
روزنامه پیام ما نوشت: صبح روز پنجشنبه، ۲۲ آبان، «مهیم» و «فاطمه»، دو دختر جوانشان «راحله» و «مریم»، «عبدالله» پسرشان و «زینب» همسر باردارش، «یسرا» و «آتنا» دو نوهشان، تصمیم گرفتند برای خرید از روستای «صولان» به شهر «رمشک» بروند. یک روز معمولی در «قلعهگنج» بود و آنها احتمالاً خوشحال بودند، حالوهوایشان با رفتن به شهر عوض میشود. آنها خبر نداشتند قرار نیست دوباره به خانههایشان برگردند و خانواده و دوستانشان را بینند.
آنها نمیدانستند بهزودی جانهایشان آتش میگیرد و قربانی کابوس جادههای جنوب میشوند؛ برخورد با سایپاهای آبی مشکدار. شبانگاه مردم قلعهگنج همه عزادار بودند. یکی از خویشان آنها درد میکشید و میگفت: «ما از مرکز دوریم. جانهای عزیزانمان میسوزد. هیچکس صدایمان را نمیشنود، با ما همدلی نمیکند. جان ما از درختان جنگلهای شمال کمارزشتراست.»
آتنا در آغوش مادرش ذرهذره آب شد
آن شب شوم، شعلههای بیامان آتش، دشت «تگدر» پاییزی را ملتهب کرده بود. در میان این شعلهها ۱۴ جان همزمان میسوختند. صدای ناله میآمد. پوست و استخوان آدمی تاب این هرم گرما را ندارد. بوی سوختگی بدنها آغشته به بوی گازوئیل میشد و کویر بیتاب. مردم روستاهای دوروبر با جگرهای سوخته فکر میکردند شاید قربانی بعدی ما باشیم. وقتی مشکها خاکستر میشد، خوابوخیالی که سوختبرها برای دستمزد آن روزشان دیده بودند، دود میشد و به هوا میرفت. جازموریان بیدلیل نیست لکهای سرخ از دلش بیرون زده؛ فکر میکنید ۱۴ جان در ازای چقدر سود سوختند؟ در بهترین حالت که نیسان آبی برای راننده باشد: ۲۰ میلیون تومان.
«صمد»، یکی از اهالی روستای «تمگران» میگوید: «جان اینجا ارزان است.» داغ دل او، از مرگ یسرا و آتناست: «این دو کودک معصوم چه گناهی داشتند؟» یسرا هفت سال بیشتر نداشت و آتنا چهارساله بود. کودکی هم بود که هرگز زاده نشد. «جعفر مهتابیان»، پدر آتنا درد میکشد و میگوید: «دیدید که آتنای من چگونه در آغوش مادرش ذرهذره آب شد؟ اگر کاری از دستتان برمیآید و نکنید، باید جواب آتنا را در آن دنیا بدهید.» اما چه کسی از دستش کاری برمیآید؟
ما با فرمانداری، نیروی انتظامی، نهادها و سازمانهای مرتبط تماس گرفتیم. هیچکس پاسخ درستی نمیدهد. فرماندار سابق گوشیاش را قطع میکند. فرماندار جدید میگوید: «باید با استانداری هماهنگ کند.» تا زمان نوشتن این گزارش، پاسخی به ما داده نمیشود.
این درد آرام میگیرد؟
تصاویری از یسرا و آتنا در شبکههای مجازی محلی دستبهدست میشود. چهرههای کودکانهای که پر شده از قلب و گلهای سرخ پرپرشده. معلوم نیست در دنیای کودکانه این دختران، هنگامی که از شهر به روستا برمیگشتند، چه میگذشته است. حالا آرزوهایشان در خاک خفته است. این درد آرام میگیرد؟ دردی که به روایت محلیها، نزدیک غروب، وقتی صدای اذان بلند میشود، اتفاق میافتاد.
خانواده مهیم خوبیاری سوار بر پژوی ۴۰۵ از رمشک راهی صولان میشدند. آنها در جاده تنها نبودند. سالهاست که جادههای باریک و دوطرفه ۱۵ سال پیش قلعهگنج، پرتردد شده است. همزمان، «موسی آزادی» و «علیاصغر» پسرش با پراید «قادر فخری»، خسته از کار روزانه برمیگشتند به روستایشان «فدک سلمانیه». دو نیسان آبی سوختبری هم در جاده بودند. یکی از محلیها به «پیام ما» میگوید: «سایپای اول (نیسان آبی) یک پدر و پسر جوان بودند، اهل بلوچستان. دایی پسر هم پشت سرشان بود. سایپای اول احتمالاً برای خرید میایستد. یکی از مغازهدارهای جاده آنها را دیده.
پسر و پدر حرفشان میشود. صدایشان بالا میگیرد. پسر از پدر جدا میشود و به سایپای داییاش میرود. آنها دوباره راهی جاده میشوند. بینشان فاصله میافتد.» به روایت این مرد که از دور سوختبرها را میشناخته: «آنها با سرعت حرکت میکنند که بتوانند زودتر به ایرانشهر و بعد مرز پاکستان برای رد و بدل سوخت برسند.» یکی از سایپاها با شتاب و سرعت سرسامآور میخواهد از خانواده خوبیاری سبقت بگیرد.
جاده باریک است. هر دو چپ میکنند و پرایدی هم که پشت سرشان بوده به آنها میخورد. جرقه میان مشکها میافتد. ناگهان جهنم میشود. ۱۴ نفر خود را میان آتش میبینند. دختران و مادران، پدران و پسران با هم میسوزند. ۱۳ نفرشان همان شب میمیرند. راننده پراید چندروزی با مرگ دستوپنجه نرم میکند، اما سوختگیها به او هم امان نمیدهد. او را از بیمارستان به قبرستان میبرند.
قربانیان جادههای مرگ
این تصادف در جاده بین رمشک و صولان اتفاق میافتد. جادهای که از میان روستاهای قلعهگنج میگذرد، یکی از شهرستانهای پهناورترین استان ایران؛ کرمان سرزمینی با معادن و گنجینههای طبیعی و تمدنی بسیار.
یکی از مردم روستای سلمانیه برای «پیام ما» تعریف میکند: «باور کنید در زندگی خواب آرام ندارم. چند بار در جاده با سوختبرها روبهرو شدم. یکبار یکیشان میخواست سبقت بگیرد. پسرم با من بود. تلاش کردم کنار بکشم. جادهها باریکاند. فقط توانستم بکشم شانه خاکی. فکر کردم مردم؛ دیگر زن و بچهام را نمیبینم. شانس آوردیم چپ کردیم و به سوختبرها نخوردیم. ما هم باید میسوختیم.» او تنها کسی نیست که کابوس تصادف با سوختبرها رهایش نمیکند. «سیاووش» به «پیام ما» میگوید: «سالهاست، سوختبرها جلوی چشم ما قطارقطار میآیند و میروند. با سرعت و بیاحتیاط. هر وقت در جاده باشند، بهاجبار کنار جاده پارک میکنم تا بروند و دور شوند. زندگیمان پر است از وحشت آنها.»
«عمار»، یکی دیگر از محلیها که شاهد تصادف بوده، میگوید: «ترس همیشه همراه ماست؛ چون تقریباً هر روز یا هر هفته خبر سوختن یک وانت سوختبر میآید. خودم چند وقت پیش در جاده بودم که ۹ سوختبر با هم برخورد کردند. سوختن دیدهاید؟ سوختن آدم؟ خیلی وحشتناک است. بوی گوشت سوخته آدمی به مشامتون بخورد، دیگر رهایتان نمیکند.»
تجربه جادههای خطر برای «رسول» ۲۰ساله اما طور دیگری است: «این صحنهها دیگر برای مردم ما تبدیل به یک واقعیت تلخ و تکراری شده. عادت کردیم هر هفته یک تصادف ببینیم.» برای «حامد» اما این ماجرا هر بار دردآور است: «هر صبح که به میدان ترهبار برای خریدهای مغازهام میروم. فکر میکنم این آخرین روزی است که زندهام. چندینبار اتفاق افتاده با سایپاها شاخبهشاخ شوم. بالاخره در این جاده میمیرم، همانطورکه موسی و پسرش مردند. همانطورکه خانواده مهیم.»
این روایتها دیگر عدد و رقمهای ترسناکی شدهاند. سرهنگ «امیر معینالدینی»، رئیس پلیسراه جنوب استان کرمان، سال گذشته به خبرنگار «تسنیم» گفته: «خودروها قاچاقبر تأثیرات آشکار و پنهانی بر تصادفات دارند و بیش از ۹۴ درصد رانندگان قاچاقبر سوخت در تصادف این خودروها جان میبازند.»
خبرگزاری فارس همین پاییز امسال از قول رئیس پلیسراه شمال استان کرمان آورده: «۳۳ درصد قربانیان تصادفات مربوط به خودروهای حامل سوخت قاچاق است.» تلاش ما برای رسیدن به آمارهای دقیقتر و شفافتر از تصادفات جنوب ایران اما به در بسته میخورد.
بازی مافیا و اربابها
«اینجا همه سیرند از زندگی»؛ یکی از پسران جوان روستاهای قلعهگنج به «پیام ما» میگوید. خیلیها دلیل افزایش سوختبری را فقر میدانند و بیکاری، خشکسالی، تغییراقلیم، کساد کشاورزی و دامداری. برخی هم از طمع درآمد بیشتر در زمان کم میگویند.
یکی از مغازهداران جاده نزدیک تگدر به «پیام ما» میگوید: «یکبار به یکی از سایپاییها گفتم چرا کار دیگری نمیکنی؟ بار دیگری بزن، چیپس و پفک، میوه و ترهبار. گفت چقدر بار ببرم، بشود در هفته ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان؟ گفتم خطر دارد، میسوزی. گفت مرگ است دیگر. هر کسی یکطوری میمیرد.» جامعه اما در خطر است. سوختبری دارد جان بسیاری از مردمی که نقشی هم در سوختبری ندارند، میگیرد.
«یاسر»، یکی دیگر از مردان قلعهگنج، میگوید: «چقدر باید برای دوست و آشناهایمان سنگ قبر بگیریم؟ مگر خودمان به داد خودمان برسیم. دولت که کاری برایمان نمیکند. خودمان باید تجمع کنیم. پویش راه بیندازیم. تا کی بیصدا بمیریم؟»
«احمد» که سرد و گرم کشیده روزگار است و سالها معلمی کرده، درباره این وضعیت سوختبری حرفها دارد: «موضوع قاچاق نه منطقهای است نه محلی. کار باید از بالا درست شود. عمده قاچاق به پاکستان است. چرا به افغانستان و ترکمنستان و ترکیه و عراق نیست؟ جمعیت بلوچستان پاکستان تقریباً حکومت خودمختار دارد. قیمت سوخت در پاکستان یک دلار است، با اختلاف قیمت در ایران گاهی سود ۱۰۰ برابری میشود. البته این سود فقط به سوختبر نمیرسد. هزار پیچیدگی دارد.»
بهجز شبکه بزرگ سوختبری که بهزودی دربارهاش صحبت میکنیم. سرمایهدارانی که به آنها «ارباب» میگویند، حلقه واسط بین قاچاقچیان بزرگ و مردم شدهاند. آنها نیسانهای متعددی میخرند و آن را در اختیار سوختبرهای جوان قرار میدهند. اگر نیسان برای خود سوختبر نباشد، درنهایت سود زیادی نمیبرد، اما باز هم از هر کاری در قلعهگنج درآمد زحمت کمتر و درآمد بیشتری دارد.
«علیاصغر پوربهزاد»، پژوهشگر و عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد کهنوج، درباره افزایش سوختبری در جنوب میگوید: «از اواخر دوره ریاستجمهوری حسن روحانی سوختبری اوج گرفت.» این دقیقاً زمانی است که خشکسالی روی تلخ خود را نشان داده است و تغییراقلیم دارد زندگیها را میبلعد. سدهایی که با تصمیمات اشتباه دولتها در بالاست جازموریان زده بودند، یکی از پرآبترین تالابهای ایران یعنی «هامون جازموریان» خشک میکند. از آن پس، درختهای میوه نابود میشود. کشاورزی و دامداری فلج میشود و برکت از روستاها میرود. بیکاری بالا میگیرد و بسیاری برای امرار معاش به سوختبری روی میآورند. این رویه در دوره «ابراهیم رئیسی» گستردهتر میشود و در ریاستجمهوری «مسعود پزشکیان» و تورم بالایی که مردم تجربه میکنند، به قوت خود باقی میماند.
حالا کار به جایی رسیده که بسیاری از نوجوانان و جوانان بین ۱۳ تا ۳۰ ساله ترجیح میدهند سوختبری کنند. اغلب آنها برای بیدار ماندن در جاده از مواد استفاده میکنند. با سرعت میروند. محلیها میگویند: «اینجا منطقه محروم است. مردم برای بهدستآوردن نان میسوزند.»
تحلیل پوربهزاد این است که «نوجوانان و جوانانی که رؤیای رسیدن به زندگی بهتر از میانبرها را دارند، نسل جدیدی که آرزوهای بزرگ دارند و اهل خوشی و رفاهاند، مسیرهای میانبر را انتخاب میکنند. آنها میدانند با شغلهای آبا و اجدادیشان در زمانه خشکسالی به جایی نمیرسند. از وقتی کشاورزی و دامداری کمرنگ شده، سوختبری و قاچاق انسان (افغانیکشی) جای آنها را گرفته است. سود سریع و سهلالوصول دارد. سوختبرها کمتر از شش ماه میتوانند به سود برسند. خانه بخرند. برای همسرشان طلا بخرند. این بسیار وسوسهانگیز است.»
توسعه ناتمام و بلبل بیصدا
«بلبل من رفت، آتنای من رفت. نگذارید که پدرهای دیگر بیفرزند شوند. همه میدانند کانتینرهای پلمبشده از کجا به میثمآباد جیرفت میآیند و توزیع سوخت در آنجا انجام میشود. چطور ممکن است مسئولان جلوی این قاچاقی را که در روز روشن انجام میشود، نگیرند؟» پدر آتنا اینها را با بغض میگوید. سوختبری در جنوب سالهاست به موقعیتی پیچیده و درهمتنیده از مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بدل شده. سوخت روزبهروز بیشتر میشود و سؤال این است چطور این حجم از جابهجایی با کارتهای معمولی تأمین میشوند؟ بهنظر میرسد صورتمسئله چیز دیگری است و پای شبکههایی از مافیا و سودهای کلانی در میان است.
بهزادپور میگوید: «دو موضوع در این زمینه مطرح است. این دامی است که برای مردم جنوب پهن شده. واقعیت این است توزیع فراوردههای نفتی از پمپهای این کشور بیرون میآیند. چطور یک سوختبر بهراحتی به ۴۰۰ لیتر بنزین دسترسی پیدا میکند؟ بیشک سوخت را در اختیار سوختبر قرار میدهند. بهنظر میرسد این اقدامات با پشتوانه انجام میشود. پای مافیا در میان است. لولههایی که از ساحل به دریا میروند را چه کسانی نظارت میکنند؟ سوختبری یک معضل همهجانبه است. ابعاد پیدا و پنهان دارد. صاحبان پمپها و نهادهایی که دسترسی به حجم بالای سوخت دارند، کداماند؟ مسئولان دولتی بررسی کنند؛ از شرکت فراوردههای نفتی گرفته تا جهادکشاورزی و…»
یکی از محلیها به «پیام ما» میگوید: «فقط کافی است که بحث نظارت بر توزیع سوخت بررسی شود. در برخی پروندهها، مسئولان محلی یا کارکنان نهادهای توزیع رشوه گرفته یا همکاریهایی داشتهاند. مثلاً در پروندهای در جنوب کرمان، چند مسئول شرکت نفت و اداره صمت بازداشت شدهاند.» خبرگزاری ایرنا ۱۹ مهر ۱۴۰۳ درباره افشای یکی از پروندههای قاچاق سازمانیافته فرآوردههای نفتی از قول رئیس شورای قضائی استان کرمان آورده: «در پی دریافت گزارشهایی مبنیبر فساد تعدادی از مسئولان شرکت نفت، کارمندان و کارشناسان اداره صمت جنوب استان و جایگاهداران سوخت در بحث اخذ رشوه و قاچاق مواد سوختی، تحقیقات قضائی در ارتباط با این موضوع انجام شد.» «حجتالاسلام ابراهیم حمیدی» درباره جزئیات این پرونده گفت: «براساس برآوردهای انجامشده ۱۰۲ میلیون لیتر سوخت در این پرونده قاچاق شده است.»
خبرگزاری ایسنا هم ۲۷ آبان ۱۴۰۴ نوشت: «رئیس کل دادگستری استان هرمزگان از شناسایی و دستگیری اعضای باند قاچاق سازمانیافته کلان بینالمللی سوخت موسوم به «طوفان» با گردش مالی ۱۶۷ هزار میلیارد تومان خبر داد.» خبرگزاری تسنیم به تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۴ نوشت: «یکی از گستردهترین عملیات مقابله با قاچاق سوخت در جنوب استان کرمان با تمرکز بر پاکسازی کامل روستای میثمآباد از محلهای دپوی غیرقانونی انجام شد.»
این عملیات اخیر، همزمان با پیگیریها و نوشتن این گزارش اتفاق افتاد. درست زمانی که اعتراضات محلی و بومی به دپوی سوخت در میثمآباد کرمان بالا گرفت. در این مدت کمپینهای متعددی مردمی در قلعهگنج شکل گرفته است. مهتابیان میگوید: «بسیاری از دوستان و آشنایان ما پس از این اتفاق گفتهاند خودروهای سوختبری را کنار میگذارند. خودمان باید به داد خودمان برسیم. درست همینجایی که خانواده من تصادف کردند، در یکیدو ماه اخیر نزدیک هفت تصادف شده. بدبختیهای ما کم نیست. اگر شبکههای سوختبری معدوم نشوند، عزا پشت عزا میشود.»
رئیسپلیس امنیت اقتصادی فراجا ۲۷ آبان امسال به خبرگزاری مهر گفته ۲۱ هزار پرونده قاچاق سوخت در هفتماهه نخست سال داشتهاند که از مجموع ۵۸ هزار پرونده قاچاق در این مدت، ۳۶ درصد مربوط به قاچاق سوخت است. او خبر داده در حوزه قاچاق سوخت ۲۰ هزار نفر دستگیر شدهاند.
سؤال اینجاست که چرا این دستگیریها راه به جایی نمیبرند؟ بررسیها نشان میدهد اینجا همه مسائل به هم گره خورده است. آیا دلیل این نیست که هر بار اقداماتی برای توسعه پایدار، رونق گردشگری و توسعه کارخانهها انجام میشود، ناتمام میماند؟
عزم ملی و هزار کیلومتر فاصله
نهفقط مافیای سوختبری، برخوردهای نیروی انتظامی و پلیسراه با سوختبرها هم ابهامات بسیاری ایجاد میکند. مشاهدات ما در قلعهگنج نشان میدهد سوختبرها بهصورت گروهی حرکت میکنند. آنها بدون هراس روز و شب در جادههای پرتردد با مشکهای بزرگ بنزین و گازوئیل از هرمزگان یا میثمآباد جیرفت به ایرانشهر میروند. مرزها هم همیشه باز است. یکی از محلیها میگوید: «چرا هیچکس جلوی آنها را نمیگیرد که بیراهه بروند.» برخی شنیدهها حاکی از آن است که بیراههها برای ایجاد امنیت مینگذاری شدهاند.
استاد دانشگاه کهنوج اما از بعد دیگری به ماجرا نگاه میکند: «ما در برخورد با قاچاق سوخت ضعف قانونی داریم. سوختبری جزو جرایم تعزیراتی است؛ فقط جریمه مالی دارد، نه حبس دارد، نه بازدارندگی قوی. سوختبری جرمانگاری نشده است. از طرف دیگر، نیروی انتظامی جلوی سوختبرها را نمیگیرد. قانون بهکارگیری سلاح و مهمات، نیروی انتظامی را از تعقیب و گریز خودروها منع میکند. اگر تیراندازی شود یا ماشین چپ کند، فرد ضارب (که میتواند از نیروهای نیروی انتظامی باشد) باید دیه فرد را بپردازد.
نیروی انتظامی هیچ انگیزهای برای برخورد با سوختبرها را ندارد.» او میگوید: «برخی از سوختبرها پلاکها را مخدوش میکنند. با سرعت میروند. ایست دادن نیروی انتظامی آنها را متوقف نمیکند. نیروی انتظامی بهدلیل نبود حمایت قانونی، خطر تعقیب و گریز در جادههای مرگ را به جان نمیخرد. همه بهنوعی میگویند مملکت بخوربخور است، حالا بگذاریم اینها هم سوختبری کنند. بین جامعه، خانواده، دستگاههای اجرایی و دولت تعارض جدی وجود دارد.»
حرف این پژوهشگر این است: «گرهی که ایجاد شده، خیلی محکم است. سوختبری را متوقف کنند، فقر زیاد میشود، اعتراضات بالا میگیرد. قاچاق را هم که نمیتوانند قانونی کنند. بازارچههای مرزی در بلوچستان درست کردند، به هزارویک دلیل شکست خورد. شغل جایگزین هم که وجود ندارد. این جامعه جنوب ایران است که لطمه میخورد. برای پایان دادن به سوختبری عزم ملی لازم است.»
عزم ملی باید از کجا آغاز شود؟ از تهران تا قلعهگنج هزار و ۳۵۵ کیلومتر فاصله است. خانه مهیم و فاطمه خالی است. هیچکس دیگر نیست به زمینهای کشاورزی سر بزند. راحله و مریم دیگر جان ندارند به بچههایشان برسند. آرزوهای آتنا و یسرا به خاک سرد سپرده شده. عبدالله رفته و بچههایش دیگر پدر ندارند. پدر آتنا فرزند ندارد. صدای او رو به مردم ایران مدام تکرار میشود: «اگر کسی کاری از دستش برمیآید و انجام ندهد، در آن دنیا باید جواب آتنا را بدهد.» آتنا چشمدرچشم دولت و ملت است.
- 19
- 6













































