جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۵۷ - ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ کد خبر: ۱۴۰۳۰۲۰۶۳۴
رادیو و تلویزیون

داریوش کاردان: تلویزیون نمی‌بینم، رادیو هم گوش نمی‌دهم

داریوش کاردان, گفتگو با داریوش کاردان,
داریوش کاردان: به همین منظور هم از سال‌ها پیش و به طور ضمنی چندین بار اخطار دادم که این فاصله بین یک طنز فاخر با سطح سلیقه مردم در حال افزایش است و طنز ما روزی به جایی خواهد رسید که اول کوچه بازاری و بعد هم مبتذل شود. من اصلا این فضا را بلد نیستم، نه این که بگویم بد است، شاید هم این طنزها لازم باشد، اما من بلد نیستم. اگر هم بلد باشم حاضر نیستم وارد این فضا شوم

به گزارش خبرآنلاین ؛  پیش از شروع مصاحبه می‌گوید پیر این کارم. راست هم می‌گوید داریوش کاردان از دهه شصت در صداوسیما بوده و بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم، در برنامه‌هایی را ساخته و اجرا کرده که در زمان خودش یکه‌تاز بوده و بعد از سال‌ها تقریبا بی‌مانند است. هنرمندی که برنامه «صندلی داغ» او تقریبا بنیانگذار تاک شوهای تلویزیونی بود. کسی که در دهه شصت جرات می کرد در لباس استاد خرناس با مسئولان سیاسی کشور، در رادیو شوخی کند و همه را روی صندلی داغی بنشاند که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. حالا سال‌هاست که رد و نشانی از این همین پیشکسوت در صداوسیما به چشم نمی‌آید و خودش می‌گوید: «رادیو گوش نمی‌دهم ترجیح هم می‌دهم که تلویزیون نبینم» و وقتی از دلیل کم کاری‌اش می‌پرسیم می‌گوید آنچه مدنظر من است، مدنظر مدیران نیست و بالعکس ضمن اینکه سطح سلیقه بسیار کاهش پیدا کرده است.

بگذارید از اینجا شروع کنم که پیش از شروع مصاحبه و در ابتدای صحبتتان گفتید:« من پیر این کارم.» منظورتان بودن جلوی دوربین بودن است، پیر این کار چرا دیگر در تلویزیون حضور ندارد؟

اولا این را باید از تلویزیون بپرسید و این سوال برای من مطرح نیست یا دست‌کم پاسخش با من نیست و با تلویزیون است، نه فقط تلویزیون بلکه با رادیو و مطبوعات. من در طول این ۴۴ سال که حالا شده ۴۵ سال، هر کاری کرده‌ام از دوبله و نویسندگی گرفته تا اجرا و بازیگری و تعریف از خود نباشد کارهایم بد نبوده؛ یعنی قابل قبول بوده و نزدیک به استاندارد بوده است؛ هرچند خودم قبول ندارم، ولی این که چرا امروز در هیچ کدام از این کارها نیستم جوابش نزد من نیست.

ممکن است پیشنهادی باشد اما داریوش کاردان قبول نکند، گاهی هم ممکن است سیاست‌ها طوری باشد که ترجیح بر این باشد که آن‌ها نخواهند، الان کدام ماجرا است؟

دوگانه است، شاید سه گانه یا چهار گانه؛ یعنی گاهی کارهایی پیشنهاد می‌شود (نمی‌خواهم بگویم من شأنی دارم) ولی در شأن من نیست، ممکن است یک نفر، خیلی فرد بدی باشد و یک کار خوب در شأن او نباشد، چون شأنش بد است. واقعیت این است که گاهی به من سریال‌هایی پیشنهاد می‌شود و می‌گویند بیا در این کار بازی کن. اثر را بررسی می‌کم نه سر و ته دارد، نه محتوا، گاهی هم با من و سلیقه‌ام جور در نمی‌آید و قبول نمی‌کنم. گاهی کارهایی که می‌توانم انجام دهم، از من خواسته نمی‌شود. بعضی اوقات هم کارهایی انجام داده‌ام که نیمه رها شده است.

چرا نیمه‌کاره رها شده؟

یا از من کاری خواستند که من دوست نداشتم آن‌گونه کار کنم یا من چیزی گفتم که آن‌ها خوششان نیامده است.

سی سال پیش نقش داریوش کاردان در صداوسیما خیلی پررنگ‌تر بود؛ اما الان نشانی از شما وجود ندارد. چه چیزی تغییر کرده که حالا شما می‌گویید نمی‌توانید با سیاست‌های آنان کنار بیایید؟ چه چیزی در این سه دهه تغییر کرده است؟

خیلی چیزها تفاوت کرده است، یکی از چیزهای اصلی این است که سلیقه‌ها خیلی پایین آمده‌؛ به عنوان مثال طنز مورد قبول من اصلا این طور نیست. من هیچ وقت سعی نکرده‌ام که مردم را با بیژامه راه راه و آفتابه بخندانم، همیشه شوخی‌های نیش‌دار و طنزهای فخیم مدنظرم بوده‌است. حتی آن ترانه‌هایی هم که می‌ساختم و به نظر شاد و همراه با رقص می‌آمد، حرف‌هایی داشت و همیشه تلاش کردم چیزهای بیهوده نگویم، چون از نظرم این‌چیزها خریدار ندارد.

به همین منظور هم از سال‌ها پیش و به طور ضمنی چندین بار اخطار دادم که این فاصله بین یک طنز فاخر با سطح سلیقه مردم در حال افزایش است و طنز ما روزی به جایی خواهد رسید که اول کوچه بازاری و بعد هم مبتذل شود. من اصلا این فضا را بلد نیستم، نه این که بگویم بد است، شاید هم این طنزها لازم باشد، اما من بلد نیستم. اگر هم بلد باشم حاضر نیستم وارد این فضا شوم. اگر بخواهیم از کلمات آن‌گونه استفاده کنیم اصلا کار سختی نیست حتی فضای فعلی جامعه هم برای این کار آماده شده به همین خاطر هم قصه‌ سریال‌ها و برنامه‌های جدی هم در همین فضا روایت می‌شود. بخشی از این اتفاق به دلیل عوض شدن سلیقه‌ها و بخش دیگر آن به عوض نشدن من مربوط است.

امروز می‌بینیم که در مسیر این تندباد شوخی با هرچیز و جذب مخاطب به هر قیمت، آقایی که یک زمان فیلم‌های خیلی خوب و جدی بازی می‌کرد، امروز در حال قر دادن است، چرا؟ جامعه می‌خواهد، باز هم نمی‌گویم این اتفاق بد است، حتی خود من هم در «دفتر یادداشت» کارهایی انجام دادم اما برای پایه ریزی هویت کاکتر بود. شما اگر امروز تبلیغات فیلم‌ها را نگاه کنید، همه در حال رقصیدن هستند. فضا تغییر کرده و این‌طور شده که مردم می‌خواهند چیزهای این چنینی را ببینند.

 سلیقه‌ها خیلی پایین آمده‌؛ به عنوان مثال طنز مورد قبول من اصلا این طور نیست. من هیچ وقت سعی نکرده‌ام که مردم را با بیژامه راه راه و آفتابه بخندانم، همیشه شوخی‌های نیش‌دار و طنزهای فخیم مدنظرم بوده‌است، طنز ما روزی به جایی خواهد رسید که اول کوچه بازاری و بعد هم مبتذل شود

گفتید، سطح سلیقه پایین آمده، به نظرتان سطح سلیقه پایین آمده یا آن را پایین آورده‌اند؟

اجازه می‌دهید قبل از این که این سوال را جواب دهم یک چیز دیگر بگویم که در یک رسانه دیگر هم گفته‌ام؟ سوالاتی نکنید که من نتوانم جواب بدهم و اگر من جواب دهم شما نتوانید منتشر کنید.

شما همیشه خوب پاسخ می دهید. پاسخ دهید ما هم منتشر می کنیم.

اگر شما به رستورانی بروید که فقط تخم‌مرغ داشته باشد، وقتی گارسون بیاید از شما سفارش بگیرد و شما بگویید قرمه‌سبزی می‌خواهید، او می‌گوید نیمرو داریم. باز شما بگویید کباب کوبیده می‌خواهم، او می‌گوید نیمرو داریم و در نهایت شما چه می‌خورید؟ معلوم است، نیمرو. چون غذای آن رستوران فقط همین است و شما هم ناچار هستید که آن را میل کنید چون گرسنه هستید.

جامعه ما گرسنه است، سرگرمی، طنز و حتی خبرهای هیجان‌انگیز می‌خواهد. جامعه، مردم و گروه‌های مختلف ضمنی و اجتماعی از این اخبار و برنامه‌ها لازم دارند، ولی چون جز نیمرو چیزی نیست پس خواه ناخواه از خواسته خودشان پایین می‌آیند.

در پاسخ به سوالتان هم بایید بگویم این مخلوطی از هردو است. هم خواسته شد مردم سخیف بخندند و هم چاره‌ای نبود. دربسیاری از شوها و کمدی‌های قدیم هالیوود و سیتکام‌ها افکت خنده وجود دارد، که می‌گوید:« لطفا در این لحظه بخندید. اگر هم بلد نیستید بخندید من به شما یاد می‌دهم و شما را عادت می‌دهم و شرطیتان می‌کنم.»

حالا اگر شما یک طنز خوب پخش کنید که معنا هم داشته باشد عده زیادی می‌پرسند:« ما آمده‌ایم که تفریح کنیم، این چه می‌گوید؟ چرا برای یک ساعت خندیدن باید فکر کنم؟ این طور می‌شود که سلیقه‌ها عوض می‌شوند. ما برنامه‌ای داشتیم که خودم آن را ساخته بودم و خیلی‌های دیگر در فرآیند ساخت آن کمکم کردند. اگر بخواهید می‌توانم نام ببرم که کاری که هم می‌خنداند و هم نکته‌ای پشت این خنده داشت. کار طوری بود که نکته‌ای را پشت خنده‌ها می‌گفت، اما امروز نکته‌ای در کار نیست. مدتی هم هست که اجازه داده‌اند برنامه سازان چیزهایی که قبلا ممنوع بوده را بگویند، که آن‌ها هم انقدر می‌گویند که از حساسیت می‌افتد. یک تریلی که دارد سرازیری می‌رود می‌گویند خیلی ترمز نگیر، بگذار روی دنده سنگین، چون زیاد که ترمز بگیری از حساسیت می‌افتد و در مواقع خطر دیگر کار نمی‌کند.»

یعنی در زمان شما این مسائل به این شدت وجود نداشت؟

من راحت به شما بگویم. نمی‌دانم بعد از این مصاحبه چه اتفاقی می‌افتد، اما آن زمان‌ها، وقتی اشاراتی می‌شد و ما می‌فهمیدیم که در فلان جا اختلاسی شده، آن را که مطرح می‌کردیم جامعه تکان می‌خورد، اما امروز آنقدر این ماجرا زیاد شده اصلا برایمان مهم نیست که چه رقمی دارد و چند میلیارد است و به اصطلاح «کک هیچ کسی نمی‌گزد» نه مردم و نه مسئولین. انگار واکسینه شدیم، هرچه هم در رادیو و نمایش‌نامه‌های طنز بگویند دیگر مهم نیست.

ماجرا این است که مگر امروز کسی رادیو گوش می‌دهد؟ با توجه به سطح برنامه‌هایی که در حال ساخته شدن است، مگر مانند گذشته مخاطبی باقی مانده است؟ چون آمار صداوسیما نشان می‌دهد برای سازمانی که ۲۴ هزارمیلیارد تومان بودجه‌اش برای سال بعد است کم مخاطب‌ترین برنامه ۲ درصد مخاطب داشته و پر مخاطب‌ترین برنامه ۱۷درصد بیننده داشته و ۲۴ درصد هم برای جام ملت‌های آسیا را تماشا کردند. شما می‌گویید نیمرو ارائه می‌دهد اما به نظر می‌رسد در همان ارائه نیمرو هم نتوانسته موفق باشد.

ممکن است درست باشد، اما من نمی‌توانم این را بگویم. این که آمار شما از کجا آمده را نمی‌دانم و اصلا از آمار هم خبری ندارم، اما من ترجیح می‌دهم که تلویزیون نبینم و به جای آن یک فیلم سینمای خارجی یا داخلی ببینم که چند نفر از آن تعریف کرده‌اند و رادیو هم گوش نمی‌دهم. دیده بودم که اکثر خانم‌های خانه‌دار رادیو پیام برایشان مثل یکی از لوازم آشپزخانه مثل ملاقه و... است و باید همان جا روشن باشد، بعضی اوقات هم سوار ماشین می‌شوم رادیو ورزش یا رادیویی که فقط ترانه پخش می‌کند را می‌بینم که روشن است. بالاخره ملت به فوتبال یا ترانه علاقه دارند که گوش می‌دهند و نمی‌توانم این را تایید کنم، اما اگر کارم این بود که آمار مخاطبین صدا و سیما را دربیاورم، آن وقت آن را بررسی می‌کردم.

    آن زمان‌ها، وقتی اشاراتی می‌شد و ما می‌فهمیدیم که در فلان جا اختلاسی شده، آن را که مطرح می‌کردیم جامعه تکان می‌خورد، اما امروز آنقدر این ماجرا زیاد شده اصلا برایمان مهم نیست که چه رقمی دارد و چند میلیارد است و به اصطلاح «کک هیچ کسی نمی‌گزد» نه مردم و نه مسئولین. انگار واکسینه شدیم

نکته‌ای که وجود دارد درباره بیان موضوعات است، مخصوصا موضوعات روز جامعه. در یک بازه‌ای از زمان خودِ شما برنامه‌هایی می‌ساختید و طرح مسئله می‌کردید با صراحت کلام، با زبان نقادانه و با زبان طنز و همه مسائل را در یک قالب می‌گنجاندید و چندین ساعت برنامه اجرا می‌کردید. نکته‌ای که وجود دارد این است که آیا نوع مدیریت مدیران تغییر کرده یا جامعه دیگر دنبال شنیدن نقد نیست؟

صحبت کردن درباره جامعه، جامعه‌شناس می‌خواهد، اما من به عنوان یکی از افراد جامعه (حرف‌هایی که می‌زنم تخصصی نیست و حرف‌های دل خودم است) باید بگویم، جامعه دیگر حوصله نقد ندارد. جامعه دغدغه‌اش نان، شیرخشک بچه‌ و داروست(بعضی آمپول‌های خاص ۱۴۰میلیون تومان است) دغدغه جامعه مسکن است. این جامعه نمی‌خواهد نقد گوش کند و می‌گوید:« به من چه؟ باید بیشتر کار کنم تا پول بیشتری به خانه‌ام ببرم، که بتوانم گوشت و تخم‌مرغ و... بخرم. دغدغه‌ما امروز این‌هاست و برای این که کسی در آن بالا ۳ میلیارد اختلاس کرده، کاری از دست ما برنمی‌آید.

فرض کنید من پیک موتوریم، دغدغه من این نیست که چه کسی چه‌قدر اختلاس کرده است من فقط می‌خواهم توانایی پرداخت قسطم را داشته باشم. فکر می‌کنم دغدغه جامعه من، در حال حاضر دیگر فرهنگ، شناخت و ایران‌شناسی نیست. ما در جایی قرار گرفته‌ایم که شبیه رازبقاست و می‌خواهیم که فقط زنده بمانیم، اما زندگی نمی‌کنیم، البته جو غالب را می‌گویم وگرنه خیلی‌ها خیلی قشنگ زندگی می‌کنند. اصلا نمی‌خواهیم دنبال نقد باشیم و تنها نقدی که امروز مردم ما می‌شناسند، نقدی است که به جیب می‌آید و غیر از آن چیزی نیست. آن‌ها فراغ بال می‌خواهند؛ یعنی شما باید مشکلات اولیه زندگی را رفع کنی، یک سقف ولو کوچک بالای سرت باشد، بچه‌ات گرسنه نباشد، لباس تنت باشد، دارو به‌دستت برسد، آن‌وقت می‌توانی بنشینی درباره فرهنگ صحبت کنی و انتقاد کنی، متاسفانه ما در همان پله اول گیر کرده‌ایم. من نمی‌دانم که تقصیرکیست، به من هم مربوط نیست؛ چون من اصلا سواد این را ندارم، ولی تقصیر هرکسی است خدا اهلش کند و به او بگوید این رسمش نیست.

کشوری که در مجموع نفت و گاز در جهان، اول است، در ضریب هوشی یکی از کشورهای برتر جهان است و مردمش هوش بسیار بالایی دارند، ضریب نجابت، نوع دوستی، مهمان نوازی، آثار تاریخی، منابع زیرزمینی، روزمینی، کویر و بندرش بالا و ارزشمند است و چیزی کم ندارد و می‌گویند: «دو کشور در جهان است که اگر درش را کامل ببنند مردمش از گرسنگی نمی‌میرند، یکی آمریکاست و یکی ایران» و همه چیز دارد، از نفت، جنگل، برف، سرما و از اردبیل و بوشهر و ارومیه و... نباید چنین وضعیتی داشته باشد.

من ترجیح می‌دهم که تلویزیون نبینم و به جای آن یک فیلم سینمای خارجی یا داخلی ببینم که چند نفر از آن تعریف کرده‌اند و رادیو هم گوش نمی‌دهم

با تمام این شرایط این وضع در شأن ملت ایران نیست. ما یک معلم علوم داشتیم کلاس دوم دبیرستان، آن موقع به ما گفته بود که در یک مقوا کل علوم را در آن خلاصه بنویسیم و نقاشی‌هایش را بکشیم که اگر آن را زدیم به دیوار و کسی دید خلاصه علوم را در آن ببیند روزی او آمد و گفت مقواهای علومتان را نشان دهید و من اصلا نبرده بودم و هنوز آن را کامل نکرده بودم، وقتی از من پرسید که مقوایم کجاست؟ گفتم:« من یک مقوای خیلی بزرگ‌تر از بقیه گرفته بودم و آن را رنگ کرده بودم و حتی پرنده‌ها را کشیده بودم و برادرم خیلی خوش خط آن را نوشته بود و.... معلمم گوشم را گرفت و گفت:« خیلی کارها کردی اما من نمی‌بینم.» ما سال‌هاست داریم درباره عدالت اجتماعی و فرهنگ غنیمان صحبت می‌کنیم. سال‌هاست داریم پز می‌دهیم و آمار می‌دهیم. همه‌امان هم داریم این کار را می‌کنیم، اما این مقوای علوم خالیست و من چیزی نمی‌بینم که یا من کورم یا واقعا خبری نیست. کسی می‌آید سنگک را تبلیغ کند؟ نه. مردم خودشان می‌روند آن را می‌خرند، اما چیزهای دیگر مثل آدامس و خوراکی مدام در حال تبلیغ شدن هستند، چون گرفتن و نگرفتنش برای مردم فرقی نمی‌کند، اما با تبلیغات کاری می‌کنند که مردم بخرند. اصلا احتیاجی نیست شما بگویید تورم ما بالا رفته یا پایین رفته یا چهارجا آسفالت شده، نیازی به این‌ها نیست و اگر انجام دهید مردم نتیجه را می‌بینند.

آقای کاردان بخشی از فرهنگ، می‌تواند همیشه تربیت نسلی باشد از دوره کودکی، علاقه پیدا کردن به کتاب خواندن و مشتاق شدن ... امروز می‌گوییم تلویزیون محتوای خوبی ندارد اما کتاب که هنوز هست و دغدغه فقر را مطرح کردید و یک نکته ای که وجود دارد این است که نسل شما که تریبون را کامل در دست داشتند چه قدر توانستید در تربیت یک نسل فرهنگی کتاب خوان وباسواد و فرهیخته مفید باشند و چه قدر در این راه تلاش کردند؟

نمی‌شود نظر کلی داد، بعضی‌ها این کار را کردند و بعضی‌ها نه.

داریوش کاردان چه قدر این کار را کرده است؟

من سعی خودم را کردم.

موفق هم بودید؟

بخشی از روان و روح و تن بچه در خانه شکل می‌گیرد. بقیه در جامعه، کوچه، مدرسه و دانشگاه شکل می‌گیرد و از دست پدر ومادر خارج است. نه فقط در ایران بلکه در همه دنیا این طور است. امروز فضای مجازی سوار بر اسب تربیت همه خانواده‌ها شده است. شما خودت را هم بکشی و به بچه‌ات بگویی این صحنه را نبین او می‌رود در اتاقش و زیر پتویش آن را تماشا می‌کند.

این برای نسلی است که امروز رسانه در دست دارد و با انبوه اطلاعات و تکنولوژی و اینترنت مواجه است برای نسل پنجاه و شصت و حتی هفتاد تنها ... روزنامه کیهان بچه ها و دوچرخه همشهری بوده چیزی که می توانسته از مطبوعات به دست آورد چرا این نتیجه آن طور که انتظار می رفته حاصل نشده است وقتی من در مدرسه ای باشم که ۱۲ همکلاسی دیگر داشته باشم و جمعیت غالب کتاب خوان باشند این اتفاق می افتد چرا این اتفاق نیفتاد؟

شما دارید سوال‌های تربیتی و روانشناسی و جامعه‌شناسی می‌پرسید.

بحث تاثیر رسانه است شما به عنوان یک کارشناس فرهنگی که خودش دربازه‌ای تریبون در دست داشته و سوادش را هم دارید می توانید درباره این بخش صحبت کنید وقتی امروز همه منتقد شده‌اند کسی که کارشناس این بخش باشد می‌تواند در این‌باره صحبت کند. می خواهیم ببینیم که چه اتفاقی افتاده و چه نوع مدیریتی تغییر کرده که این اتفاق در دوره‌ای که تریبون بوده و اتفاقا تکنولوژی به شدت امروز وجود نداشته، نتوانسته بروز و ظهور حقیقی پیدا کند حداقل امروز در خواهر و برادران بزرگ‌تر و پدر و مادرهایمان نتایجش را می‌بینیم.

به نظر می‌رسد که شما می‌خواهید به یک جواب خاصی برسید و دارید بحث را جوری هدایت می‌کنید که به آن جواب خاص برسید.

 بعضی اوقات هر چهار یا ده سال یک بار به تلویزیون می‌روم، با کمال حسرت می‌گویم: «سال به سال دریغ از پارسال.» ما حتی سطح توقع مدیرانمان هم پایین آمده، ان‌هم نه فقط درصداوسیما، بلکه تمام مدیران فرهنگی، مطبوعاتی، فضای مجازی و حتی نمایش خانگیمان

اگر جوابی برایش داشم سوال نمی‌پرسیدم واقعا پرسش است و می‌خواهم نظر شما را بدانم.

مشکلی ندارد، من هم آن جواب خاص را می‌دهم هر چه بادا باد. اولا که مقداری از تربیت، ژنتیک است و آن را باید بگذاریم کنار؛ باید یک چیزی را ثابت بگیریم و ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. بخش ژنتیک ماجرا اصلا انکار کردنی نیست. یک زمانی ممکن است یک فرد قاتل یا جانی به دنیا بیاید که ژنتیکش این طور است. یک بخش دیگر خانواده است. از خانواده‌ای که ۲۴ ساعته باهم دعوا می‌کنند و به هم توهین می‌کنند، معلوم است که فرزند خوبی از آب در نمی‌آید. جامعه خوب هم بخش دیگر است. مشکلات اقتصادی متاسفانه حرف اول را می‌زنند، شما باید حالت خوب باشد که بتوانی به بچه‌ات بگویی بیا برایت قصه بخوانم. یا معلمی که می‌خواهد سرکلاس درس دهد خصوصا وقتی می‌خواهد تاریخ یا روانشناسی درس دهد باید روان خودش خراشیده نباشد که بتواند این‌ها را درس دهد. همه این‌ها وقتی خوب باشد می‌شود گفت که جامعه خیلی خوب و قشنگ است. واقعیت این است که همه این‌ها مقصرند.

حقیقت این است که حتی سردمداران فرهنگ، ادب، تربیت و آموزش وپرورش ما هم اوضاعشان خوب نیست. بازهم بر می‌گردم به آن مقوای کلاس علوم، اگر خوب بود باید نتیجه را می‌دیدیم. حالا که داریم نتیجه را می‌بینیم باید برگردیم و ببینیم چه چیزی خوب نبوده است. به خاطر دارم که وقتی پسرم ابتدایی بود، در سال ۷۲ بعداز درست کردن برنامه نوروز ۷۲ که خیلی هم سروصداکرد، مرا به عنوان نویسنده نشریه مخصوص زائرین به نام «زائر» دعوت کردند و گفتند هرروز یک بخش طنز بنویسم، زمان برگشتن دوست خوبی به نام «جواد پویا» پیدا کردم که دکتری کاریکاتور از یکی از معتبرترین دانشگاه‌ها را داشت. او آمد ایران و بعد ازچند ماه به من گفت کتابی چاپ کرده که اسمش «دریغا عشق» بود و ان را به من هدیه کرد، محتوای کتاب از اول تا آخر درباره عشق بود، آن‌ هم نه فقط عشق مذکر و مونث، بلکه همه نوع عشقی را نشان می‌داد. پسرم خیلی از این کتاب خوشش آمده بود و بدون این که من بفهمم آن را برده بود به مدرسه، بعداز ظهر ما دیدیم که گریان برگشته و دور کتابش را چسب زده‌اند و جملات تهدید آمیز نوشته‌اند که این‌ها چیست می‌دهید بچه بخواند؟ منحرف می‌شود. سوال این است که چرا منحرف شود؟ این کتاب را دکتر جواد پویا طراحی کرده، وزارت ارشاد اجازه چاپ داده، ‌ان را برای من هدیه فرستاده‌اند، من به پسرم ندهم که گمراه نشود؟ وسعت دید را ببینید.

کافرهمه را به کیش خود پندارد

بله، نه فقط کافر ، مسلمانان، مسیحی و اصلا همه انسان‌ها، همه را به کیش خود می‌پندارند. پسر من می‌آید خانه و من برایش توضیح می‌دهم که مثلا این آقا در کتاب دارد در سطل زباله دنبال قلب می‌گردد و قلبش را ریخته‌اند دور و گذاشته‌اند در انباری و می‌رود به مدرسه و به او می‌گویند: با این چیزها منحرف می‌شود. این بچه دچار تضاد می‌شود. فقط هم همین یک مورد نیست.

پس کلا تضادهای مدیریتی در هرجا و هرکسی که سمتی را به عهده دارد نتایج زیان باری را به دنبال دارد که بعضا می توانیم نتیجه اش را در جامعه ببینیم. اما اگر بخواهیم درباره مدیریت مدیران فرهنگی صحبت کنیم شما در دوره مدیران مختلفی در صداوسیما حضور داشته اید جدا از این که مردم حوصله و وقت شنیدن نقد را ندارند و دغدغه اشان نان است برنامه منتقدانه هم ساخته نمیشود و صراحت کلام و بیان طنز گونه ای هم نیست که من به عنوان مخاطب بگویم که می توانم بین نان درآوردنم این برنامه منتقدانه را هم ببینم. این ارتباط به سیاست گذاری مدیران دارد؟ ما میبینیم که بیشتر مدیران فرهنگی ما، بیش ازاین که فرهنگی باشند انسان های سیاسی هستند. به نحوه سیاست گذاری مدیران ارتباط دارد یا به نیاز جامعه؟

من به عنوان کسی که تقریبا از ابتدای انقلاب در رادیو و تلویزیون بودم تا به حال، که حضورم تقریبا نیم‌بند شده و بعضی اوقات هر چهار یا ده سال یک بار به تلویزیون می‌روم، با کمال حسرت می‌گویم: «سال به سال دریغ از پارسال.» ما حتی سطح توقع مدیرانمان هم پایین آمده، ان‌هم نه فقط درصداوسیما، بلکه تمام مدیران فرهنگی، مطبوعاتی، فضای مجازی و حتی نمایش خانگیمان. حالا یا به دلیل این است که سیاسی برخورد می‌شود، یا به دلیل برخوردهای دیگر. اینان روز به روز توقعات خودشان را پایین آورده‌اند. یک زمانی می‌گفتند: «سریالی پخش کنیم، که خیابان‌ها خلوت شود.» امروز می‌گویند:« خداکند مردم اخبار را ببینند.» وقتی هم که سالی - ماهی یک سریال پخش می‌شود و قشنگ است و مردم کم کم اقبال نشان می‌دهند، برای این که مثلا فلان برنامه دیده شود، آن را می‌گذارند قبل پخش آن سریال یا وسط سریال، در صورتی که هیچ ربطی به آن ندارد.

اگر مثسریالی بود به نام آتش و باد و من نقش قوام شیرازی را بازی کرده بودم و واقعا سریال خوبی از آب درآمد دست آقای مجتبی رائی و آقای حسن نجاریان درد نکند و همه آن بازیگران خیلی خوب. زمان پخش یک بار می‌گفتند ۸ونیم پخش خواهد شد، ولی ۱۰ ونیم پخش می‌شد، یک بار می‌گفتند ۱۰ و نیم، ۸ پخش می‌شد و اولش هم که کلی تبلیغاتی می‌آمد از پفک و چیپس و ... و قبل سریال هم برنامه‌ای پخش می‌کردند، مثلا درباره نحوه صحیح مسح کشیدن در وضو.

  • 13
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی عسکری بیوگرافی علی عسکری سیاستمدار ایرانی

تاریخ تولد: ۱۳۳۷

محل تولد: دهق، اصفهان

حرفه: سیاستمدار، نظامی، مدیر ارشد اجرایی، مدیر عامل شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس

آغاز فعالیت: ۱۳۶۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی مهندسی برق - الکترونیک، کارشناسی ارشد مدیریت، دکتری مهندسی صنایع - سیستم و بهره‌وری

ادامه
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش