متاسفانه همانقدر که سیل زندگی مردم را با خودش برده و شسته، الان در مناطق سیلزده نیاز مبرمی به یک سری از اقلام معیشتی داریم که در همین راستا، با یکی از مدیران مربوطه تماس گرفتیم تا از نیازهای موجود، مطلع شویم؛
من: سلام!
مدیر: سلام و زهرمار! خروس بیمحل.این وقت زنگ زدنه؟! تازه اول چُرتم بودم.
من: الان که ساعت اداریه، خواب بودید؟!
مدیر: ساعت اداریه و خوابش، حالا بگو ببینم چی میگی؟!
من: قربان الان شما اقلام مورد نیاز برای مناطق سیلزده رو تخمین زدید؟!
مدیر: اقلام؟! تخمین؟! تخمین یعنی چی؟!
من: یعنی الان میدونید سیلزدهها به چه وسایلی نیاز دارند؟!
مدیر: همون همیشگی، پتو و نون و کنسرو و دارو و اینها!
من: خب؟!
مدیر: خب و کوفت!
من: خب چه راهکاری براش اندیشیدید؟!
مدیر: آفرین! کم کم داره ازت خوشم میاد، درسته اسمت خیلی چپر چلاغه اما نیتت پاکه.
من: چطور؟!
مدیر: همین که فکر میکنی ما هنوز «میاندیشیم!» یعنی دلت صافه!
من: خب! الان چی اندیشیدید؟!
مدیر: من که صبح تا شب میاندیشم.کارم اندیشیدن توی زندگی مردمه.در همین راستای اندیشیدن با کرمانشاه تماس گرفتم گفتم پتوها رو بفرستم لرستان، از مردم عزیز بم هم خواستیم بعد شونزده سال اون کانکسها رو پس بفرستن، دارو هم که تحریمه و همه چیام از اعصابه، دارو نمیخواد دیگه، چاینبات بخورن، خوب میشن!
من: خب اگه کانکس و پتوها رو تحویل بدن، خودشون چیکار کنن؟!
مدیر: ببین دیگه سختش نکن، هوا هم داره گرم میشه، پتو اصلا به چه درد میخوره؟ البته من خودم شبها لحاف روم میکشم، این اسپیلتا خیلی خنکن لعنتیا!
من: اینجوری میاندیشی؟!
من: عزیزم تو از کی خط میگیری؟ تفتیش توی زندگی مردم که کار ما نیست، به بنده و شما چه ربطی داره که مردم شبا چی روی خودشون میکشن، فضول مردمی؟! الو... الو؟! باز قطع کرد بیادبِ نیاندیش!
- 20
- 4