جمعه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۴:۳۵ - ۱۹ شهریور ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۶۰۵۴۲۱
تئاتر شهر

نازيلا احمدی كارگردان نمايش «گودی پران»: هميشه فكر می‌كردم چطور به معضل كودک آزاری بپردازم

نمايش گودی پران,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

خانواده‌اي اهل افغانستان در كوران جنگ طالبان، كوله‌بار مهاجرت روي دوش گذاشت و به اميد امنيت بيشتر دل به جاده ‌زد. مقصد ايران. يكي از چند فرزند دختر آنها مدتي كوتاه بعد از رسيدن به مامن چشم به جهان مي‌گشايد و اين تازه اول راه است. گفت‌وگو با نازيلا احمدي كه سختي‌هاي مسير ٢١‌ساله زندگي‌اش تا اين‌جاي كار را با تلاش بسيار كنار زده و بي‌آنكه خم به ابرو بياورد از يك كودك كار، بازيگر و كارگردان تئاتر ساخته مايه مباهات است. البته كه نبايد در اين مسير چشم بر تلاش‌هاي بي‌مزد و منت حميد پورآذري، هنرمند شناخته تئاتر ببنديم.

 

به واسطه كوشش‌هاي اين هنرمند حالا با نسل جواني مواجه هستيم كه انديشه كارگرداني و اجراي تئاتر در وطن در سر مي‌پروراند. وقتي براي گفت‌وگو روبه‌رويش نشستم جز برق تلاش و آرزوي ساختن جهاني بهتر چيز ديگري در چشمانش موج نمي‌زد. اين جوان افغان حالا روياي راه‌اندازي N.G.O براي كمك به دختران افغان و تاسيس سالن تئاتر در كشورش را دارد. نمايش «گودي پران» اولين تجربه جدي كارگرداني او در ايران است. نمايشي كه به طرح معضل كودك آزاري مي‌پرداخت و احتمالا بعد از پايان ماه محرم و صفر بار ديگر در گالري عمارت روبه‌رو، روي صحنه خواهد رفت. در ادامه گفت‌وگو با اين هنرمند جوان را مي‌خوانيد.

 

ارتباط شما با افغانستان چه اندازه است؟ اصلا به آنجا رفت و آمد داريد؟

يكي از آرزوهايم بازگشت به افغانستان است ولي تا امروز امكان اينكه بتوانم همراه خانواده به آنجا بازگردم به وجود نيامده است. اما هميشه چيزي در درونم جريان دارد كه رگ و ريشه‌ام را به آنجا پيوند مي‌زند. عميقا احساس مي‌كنم روحم در افغانستان است.

 

خبرها را دنبال مي‌كنيد و در جريان مسائل داخلي كشور هستيد؟

بله، هم خبرها را دنبال مي‌كنم و هم با اقوامي كه داريم مداوم تماس دارم.

 

اقوام كجا هستند؟

ما در شمال افغانستان زندگي مي‌كنيم! آنها زمان جنگ به پاكستان مهاجرت كردند و بعد به افغانستان برگشتند ولي ما به ايران آمديم و برنگشتيم.

 

تصويري كه توسط رسانه‌ها از افغانستان ساخته شده همه واقعيت را نشان نمي‌دهد. وقتي با اقوام صحبت مي‌كنيد چه مي‌گويند و خود شما الان از آنجا چه تصويري داريد؟

رسانه‌ها صرفا جنگ و انفجار را نشان مي‌دهند ولي بايد متوجه باشيم كه با وجود تمام اين شرايط زندگي در افغانستان جريان دارد. چرا ما بايد به تصويري كه مي‌گويد هيچ امنيتي در افغانستان وجود ندارد و هر لحظه امكان دارد بميريد، اعتنا كنيم؟ چرا نقاط امن و ايمن و زندگي جاري مردم نشان داده نمي‌شود؟ مثلا در پروان هيچ‌وقت شاهد اين وقايع نيستيم، حالا امكان دارد در كابل بمب‌گذاري بشود ولي اين تمام كشور نيست. هميشه خودم را نسبت به مردم كشورم مسوول مي‌دانم چون معتقدم به هرحال در شرايطي بزرگ شدم كه جنگ را نديدم و فقط درباره‌اش شنيده‌ام. در مقايسه با مردم كشور، من در اوضاع بهتري زندگي كردم بنابراين موظف هستم خودم را به رشدي برسانم كه بتوانم وظيفه‌ام را انجام دهم.

 

الان مشغول تلاش براي انجام آن وظيفه هستيد؟

بله، البته بگويم اصلا منظورم اين نيست كه فقط بخواهم به افغانستان خدمت كنم و براي ايران كاري انجام ندهم. چون شرايط متفاوتي حاكم است الان افغانستان نياز بيشتري دارد و اول به آنجا فكر مي‌كنم. ما الان وظيفه داريم خودمان را براي ساختن فرداي كشور آماده كنيم چون قرار نيست ديگران كشور را بسازند. حداقلش اين است كه بعدا از خودمان راضي باشيم تلاش‌مان را براي ساختن كرده‌ايم‌.

 

چطور شد به تئاتر علاقه‌مند شديد و اصلا اولين آشنايي شما با نمايش چطور اتفاق افتاد؟

سال ٨٤ در «خانه كودك شوش» با آقاي پورآذري آشنا شدم. ايشان آن زمان كارگرداني نمايش «حسينقلي مردي كه لب نداشت» را شروع كرد و من كه كودك كار بودم با تمام وجود شيفته تئاتر شدم. از پنج سالگي كار مي‌كردم، شايد باور نكنيد ولي همان زمان هم احساس مي‌كردم مشغول بازي هستم. يعني اگر جنسي مي‌فروختم طوري بازي مي‌كردم كه مورد توجه قرار بگيرد. در همان دوران تمرين‌هاي نمايش آقاي پورآذري شروع شد و مدتي بعد هم توانستم يك فيلم كوتاه بازي كنم.

 

البته خانواده‌ام اجازه نداد در اجراي اصلي نمايش حسينقلي شركت كنم چون كلاس قرآن مي‌رفتم و زمان اينها با يكديگر تداخل داشت. تا اجراي بازبيني هم در نمايش حضور داشتم ولي در نهايت از اجراي اصلي بازماندم و اين باعث شد تا سال‌ها از آقاي پورآذري خبري نداشته باشم. تمام مدت بي‌خبر ماندم تا اينكه بعد از ٧ سال خواهرم موفق شد رد و نشاني از ايشان پيدا كند. بعد از ٧ سال دوباره يكديگر را ديديم و حالا من آن دختر بچه كوچك نبودم. آقاي پورآذري هميشه با ما مهربان بود و اين محبت و حمايت را هيچ‌وقت فراموش نخواهم كرد. به همين دليل هم مي‌گويم كه ما پيش ايشان بزرگ شديم .

 

همكاري هم شكل گرفت؟

بله، نمايش «هنگامي كه...» را با هم كار كرديم و باعث شد آن عشق و علاقه قديمي به تئاتر دوباره در من شعله‌ور شود. البته با يك تفاوت كه اگر آن زمان فقط ميزاني از علاقه وجود داشت، امروز چيزي بسيار جدي‌تر از يك دوست داشتن صرف مطرح است. مي‌خواهم كار مهم‌تري انجام بدهم و اين به هدفم تبديل شد.

 

چرا؟

چون تئاتر در جامعه تاثير زيادي دارد. شايد سينما باعث بيشتر ديده شدن بازيگر شود ولي تاثيري كه تئاتر روي مخاطب دارد با سينما قابل مقايسه نيست.

 

اين علاقه به تئاتر موجب شد فكر ادامه تحصيل در رشته‌ نمايش هم به ذهنت برسد؟

براي چند سال امكان تحصيل نداشتم ولي از وقتي كار با آقاي پورآذري شروع شد خيلي اصرار داشت كه بايد به فكر تحصيل هم باشم. در دو سال گذشته خيلي به اين فكر كردم كه بايد عقب‌ماندگي‌هاي درسي‌ام را جبران كنم. امروز ديپلم گرفته‌ام و مي‌خواهم براي تحصيل در دانشگاه برنامه‌ريزي مي‌كنم.

 

تجربه‌هاي تئاتري دو سال گذشته چطور بود؟

اتفاق‌هاي خوبي افتاد. كارهاي تجربي زياد انجام دادم و در چند نمايش بازي كردم. بعد از آن هم تجربه كارگرداني شروع شد. معتقدم بازيگر شخصي است كه انتخاب مي‌شود ولي دلم مي‌خواست اگر روزي چنين امكاني وجود نداشت خودم دست به كار شوم. چون ايده دارم و دغدغه‌هايي هست كه دلم مي‌خواهد از طريق تئاتر به نمايش بگذارم. پرفورمنس «لالايي‌هايي براي نخوابيدن» كه در گالري محسن اجرا شد به همين دليل اتفاق افتاد. نگارش متن، بازيگري و كارگرداني آن اجرا برعهده خودم بود.

 

از كي به فكر كارگرداني نمايش «گودي‌پران» افتاديد؟

اين مساله سال‌ها در ذهنم وجود داشت. هميشه فكر مي‌كردم چطور مي‌توانم اين گرفتاري اجتماعي را كه الزاما مختص افغانستان و ايران هم نيست به مردم نشان بدهم. اول قصد داشتم مساله را به‌صورت ويدئو آرت ارايه كنم ولي وقتي بازيگر خردسال انتخاب شد متوجه شدم چيزي كه در مقابلم اتفاق مي‌افتد به مراتب تاثير بيشتري دارد. از همان مقطع نوشتن و كار كردن شروع شد و اين روند يك سال ادامه داشت تا اينكه به نمايش «گودي پران» رسيديم. البته دلم مي‌خواست نمايش را طوري ارايه دهم كه حاشيه‌ساز نشود.

 

حاشيه از چه نظر؟

به هر حال من يك دختر اهل افغانستان هستم و اصلا دلم نمي‌خواست اينطور باشد كه مردم بعد از ديدن نمايش بگويند آخي! يك دختر افغانستاني دارد كار مي‌كند. دوست داشتم با من به عنوان انساني مواجه شوند كه دغدغه دارد و به تماشاي مساله‌ مطرح شده بنشينند. اصلا دلم نمي‌خواست از سر دلسوزي يا ترحم با من و كار مواجه شوند. متاسفانه اين روحيه هميشه نسبت به ما وجود داشته كه بگويند آخي! و من از چنين نگاهي متنفرم. مي‌خواهم ماجرا طوري پيش برود كه اگر تئاتر كار مي‌كنم بدون در نظر گرفتن مليت به تماشاي آن بنشينند .

 

چرا وقتي امكان كارگرداني تئاتر به وجود آمد، نمايش را همانجا كه خودتان اولين‌بار با آن آشنا شديد روي صحنه نبرديد؟

به دليل اينكه ديگر «خانه كودك شوش» وجود خارجي نداشت. خرابش كردند و قرار است جايش پاساژ و مركز خريد بسازند. از طرفي به محلي نياز داشتم كه بتوانم محيط خانه را در آن بازسازي كنم. من حتي الان با بچه‌هاي كار تمرين مي‌كنم و دلم مي‌خواهد به آنها بگويم ما هم روزي مثل شما بوديم و اين امكان رشد براي‌تان وجود دارد. اما جز گالري «عمارت روبه‌رو» جايي نبود كه بتوانم نمايش را آن طور كه مي‌خواهم به اجرا بگذارم.

 

از وضعيت تئاتر در افغانستان خبر داريد؟ پيگيري مي‌كنيد؟

گاهي با دوستانم در اين باره صحبت مي‌كنم و مي‌دانم به تازگي تلاش‌هايي براي راه‌اندازي محلي كه تمام اتفاق‌هاي سينمايي و تئاتري در آن رخ دهد شروع شده است.

 

در چه شهري؟

در كابل. البته سالن‌هاي تئاتر و سينما از زمان امان‌الله خان در افغانستان وجود داشت ولي جنگ همه‌چيز را نابود كرد. اگر وضعيت به همان شكلي كه آن زمان بود تا امروز پيش مي‌آمد الان با شرايط متفاوتي مواجه مي‌شديم. مردم هم در اين سال‌هاي جنگ دغدغه‌هاي ديگري پيدا كردند و براي‌شان سخت است به تماشاي تئاتر و فيلم فكر كنند. ولي من دوستاني دارم كه در فكر فعال كردن تئاتر و سينما در افغانستان هستند و خودم هم در اين زمينه برنامه جدي دارم. ولي پيش از آن بايد خودم را بسازم و رشد كنم تا براي بچه‌ها و مردم كشور چيزي داشته باشم .

 

جايي گفتيد كه علاقه داشتيد آسيب اجتماعي مطرح در نمايش «گودي پران» فقط مختص افغانستان در نظر گرفته نشود، چون همه جاي جهان وجود دارد. اما نمايش به شيوه ناتوراليستي و با گويش و تمام ويژگي‌هاي زندگي مردم افغان به اجرا درآمد. بنابراين من ردي از جهانشمولي نمي‌بينم و مستقيم يك گرفتاري در افغانستان يا نهايتا ايران به چشم مي‌آيد.

 

اين مساله سال‌ها است در افغانستان وجود دارد و خودم هم اواخر در ايران زياد با مساله كودك‌آزاري برخورد داشته‌ام. به هرحال اين مساله در هر كشوري به شكل خاص خودش رخ مي‌دهد و من با در نظر گرفتن چيزي كه مي‌شناختم نمايش را روي صحنه بردم. فكر مي‌كنم نمايش در هر كشوري اجرا شود مردم مشابه‌سازي مي‌كنند و جغرافياي خودشان را در نظر مي‌گيرند. به نظرم حضور كودك در نمايش خيلي اثرگذار است و تمام بچه‌هاي آسيب‌ ديده را نشان مي‌دهد.

 

رمان «بادبادك‌‌باز» خالد حسيني و فيلمي كه بر اساس آن ساخته شد هم تاثير زيادي روي تصوير موجود در ذهن مخاطب دارد. رمان چقدر روي شما تاثير گذاشت؟

من هم كتاب را خوانده‌ام ولي موضوع خيلي پيش از آنكه در كتاب بخوانم به دغدغه‌ام تبديل شد. خيلي پيش‌تر با ماجرا آشنا بودم .

 

شما هيچ‌وقت به افغانستان سفر نكرديد. چطور اين موضوع به دغدغه‌تان بدل شد؟

گذشته از اينكه با اقوام تماس داشتم، وقتي بزرگ‌تر شدم بيشتر اخبار را دنبال كردم و در نتيجه بيشتر در جريان قرار گرفتم. اما نكته ديگر اينجا است كه مثلا در مراسم عروسي ايران هم با چنين معضلي مواجه شده‌ام.

 

كجا؟

در عروسي‌هايي كه در همين تهران هم برگزار مي‌شود، حالا نه به آن شكل و شيوه مرسوم در افغانستان. اين مساله حتي موسيقي مختص به خودش را دارد و اگر كسي مثلا به آن موسيقي خاص گوش كند يا بخواند، مي‌گويند فلاني اهل اين كار است. اين مجالس در افغانستان حتي نوازندگان خاص خودش را هم دارد. به همين دليل مي‌گويم خيلي پيش از رمان خالد حسيني با مساله آشنا بودم .

 

وقتي قرار شد نمايش را كار كنيد نگران دريافت مجوز نبوديد؟

نگراني داشتم ولي همزمان به اين موضوع فكر مي‌كردم كه چرا بايد مخالفت شود؟ اينجا مساله‌اي مربوط به افغانستان مطرح شده و يك واقعيت اجتماعي است. قضاوت هم نمي‌كنيم و صرفا طرح موضوع مي‌شود؛ اين مردم هستند كه بعد از تماشاي كار بايد بگويند اتفاق درست است يا نادرست.

 

با توجه به شناختي كه از افغانستان داريد فكر مي‌كنيد آنجا امكان اجراي «گودي پران» فراهم مي‌شد؟

قطعا مشكل به وجود مي‌آمد. چون براي‌شان اينطور است كه «خب كه چي؟» نشان دادن اين موضوع اصلا اهميت ندارد. تا همين اواخر هم چندان ايرادي نداشت و به صورت يك رسم و آيين برگزار مي‌شد. دو سه سال است كه غيرقانوني اعلام شده ولي همچنان هم وجود دارد. قبلا افراد با خيال راحت چنين مجالسي را برگزار مي‌كردند اما امروزه ديگر نه مخفيانه كه حداقل بدون سروصدا سراغ اين كار مي‌روند. اينها پول و سلاح دارند و بعضا حمايت مي‌شوند، به همين دليل قطعا اجازه نمي‌دادند طرح موضوع كنيم .

 

چنين مجالسي چه سازوكاري دارد؟

ورود زنان به جلسه‌هايي از اين دست ممنوع است. پسربچه‌اي مي‌آورند و لباس دخترانه به او مي‌پوشانند. مردان دور تا دور مي‌نشينند و مجلس رقص برگزار مي‌شود. بعد از پايان بزم است كه يك نفر با پسر مي‌رود. اين مساله شايد از نظر مردم در افغانستان عادي باشد ولي به هرحال براي مردم ديگر نقاط جهان قابل توجه و تامل‌برانگيز خواهد بود.

 

بچه‌هاي ديگري را هم مي‌شناسيد كه به واسطه آشنايي با تئاتر در خانه كودك شوش مسير زندگي‌شان تغيير كرده باشد؟

بچه‌هايي را مي‌شناسم كه كارشان را با حضور در نمايش‌هاي حميد پورآذري آغاز كردند و الان به بازيگران خوب سينما تبديل شده‌اند. هركدام از بچه‌هاي ما كه كار مي‌كنند از بچه‌هاي آقاي پورآذري هستند و تعداد زيادي از آنها امروز در تئاتر فعالند.

 

اين تاثير «خانه كودك شوش» بود؟

بله. اگر «خانه كودك شوش» وجود نداشت من الان اينجا نبودم. اين خانه خيلي تاثير داشت و شرايط رشد همه ما را به وجود آورد. اگر آنجا نبود من چطور مي‌توانستم با تئاتر آشنا شوم؟ تمام اتفاق‌هاي خوب و حال خوب دوران كودكي ما با آنجا پيوند دارد. نمي‌دانم چرا خرابش كردند.

 

الان هم جز تئاتر كار ديگري انجام مي‌دهيد؟

به‌صورت پاره وقت، چون بايد به خانواده‌ام هم كمك كنم. مدتي آرايشگري كردم، مدتي در يك عكاسي مشغول بودم، يك مدت هم در كافه كار كردم. از طرفي دلم مي‌خواهد زماني را به تئاتر اختصاص دهم. شش سال نتوانستم درس بخوانم و لازم بود بيشتر تلاش كنم تا عقب‌‌ماندگي‌ها جبران شود.

 

چرا بعضي بچه‌هاي اهل افغانستان كه در ايران پيشرفت مي‌كنند سريع به اروپا مي‌روند؟

چون همچنان به دنبال شرايط بهتر هستند. درست است كه در ايران امكان پيشرفت فراهم شد ولي در عين حال خيلي اذيت شديم. من همين الان هم با مشكلات زيادي مواجه هستم.

 

از چه نظر؟ رفتار مردم؟

بله. رفتار اجتماع اصلا خوب نيست. طوري با ما برخورد مي‌كنند كه گاهي احساس مي‌كنيم از كره ديگري آمده‌ايم. مگر ما انسان نيستيم؟ چرا به اين چشم نگاه مي‌كنند كه گويا افغانستاني‌ها موجوداتي از كرات ديگر هستند؟ حالا آنها كه مثل اهالي «هزاره» چشم‌هاي كشيده‌تري دارند بيشتر با مشكل مواجه مي‌شوند. يك مثال ساده بزنم. خانواده‌هاي افغان جمعيت زيادي دارند و به طور طبيعي لازم است تعداد نان بيشتري بخرند، اما در همان لحظه مردم با صداي بلند مي‌گويند اين افغاني‌ها اين‌طور يا اين افغاني‌ها آن طور. يك روز در مترو كتاب مي‌خواندم كه يك خانم برگشت گفت: «شما بدبخت‌هاي جنگ‌زده چرا به جاي اين كارها برنمي‌گرديد كشورتان را درست كنيد؟».

 

بي‌آنكه كسي اشاره كند مردم افغان چقدر تلاشگر هستند، چقدر در سرما و گرما كار كردند و در ساختن ايران مشاركت داشتند، براي زندگي در ايران چه هزينه‌اي پرداخته‌اند يا مسائل ديگر. هميشه به اين فكر مي‌كنم كه انسان چطور مي‌تواند تا اين حد خودخواه باشد.

 

در جامعه هنري هم با چنين مساله‌اي مواجه شديد؟

من از كودكي اينها را ديده‌ام و بايد بگويم بله، همين الان هم پيش آمده كه گفته‌ام اهل افغانستان هستم و با من قطع رابطه كرده‌اند. ولي به طور كل امروز برايم اين گونه است كه وقتي با چنين برخوردهايي مواجه مي‌شوم فقط براي درك و شعور طرف مقابل تاسف مي‌خورم. علت اينكه بسياري از بچه‌ها از ايران مي‌روند همين است.

 

رويايت در تئاتر چيست؟

دلم مي‌خواهد در تئاتر پيشرفت كنم و بتوانم روزي رسالتي كه به دنبالش هستم را انجام دهم. يكي از اهدافم اين است كه آنقدر تلاش كنم تا روزي برنده يك جايزه بزرگ بشوم و به واسطه آن بتوانم در افغانستان براي دختران N.G.O تاسيس كنم و هر چيزي كه براي پيشرفت نياز دارند در اختيارشان بگذارم.

 

رسانه‌ها صرفا جنگ و انفجار را نشان مي‌دهند ولي بايد متوجه باشيم كه با وجود تمام اين شرايط زندگي در افغانستان جريان دارد. چرا ما بايد به تصويري كه مي‌گويد هيچ امنيتي در افغانستان وجود ندارد و هر لحظه امكان دارد بميريد، اعتنا كنيم؟

 

بابك احمدي

 

etemadnewspaper.ir
  • 14
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش