ابتداي خيابان فلسطين (كاخ سابق) يك پلاتو به شكل تئاترهاي گرد يوناني ساخته شود كه در آن هم تابستان تئاتر اجرا شود و هم در زمستان. براي اين تئاتر، تكنولوژي‌هاي ناشناخته‌اي به تهران آوردند كه تا آن زمان در ايران وجود نداشت. شش ماه از تحصيلات من در خارج از كشور باقي مانده بود كه بعد بيايم و مديريت آن تئاتر را بر عهده بگيرم ولي به يك‌باره شرايط تغيير كرد. مادرم با من تماس گرفت و گفت همان ‌جا بمان! در ايران انقلاب شده بود و من بدون پول در خارج از كشور ماندم و به هر سختي يك مدرسه داير كردم و رفته رفته كارم گسترش پيدا كرد. در آن‌جا تئاترهاي زيادي را برگزار كردم كه هنوز هم اجراي تئاترها ادامه‌دار است.

 

جنس تئاترهايي كه در ايتاليا روي صحنه برديد چگونه بود؟ به نظر طيف گسترده‌اي از ژانرها و رويكردهاي اجرايي را در بر مي‌گيرد.

من در ايتاليا روي اسطوره‌هاي يوناني كار كردم. مدرك دكتراي خودم هم در همين رابطه است. همچنين نمايش‌هايي مثل «گيلگمش» را هم روي صحنه بردم. اين كار را در جشنواره توس هم اجرا كرده بودم. در واقع «گيلگمش» آخرين كاري بود كه در ايران انجام دادم. نمايش «برصيصاي عابد» هم نمايش ديگري بود كه آن را به ايتاليايي ترجمه كرده و به همين زبان نيز كار كردم. نمايش خيلي موفقي شد و به طرز عجيبي گرفت. در ادامه به سراغ نمايشنامه‌هاي چخوف رفتم و سه نمايشنامه «سه خواهر»، «باغ آلبالو» و «ايوانوف» را به صحنه بردم كه آن نمايش‌ها هم به نوبه خودشان موفق بودند. بعد از چخوف هم به متون داستايوفسكي رسيدم و چند اثر از اين نويسنده را به صحنه بردم. مدتي هم روي يك سري كارهاي خيلي سبك كار كردم. با چند نفر از بچه‌ها يك گروه داشتيم و براي كار از شمال به جنوب كشور مي‌رفتيم تا پول در بياوريم. بيشتر كارهاي مولير را روي صحنه برديم و چون اسم هنرپيشه‌هاي‌مان معروف بود، كارهاي‌مان فروش خوبي داشت. اما به هر حال كار سختي بود چون هر روز صبح بايد به يك شهر ديگر مي‌رفتيم و سالني را براي اجرا اجاره مي‌كرديم. در ادامه در شهر رم يك سالن خوب ديدم و آن را به يك سالن تئاتر تبديل كردم. اين سالن تئاتر كه نامش تئاتر «سالائومو» است، سال ١٩٩٦ توسط من احداث شد و به يك‌باره در وسط شهر رم مثل يك بمب تركيد.

 

در تئاتر سالائومو چه نمايش‌هايي را به روي صحنه برديد؟

«گيلگمش» و «برصيصاي عابد» دو تا از تئاترهايي بود كه من در آنجا به روي صحنه بردم و بعد يك مقدار هم روي قصه‌هاي قرآني كار كردم. برادرم نيز از روي متون مولانا يك سري قصه‌ها را به سبك درويشي و نقالي اجرا كرد و گاهي هم اين كار را با متن‌هاي يوناني انجام مي‌داد. «ارداويرافنامه» هم تئاتر ديگري بود كه در ايتاليا اجرا كردم. البته من اين تئاتر را پيش‌تر در ايران نيز در جشن‌هاي ٢٥٠٠ ساله اجرا كرده بودم. تئاتر «ارداويرافنامه» در ايتاليا طي سه شب در فضاي باز يك تئاتر اجرا شد كه آنجا گنجايش حدودا ٦٠٠٠ نفر را داشت. موزيسين‌هاي ما به جز يك خانوم ويولنيست، همه ايراني بودند. يك خواننده ايراني و يك خواننده اروپايي هم در گروه‌مان حضور داشتند. گروه‌مان يك گروه ٢٥، ٢٦ نفره بود كه طي سه شب در رم روي صحنه رفت و موفق شد.

 

شما نمايش «ارداويرافنامه» را در نوزدهمين دوره جشنواره تئاتر فجر هم اجرا كرديد. آن اجرا چطور بود؟

اجراي‌مان در جشنواره فجر به كاملي اجراي ايتاليا نبود. در تهران اصلا تمرين نكرديم و موزيسين‌هاي‌مان هم نيامدند و گفتند جاي ديگري قرارداد دارند. در نتيجه، نمايش‌مان به كاملي نمايشي كه در ايتاليا اجرا شد، در نيامد و من هم از آن اجرا پشيمان شدم. بعدا فهميدم با ايراني‌ها نمي‌شود كار كرد! البته قبل از انقلاب كارهاي خيلي خوبي با ايراني‌ها انجام دادم اما تجربه همكاري من با موزيسين‌هاي ايراني در آن دوره از جشنواره تئاتر فجر تجربه خوبي نبود.

 

در صحبت‌هاي‌تان اشاره كرديد كه وقتي از كارگاه نمايش بيرون آمديد، به همه گفتيد مي‌توانيد با يك صندلي تئاتر اجرا كنيد ولي بقيه نمي‌توانند. پشت اين حرف‌تان چه نگرشي وجود دارد و چطور است كه شما مي‌توانيد اين كار را انجام دهيد و عده‌اي ديگر اين كار براي‌شان مقدور نيست؟

كسي كه كار تئاتر را بلد است، با يك صندلي هم مي‌تواند كار كند اما كسي كه بلد نيست، نياز به بودجه دارد و بايد اطرافش پر باشد. من خاطرم هست وقتي آربي آوانسيان به رم آمد، بيژن صفاري گفت «مي‌تواني كاري كني كه اجرا برود؟» گفتم آره، بگو بيايد. آربي يك پروژه را تحويل داد و براي آن ٤٠ هزار دلار پول خواست! يعني من بايد ١٠٠ هزار دلار خرج مي‌كردم كه او به مدت دو هفته در رم كار كند و برود. گفتم كه من ١٠٠ هزار دلار را در يك سال هم به دست نمي‌آورم كه بخواهم خرجت كنم. تو اين پروژه را بردار و ببر. بعد ديدم كه آقاي آوانسيان خيلي هم ناراحت شد. من گفتم كه در اينجا كسي تو را نمي‌شناسد و در نتيجه ما بايد زور بزنيم تا آدم‌ها بيايند و تئاترت را ببينند. معلوم هم نيست كه خوش‌شان بيايد يا نيايد. گفتم كه اينجا كسي تو را حمايت نمي‌كند. مردمي كه به تئاترت مي‌آيند، اگر كارت خوب باشد، دفعه بعد هم مي‌آيند و اگر خوش‌شان نيايد، سالن‌ اجرايت در شب‌هاي بعدي خالي مي‌شود. در ايتاليا كار فرمي و از آن اتفاقاتي كه در ايران مي‌افتد خبري نيست. در نتيجه آقاي آوانسيان ترجيح داد به رم نيايد!

 

اين زماني اتفاق افتاد كه كارگاه نمايش كاركرد خودش را از دست داده بود؟

كارگاه نمايش با حضور بيژن صفاري و عده‌اي ديگر و تصميم‌ها و تماميت‌خواهي‌هاي آن عده مرده بود. من مي‌خواستم حرف خودم را اثبات كنم و البته اگر كمكي از دستم برمي‌آمد انجام دهم.

 

 

 

 

 

etemadnewspaper.ir
  • 18
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش