سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
۰۷:۵۱ - ۲۳ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۵۱۸۵
چهره ها در سینما و تلویزیون

ناگفته های جالب از زندگی خصوصی بهناز جعفری!

بهناز جعفری,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

 با عجله از تمرین تئاتر به قرارمان رسید.به کافه ای حوالی خیابان فلسطین که تاکید داشت جای دنجی باشد.نشانی از خستگی در چهره اش نبود و مثل همیشه بی تعارف و پر انرژی نشست و گفت‌وگو با من را توی دفترچه اش خط زد.دفترچه ای که در آن به وضوح می توان بهناز جعفری را در دهه ٤٠ زندگی اش با آن سرعت و ریتم تند همیشگی دید.اگرچه در تلویزیون و سینما نیز نقش های متفاوتی را ایفا کرده که بخاطرش یک سیمرغ و دیپلم افتخار دارد اما حضورش بر صحنه تئاتر،جایی که بهترین انتخاب هایش را داشته است، هر مخاطب پر و پا قرصی را به کنجکاوی وا می دارد.روزهای پایانی تمرین و شروع اجراها بود و حالا این روزها پس از هشت سال دوباره در نقش همای «کوکوی کبوتران حرم»  بر صحنه سالن شهرزاد خوش می درخشد.

 

  شروع کارتان با سینما بود؟

بله، فیلم روسری آبی.

 

  چطور شد که انتخاب شدید؟

کلاس‌های خانم آدینه بود که خانم بنی‌اعتماد آمدند تا از بازیگران جوان انتخاب کنند. تست و عکس گرفتند و خانم آدینه هم تأیید کردند و رفتم برای ایفای یک نقش کوچک. اما انگار آن سیاست و شم کاری که بتوانم برای خودم برنامه‌ریزی درستی بکنم و هر نقشی را قبول نکنم در من وجود نداشت. بعد از آن «عشق طاهر» بود و «سینما‌سینما» که در آن نقش یک منشی صحنه را داشتم که خیلی فعال بود، اما اصلا دیده نشد.

 

  انگیزه‌تان از شرکت در این کلاس‌ها چه بود؟

ما هنرستان گرافیک می‌خواندیم و آن زمان مسابقات منطقه‌ای سرود، تئاتر و... برگزار می‌شد و من به همراه چند تا از دوستانم برای این‌که بازیگری‌مان بهتر شود، به کلاس‌های مدرسه هنر و ادبیات کودک و نوجوان رفتیم. کلاس‌های خوب و امنی هم بود که مادر من مشکلی نداشت. هنرجوها همه دختر بودند و اساتید هم خانم‌ها تیموریان، آدینه و سپاه‌منصور. در دوره اتصال به دانشگاه بودیم و باید انتخاب می‌کردیم که می‌خواهیم گرافیک بخوانیم یا نمایش. عده‌ای گرافیک را انتخاب کردند و ما نمایش را ولی آن زمان گرایش بازیگری وجود نداشت. خانم آدینه گفتند ادبیات نمایشی را انتخاب کنید بلکه مجبور شوید زیاد کتاب بخوانید.

 

  الان از انتخاب‌تان راضی هستید؟

بله، یعنی با این دست‌تنهایی و بی‌سیاستی‌های خودم باز راضی هستم. برای این‌که احساس می‌کنم در حرفه ما باید خیلی سیاستمدارانه برخورد کرد. چه در روابط و چه در این‌که بتوانی خودت را محبوب همه نگه‌داری و این سخت است. همچنین باید بسیار صبور بود و خوش‌شانس.

 

  به شانس اعتقاد دارید؟

من فکر می‌کنم در فضای سینما یک جای خالی و کسری وجود دارد که یک مهره ناخواسته می‌آید در آن‌جا قرار می‌گیرد و یک‌شبه ره صدساله را طی می‌کند. دیگری سلیقه مردم است که می‌تواند بسیار تاثیرگذار باشد و تمام اینها بی‌ربط به شانس نیست و البته برای تمام این افراد که نشان ستاره بودن را حمل می‌کنند، مسئولیت سختی است... بودن و استمرار داشتن. حتی وقتی یک نفر نقشی را بازی می‌کند که مثلا یک معتاد کرکی است، بارها و بارها برای همین نقش انتخاب می‌شود و به او اجازه نمی‌دهند توانایی‌هایش را در نقش‌های متفاوت نشان دهد. بازیگر همیشه انتخاب می‌شود و چندان دخالتی نمی‌تواند در این امر داشته باشد زیرا باید زندگی‌اش هم بگذرد.

 

  تک‌کاراکتری شدن برای خودتان تا چه اندازه اتفاق افتاده است؟

در سینما اگر بخواهیم بگوییم همیشه نقش‌ها یک مشکلی داشته‌اند (خنده)... یا ایدز داشته یا موادفروش بوده یا...

 

  این روند از چه فیلمی آغاز شد؟

اگر اشتباه نکنم از فیلم «نگین» اصغر‌ هاشمی که در آن‌جا با خانم گلچهره سجادیه همبازی بودم. اما نقش منفی همیشه برایم چالش‌برانگیزتر بوده و انرژی بیشتری برده. البته منفی چندان واژه درستی نیست که به کار می‌بریم. من همیشه سعی می‌کنم با وجود توضیحات کارگردان، وجوه دیگری از کاراکتر را هم نشان دهم که مثبت است و دلسوزی و همذات‌پنداری مخاطب را برمی‌انگیزد.

 

  چندبار پای‌تان برای تست دادن به دفاتر سینمایی باز شد؟

در آن دوره ده‌ها بار تست دادم. چه برای کارهایی که مرا معرفی می‌کردند مثل «دندون طلا» و «عشق طاهر» و چه وقت‌هایی که خودم به دفاتر سینمایی می‌رفتم و فرم پر می‌کردم. اما چندان برایم خوشایند نبود و پس از چند کاری که انجام دادم فکر می‌کردم دیگر باید مرا بشناسند و نیازی به پر کردن فرم نیست و به غرورم برمی‌خورد.

 

  تابه‌حال در تستی رد شده‌اید که دل‌تان بسوزد؟

بارها هم تست دادم و رد شدم و دلم سوخته و بعد نشستم و فیلم را هم با بغض دیدم و گاهی وقت‌ها فکر کردم که من چه چیزی کم داشتم و این را به تقدیر و شانس ربط می‌دهم.

 

  خاطره‌ای از آن دوران دارید که هرگز فراموشش نکنید و تا امروز هم برای‌تان تاثیرگذار بوده باشد؟

یک‌بار در سریالی بازی می‌کردم که به من یک‌سری برگه باطله دادند تا با آن به‌عنوان منشی بازی کنم که اتفاقی دیدم فرم‌هایی است که آدم‌های مختلف در دفتر سینمایی پر کرده‌اند و گفتم ‌ای داد بیداد، این آدم با چه آرزوها و تصوراتی این فرم را پر کرده و الان زیر دست من است و از چرخه سینما به دور مانده. بعد از آن از این فرم پر کردن‌ها متنفر شدم و همچنین از این‌که کسی من را در خیابان می‌بیند، می‌شناسد اما کارهایم را به یاد نمی‌آورد و از من می‌خواهد بگویم در چه کارهایی بازی کردم. کلا از هر چه که مرا مجبور به تعریف کردن خودم کند بی‌زارم.

 

  شما برای نقش‌تان در «خانه‌ای روی آب» یک سیمرغ دارید. این را موفقیت نمی‌دانید؟

سالی که سیمرغ گرفتم فیلم‌هایی مثل من «من ترانه پانزده‌سال دارم» بود و کاندیداهای نقش دوم کسانی بودند که فکرش را نمی‌کردم، من بگیرم. الان که از سیمرغ فاصله گرفتم اصلا دوستش ندارم و هیچ تاثیری بر زندگی من نگذاشته است. خصوصا که این روزها می‌بینم به نقش‌ها و بازی‌هایی داده می‌شود که رو و سطح در آنها اهمیت پیدا کرده است. البته من الان هرچه بگویم ممکن است بگویند چون خودش نگرفته اینطور می‌گوید.

 

اما من به‌عنوان معترض اینها را نمی‌گویم. سلیقه من این است. با این روند من هم دیگر به دل خودم نمی‌چسبد وقتی این کلمه را به کار می‌برم که نقش خاص، نقش پیچیده ولی تاثیرگذار، یک سکانس اما بازی کن و زنده‌اش کن. خارج از ایران این اتفاق می‌افتد. جایزه‌ها به چنین نقش‌هایی داده می‌شود. مثلا همان نقشی که من برایش سیمرغ گرفتم، نقش یک دختر ایدزی بود و بعدا متاسفانه باعث شد که فقط یک برچسب به من بخورد که این همان دختری است که ایدز داشت و برای ترمیم رفته بود. اما آن‌جا ما به ازای آن تقدیرشان را به موقع و خوب دریافت می‌کنند. بعد از سیمرغ، نه دستمزد من بالاتر رفت نه پیشنهادهای ویژه آنچنانی به من شد.

 

همان‌طور انتخاب‌های کوچک داشتم و پیشنهادات خیلی خاص نقش اول به من داده نشد. انگار توانایی‌ها و بضاعت من در همان حد است. فقط خوشحالم که هنوز می‌گویند بهناز بازیگر با استعدادی است و می‌تواند نقش را در بیاورد. همین برای من قانع‌کننده است تا این‌که بخواهم سیمرغ بگیرم. هیچ‌کس یادش نمی‌ماند چند‌سال پیش چه کسی سیمرغ گرفت. البته اخیرا جوایز، بین‌المللی و شگفت‌انگیزتر شده و کمی جهانی‌تر که می‌شود یادمان می‌ماند که مثلا شهاب حسینی، لیلا حاتمی، آقای ناجی و نوید محمدزاده برگزیده شده‌اند.

 

  چه شد که به این گروه پیوستید و فکر می‌کردید برای نقشی کوتاه سیمرغ بگیرید؟

یک روز دستیار آقای فرمان‌آرا با من تماس گرفتند و من رفتم دفترشان برای بستن قرارداد و برگه‌ای به من دادند که فقط دیالوگ‌های مژگان در آن بود. یک نقش تک‌سکانسی که حتی نمی‌دانستم باید چه دستمزدی را برایش بگیرم. من هم «بوی کافور، عطر یاس» را دیده بودم و آقای فرمان‌آرا را به‌شدت دوست داشتم. حتی برای آن نقش که ایدز داشت رفته بودم آزمایشگاه و خودم هم آزمایش دادم یا به آدم‌های مختلف می‌گفتم تو اچ‌ای وی مثبت هستی تا ببینم واکنش‌شان چیست. بعد شنیدم که آقای فرمان‌آرا در پروازی کنار شبنم طلوعی نشسته بودند و سر و زبان او را که دیدند گفتند بد نیست این نقش را شبنم بازی کند. دستیارشان تماس گرفتند و گفتند ما یک جابه‌جایی داریم و شما فلان نقش را به جای مژگان بازی کنید. بسیار متعجب و ناراحت شدم و سریعا رفتم سر لوکیشن که خانه با شکوه آقای کیانیان در آن فیلم بود. میز شام چیده بودند و آقای کیانیان هم بود.

 

آقای فرمان‌آرا موسیقی بتهوون گذاشته بود. با توپ پر رفتم پیش‌شان و گفتم من باید این نقش را بازی کنم. پول نگاتیو چقدر می‌شود؟ من آن را می‌دهم و شما این سکانس را هم از من بگیرید و هم از بازیگر دیگرتان و بعد مقایسه کنید کدام بهتر است. ایشان خندیدند و خب من هم نمی‌دانستم چقدر وضع مالی‌شان خوب است (خنده). آن روز گذشت و من بالاخره توانستم از طریقی متوجه شوم که آقای عباس گنجوی در عروج‌فیلم کار مونتاژ را انجام می‌دهند. خودم را به آب و آتش زدم که باید بازی کنم. آفیش شدم به بیمارستان تا آن یک سکانس را از من بگیرند. اما آن لحظه یخ کرده بودم، تمرین کرده بودم اشک بریزم و حتی هنوز هم می‌گویم چرا دستانم را بالا آوردم و صورتم را پنهان کردم.

 

یک برداشت گرفتند و گفتند خوب است و من هم فکر کردم الکی و اصطلاحا پلان ایتالیایی است. از آن روز چند روز یک بار حلیم به‌دست می‌رفتم عروج فیلم و می‌گفتم بگذارید سکانسم را ببینم. من هستم؟ و آنها اطمینان می‌دادند که خودت هستی. تا روز اختتامیه جشنواره در تالار وحدت که بدو بدو رفتم پالتو خریدم و خودم را به آن‌جا رساندم و ردیف‌های جلو نشستم. وقتی جایزه گرفتم از کاندیداهای دیگر خجالت می‌کشیدم و عذرخواهی می‌کردم... اصلا اعتمادبه‌نفس نداشتم (خنده).

 

  از آن دوران چه چیزهایی به خاطر دارید که فکر می‌کنید کاش امروز هم وجود داشتند؟

ما از آن بچه‌هایی بودیم که شب می‌رفتیم توی صف سینما شهر فرنگ و عصر جدید ثبت نام می‌کردیم و صبح یک نفر می‌رفت آن‌جا و بعد چند نفر اضافه می‌شدند و با باتوم آنها را جا می‌زدند. فیلم «سلام سینما» را با فلاکت و بدبختی دیدیم. خود من چقدر به مادرم دروغ گفتم تا بروم «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» را ببینم (خنده). گالری می‌رفتیم... اما اخیرا رفتم موزه هنرهای معاصر یک گنجینه‌ای را باز کرده بودند و این همه بی‌اهمیتی برای آدم‌های مسئول به شدت دردناک بود. مثلا جلوی یکی از تابلوها آب از بالا چکه می‌کرد و باید فاصله‌ات را زیاد می‌کردی تا خیس نشوی. الان دیگر باورم نمی‌شود که مثلا کسی «جان شیفته» رومن رولان را خوانده باشد. برای «هملت» قطب‌الدین صادقی که آن زمان در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا می‌شد، هر شب یک جوری بلیت

 

 

 گیر می‌آوردم و انتهای سالن می‌ایستادم به تماشا و ١١شب هم تمام می‌شد. مادرم همیشه می‌گفت کلید را بگذار و برو همانجا که بودی... به شدت مخالف بود. گربه‌هایی که در آن سالن پیش از بازسازی‌اش رفت و آمد داشتند، دیگر بخشی از اجراها بودند. سالن‌ها هر کدام سبک خودش را داشت. مثلا یک سالنی برای کارهای دانشجویی بود، کارگاهی برای کارهای تجربی و سالن‌هایی هم برای کارهای حرفه‌ای. اما الان حتی اگر اسما این تفکیک وجود داشته باشد در عمل چندان رعایت نمی‌شود.

 

  با وجود این میزان از مخالفت، چه شد که خانواده اجازه دادند تئاتر کار کنید؟

پدرم حسابدار بازار بود و انسانی بسیار منعطف و لوتی اما مادرم که در فضای بیمارستان و پرستاری کار می‌کرد و با درد جامعه از نزدیک آشنا بود و به شدت با ورود من به این فضا مشکل داشت. خانم آدینه با او صحبت کردند و توضیح دادند که تئاتر مطربی نیست و بعد هم به تماشای نمایش «سلطان مار» نشست و اینگونه کم‌کم کنار آمد.

 

  جداشدن پدر از خانواده چه تاثیراتی بر زندگی‌تان داشت؟

از آنجایی که مادرم زن خودساخته‌ای بود و در جامعه واقعا جنگیده و زندگی کرده بود، خیلی روی من تأثیر گذاشت. تا جایی که یادم می‌آید هیچوقت از هیچ یک از اعضای خانواده پول نگرفتم. رشته‌ام گرافیک بود و با طراحی‌های کوچک سعی می‌کردم درآمد داشته باشم و بعد هم که در بازیگری بی‌مهابا کار کردم تا هم خرجم در بیاید هم خودم را تثبیت کنم. جدایی خانواده برای بسیاری از آدم‌ها سازنده بوده تا این‌که بخواهند هر روز شاهد کلنجار رفتن پدر مادر باشند.

 

الان که بعد از مدت‌ها با خانواده پدرم در رفت و آمد هستم، این حس مثبت را به خودم دارم که هیچوقت ناچار نشدم برای پول گرفتن به پدرم رجوع کنم و به این سوال همیشگی که این پول را برای چه می‌خواهی، پاسخ دهم و از طرفی دل‌نگرانی برای پر کردن حساب خالی همیشه با خودم بود. زندگی کنترل‌شده‌ای داشتم و مادرم به شدت نظارت داشت و فکر می‌کرد باید جور نبود پدر را هم بکشد و حتی وقتی می‌خواستم تئاتر ببینم، مادرم به شدت مخالف بود و تازه کم‌کم داشت می‌فهمید زمانه عوض شده و دید که من در خانه کتاب می‌خوانم و دیالوگ حفظ می‌کنم و از این بابت خوشحال بود.

 

  اهل کتاب هستید؟

نه متاسفانه... الان حسرت و آرزویم این است که یونیفرم بپوشم و کنار این کتابفروشی‌های قدیمی که مثل کتاب‌فروشی تخت طاووس، کتاب‌های دست دوم می‌فروشند چهارپایه بگذارم در پیاده‌رو کتاب بخوانم و گذر عمر را ببینم. اما آرزو هم خواهد ماند... این یک واقعیت است و نباید از آن طفره رفت. تازه من مثل دوستان دیگرم تن به ازدواج نداده‌ام و زمان بیشتری برای خودم دارم.

 

  پس منطقی و اهل برنامه‌ریزی هستید...

اتفاقا من آدم عاشق‌پیشه‌ای هستم اما کارم را به هر چیزی ترجیح می‌دهم. اگر کسی که دوستش داشته باشم بتواند با این شرایط کنارم بماند، من استقبال می‌کنم اما معمولا آدم‌ها نتوانسته‌اند با من کنار بیایند. گردن رابطه و هر چیز دیگری که جلوی کارم را بگیرد می‌زنم. آدم‌ها وارد رابطه می‌شوند که معاشرت کنند و انتظاراتی دارند اما من وقتی مثلا بازبینی دارم تا یک هفته نمی‌خواهم هیچ‌کس سمتم بیاید و تلفنم را خاموش می‌کنم. حتی اگر هم‌حرفه خودم هم باشد، چهار برابر سخت‌تر است. حسادت و رقابتی در آن میان است که آزاردهنده می‌شود. هیچوقت نمی‌خواستم همسرم بازیگر باشد. شاید اگر ازدواج می‌کردم با یک اهل ادبیات و کتاب بود...

 

  با روحیه پرانرژی و تمامیت‌خواهی که دارید، هیچوقت موفق شده‌اید افرادی شبیه به خود پیدا کنید؟

من هیچوقت دنبال آدم‌های شبیه به خودم نگشتم چرا که در رفاقت و تصمیم‌گیری‌های اینچنینی کمی خودخواه هستم که فکر کنم این هم ماحصل همان تنها بودن است. معدود و انگشت‌شمارند آدم‌های پرانرژی و فعال در این مملکت که غبطه و حسادت من را برانگیزانند. اما دیدن یک زن موفق و به‌خصوص بازیگر در خارج از ایران غبطه‌برانگیز و چالش‌برانگیز است که چطور آن‌قدر موفق است. فکر می‌کنم الان در زندگی‌ام به یک بازنگری رسیده‌ام که تعامل و آرامش برایم باارزش‌ترین چیز است.

 

بی‌پروایی آدم‌ها را دوست دارم اما زمانی که در عین‌حال بتوانند با آرامشی آن را مهار کنند، نه آن‌هایی که از درون هم فتیله‌شان خاموش است و من باید آنها را به فعالیت وادار کنم. آن‌قدر برای هر چیز انرژی گذاشته‌ام که الان خساستم می‌آید این انرژی را برای کسی بگذارم. به‌خصوص در این حرفه دوست ندارم با کسی آن‌قدر صمیمی باشم زیرا از همین رابطه‌ها بسیار صدمه دیدم و ترجیح می‌دهم با آدم‌هایی در حرفه‌های دیگر رفاقت کنم مثلا با دکتر مغز و اعصابم راحت‌ترم تا دوستان بازیگر.

 

  تمرکز بی‌قیدوشرطتان بر حرفه‌ای که در آن هستید، چقدر شما را به اهدافی که در ابتدای مسیر داشتید نزدیک کرده است؟

راستش من به‌عنوان هدف و منبع درآمد به این حرفه نگاه نکردم و توسط نخستین معلمم خانم آدینه که این مسأله را برای من جدی کردند به این سمت سوق داده شدم و برای من که گرایش‌های دینی و اسلامی پیدا کرده بودم و گرافیک می‌خواندم، تاثیرگذار بود که تکلیفم را روشن کرده و موضعم را کمی تلطیف کنم. دانشگاه دو جا قبول شدم، گرافیک تربیت مدرس و نمایش دانشگاه آزاد که خیلی محتاطانه و بدون این‌که مادرم در جریان باشد ثبت‌نام کردم و اواسط ترم اول بود که فهمید و دنیا را به هم ریخت ولی من ماندم. الان که نگاه می‌کنم به بسیاری از چیزها نرسیدم اما تا حدودی سعی کرده‌ام که قابل قبول باشم. بابت چیزهایی که شخصا و با جان کندن و بدون استفاده از تجربه دیگران به آنها رسیدم، از خودم راضی‌ام.

 

  منظورتان از گرایش‌های مذهبی چیست و مربوط به چه دوره‌ای می‌شود؟

من یک دوره دو ساله می‌خواستم بروم رشته دیگری را همزمان با گرافیک بخوانم. انواع نمازها را می‌خواندم و روزه می‌گرفتم و جامعه الزهرای قم هم ثبت‌نام کرده بودم و از آن‌جا برای من نوار می‌فرستادند و هر شش ماه یک بار می‌رفتم حضوری امتحان می‌دادم که بیشتر روی قرآن و تربیت اسلامی متمرکز بودند. همچنین دوست داشتم به آدم‌هایی که ناتوانی جسمی دارند خدمت کنم و پرستارشان شوم. البته الان هم هنرمندان به‌گونه‌ای خدمتگزاران مردم هستند.

 

  با این حال ظاهرتان هم متفاوت با الان بود؟

بله. هم چادر سرم بود، هم مقنعه چانه‌دار. اما همه این دوران را گذرانده‌اند.

 

 

تانیا یزدانی

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 17
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
بیژن بنفشه خواه بیوگرافی بیژن بنفشه خواه بازیگر خوش سابقه سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱ فروردین ۱۳۵۲

محل تولد: دروازه شمیران، تهران، ایران

حرفه: بازیگر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۳

تحصیلات: فارغ‌التحصیل رشته نمایش از دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد

ادامه
یان کوم بیوگرافی یان کوم؛ بنیانگذار برنامه واتس اپ

تاریخ تولد: ۲۴ فوریه ۱۹۷۶

محل تولد: اوکراین، کی یوف

ملیت: آمریکایی

حرفه: تاجر، برنامه نویس، کارآفرین

دلیل شهرت: راه اندازی واتساپ

ثروت: ۱۵/۱ میلیارد دلار

ادامه
جلال الدین مارشاریپوف بیوگرافی جلال الدین مارشاریپوف بازیکن قوی ازبکی

تاریخ تولد: ۱ سپتامر ۱۹۹۳

محل تولد: گرگانج، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: استقلال تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
بیوگرافی و اشعار عثمان بختیاری زندگینامه عثمان بختیاری شاعر سده پنجم و ششم

تاریخ تولد: بین سال های ۴۵۷ تا ۴۶۹ هجری قمری

ملیت: ایرانی

زمینه فعالیت: شاعر و حماسه سرا

آثار: شهریار نامه - هنرنامه یمینی

وفات: بین سال‌ های ۵۱۲ تا ۵۴۸

ادامه
ابو حتوف بن حارث انصاری زندگینامه ابوحتوف بن حارث انصاری از دشمنی با امام علی تا شهادت در کربلا

محل زندگی: کوفه

دوران زندگی: همزمان با دوران زندگی امام حسین (ع)

از یاران: امام حسین (ع)

شهادت: روز دهم محرم

ابو حتوف بن حارث انصاری در سپاه عمر سعدزندگینامه ابو حتوف بن حارث انصاری

ادامه
محمد نادری بیوگرافی محمد نادری بازیگر سینما و تلویزیون

تاریخ تولد: ۱۰ تیر ۱۳۵۷

محل تولد: اردبیل

حرفه: بازیگر، فیلمنامه نویس، صدا پیشه، مجری

تحصیلات: کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر از دانشگاه تربیت مدرس

