شنبه ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۱۶ - ۱۶ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۴۲۰۹
تئاتر شهر

گفت وگو با بهنود بهلولی به بهانه اجرای نمایش «خانه روشنان»

بهنود بهلولی,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

مساله کار این است که گرما و روشنی خانه ام را از تو دارم.

 

متصور می شویم که چه برخوردهایی با یک خانه می شود کرد.

 

من حرف هایم را در یک فرم اتود می کنم و آن فرم استفاده می‌شود.

 

ما تنها یک شعر با یک موضوع یا با یک فرم شعر نداریم؛ فرم ها و مضامین مختلفی وجود دارند.

 

اما اینکه یک پرفورمنس چقدر به آیین نزدیک است یا چقدر تئاتری می شود، مساله دیگري است.

 

تفاوت‌هایی در تکه های اجرایی ما وجود دارد که در بخش‌هایی به آن فعالیت آیینی نزدیک تر می شود.

 

بهنود بهلولی، کارگردان جوان تئاتری است که در شرایط کنونی تئاتر کشور، جسارت بسیاری در اجرای نمایش هایی نامتعارف از لحاظ فرم نمایشی دارد.او در یک مسیر در فضاهای نامتعارف متفاوتی دست به اجرای نمایش می زند که در دل این اجراها به شکلی آگاهانه با تمایل نشان دادن به شکلی از آیین، رابطه مخاطب با اجرا را باز تعریف می کند.این مساله بازتعریف رابطه مخاطب و اجرا شاید مهم‌ترین المان کاری این هنرمند باشد که به اشکال مختلفی در نمایش های مختلف او مانند «روتاتکید»، «توریست» ، «تله موش» و اين اواخرنمایش «خانه‌روشنان» وجود دارد.او که سرپرست گروه تئاتر «کارگاه» است، آثار خود را در دل یک کارگاه ایده تا اجرا به وجود می آورد و به صورت معمول با لحاظ کردن یک تم مشخص برای کارگاه ها، مسیر را برای شکل گیری یک اجرای منسجم و در عین حال نامتعارف هموار می کند.

 

بهلولی خود معتقد است که آثار او حاصل زندگی کردن کنار عده ای ‌بوده که در حین دوستی با يكديگر، دغدغه تئاتر کارکردن نيزدارند و از این بابت او تئاتر خود را برخواسته از نوعی سبک زندگی متفاوت میان جماعتی می داند که در جریان یک گروه تئاتری با او زندگانی‌كرده و کار مشترکی را برای اجرا آماده می کنند.او این اجراها را برخواسته از زندگانی آدم های گروه خود می داند و معتقد است آثار او با لحاظ کردن یک «ما» جمعی به یک محصول فرهنگی بدل می شود.او این روزها نمایش «خانه روشنان» را در یک خانه قدیمی در خیابان ایرانشهر ، کوچه نوشهر ، پلاک ۱۸ اجرا می‌کند که به این بهانه به فعالیت های او و چگونه شکل گیری این نمایش پرداختیم که در ادامه می خوانید.

 

در کارگاه جدیدتان که برای اجرای «خانه‌روشنان» برگزار کردید، پیرامون سه مساله عشق، شعر و خشونت مسائلی مطرح شد.دوست دارم کمی از پروسه کارگاه بگویید که چگونه به این اجرا رسید؟

فکر می کنم نقطه شروع متفاوت می شود با آنچه به آن خروجی می گوییم. به نظر می‌رسد که شکل موفق هر مدل کاری که نقطه شروعی دارد و برای کار از یک تصویر شروع می‌کند و به یک خروجی می رسد، نمی تواند خیلی به طرح‌هایی که داشته است، متعهد باشد. ما در واقع این چند چیز را با این مناسبات که چرا به هم می آیند، کنار يكديگر گذاشتیم. مساله، مساله شعر، عشق و خشونت است. چرا این‌ها کنار يكديگر چیده شده است؟ فکر می‌کنم وقتی می‌گوییم شعر ودرواقع منظورمان ادبیات ایران است، چیزهای مختلفی وجود دارد. ما تنها یک شعر با یک موضوع یا با یک فرم شعر نداریم؛ فرم ها و مضامین مختلفی وجود دارند. کلماتی که اینجا به يكديگر چسبیده اند، انگار آن کلیت شعر را محدود می کنند.

 

به محض اینکه می گوییم شعر و بعد کلمه عشق را به آن اضافه می کنیم، از شعر به سراغ عاشقانه ها می‌رویم. اگر بخواهید عاشقانه ها را در ادبیات ایران جست‌وجو کنید، به‌طورمعمول به منظومه‌ها می‌رسید. ما یک کاری که در کارگاه کردیم، این بود که از مجموعه منظومه‌هایی که داریم و قصه های عاشقانه ای که در آن وجود دارد، استفاده کردیم. اشعار و منظومه هایی که مردم نيز در مورد آن‌ها می دانند، این‌گونه است که اشخاص منظومه‌ها شکست خورده اند و انگار این نرسیدن باعث معروفیت آن ها شده است. هرچه تراژیک ترباشد، معروف‌تر است. کلمه دوم، کلمه سوم را به همراه می آورد که شاید خیلی واضح به يكديگر وصل نشوند. گمانم این است که وقتی می گوییم عشق و کلمه نرسیدن و شکست به آن ضمیمه می شود، جنسی از خشونت در خود دارد.

 

خشونت به این شکل که این رنجی است که عاشق در نرسیدن، با خود حمل می کند. این رنج را آدم ها در نبود معشوق و نرسیدن ها و فاصله ها می کشند و این شکلی از خشونت است که الصاق کلمه خشونت کافی نیست و اینجا باید بگوییم که این چه جنسی ازخشونت است. باید ببینیم خروجی تصویری و ادبی به عنوان متن نمایشی به چه شکل می شود. ما از اینجا شروع به کار کردیم. انگار که این کلیات را محدود كرده و شروع می کنیم به کار کردن. آدم ها مجبور بودند هرکدام منظومه های مختلف را بخوانند و درباره آن‌ها، اتودهای نمایشی بزنند و کلیت را به یک اتود چند دقیقه ای نمایشی تبدیل کنند. ما در واقع فرم مشخصی نداشتیم که از پیش تعیین شده باشد تا برای اجرا به سراغش برویم.

 

این اتودها بعد از این، چگونه بدل به متن نمایشی می شد؛ یعنی زمانی که متنی برای اجرا به معنای متداول وجود ندارد، برخورد شما با نویسنده چگونه است؟

نوشتن برای این شکل اجراها خیلی سخت است؛سخت‌تر از هر نوع نوشته ای. این نوشتنی است که من اسمش را می گذارم نوشتن برای اجرا. به شکل معمول نویسنده خودش است و اتاق کارش و می نويسد و تمام می‌شود اما اینجا باید برای آدم ها بنویسید و همیشه در ذهن‌تان هست که این آدم ها چه جایگاهی دارند و باید حواس‌تان به مجموعه های اجرایی باشد ،به این دلیل که اجرا ماحصل انجام دادن کارهایی توسط آدم‌ها در کارگاه تئاتر است و شما می خواهید از آن یک خروجی داشته باشید. نوشتن برای این شکل کارها، انگار خودش را با همه چیز هماهنگ می کند. این خیلی فرق می کند با اینکه خودت باشی و ایده ات . اما در عین حال جذاب ‌نيز هست.

 

گروه تئاتر کارگاه، اجراهایش همیشه تعریف مجزایی را از رابطه بین تماشاگر با اجرا ارائه کرده است. همیشه جایگاه تماشاگر، مورد یک بازنگری قرار می گرفته است. اینجا یک خانه برای اجرا انتخاب شده است. این چه فضایی ایجاد می کند در آن شکل اجرایی که همیشه در گروه تئاتر شما وجود داشته است. خانه چه نقشی در مناسبات اجرایی شما ایجاد کرده است؟

نقشی که اینجا برای خانه وجود دارد، اندكي وابسته به قصه ای است که از همان کلمات عشق ،شعر و خشونت می‌آید و شاید کمی از واقعیت این گروه برداشت شده است. انگار کسانی که در این خانه هستند و در عين حال كه زیست ‌كرده و اشاره می کنند به اینکه این یک تئاتر است،همزمان آن عشق گمشده درآن‌ها وجودارد و با این خرده قصه ای که عرض می کنم، زندگی‌شان را پیش می‌برند. آدم های این نمایش انگار، نمایشی را اجرا می کنند و به یک خروجی می‌رسند و منتظر می شوند که شاید آن عشق شکست خورده به یک بهانه ای بیاید و این ها را در این نمایش ببیند. به این معنا انگار که جایگاه تماشاگر، آن عزیزی است که از آن آدم ها دور شده و فاصله گرفته است و با آن مناسبات به اجرا می‌آید. عزیزانی هستند که گم‌شان کردیم و حالا آمده‌اند تا این نمایش را ببینند و دوباره برای این آدم‌ها پیدا شوند. طرح نمایشی روی این بنا شده است.

 

چرا چنین جای نامتعارفی را برای اجرا انتخاب کردید؟ خودِ این خانه یک فضای گسترده است که فضاهای کوچک‌تر مثل اتاق خواب و پذیرایی را در خود جای داده است. این فضاها در روند اجرایی شما چه تاثیری دارد؟

این کاری است که ما در اجراهای‌مان انجام می دهیم و نسبت تماشاگر با خودمان را تغییر می دهیم.من فکر کردم مساله عشق ، بودن و انتظار عزیز را کشیدن،در بهترین جایی که می تواند اتفاق بیفتد، یک خانه است. مساله گرامی داشتن یار، باید در یک فضای خصوصی امن باشد و این فضا یحتمل جایی شبیه به یک خانه است. تو در خانه خودت مهیا می شوی برای آمدن آن میهمان عزیز. این دلیل انتخاب خانه است.ما ترجيح‌مي‌دهيم که خانه کمی بافت قدیمی و عطر و طعم قدیمی را همراه خود داشته باشد. ما تلاش کردیم از همه قسمت های خانه مثل زیرزمین و حیاط استفاده کنیم. در «توریست» ما یک شهر را متصور می شدیم و این به معنای چرخش بود اما خانه محلی برای استراحت و آرام شدن است و چرخش به معنای این نیست که تماشاگر مدام چرخیده شود و در فرم ‌نيز این محل استراحت را پیدا کردیم و در طراحی هم همین اتفاق افتاده است.

 

دو پاره کردن تماشاگر و مجزا کردن آن ها از یکدیگر، بر چه اساسی در اجرا شکل می گیرد و چه تاثیری در اجرا دارد و چه مبنایی برایش در نظر گرفتید؟

هر اثر یک قسمت فرمی و یک قسمت فنی دارد. مخاطبان در وهله اول، یک کار آیینی مثل دیدن تئاتر انجام می دهند اما در میانه نمایش، یک قسمتی از خودشان را گم می کنند اما آن قسمت، در بخش دیگری از نمایش به حیات خود ادامه می دهد و به نظرم این اتفاقی است که برای تماشاگر اتفاق می افتد. اینکه تو آگاه باشی به این موضوع که یک‌باره، بعضي از کسانی که با تو این آیین را تماشا می‌کنند، از تو جدا می شوند و تو یک قطعه نمایشی را می‌بینی و کسان دیگری، جای دیگری چیز دیگری می بینند؛ این در ناخودآگاه تماشاگر تاثیر می گذارد و این حیات را در فرم تشدید می کند. یک حیات تشدید شده ای را به اجرا می بخشد، ضمن اینکه موارد متعدد دیگری نيز دخیل هستند. ما خودمان را با خانه تطبیق دادیم و خانه دارای فضاهای متعددی است و نمی توان از این فضاها به یک شکل استفاده کرد و در یک مکان همان تعداد بازیگر با همان تعداد تماشاچی حضور داشته باشند. حضور دسته جمعی در یک خانه، انجام یک کار آیینی است. تماشاگر بدون اینکه خودش مطلع باشد، یک نقشی را بازی می کند و این خود بی شباهت به کاري آیینی نیست.

 

مساله ما این است ‌كه با کلمه های عشق، خشونت و شعر آغاز کردیم اما این کلمات، نمی توانند یک نمایش را شکل دهند. بحث مداومی بین من و نویسنده وجود دارد که مساله چقدر آیینی است؟ از دل آن ها به این شکل اجرایی رسیدیم.

 

اگر فرض بگیریم که آن کلمات در پروسه ای به یک شکل کلی رسید و به یک آیین بدل شده است، من احساس می کنم که این نوع اجرا، انگار بخشی از پرفورمنس را نیز در خود دارد. به نظر شما این به واسطه همان ذات آیینی است که در نمایش وجود دارد یا اینکه شما آییني در نظرتان است و آن آیین، یک پروفورمنس ایجاد می کند؟ آیا برعکس این ‌نيز می تواند اتفاق بیفتد؟ یعنی شما یک سری تصاویر در ذهن‌تان دارید که با کنار يكديگر قرار دادن آن ها، آیین بزرگي را به وجود می آورید که جزيی می شود؟ به نظر شما تا چه اندازه می توان گفت پرفورمنس به معنای اجرای بدون متن در کار شما وجود دارد؟

مساله اصلی این است که آن شکل از تئاتر اینجا باید از بین برود. اما اینکه یک پرفورمنس چقدر به آیین نزدیک است یا چقدر تئاتری می شود، مساله دیگري است. این اطلاعات و مسائلی مثل عشق،خشونت و نمایشی کردن آن‌ها، تئاتر است. جر و بحثی سرِ این واژه ها ندارم اما مساله مهم را شما مطرح کردید. آن تئاتر دیگر نمی‌تواند اینجا حضور داشته باشد. یک قسمتی مربوط می شود به مکان اجرایی و مساله تفاوت تماشاگر. به نظر من وقتی که تماشاگر قرار است به یک خانه بیاید، یکی از مهم‌ترین مسائل این است که یک زندگی در خودش ایجاد می شود. این زندگی باعث می شود که ما با مناسبات تئاتر، به معنای منظم کردن دقیق اینکه چه باید بگویی و چه کنی به عنوان اجراگر، مواجه نباشیم و در واقع یک طراحی کلی تری وجود دارد و من اسم آن را می‌گذارم اجرا. واژه‌هایی مثل پرفورمنس یا تئاتر، شاید در این اثر درست نباشد که خیلی از آن ها استفاده کنیم ولی می خواهم بگویم که از قید دستورات تئاتر به معنای میزانسن، خلاص شده است.

 

این تعریف هایی که وجود دارد، اینجا فرو می ریزد. میزانسن بازیگران در این خانه نمی تواند دقیق باشد، چون تماشاگر این اجازه را نمی دهد. در موقعیت های مختلف کار، فرض می کنیم که تماشاگر می آید و در یک فضا خودش را جاي می دهد. شما نمی توانید به تماشاگر میزانسن بدهید. میزانسن به این معنا که چه باید بکنید، وجود ندارد بلکه چه نباید بکنید، مطرح می شود. ضمن اینکه آن قسمت‌هایی که بايد به تئاتر و متن نمایشی وفادارتر باشد تا قطعه شکل بگیرد، متفاوت می شود. تفاوت‌هایی در تکه‌های اجرایی ما وجود دارد که در بخش‌هایی به آن فعالیت آیینی نزدیک تر می شود. اگر آیین و تئاتر را در یک خط مقابل ‌يكديگر قرار دهیم، یک بخش هایی به سمت آیینی‌تر شدن می‌روند و بخش هایی به سمت تئاتری‌تر شدن به معنای منظم تر شدن و اطلاعات دقیق تر دادن و موقعیت نمایشی منظم تری را تحویل تماشاگر دادن ، اتفاق می افتد و اجرا در این روند، در حال رفت و آمد از تئاتر به آیین و برعکس است.

 

این برای من سوال است که اینجا خانه، یک کاراکتر است. شاید در حرف های قبلی اشاره کردید به اینکه این خانه چه کاراکتری دارد اما دوست دارم مستقیم تر به این بپردازیم که خانه چه نقشی در فضای اجرایی شما دارد؟

خانه یک چیزهایی را فرمایش و به اجرا تحمیل می کند. البته برخورد ما با خانه مهم است. چیزهای مختلفی می تواند در یک خانه اتفاق بیفتد و برجسته شود ولی مساله این است که باید تعاملی بین خانه و تئاتری که می خواهیم بسازیم، وجود داشته باشد. انگار که یک بده بستان مداوم است. از طرفی می گویید من چیزهایی دارم که درباره این ها حرف می زنم و مکان های مختلفی راکه در خانه وجود دارد،جدا کنم برای اینکه بتوانم حرفم را بزنم. خانه تکه تکه مکان هایی است که به ‌يكديگر وصل شده است. باید پیدا کنید که چه فضایی در خودش دارد تا از آن استفاده کنید. باید ببينیم هر قطعه ای، حال و هوایش چگونه است.

 

وقتی وارد فضای خانه شدید، چقدر تغییر ایجاد شد نسبت به زمانی که در کارگاه بودید؟

واقعیت این است که قبل از خانه هیچ چیزی وجود ندارد. ما اتود داریم و یک سری فضا. متصور می شویم که چه برخوردهایی با یک خانه می شود کرد و موقعیت ها در واقع خیلی کلی است ولی هیچ کدام از این‌هایی که امروز می بینیم، قبل از رسیدن گروه اجرایی به خانه، اتفاق نیفتاده بود. تمام قطعات اجرایی برای خانه نوشته می‌شود. مساله مهم این است که تمام قطعات نمایشی که نویسنده نوشته با طراحی تلفیق شده است.بحث مداوم بر سر این است که چی کجا باشد. ما بسیاری قطعات را جابه جا کردیم. اولین صحنه را که بزرگ‌ترین اتاق این خانه است، در جاهای دیگر اتود کردیم اما نشد. ما قبل از رسیدن به خانه، فضا داریم و اتود. تا آخرین لحظه اجرا باید این روند رفت و آمد در خانه، مورد بازبینی و تغییر قرار بگیرد. این‌ها زنده است و بازخوردی که تماشاگر و حضور تماشاگر دارد، ممکن است یک چیزهایی را تغییر دهد و شايد اتفاقات فراوانی بیفتد که زنده باشد. ما هیچ چیز تثبیت شده‌اي نداشتیم و تاحدودي در هیچ کدام از کارهای ما وجود نداشته است. جدی ترین شکل نوشتار ما بعد از رفتن به مکان بوده است و روند اجرایی کردن، مدام پاسکاری می شود.

 

چقدر از فضای اجرایی، به بازیگرانی که در کارگاه شرکت کرده اند، مربوط می شود؟

من می گویم آدم ها ، نه ‌فقط بازیگر. خودِ من و گروه اجرایی نيز حضورمان مهم است. در طرح کلی اجرا، این چیزی که می گوییم، حضورِ آدم های یک کارگاه و تاثیرش بر خروجی، متفاوت می‌شود. به‌عنوان مثال در کار «تله موش» که هم می خواهد از واقعیت آدم های کارگاه استفاده کند و هم واقعیت آدم هایی که در کارگاه هستند، بسیاری قطعاتی که در «تله موش» وجود دارد، اتفاقاتی است که بین من و افراد کارگاه پیش می‌آمد و این خیلی هم کار سختی است چون باید بتواند راهش را بین قطعه ها باز کند.این اتفاق در «تله موش» به وفور وجود داشت اما اینجا متفاوت می شود. فضا، فضای رئالیستی به معنای «تله موش» نیست. مساله به این شکل نیست که واقعیت آدم ها و گفتار و رفتارها‌ي‌شان نقش مهمی داشته باشد. این واقعیتِ آدم ها وجود دارد اما فرمش متفاوت است، چون «تله موش» رئالیستی تر و این واقعیت قابل فهم تر بود.اگر جایی وجود دارد که حرف‌های من مستقیم به نمایش می‌آید، مرحله بعدی این است که من حرف هایم را در یک فرم اتود می کنم و آن فرم استفاده می‌شود و حرف و دغدغه من مستقیم بیان نمی شود.

 

کارگردانی در این اجرا، مثل نمایش کلاسیک نیست. نقش شما در اینجا به عنوان کارگردان، چه تغییری می کند؟ بازیگرانی دارید که عنوان بازیگر به آن ها نمی دهید و گروهی هستند که در کنار يكديگر زندگی می کنند. نقش خودتان را چگونه در این اجرا تعریف می کنید؟

به نظرم دو قسمت می‌شود. یک مساله آن، کارگردان است که نزدیک اجرا، یک اجرا را درست می‌کند اما این کارگردان تنها نیست. این کارگردان چیزهایی را درست می‌کند که از خودِ این گروه اجرایی برآمده است. این‌ها ماحصل زندگی ۶ ماه آدم‌هاست. این آدم‌ها مساله تئاتر دارند، در کنار يكديگر زندگی‌كرده و تلاش می کنند در فضاهایی که سعی شده مفاهمه‌ای شود که هر تعدادی از آدم ها به آن برسند، زندگی کنند و اتود بزنند. ما خیلی در گروه‌مان زندگی می کنیم. این تعداد آدم هایی که هستند، هر روز باید یکدیگر را ببینند یا ‌حداقل برای من این‌طور است. من ترجیح‌مي‌دهم با همين آدم هایی که زندگی می کنم، تئاتر نيزکار کنم.

 

چرا خانه روشنان راکه نام داستانی از هوشنگ گلشیری است، برای اجرای‌تان انتخاب کردید؟

ما فصل مشترک‌مان با «خانه روشنان» گلشیری خیلی زیاد نیست. کارهای ما از ابتدا اسم ندارد و ناگهان اسم درست پیدا می شود. اولین فصل مشترک ما و خانه روشنان، تاریکی است. اینکه ما چقدر موفق بودیم بعدها مشخص می‌شود. من فکر می‌کنم جست‌وجو کردن یکی از چیزهایی است که در کار ما وجود دارد و این خیلی به تاریکی وصل است. وقتی که می خواهی از نظر فرمی مفهوم جست‌وجو را نشان دهی، یک فضای تاریکی ایجاد مي‌کنی و بعد آدم ها با نورهای کوچک خصوصی، شروع به گشتن و جستجو کردن می کنند، ناگهان خودش را در فرم نشان می‌دهد. در کارگاه به بچه ها گفتم که در تاریکی باید اتود بزنیم ونورهای خصوصی داشته باشیم. این اثر آقای گلشیری یادآوری شد که مساله اش اشیا هستند و نویسنده مجبور است برای زبان این اشیا، زبانی طراحی کند. این فصل مشترک ماست که برای من خیلی مهم است و گفتیم که یک احترامی وجود دارد که این اسم را بردارم. خیلی اتود توسط نویسنده زده شد. یک جایی نویسنده، یک قسمت خیلی مهم نه از نظر زمانی بلکه از لحاظ دراماتیک و نمایشی را از آن خانه روشنان گلشیری الهام گرفته و به نظرم قطعه خوبی است؛اين در یک نقطه ای از اجرای ما قرار دارد که خیلی چیزها را برای تماشاگر مشخص می کند و در بین دو ماجرایی ايستاده که این مسائل مربوط به خود نمایش است. اين نقطه دو قسمت مهم از اجرا را به ‌يكديگر وصل می کند و الهامی از خانه روشنان گلشیری است. مساله کار این است که گرما و روشنی خانه ام را از تو دارم اگر بیایی‌و اين آدم را برای انتخاب این اسم ترغیب می کند. اگر خانه ای داشته باشی و مساله ات آمدنِ عزیزی باشد، همه چیزهای خانه به واسطه آن عزیز معنا پیدا می کند و مهم‌ترین چیزی که وجود دارد، نور است که به واسطه همین نور ،جهان را می بینیم و بعد می فهمیم به همین دلیل با این مفهوم ‌نيز در کار جلو رفتیم و اتود کردیم. یک جهان تاریکی که برای ما اجراگران و مخاطبان روشن می شود.

 

علیرضا بخشی استوار و نوا ذاکری

 

 

ghanoondaily.ir
  • 16
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش