پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۳:۱۳ - ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۲۰۵۲۷۷
رفاه و آسیب های اجتماعی

سـایه بیماری روی زندگی زوج عـاشق

زندگی زوج عـاشق,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی

در آخرین روزهای سال، تهران هوایی تمیز و آسمانی آبی را تجربه می‌کرد. بساط گل فروش‌ها پر از سبزه و ماهی‌های قرمز شده بود و حاجی فیروزها با نوای دایره زنگی خودروهای عبوری را به شادی فرا می‌خواندند. اما «سپیده» و «حامد» نه شوقی برای خانه تکانی داشتند و نه انگیزه‌ای برای خرید سال نو. دغدغه‌شان فقط این بود که هرطور شده خاطره دو سال زندگی مشترک را به نسیم فراموشی بسپارند.سه ساعت مانده به‌ ظهر، هنوز چند خیابان به مجتمع قضایی باقی مانده بود. در ترافیک معمول چنین روزهایی گیر کرده بودند و هر ثانیه برایشان مثل ساعتی می‌گذشت. حامد در سکوت به چراغ راهنمایی زل زده بود و تلاش می‌کرد نگاهش با نگاه همسرش تلاقی نکند. سپیده هم به کوه‌های شمال شهر چشم دوخته و در خیالات خود غرق بود. هیچ‌کدام از آنها قبل از سبز شدن چراغ حتی متوجه دخترک گل فروشی که به شیشه ماشین ضربه می‌زد نشدند...چند دقیقه مانده به شروع جلسه دادرسی، هر دو پشت در شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده نشسته بودند. حدس زدن اینکه سپیده روحیه‌ای هنرمندانه دارد و حامد آدمی جدی است، برای مراجعان دادگاه چندان سخت نبود چرا که زن مانتو و روسری همرنگی پوشیده بود و حتی کیف و دستبندش با منجوق‌های کارشده توجه را جلب می‌کرد. در مقابل حامد کت و شلواری سرمه‌ای بر تن کرده بود و در پشت عینک کائوچویی سعی داشت اخم‌هایش را پنهان کند. تا شروع جلسه رسیدگی هر دو فرصت داشتند گذشته‌­شان را مرور کنند...

 

ماجرای آشنایی آنها به دو سال و سه ماه و شش روز قبل برمی گشت. در آخرین روزهای فصل پاییز که همه مردم شهر در گیر و دار برگزاری شب یلدا بودند، حامد پا به شرکت تهیه و توزیع تجهیزات ساختمانی گذاشت و در بدو امر با سپیده برخورد کرد که پشت میز مشاوره نشسته بود. حامد مسئول خرید یک شرکت خصوصی بود و وظیفه داشت برای توسعه یک مرکز فرهنگی مصالح مورد نیاز خریداری کند. بالا بودن اطلاعات عمومی سپیده و مؤدب بودنش ذهن حامد را به خود مشغول کرده بود و در عین حال سپیده هم احساس کرد که فرد مقابلش بسیار باهوش نشانمی‌دهد. یک هفته بعد برخورد دوم میان آنها اتفاق افتاد و این بار درباره علایق مشترک، دغدغه‌های هنری و حتی کتاب‌هایی که خوانده بودند حرف زدند. در دیدار سوم نه از خرید خبری بود و نه مشاوره برای فروش. آنها در یک کافه دنج روبه‌روی هم نشسته بودند و در حالی که  قهوه می‌نوشیدند درباره آینده و عشق حرف می‌زدند. دسته رزی سرخ میان آنها قرار داشت که روی کارتش نوشته شده بود؛ «برای سپیده‌ای که هر صبح طلوع می‌کند».

 

حامد در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شده بود که کتاب خواندن و ساززدن و بحث درباره فیلم‌های روز دنیا سرگرمی هر روزه‌شان بود. اما سپیده پدری نظامی داشت. بعد از مرگ مادرش نتوانسته بود با زن بابا کنار بیاید و نزد مادربزرگش زندگی می‌کرد. عاشق معماری بود، اما پدرش حتی اجازه نداده بود به رشته مورد علاقه‌اش بپردازد و برایش رشته پزشکی را انتخاب کرده بود. اما سپیده چند ترم بعد به معماری داخلی تغییر رشته داد. او دختری پر از شور و انرژی بود که خیال می‌کرد رؤیاهایش در میان مصالح ساختمانی گم شده‌اند. وقتی که با حامد آشنا شد از روحیات او خوشش آمد و کم‌کم به این پسر یکی یکدانه شوخ و شنگ  دل باخت.سپیده خوب می‌دانست که پدرش باخواستگاری حامد مخالفت خواهد کرد. برای همین از راه قانون وارد شد و اجازه ازدواج را از دادگاه گرفت. در نتیجه پدرش در مراسم عقد حاضر نشد و به فرستادن دسته گل و هدیه عروسی بسنده کرد. از این طرف خانواده حامد سنگ تمام گذاشتند و اجازه ندادند سپیده احساس تنهایی کند. یک ماه بعد هر دو زیر یک سقف زندگی مشترکشان را شروع کرده بودند تا اینکه عروس جوان از واقعیت تلخ زندگی‌اش آگاه شد...

 

وقت رسیدگی به دادخواست طلاق سپیده رسیده بود. منشی شعبه اسمشان را اعلام کرد، زوج جوان از دنیای ذهنی‌شان خارج شدند و در صندلی مقابل قاضی جای گرفتند. چند لحظه بعد قاضی «غلامحسین گل آور» پرونده آنها را ورقی زد و اسمشان را خواند. حامد و سپیده سری به علامت تأیید تکان دادند. قاضی به تجربه می‌دانست که آنها تحت تأثیر فضای سرد دادگاه سکوت کرده‌اند. پس لبخندی زد و رو به سپیده گفت:«ظاهراً شما هستید که دادخواست طلاق داده اید. به این زودی از این آقای خوش تیپ دلخور شده‌اید؟»

 سپیده جواب داد:«کاش فقط دلخوری بود. آن وقت جرأت می‌کردم به خانواده‌ام بگویم. اما موضوع این نیست. ایشان اصلاً نمی‌توانند در گرفتاری و بحران خودشان را کنترل کنند. دائماً در حال دعوا کردن هستند و...»

 

قاضی رو به حامد کرد و گفت:«اصلاً به شما نمی‌آید. خصوصاً که متوجه شدم اهل هنر هم هستید.»

 

 حامد جواب داد:«هر چه بگوید حق دارد. من بیمار هستم و نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم.»

 

قاضی رو به سپیده کرد و خواست چیزی بپرسد که زن جوان گفت:«بله متأسفانه. ایشان به بیماری اختلال دوقطبی مبتلاست. یعنی یا خیلی خوب و مهربان و آرام است یا عصبانی و بدخلق و پرخاشگر. کافی است موضوعی طبق خواسته‌اش پیش نرود. آن وقت همه چیز را به هم می‌ریزد.» قاضی حرف زن را قطع کرد و پرسید:«هر دردی درمانی دارد. آیا به پزشک مراجعه کرده اید؟»

 حامد هیچ چیز نگفت اما سپیده که انگار منتظر گوش شنوایی باشد، گفت:«در روزهای آشنایی و نامزدی همه چیز خوب بود. اصلاً چیزی برای عصبانیت وجود نداشت. اما بعد از اینکه زندگی مشترکمان را شروع کردیم متوجه مصرف داروهایش شدم و اعتراض کردم که چرا واقعیت را پنهان کرده است. جواب داد؛ چیز مهمی نیست. با این حال خانواده‌اش عذرخواهی کردند و توضیح دادند که به خواست حامد حرفی نزده‌اند. خودش بعدها اعتراف کرد که از ترس عقب کشیدن من راز بیماری‌اش را پنهان کرده است. هر چه بود قول گرفتم که درمانش را جدی بگیرد و به خانواده‌ام چیزی نگوید. اما او درمانش را جدی نگرفت و داروهایش را نصفه و نیمه مصرف می‌کرد. از طرف دیگر در محل کارش با مشکلاتی مواجه شده بود و زود از کوره در می‌رفت. باور کنید در طول دو سالی که با هم زندگی کرده‌ایم هر هفته ماجراهای مختلفی داشته‌ایم. یک روز با راننده تاکسی دعوا می‌کند، یک روز با سوپری محل و یک روز با صدای دزدگیر ماشین همسایه‌ها به هم می‌ریزد. به خدا دیگر خسته شده ام. این حامد آن مرد دوران نامزدی من نیست. آن روزها همه ساعات ما به کافه گردی و کوه رفتن و فیلم دیدن می‌گذشت. هر چیز زیبایی پیدا می‌کرد برایم می‌خرید و هر جایی که می‌رفتیم دستم را می‌گرفت. شوخ بود و آرام. همه دخترهای فامیل به من حسودی می‌کردند. اما حالا...»

 

قاضی سری تکان داد و گفت:«حالا هم اتفاق مهمی نیفتاده. شما باید دو روز اینجا بنشینید و ببینید دیگران چه گرفتاری‌های بزرگی دارند. از اعتیاد و خشونت مردان گرفته تا نازایی و ولخرجی زنان و صد مسأله دیگر.»

 

سپس از سپیده خواست چند دقیقه بیرون برود تا با مرد جوان صحبت کند. بعد از رفتن او حامد به حرف آمد و گفت:«آقای قاضی من عاشق همسرم هستم. با اینکه هنوز با هم زندگی می‌کنیم الان چند هفته است که با هم حرف نمی‌زنیم. سعی کردم با خرید بلیت سفر و هدیه‌های گرانقیمت با او آشتی کنم اما نشد. نمی‌دانم چه کار باید کنم. قول می‌دهم مرد خوبی باشم. به خدا حتی یک بار هم دست رویش بلند نکرده‌ام... می‌دانم که بیمارم. اما خودتان خوب می‌دانید که زندگی این روزها چقدر سخت شده. تو را به خدا کمکم کنید.» بغض گلوی حامد را فشرد و نگذاشت حرفش را تمام کند. اشک توی چشمش حلقه زد. قاضی از او خواست لیوان آبی بنوشد. سپس از منشی خواست زن را فراخواند.وقتی سپیده وارد شد. قاضی توضیح داد که حامد از رفتارش پشیمان است و قول می‌دهد به درمان و داروهایش توجه کافی داشته باشد. در ادامه خاطره‌هایی از پرونده‌های دیگرش تعریف کرد که بتواند لبخند را بر لبان زوج جوان بیاورد. چند دقیقه بعد حامد نگاهی به قاضی کرد، به همسرش نزدیک‌تر شد و دست او را گرفت و بوسید. همانجا زیرچشمی نگاهش کرد و گفت:«سپیده جان دوستت دارم... فقط یک بار دیگر فرصت بده تا جبران کنم.» سپیده بغض کرده بود، اما به روی خودش نیاورد و گفت:«باشه. پس زودتر بریم برای خرید سال نو.»

 

ساعتی بعد آنها سر چهارراه منتظر سبز شدن چراغ قرمز بودند. این بار وقتی دخترکی گل‌های سرخ را به سمت حامد گرفت. خیلی زود آنها را گرفت و اسکناسی تحویل داد. چراغ که سبز شد حامد دنده را عوض کرد و ماشین راه افتاد. در آن لحظه سپیده گل‌های سرخ را بغل کرده بود و به حامد نگاه می‌کرد.

 

 

بهمن عبداللهی

 

 

iran-newspaper.com
  • 10
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
ویژه سرپوش