شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۹:۲۰ - ۱۶ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۳۹۵۴
تئاتر شهر

زهرا شایان‌فر، نویسنده و کارگردان نمایش برج‌های خاموش

تئاتر بدون دیدگاه انسانی و اخلاقی نمی‌تواند تئاتر باشد

 نمایش,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

برج‌های خاموش اثری جدید از زهرا شایان‌فر است که این روزها در تالار محراب درحال اجراست. این نمایش روایتی از جنگ و کشتار و وقایع پس از مرگ یک فرمانرواست. با نویسنده و کارگردان این نمایش به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌آید.

 

 نمایش برج‌های خاموش چندمین تئاتر حرفه‌ای شماست؟

با احتساب کارهایی که دستیار کارگردان یا مشاور کارگردان بودم، می‌توانم بگویم هفتمین یا هشتمین کار در تیم کارگردانی است، ولی کاری که خودم مستقیما کارگردانی کرده باشم، این نمایش چهارمین کار است.

 

انگیزه و هدف شما از نگارش این متن چه بود؟

سوال عجیبی است برای من، چون وقتی به‌عنوان نویسنده شروع به نگارش اثری می‌کنید، دلیل خاصی پیدا نمی‌کنید، غیر از دغدغه‌های خودت و درونیاتت و ابتدا به ساکن هم نمی‌توانی برایش هدف بگذاری. معمولا نویسنده براساس آن چیزی که از بیرون درک و دریافت دارد، احساس نیاز می‌کند که چیزی را خلق بکند تا حرف‌هایی را که شاید باید به وسیله نمایشنامه بیان شود، مطرح کند. برای من نگارش این متن در زمان و مکان خاصی اتفاق افتاده است. دوره‌ای که جنگ‌های قومی، قبیله‌ای و عقیدتی، بخش بزرگی از جامعه جهانی را دربرگرفت و هر روز گسترده و گسترده‌تر می‌شد. علاوه بر آن، مسائل و دغدغه‌های داخل کشورمان هم بود. حضور یا بهتر بگویم وقوع رقابت‌های سیاسی، بدون درنظر گرفتن قرابت‌ها و خویشی‌ها و بدون در نظر گرفتن یک سو و یک سمت بودن تفکرها، ماجرایی بود که کشور ما را حداقل چهار پنج‌سال درگیر خودش کرده بود. رقابتی که در برهه‌ای از زمان هم به خشونت انجامید و خاطره بسیار بدی در ذهن مردم و حتی خود من باقی گذاشت. همه اینها با هم شرایطی را ایجاد کرد که نمایشنامه برج‌های خاموش نوشته شود.

 

 درونمایه و جانمایه اصلی اثر از دید شما در مقام نویسنده متن چیست؟

درونمایه این نمایشنامه درک و دریافت‌های شخصی خود من است. این‌که انسان‌ها چطور می‌توانند در یک موقعیت خشونت و جنگ‌طلبی و خصومت قرار بگیرند. در عین حال که با همه غیرت و توان‌شان تلاش می‌کنند که سرزمین‌شان و خانواده‌شان و موجودیت و هویت‌شان را حفظ کنند، ولی وقتی به جهان اطراف نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که کشت‌وکشتار‌ها و خشم‌ها مانع از تفکر می‌شود. خشم و تعصب دو عنصر مهم برای از بین بردن تعقل و تفکر هستند، زبان دیالوگ را الکن می‌کنند و در لحظه خشم و تعصب در شرایط تحت کنترل این دو نیرو مسلما تعقل و تفکر به عقب رانده می‌شود و مجالی برای دیالوگ‌کردن وجود ندارد. اینها چیزهایی هستند که در سرزمین فرضی که به نام برج‌های خاموش خلق‌شده، عامل شکست و اضمحلال می‌شوند. آدم‌هایی که بازیچه دست دشمنی قرار می‌گیرند که در ظاهر با دوستی و پیغام‌های عاطفی وارد می‌شود، ولی زیر پای ارتباط‌های افراد را به‌راحتی رنده می‌کند و آن آدم‌ها را مقابل هم قرار می‌دهد و از این آب گل‌آلود بهترین ماهی‌ها را به نفع خودش می‌گیرد.

 

 عنوان اثر یعنی «برج‌های خاموش» به چه معنا و مفهومی دلالت دارد؟ و ارتباط آن با درونمایه داستان چیست؟

این‌که برج‌های خاموش به چه معنا و مفهومی دلالت دارد، یک پروسه بسیار متفاوتی است. ما در تمدن سرزمین‌مان نمونه‌هایی از آثاری به نام برج خاموشان را در منطقه مرکزی کشورمان داریم که محل تدفین مردگان است. این بنا خودش الان نماد مرگ و محل عرضه اموات است؛ جایی که مردگان را قرار می‌دادند که آخرین مرحله اضمحلال و تجزیه‌شدن‌شان را طی بکنند. وقتی این نمایشنامه را می‌نوشتم با فضای مرگ و نیستی که در آن حکمفرما بود، تنها اسمی که به ذهن من می‌آمد، برج خاموش بود؛ جایی که به مرگ و نیستی و نابودی دلالت دارد، حتی اگر برج‌های روشنی از سرزمینی گسترده باشد. به همین دلیل این اسم را انتخاب کردم. در این نمایش مدام از برج‌هایی صحبت می‌شود که در مناطق مختلف قرار دارند و خطوط مرزی را نشان می‌دهد و هرکدام از آنها به وسیله یکی از برادران فرمانروا اداره می‌شود. برادرانی که باید تلاش کنند سرزمینی را حفظ کنند، ولی به دلیل تفرقه‌ای که بین‌شان هست، به دلیل جاه‌طلبی‌ها و تعصب‌ها و رقابت‌های پوچی که برای تصاحب قدرت دارند، به نیستی و نابودی کشیده می‌شود. این فضا کاملا براساس مفهوم و محتوای اثر و آن چیزی که کاملا واضح است -مفهوم اولیه اثر که سقوط یک سرزمین است- انتخاب شده است. همچنین ما در  ایام گذشته و همین سال‌های اخیر نمونه‌هایی داشتیم که سرزمین‌ها برای بیان سوگواری‌شان، برج‌های معروف‌شان را خاموش کردند و در تهران هم این اتفاق افتاد. این نشانه یک عزاداری عمومی و نمادی است که ما در متن‌مان هم داریم.

 

یکی از مواردی که در این اثر به نظر من پررنگ است، دیدگاه انسانی و اخلاقی است. به تعبیر دیگر می‌توان از دید انسان‌شناختی به این اثر نگاه کرد. نظر شما در این‌باره چیست؟

بله، قبول دارم که دیدگاه انسانی و اخلاقی در این اثر پررنگ است و واقعا خوشحالم که از دید شما این ویژگی‌ها در اثر دیده شده است. من به‌شخصه فکر می‌کنم تئاتر بدون دیدگاه انسانی و اخلاقی نمی‌تواند تئاتر باشد، چون اثر نمایشی وظیفه‌اش بررسی انسان و قرار دادن انسان در موقعیت‌های متفاوت و مشاهده و ارزیابی عکس‌العملش در آن شرایط است، در غیر این صورت بازیگری وجود نداشت. به اعتقاد من عنصر اصلی یک اثر نمایشی بازیگر است و بازیگر غیر از نگاه انسانی به شرایط و موقعیت، کار دیگری نمی‌تواند بکند. ما همه عناصر را از فیلتر بازی بازیگر باید عبور دهیم، بنابراین دیدگاه انسانی داریم. ولی اگر منظورتان این است که در متن بر این خصوصیات تاکید شده، بله، این اتفاق افتاده است. این نمایش تنها براساس این دیدگاه شکل گرفته است؛ انسان‌هایی که قربانی می‌شوند و از بین می‌روند، فقط به دلیل روحیات و اخلاقیات اشتباه و نادرست انسان‌های دیگر است. رویارویی آدم‌ها با هم و جنگ لفظی‌شان برای تصاحب قدرت، بی‌توجهی‌شان به زیردستان و شرایطی که در آن قرار دارند و ستمی که نسبت به آنها می‌شود، بدون این‌که در آن دخیل باشند و سهمی از آن ببرند یا نفعی از آن داشته باشند، دلیل شکل‌گیری این نمایشنامه است.

 

لطفا در مورد موقعیت زمانی و مکانی نمایش توضیح دهید؟

باید بگویم که تمام تلاشم را کردم تا این نمایشنامه چه در زمان نگارش و چه در زمان کارگردانی و حتی آماده‌سازی برای اجرا، به زمان و مکان خاصی اشاره نکند. با این‌که از کلمه برج استفاده می‌شود، ولی ما نمونه‌های آن برج‌ها را امروز هم در جامعه داریم؛ برج‌هایی که نماد سرزمین‌های مختلف هستند. بنابراین تمام عناصر را جوری استفاده کردم تا تماشاگر نتواند تصمیم بگیرد که این سرزمین مربوط به چه زمانی و متعلق به کدام منطقه جغرافیایی است. هیچ کدام از کاراکتر‌های من اسم ندارند. اسامی و آن چیزی که ما حتی در متن با آن مواجه می‌شویم، سمت‌ها و نسبت‌های‌شان است، بدون عنوان فامیلی و بدون این‌که اسمی بگذاریم. حتی اگر اسم مکانی بیان می‌شود -چون دو مورد داریم در این متن که اشاره به یک مکان مشخص می‌شود- آنها هم کلماتی ساختگی هستند که اشاره به یک واقعه و نبرد خاص در یک زمان خاص فرضی می‌کنندو این فقط برای خود نویسنده معلوم است که چه وقت و کجاست. جنگ‌هایی از دومرحله تاریخی از آن سرزمین تاریخی، فرضی است. یکی در گذشته بسیار دورتر و یکی در فاصله زمانی نزدیک‌تر و از این جنگ‌ها ما اثرات‌شان را بر روی صحنه می‌بینیم.

 

سربازهایی که دست ندارند و با دست‌های مصنوعی هستند، سربازی که نصف صورتش مصنوعی است یا نگهبانی که یک دست خودش را از دست داده است. با همه اینها زمان و مکان آن جنگ کاملا فرضی و اسمش کاملا ساختگی است که مثل همه جنگ‌های دنیا باید با آن برخورد شود. مثل این‌که اشاره کنی که کجا زخمی شدی و مخاطبت به یک جنگ مشخص در تاریخ کشورت و مربوط به یک برهه زمانی خاص اشاره کند و تو خاطرات آن را به یاد بیاوری. یا فرد دیگری از جنگی در دل تاریخ یاد کند و تو برگردی به مرحله‌ای از زمان و مکان و روابط که باعث جنگ شده است. هیچ فرقی نمی‌کند، متعلق به هر سرزمینی می‌تواند باشد. اینها خاطرات بشرند، اینها خاطرات مردم جوامع هستند، به‌خصوص مردمی که درگیر جنگ‌ها و نبرد و ستیزند. حتی در طراحی‌ها تلاش کردیم مکان و زمان را از اثر بگیریم. صحنه نشانه‌های واضحی از ویرانی دارد، گرچه کاخ سلطنتی است، ولی کاملا تاکید شد که یک سرزمین ویران است و نشان کهنگی و فروپاشیدگی در آن هست.

 

در طراحی لباس‌ها هم تاکید شد که لباس‌ها ما را به زمان خاصی نبرند. بسیار راحت باشند و از آن‌جایی که نماد فروپاشی یک نظام مقتدر را می‌خواستیم نشان دهیم، از فرم راحت روپتوشام و حوله استفاده کردیم. تمام طراحی‌ها براساس این ایده شکل گرفت که یک روپتوشام وقتی تن یک نفر است نشان می‌دهد که چندان هم آماده شرایط ویژه نیست، ولی خیلی با تزیینات پرطمطراق و اگزجره آن را به یک لباس خاص و ویژه یک طبقه به‌خصوص تبدیل کرده است. موقع انتخاب رنگ و طراحی به این بیشتر فکر می‌کردم که هر لباس می‌تواند متعلق به یک سرزمین خاص و نشانه‌هایی از یک نقطه جغرافیایی سیاره زمین باشد.

 

یک برادر وقتی که با شکل و شمایل خاص خود وارد می‌شود، نشانه‌هایی از سرزمین‌های اسکاندیناوی را با خودش دارد. یک برادر نشانه‌هایی از سرزمین‌های آفریقایی را با خودش دارد. نگهبان به شرق دور اشاره می‌کند و ما منشی فرمانروا را می‌بینیم که لباسش خیلی ما را به سمت غرب و اروپا می‌برد؛ در عین حال که همه اینها روپتوشام‌هایی هستند با طراحی‌ها و تزیینات متفاوت. تنها فرمی که فکر می‌کردم می‌تواند خیلی به گذشته برگردد و ما را به قلب تاریخ ارجاع دهد، فرمانرواست؛ فرمانروایی که خودش نشان‌دهنده حیات، زایش و تولد می‌تواند باشد، از قلب تاریخ آمده و همچنان ادامه داده، ولی در این شرایط و در این برهه پلشت زمانی که خشونت حکمفرمایی می‌کند و جنگ انسان‌ها را درگیر خودش کرده و انسان‌ها را می‌کشد، او هم از بین می‌رود. من با مرگ فرمانروا، پاکی و معصومیت را از بین بردم. شاید برای خودم هم خیلی دردناک بود. ولی چند جا در کار از زبان همان فرمانروا اشاره به این دارم که الان شاید آنهایی که مردند باید به کمک این سرزمین بیایند. انسان‌های بزرگ و قدرتمندی که دیگر نیستند و از دست رفتند.

 

در این اثر گاها شاهد عدم همخوانی فضای کلی کار و لباس‌ها و برخی از اشیای صحنه با همدیگر هستیم؟ لطفا در مورد عدم‌انطباق و همخوانی آنها و دلیل این نگرش و انتخاب توضیح دهید.

این مسأله کاملا به عمد اتفاق افتاده است. ما در این نمایش می‌بینیم یک زره بسیار ساده تن فرمانرواست و ما را به قلب تاریخ می‌برد و شاید اشاره‌ای به دوره مشخصی از گذشته بسیار دور دارد، ما همان جا استفاده از بی‌سیم و اسلحه‌های امروزی را می‌بینیم. اگر به لحاظ مالی  اسپانسر داشتم و مورد حمایت خوبی قرار می‌گرفتم، می‌توانستم عناصری کاملا تخیلی و ساخته طراحی نوآورانه که اشاره به سرزمین یا زمان بسیار دورتر در آینده دارد، ‌داشته باشم. سربازهایی که همراه ژنرال از میدان جنگ آمده‌اند و آن قلعه را با حضور خودشان مغشوش می‌کنند، حتما آن سربازها باید با بهترین تجهیزات و شاید بهترین تجهیزاتی در آینده و سلاح‌هایی از آینده مجهز شوند. چون تنها چیزی که در زمان جنگ پیشرفت می‌کند، صنعت ساخت اسلحه است، حتی اگر مردم از گرسنگی و فقر و آوارگی و جنایت بمیرند، هیچ لطمه‌ای به تسلیحات نظامی نمی‌خورد و متاسفانه روز‌به‌روز پیشرفته‌تر و مجهزتر و مدرن‌تر می‌شود و این چیزی است که جهان امروز به آنمبتلاست.

 

با توجه به تعداد زیاد بازیگرها، داستان بلند و حرکات متعدد فرمی بازیگرها، مراحل تمرین و رسیدن به اجرا چقدر زمان برد؟

بله. درست اشاره کردید. تعداد بازیگرها زیاد و داستان بلند است و حرکات فرم دارد. درواقع تمرین ما هم دو بخش مجزا داشت. کار با بازیگرها و کار با گروه سایه‌ها که البته من اسم‌شان را فرم نمی‌گذارم و اشباح هستند؛ اشباح گذشتگان که در زمانی که سرزمینی به مرگ نزدیک می‌شود و از دید من فاصله زنده‌ها و مرده‌ها کم می‌شود، می‌توانند با هم در یک فضا تردد بکنند. تمرین این دو گروه از هم مجزا بود. ما شب‌ها تمرین می‌کردیم. به دلیل این‌که همه ما مشغله دیگری برای امرار معاش‌مان غیر از تئاتر داریم مجبور بودیم شب‌ها تمرین کنیم. سه روز در هفته تمرین داشتیم. پروسه تمرین با دو تیم متفاوت خیلی طولانی بود. گرچه من تمرین کوتاه انجام دادن بلد نیستم و باید با کار، نقش و بازیگرهایم زندگی کنم و آنها را بشناسم و خواسته‌ها و دغدغه‌های‌شان را بشناسم، به لحاظ روانشناسی، روحی، عاطفی و اجتماعی فکر می‌کنم یک گروه نیاز دارد برایش زمان بگذرد تا تبدیل به یک گروه واقعی بشود. تا آدم‌ها همدیگر را خوب نشناسند، ارتباط‌شان در روی صحنه درست و صحیح شکل نمی‌گیرد. پروسه‌‌ای طولانی داشتیم، به‌خصوص در ابتدای کار که پروسه گزینش بازیگرها هم زمانی طولانی برد، به دلیل مشغله کاری بسیاری از بازیگرها که زمان را نمی‌توانستند تنظیم بکنند، چندین بار انتخاب‌هایم را تغییر دادم تا این‌که سراغ دوستان قدیمی خودم رفتم و آنها با اشتیاق دست یاری به من دادند و مرا همراهی کردند. با زمان‌بندی مناسب توانستیم این تمرین را انجام دهیم و این نمایش را به مرحله اجرا برسانیم.

 

من فکر می‌کنم اگر یک گروه اجرایی دغدغه به‌سرعت رسیدن به روی صحنه را داشته باشد، هرگز کار درست و کاملی را ارایه نمی‌دهد و هرگز نمی‌تواند به دل تماشاگر بنشیند، چون بازیگر و کارگردان و گروه نمایشی بسازوبفروش نیست. گروه نمایشی به‌خصوص اگر دغدغه نسبت به موضوع اثر داشته باشد، نمی‌تواند سریع وارد مرحله اجرا شود. آن را باید درون خودش تجزیه‌وتحلیل بکند و این پروسه بسیار زمان‌بر است، به‌خصوص که من منهای دو گروه بازیگری که داشتم، گروه بازیگر اصلی و گروه اشباح، از تعدادی از بچه‌هایی استفاده کردم که برای نخستین‌بار روی صحنه می‌روند. اولینش برادرزاده خودم بود که نقش فرمانروا را بازی می‌کند، دختر سیزده ساله‌ای است که برای نخستین‌بار روی صحنه می‌آید و دو بازیگر دیگر که تجربه اجرا تا الان نداشتند. این باعث می‌شد ما مجبور باشیم برای یک دسته از گروه تمرینات بیشتر و با صبر و تحمل بیشتری را پشت‌سر بگذاریم. این صبر و تحمل و ممارست و تلاش گروهی برای ارتقای بچه‌هایی که کمتر تجربه داشتند به وسیله بازیگران دیگر کار، جای تقدیر دارد. آنها خیلی همراهی کردند و توانستیم اجرا را به مرحله‌ای برسانیم که زیاد تفاوت سطح دانش بازیگر‌ها روی صحنه دیده نشود و اجرای قابل قبولی از همه بازیگر‌ها در هر سطح و مرحله‌ای ببینیم.

 

این اثر می‌تواند برای امروز ما پیامی داشته باشد و با جامعه امروز درگیر گفت‌وگو شود؟

می‌توانم این را بگویم که آیا شما به‌عنوان تماشاگر توانستید با این اثر ارتباط برقرار کنید؟ اگر توانستید ارتباط برقرار کنید، بنابراین اثر با جامعه امروز ما به گفت‌وگو نشسته است، چون شما متعلق به امروز هستید. آن چیزی که در این متن گفته می‌شود، غریب و دور و دست‌نیافتنی نیست. همه بشر امروز درگیر پیام این نمایشنامه است. همان جوری که موقع نگارشش خود من به‌شخصه درگیر این مسائل، تفکرات و دریافت‌های محیطی بودم. آیا توانستید جامعه امروز را در این اثر ببینید؟ این اثر توانست به شما بگوید چقدر نسبت به مسائل امروز جامعه، چه داخلی و چه بین‌المللی حساسیت دارد؟ و دارد به چیزهایی اشاره می‌کند که درد امروز جامعه بشری در کره‌زمین است. این قضاوت شماست و هر چیزی که از آن درک و دریافت کرده باشید، کاملا درست است.

 

 

 

shahrvand-newspaper.ir
  • 19
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش