آب؛ شور است، قطع و وصل میشود و آلودگی دارد.
زباله؛ فراوان است، از سطلها خبری نیست.
زمین؛ خاکی است، آسفالت نشده و هر بار که کامیونی رد میشود، هوا مه آلود میشود.
مدرسه؛ ندارد، دوسال پیش تعطیل شده.
خانه بهداشت؛ همه با آن غریبهاند.
پزشک؛ کسی تا به حال ندیده. موش اما بسیار دارد، سوسک و مار هم به کمک آمدهاند. بیماری پوستی بیداد میکند، صورتها زخمی است، سرها زخمی است. دل درد شایعترین بیماری است، نشان از انگل دارد، کمخونی از رنگهای پریده آفتاب سوختهشان پیداست.
در روستای کبیرآباد کهریزک، وضعیت هنوز وضعیت جنگ است؛ جنگ طالبان و داعش در روستایی که در چند کوچه خاکی فرعی و خانههای کاهگلی و زندگیهای خاکی خلاصه شده اما برای فقر و شوربختی و تنگدستیاش، حرفها دارد.
اهالی روستای کبیرآباد، همه جنگزدههای افغانند که از ٢٠سال پیش، دار و ندارشان را چمدان کردند، دست بچههای قد و نیم قدشان را گرفتند و راه به سوی ایران بردند؛ به حاشیه شهرها آمدند و خانه گرفتند.
« اینجا خوب است، امنیت که دارد.»
روستای کبیرآباد برای افغانهای گریخته از ناامنی و جنگ و کشتار، امن است. همین که سقفی بالای سرشان است و صدای بمباران و تیراندازی نمیآید، همین که هر روز رد خونی بر جای مانده از درگیری شب قبل، روی پیادهراهها و دیوارها نیست، خوب است، اما برای زندگی کودکانشان خوب نیست.
«آب شیرین نیست، شور است و تانکر را خیری برای ثواباش به روستا آورده.»
شیرِ آب خانههای کبیرآباد، از شوری آب، شوره زده؛ آبی که نه با آن میشود غذا پخت و نه سیراب شد. انتهای روستا درست در همسایگی کارخانه آرد، فنسها تانکر آبهزار لیتری را در آغوش کشیدهاند، شیر آب، خارج از فنسها، در انتظار صف طولانی دبهها و شیشههای پلاستیکی است: «همین آب هم خیلی سالم و بهداشتی نیست. آلودگی دارد.» مریم حمیدزاده از اعضای جمعیت دانشجویی امام علی (ع) است که جمعه هر هفته به این روستا سر میزند و با یک تیم برای کودکان، کلاسهای آموزشی میگذارد:«تانکر را یک خیر برای اهالی روستا آورد و گرنه که کسی به فکرشان نیست.» روستا آب شیرین ندارد، بچهها از همین آب شور و آبی که در تانکر است، بیمار میشوند، بیشترشان انگل دارند، کوچک و بزرگ.
«ما به زبانمان میگوییم خشکه زده. صورتشان را نگاه کن. موهایشان به هم ریخته. دکتر گفته بچهها سوا از هم بخوابند.»
بیشتر دختران و پسران قد و نیم قد، متولد ایرانند و از «قندوز» و «بغلان» افغانستان خاطرهای ندارند؛ شهرهایی که در تصرف داعش و طالبانند و هر روز بر تنشان خون مینشیند. افغانهای ترسیده از جان، حالا در خانههای کاهگلی، در انتظار پزشکی هستند تا به بچههایشان واکسن بزند، برای خشکی سر و رویشان، پمادی بیاورد و درد معده کودکان را چارهای کند. لکههای سفید، برچسبی روی تن کودکان است، دور مچ پا، دور مچ دست و روی بازوها. میان تارهای بور شده سر از آفتاب، جای خالی زیاد است، تکههایی از موها ریخته، خودشان میگویند «خشکه» زده اما پوست خال خالی که انگار سالهاست رویش مویی نبوده نشان از یک بیماری پوستی دارد. «ناهده» سرش را با ناخنهای تیزِ کوتاهش میخارد: «پماد میزنم فایده نداره.» درِ خانه، مادر را قاب میگیرد: «خیلی دکتر بردیم، دوا داده اما خوب نشده.» و با انگشتان چنگ میزند به میان سرِکم موی بچه: «آنجایی که خشکه زده دیگر مو در نمیآید. دکتر بردیم گفت به این سگ و گوسفندها دست زده، مریضی گرفته.»
صدای پارس سگی چرت بعدازظهر کوچه را پاره میکند، گلهای از سر کوچه رد میشود. بچههای دومین کوچه، مریضتر از بچههای اولین کوچهاند؛ سرشان کچلتر است و بدنهایشان لکههای سفید دارد:«اون یکی بچهها هم مریضاند.» مادر به تقاطع میان دو کوچه که محل دورهمیهای زنان محله است، اشاره میکند؛ به بچههایی که میان خاک و خُل، روی پای مادران یا روی تکه سنگی نشستهاند به تماشا: «نمیدانیم چرا این طور شده، یکی دو ماه میشود. اول پسربزرگم گرفت، بعد آن یکی. دکتر گفت باید سواشان کنیم، ما که جا نداریم.»
«سمیره» با آن لباسهزار رنگ محلی، از میان درِ آهنی زنگزدهای، رد میشود: «اینها انگل هم دارند، همهاش شکمشان درد میگیرد، دختر من ٤ ساله است، انگل دارد، قرص خریدم، فایده نداشت.» و دختر، زل زده به مادر، دلش را میگیرد. بچهها یکی یکی از راه میرسند، یکی پایش را نشان میدهد، آن یکی روسری بنفش و قرمز و آبیاش را کناری میزند و پشت موهای کم پشتاش را بیرون میآورد: «پماد و شامپو زیاد زدیم اما خوب نمیشود.» اسم مریضی که میآید، مادران یکی یکی بیرون میآیند: «بچهام شبها خیلی ناآرام است، سرش خشکی زده، هیچ پمادی نداریم بزنیم.»
«شهرداری زبالهها را جمع نمیکند، در محل میسوزاند و آلودگی درست میکند.»
محوطه زبالهها، شهر بازی بچههاست. روستا با ٥٥٠نفر جمعیت تنها یک سطل زباله دارد که آشغالها از آن سرریز شدهاند، اطرافش اما قیامتی است از ماندهغذای آشپزخانهها و کهنههای کثیف و لباسهای چرک و پلاستیکهای رهاشده با هزاران مگس. مگسها هرکدام اندازه یک لوبیای پختهاند در هوای تبدار روستا.
جمعیت امام علی، دو هفته پیش، وضع آب روستا و زبالههایش را دنبال کرده و به گوش مسئولان رساندهاند: «گفتیم حداقل چند سطل زباله بگذارید و آشغالها را جمع کنید.» اهالی زبالهها را در فضای سبز خالی میکنند و ماموران شهرداری چندی یکبار، زبالهها را همانجا میسوزانند؛ همین سوزاندن زبالهها، بر بیماری اهالی روستا اضافه کرده.
«مردم بچههایشان را در خانه به دنیا میآورند، پول ندارند بروند بیمارستان.»
«ملانعمت» را تازه از بیمارستان آوردهاند، دستش از پهلوی چپ جدا نمیشود، لولهای پرخون از جایی روی شکمش بیرون آمده، کلیهاش را عمل کردهاند. ملانعمت ١٧سالی میشود که از افغانستان به کبیرآباد آمده و با اینکه سنوسالی ندارد، یکجورهایی مسئول یا به قول اهالی کدخدای روستاست: «اینجا جزو بخشداری کهریزک به حساب میآید، اما اصلا مثل مناطق شهری به آن توجهی نمیشود، مردم پول ندارند بروند بیمارستان، بچههایشان را در خانه به دنیا میآورند، کسانی که در خانه به دنیا میآیند، اصلا واکسن نمیگیرند، بچههای اینجا مریضی زیاد دارند، سرشان سفیدی زده، اسهال و انگل دارند، کلیههایشان درد میکند، سنگکلیه دارند، درمانگاه هم که میبرند، میگویند کاری نمیتوانند بکنند، معلوم است مشکل از کجاست. از آب و زباله و موش است.» کمخونی میان بچههای روستای کبیرآباد شایع است، ملانعمت میگوید که مردم اینجا، به دلیل فقر، ماهی یکبار هم گوشت نمیخورند.
«آب و خاک کبیرآباد آلوده است.»«مریم زادسر» متخصص عفونی است و یکبار برای معاینه و ویزیت کودکان و زنان به روستای کبیرآباد رفته. او یکی از پزشکان داوطلب جمعیت امام علی است: «بیماریهای پوستی، انگلی، سوءتغذیه، فقر بهداشتی و مشکل رشد، بیماریهای قارچی و کمخونی در میان کودکان این روستا شایع است، اغلب بیماریهای پوستی منشأ قارچی دارد و به دلیل تماس آنها با خاک و آب آلوده است.
زبالهها و خاک کبیرآباد آلوده است، اهالی بهداشت را رعایت نمیکنند و بچهها مدام میان زبالهها بازی میکنند.» او میگوید که خیلیوقتها تجویز پماد هم بیفایده است، چراکه باید منشأ آلودگی از بین برود، اما این اتفاق نمیافتد: «بیشتر بیماریها در میان کودکان شایع است، چون آنها سیستم ایمنی ضعیفتری نسبت به بزرگترها دارند و تماسشان با آلودگیها بیشتر است.» او از نزدیک با وضع زندگی این کودکان آشناست: «وضع زندگی مردم خوب نیست، خیلیهایشان با دامها زندگی میکنند، گروهی از افغانستان آمدهاند و بچههایشان درگیر بیماریند، از طرفی هم روستا با شهر فاصله دارد و اهالی با امکانات شهری فاصله دارند، برق ندارند و دام و زباله همهجا پیدا میشود، برای بهبود وضع بهداشت این روستا باید زیرساختها تغییر کند.»
تیرگی شب به خیابان رسیده و «سونیا» هنوز با بطری پلاستیکی میان زبالهها گم است. بچهها دور آشغالها حلقه زدهاند، هرکدام پی چیزی.
زبالهها پر از موش و مار است
کودکان «کبیرآباد» میان همین زبالهها صبح را شب میکنند، آنقدر میچرخند و بازی میکنند و در حوضچههای گِل شنا میکنند، تا جانشان خسته شود. «سونیا» را هر روز باید از میان زباله بیرون کشید، ظهر آن روز تابستانی هم آفتابگردان موهایش میان سیاهی زبالهها پیدا بود، دستهایش به سمت بطری خالی دراز شد.
«اینجا یک پارک ندارد دو تا تیرک برایمان بگذارند بازی کنیم، با سنگ که نمیشود دروازه درست کرد.» مشتاق، ١٢، ١٠ساله به نظر میرسد، صورت آفتابسوختهاش پر از لکههای ریز و درشت است و همهجایش «خشکه» زده. «نورمحمد» ٢٣ساله، چهارسالی میشود که از قندوز افغانستان به ایران آمده همراه با خانوادهاش: «ما جنگزده هستیم، فرار کردیم آمدیم تهران. فامیلهایمان اینجا بودند ما هم آمدیم کبیرآباد.» خانه نورمحمد در همان کوچهای است که انتهایش به سطل زباله میرسد، همان سطل معروف روستا: «اینجا پر از موش است، آشغالها را میبینید، دور و اطرافش، موش و مار دارد. بچهها که میروند داخل زبالهها، موش آنها را میگزد.»«دوست نداریم برگردیم، آنجا جنگ است.»
زنان کوچه اول روستا، تازه از افغانستان آمدهاند، فارسی خوب نمیدانند اما میان حرفهایشان اسم داعش و طالبان را میشود شنید. نوزاد تازه به دنیا آمده، روی ننویی پارچهای تاب میخورد. مادر از مریضی بچهها میگوید و شوری آب و آشغالهایی که همهجا رهاست. وضع روستا برایشان از قندوز افغانستان امنتر است اما آنجا جنگ است، اینجا که دیگر خبری از جنگ نیست: «مردان کار ندارند، آنجا هیچ کار نیسته، طیاره از بالا میآمد و مردم را میزد.
فامیلهایمان گریختند، ما هم آواره شدیم.» سمیرا ١٠ماه است که به ایران آمده، پسرش را در همین خانه کاهگلی به دنیا آورده و هنوز به فارسی که در ایران صحبت میشود، مسلط نیست. شوری آب دستهایشان را خشک کرده، میگویند هرچقدر دستها را چرب میکنند، بیفایده است. «فرزانه»، موهایش را روی شانه رها کرده و یک سنجاق اکلیلی منجوقدوزی بزرگی رویش زده: «دستم را ببین، سفید شده، پاهایم هم از اینها دارد.» و پاهایش را نشان میدهد، لکه شبیه سالک است: «دلم خیلی درد میکند، آزمایش دادم گفتن انگل دارم. رفتم باقرشهر، به من قرص دادند.» مهتاب ١٠ساله است، الان که مدرسهها تعطیل است و کارِ خانه میکنند اما از مهر میرود کلاس سوم. شورآباد درس میخواند. سحر هم از کمخونیاش میگوید و پزشکی که چندی یکبار به سراغشان میآید. همهشان متولد ایرانند: «دوست نداریم برگردیم، آنجا جنگ است.»
اهالی روستا مریض که شوند یا زنانشان که درد زایمان بگیرند، باید تا شورآباد بروند، آنجا درمانگاه دارد و پزشک. ماشینهای سنگین کارخانههای اطراف مدام در آمدورفتند، هربار که میروند و میآیند، خاک تمام منطقه را میگیرد و آنموقع بچههایی که غرق زبالهها هستند، هم به سختی پیدا میشوند.
اهالی پول سرویس مدرسه ندارند
«کبیرآباد» مدرسه ندارد، تا دوسال پیش بچهها پشت نیمکت یکی از مدرسههای خودگردان مینشستند و حالا همان مدرسه را هم ندارند:«بچههای این روستا، اغلب مدرسه نمیروند، تا دوسال پیش یک مدرسه خودگردان اینجا بود اما تعطیل شد، حالا شورآباد مدرسه دارد اما تا آنجا ٢٠ دقیقهای با ماشین راه است، اهالی وسع مالیشان نمیرسد سرویس بگیرند.»
رویا منوچهری، از دیگر اعضای جمعیت امام علی(ع) است که با یک تیم، هفتهای یک بار به اهالی این روستا سر میزند، گاهی هم پزشک میبرد:«بعد از فرمان امام که اجازه تحصیل رایگان به مهاجران افغان داده شد، خیلی از این بچهها تا از ماجرا باخبر شوند از ثبتنام جا ماندند، از آن طرف هم پول ندارند تا شورآباد بروند، سرویس ماهانه از آنها پول میخواهد.» منوچهری میگوید که جمعیت امام علی(ع) با دیدن این اوضاع، تصمیم گرفت تا روی مسائل فرهنگی و اجتماعی مردم این روستا کار کند، برایشان کلاسهای هنری سوزندوزی افغانستان برگزار و زمینههای کارآفرینیشان را فراهم کند.
آنها این منطقه را سهسال پیش وقتی طرح اعتکاف کعبه کریمان را اجرا میکردند، پیدا کردند، آن سال، مثل همین حالا بیشتر اهالی روستا بیماری پوستی داشتند، برایشان دکتر آوردند و دارو:«با اینکه روستای کبیرآباد در محدوده شهرداری کهریزک است اما هیچکس برای جمعآوری زبالهها نمیآید، همین زبالههای انباشت شده، عامل بیشتر بیماریهای روستاست.»اهالی روستا، وضع مالی خوبی ندارند، بیشترشان کارگر ضایعات هستند و زباله جمع میکنند، بعضی هم نگهبانند. میانگین درآمدشان، یکمیلیون و صد تا یکمیلیون و دویستهزار تومان است.
زهرا جعفرزاده
- 14
- 6