دنیرو در اثری زندگینامهای نقش بزرگترین کلاهبردار زنده جهان را به زیبایی ایفا کرده است.برنارد مادوف که لقب هیولای فرانکنشتاین امور مالی را نیز یدک میکشد، تا سال ۲۰۰۸ موفق به کلاهبرداریای بالغ بر ۵۰ میلیارد دلار شده است، یعنی بیشترین مبلغی که یک شخص در طول تاریخ کلاهبرداری کرده است.
زندگی مادوف بهاندازهای جالب و عجیب است که ساخته شدن اثری براساس آن میتواند واجد جذابیتهای زیادی برای اشخاصی که به دنیای بورس علاقه دارند باشد، حال این اثر با عنوان «جادوگر دروغها» توسط فیلمساز کهنهکاری چون بری لوینسون ساخته شده است و ابر بازیگری چون رابرت دنیرو نقش اصلی این اثر را در شبکه اچ بیاو ایفا میکند.
فیلم درحالی پایان میپذیرد که ما دنیرو را در نقش مادوف را پشت میلهها (محکوم به ۱۵۰ سال زندان شده است) میبینیم، او به دوربین خیره میشود و سوالی مهم میپرسد: فکر میکنید من یک جامعهستیز هستم؟ در هر صورت آسیبشناسی پدیده شومی چون برنی مادوف شاید از حیطه اختیارات یک فیلم خارج باشد و اشخاص معتبری چون لوینسون و دنیرو نظر شخصی خود را در مورد وی ارائه دهند، اما نکتهای که مشخص است، مادوف شخصیتی منفی است که کارهای بسیار وحشتناکی انجام داده است.
ولی نگاه دنیرو به نقشی که ایفا میکند بسیار جالب است، او میگوید: تنها کاری که من هنگام اجرای نقش انجام دادم فکر کردن به شخصیت دونالد ترامپ بود! این برخورد عجیبی از سوی دنیرو بهشمار نمیرود زیرا دقیقا یک روز پیش از این مصاحبه او در کنفرانسی مطبوعاتی سیاستگذاریهای ترامپ را احمقانه خطاب کرد.
حال سوال پایانی فیلم «جادوگر دروغها» را از خود دنیرو میپرسیم، آیا مادوف یک جامعهستیز است؟ او پاسخ میدهد: هیچگاه درک نکردم که چگونه فردی به چنین نقطهای میرسد... البته این اتفاق خوبی است که ما در فیلم چنین سوالی را مطرح میکنیم زیرا واقعا کسی جواب دقیق این سوال را نمیداند، شاید روزی قادر باشیم متوجه محتویات ذهنی امثال مادوف بشویم اما درحالحاضر پاسخ این سوال را تنها خودش میداند، بههرحال او فرد عجیبی است، برای مثال او از ما خواسته بود که داستان زندگیاش را بسیار صادقانه روایت کنیم و منتظر تماشای نتیجه آن بود.
دنیرو ادامه میدهم: نمیدانم شاید مادوف نیز هیچگاه به جایگاهی که بتواند عملکرد خود را بهصورت صحیح ارزیابی کند نرسد، برای مثال به دونالد ترامپ نگاه کنید، فکر نمیکنم هیچگاه موفق به ارزیابی صحیح رفتار و تفکرات خود شود، تنها راهی که داریم این است که او را بیرون بیندازیم، او را به بیرون پرت کنیم و پس از آن شروع به شادی کنیم.
بری لوینسون نیز پیش از این ذکر کرده بود که راه شخصیتپردازی برنی مادوف حتی یک نکته نیز به کاراکتری که دنیرو ایفا میکند اضافه نکرده و طبق شواهد و مدارک قصه را پیش برده است. به این ترتیب فیلم دقیقا از لحظهای آغاز میشود که مادوف درحال اجرای طرحهای اولیه خود برای کلاهبرداری است، اتفاقاتی که با کمک پلیس فدرال آمریکا بازسازی شده است و شایان ذکر است که تیم نویسندگان اثر متشکل از سام لوینسون، جان بورنام شوارتز و ساموئل بائوم بسیاری از اطلاعات خود را از مصاحبه با اشخاصی که طعمه مادوف بودهاند و همسرش روث مادوف (با نقشآفرینی میشل فایفر) به دست آوردهاند.
دنیرو در ادامه مبحث قضاوت نکردن مادوف هنگام ایفای نقش وی میگوید: من واقعا از او خوشم نیامد، من فقط سعی میکردم بفهمم که چرا دست به چنین کارهایی زده است. او ادامه میدهد: این تمام کاری است که یک بازیگر باید انجام دهد، بازیگر باید با دقت مسیر خود را انتخاب کند و در میان شواهد و مدارک باقی مانده از یک شخصیت واقعی هوشیار باشد زیرا کلید نقشآفرینی صحیح بازآفرینی یک شخصیت حقیقی در خود واژه حقیقت نهفته است.
شما بهعنوان یک بازیگر باید خود را در موقعیت او تصور کنید و باتوجه به واقعیتهای زندگیاش تصمیم بگیرید که نقش را در چه جهتی هدایت کنید. در چنین شرایطی و باتوجه به زنده بودن مادوف و همسرش، من باید بهصورت دقیق مسیر خود را انتخاب میکردم.
این شیوه برخورد با نقش به ما یادآوری میکند که کارگردان اثر نیز با چنین طرز فکری بیگانه نیست، بری لوینسون که در کارنامهاش آثار زندگینامهای زیادی دارد بهشدت از قضاوت کردن عوامل اثرش در مورد شخصیتهای محوری کار جلوگیری میکند، شما این ویژگی را میتوانید از زمان ساخته شدن اثری چون «سگ را بجنبان» تا «جک را نمیشناسید» دنبال کنید؛ این مخاطبان هستند که باید شخصیتهای بازآفرینی شده در یک اثر زندگینامهای را قضاوت کنند.
بری لوینسون در مورد شانس دیدهشدن فیلم توسط برنی مادوف در زندان میگوید: ما هیچگاه نفهمیدیم که او فیلمنامه اثر را خوانده و یا فیلم را دیده است یا نه! در حقیقت ما اصلا نمیدانیم او حتی خبرهایی که درباره او در اخبار پخش میشود را میبیند یا اهمیتی به آنها میدهد یا نه! او حتی راضی نشد با هیچکدام از ما برای انجام این پروژه ملاقات کند و تنها کسی که بهصورت حقیقی و نزدیک با او ملاقات داشته دایانا هنریکوئز است که طرح اصلی فیلمنامه از روی کتاب او نگارش شده است. او تنها از ما خواسته بود که داستانش را صادقانه روایت کنیم.
لوینسون در مورد همکاریهای اخیرش با شبکه اچ بیاو و پخش تلویزیونی فیلم «جادوگر دروغها» میگوید: مسئولان این شبکه بسیار حمایتکننده و خوشفکر هستند، فکر میکنم آنها پیش خود میگویند وقتی پروژهای را تایید کردیم پس باید هر آنچه فیلمساز میخواهد را در اختیارش بگذاریم، این بهترین استدلالی است که من در میان استودیوهای فیلمسازی دیدهام، مثل این است که بگویید اجازه دهید فیلم به بهترین نحو ممکن ساخته شود.
لوینسون در کارنامهاش آثار نامآشنایی چون «شام» «صبح بخیر ویتنام» و «مرد بارانی» را دارد و از سال ۲۰۰۰ تقریبا همکاریاش را با استودیوهای مشهور هالیوودی کم کرده است و فیلمهای تلویزیونی چون «جک را نمیشناسید» و «جادوگر دروغها» محصول همکاریاش با شبکه اچ بیاو است.
لوینسون در این مورد میگوید: استودیوهای هالیوودی مبلغهای هنگفتی خرج یک فیلم میکنند و توقع دارند که از آن سود کنند، این نمیتواند نیت خوبی برای ساخت یک اثر هنری باشد، در این میان فیلمسازان نیز حق انتخاب دارند، آنها مانند کشاورزی میمانند که باید باتوجه به زمین زراعی خود تصمیم بگیرند چه محصولی کاشته و برداشت کنند، درحالحاضر برداشت من از زمین فیلمهای تلویزیونی بهتر است.
- 17
- 3