آغاز فعالیت: ۱۳۸۸ تاکنون

ادامه
محمد بن راشد آل مکتوم بیوگرافی محمد بن راشد آل مكتوم حاکم موفق دبی

تاریخ تولد: ۱۵ ژوئیه ۱۹۴۵

محل تولد: دبی

ملیت: امارات متحده عربی

لقب: والاحضرت شیخ محمد

حرفه: حاکم دبی

ادامه
دیالوگ های آنشرلی

دیالوگ های آنشرلی در این مقاله از سرپوش به بررسی جذابیت های دیالوگ های آنشرلی در سینما و تئاتر می‌پردازیم. آنشرلی، با تاریخچه‌ای غنی در حوزه فرهنگ و هنر، دارای دیالوگ‌هایی است که علاوه بر ارتقاء داستان، به عنوان نمونه‌هایی برجسته از زبان هنری در این صنایع شناخته می‌شوند. اثر آنشرلی  کتاب "آنشرلی" نوشته لوسی ماد مونتگمری، داستان دختری به نام آن شرلی است که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. آن شرلی دختری کنجکاو، مهربان و خلاق است که با دیالوگ های خود، شخصیتی دوست داشتنی و ماندگار در ذهن خوانندگان ایجاد کرده است. انیمیشن آنشرلی انیمیشن "آنشرلی" که در سال ۱۹۷۹ در ژاپن ساخته شده است، اقتباسی از رمان "آن در گرین گیبلز" نوشته لوسی ماد مونتگمری است. این انیمیشن، داستان دختری به نام آن شرلی را روایت می کند که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. شخصیت های آنشرلی شخصیت های اصلی انیمیشن آنشرلی عبارتند از: آن شرلی: دختری کنجکاو، مهربان و خلاق که با موهای قرمز و شخصیت دوست داشتنی خود، یکی از محبوب ترین شخصیت های ادبیات کودکان است. مریلا کاترین کاتبرت: خواهر بزرگ تر ماتیو کاتبرت که با برادرش در مزرعه گرین گیبلز زندگی می کند. مریلا زنی سخت کوش و جدی است که در ابتدا از حضور آن شرلی در خانه خود خوشحال نیست. ماتیو کاتبرت: برادر کوچک تر مریلا که مردی مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیانا براری: دختر همسایه کاتبرت ها که با آن شرلی دوست می شود. دیانا دختری مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیالوگ های انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، از این قرار است که آن شرلی، دختری یتیم که در یتیم خانه بزرگ شده است، توسط خواهر و برادری به نام های مریلا و ماتیو کاتبرت به فرزندخواندگی پذیرفته می شود. مریلا و ماتیو، آن شرلی را برای کمک به انجام کارهای خانه و مزرعه می خواهند. آن شرلی، با موهای قرمز آتشین و شخصیت دوست داشتنی خود، به سرعت با مریلا و ماتیو و همچنین با همسایه آنها، دیانا براری، دوست می شود. آن شرلی، با ماجراجویی ها و شیطنت های خود، زندگی کاتبرت ها را زیر و رو می کند و به آنها یاد می دهد که چگونه از زندگی لذت ببرند. نکات مثبت آنشرلی انیمیشن آنشرلی، از جمله انیمیشن های ماندگار و خاطره انگیزی است که با داستان جذاب و شخصیت های دوست داشتنی خود، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است. از جمله نکات مثبت این انیمیشن می توان به موارد زیر اشاره کرد: - داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، داستانی جذاب و پرکشش است که مخاطبان را از ابتدا تا انتها درگیر خود می کند. - شخصیت های انیمیشن آنشرلی، از جمله آن شرلی، مریلا، ماتیو و دیانا، شخصیت هایی دوست داشتنی هستند که مخاطبان با آنها ارتباط برقرار می کنند. - انیمیشن آنشرلی، پیام های مثبتی مانند اهمیت خانواده، دوستی و امید را به مخاطبان خود منتقل می کند. دیالوگ های شخصیت آنشرلی دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بیانگر شخصیت او هستند. او دختری کنجکاو و ماجراجو است که همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. این ویژگی در دیالوگ های او به وضوح دیده می شود. برای مثال، در یکی از دیالوگ ها، آنشرلی از معلم خود می پرسد: "حتی اگر دنیا بد باشد، همیشه چیزهای خوب هم وجود دارد." " تصور اینکه شما یک ملکه هستید واقعا عالی است. شما بدون هیچ گونه ناراحتی از آن لذت می برید و هر زمان که بخواهید می توانید از ملکه بودن دست بردارید، کاری که در زندگی واقعی نمی توانید انجام دهید." "این یک چیز خوب در مورد این جهان است ... همیشه بهارهای بیشتری وجود دارد." "وقتی فکر می‌کنم قرار است اتفاق خوبی بیفتد، به نظر می‌رسد که بر روی بال‌های انتظار پرواز می‌کنم. و سپس اولین چیزی که متوجه می شوم با یک ضربت به زمین می افتم. اما واقعاً ماریلا، قسمت پرواز تا زمانی که ادامه دارد با شکوه است... مثل اوج گرفتن در غروب خورشید است. من فکر می‌کنم که تقریباً تاوان ضربه را می‌پردازد." "خب، نمی توان یکدفعه عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت." "شاید... شاید... عشق به طور طبیعی از یک دوستی زیبا آشکار شد، مانند گل رز طلایی که از غلاف سبزش می لغزد."  "این یک ایده دوست داشتنی است، دایانا؛ زندگی کردن به گونه ای که نامت را زیبا کنی، حتی اگر در آغاز زیبا نبود... آن را در افکار مردم برای چیزی آنقدر دوست داشتنی و دلپذیر قرار می دهد که هرگز به تنهایی به آن فکر نمی کنند." "شاید، به هر حال، عاشقانه مانند یک شوالیه که سوار اسب می‌شود، با شکوه و هیاهوی وارد زندگی انسان نشده باشد. شاید مثل یک دوست قدیمی از راه‌های آرام به سمت آدم خزید..." "خب، همه ما اشتباه می کنیم، عزیزم، پس فقط آن را پشت سر بگذار. ما باید از اشتباهات خود پشیمان باشیم و از آنها درس بگیریم، اما هرگز آنها را با خود به آینده منتقل نکنیم." "من معتقدم که زیباترین و شیرین ترین روزها، روزهایی نیستند که در آن اتفاقات بسیار باشکوه یا شگفت انگیز یا هیجان انگیزی رخ دهد، بلکه فقط روزهایی هستند که لذت های کوچک ساده ای را به ارمغان می آورند و به آرامی یکدیگر را دنبال می کنند، مانند مرواریدهایی که از یک رشته می لغزند." "من از دوستی بسیار سپاسگزارم. زندگی را بسیار زیبا می کند." "این بدترین دوران بزرگ شدن است و من در حال درک آن هستم. چیزهایی که در دوران کودکی خیلی می‌خواستی، وقتی به آنها دست پیدا می‌کردی، به نظرت چندان شگفت‌انگیز به نظر نمی‌رسند." "آیا خوب نیست که فکر کنیم فردا روز جدیدی است که هنوز هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد." دیالوگ های ماندگار آنشرلی "این خیلی خوب است که در مورد غم ها بخوانید و تصور کنید که قهرمانانه از طریق آنها زندگی می کنید، اما وقتی واقعاً آنها را دارید، خیلی خوب نیست" "خیلی آسان است که شرور باشی بدون اینکه بدانی." "اما واقعاً ماریلا، نمی‌توان در چنین دنیای جالبی برای مدت طولانی غمگین ماند، می‌تواند؟" "زندگی ارزش زیستن را دارد تا زمانی که خنده در آن باشد." "تجربه من این بوده است که شما تقریباً همیشه می توانید از چیزهایی لذت ببرید، اگر تصمیم خود را محکم بگیرید که این کار را انجام دهید." "دنیای قدیمی عزیز تو بسیار دوست داشتنی هستی و من خوشحالم که در تو زنده هستم." "چرا مردم باید برای دعا زانو بزنند؟ اگر واقعاً می خواستم دعا کنم به شما می گویم که چه کار می کردم. من به تنهایی یا در جنگل های عمیق و عمیق به یک میدان بزرگ بزرگ می رفتم و به آسمان - بالا - بالا - بالا - به آن آسمان آبی دوست داشتنی نگاه می کردم که انگار پایانی برای آن وجود ندارد. آبی بودن و سپس من فقط یک دعا را احساس می کنم." "این یکی از مزایای سیزده سالگی است که شما خیلی بیشتر از زمانی که فقط دوازده ساله بودید می دانید" "تا زمانی که نمردی هرگز از غافلگیر شدن در امان نیستی" "کیک‌ ها یک عادت وحشتناک دارند که وقتی می‌ خواهید خوب باشند بد می‌ شوند" "آنه تمام عاشقانه هایت را رها نکن اندکی از آن چیز خوبی است البته نه زیاد اما کمی از آن را حفظ کن" دیالوگ های زیبای آنشرلی سخن پایانی درباره دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بخشی از جذابیت این شخصیت دوست داشتنی هستند. این دیالوگ ها، شخصیت، امید، خوش بینی و عشق به طبیعت آنشرلی را به خوبی بیان می کنند. گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش