در هفته گذشته پرويز پرستويي به فروغي (مدير شبکه سوم) گفت: مگه تلويزيون ارث پدر شماست که...؟ که... بقيهشو بريد خودتون بخونيد ديگه... که به بعدش مهم نيست. مساله مهم ارث پدري است. بعضيها پدرشان همهچيز دارد ولي چيزي برايشان ارث نميگذارد. بعضيها هم يک چيزهايي به ارث ميبرند که اصلا ارتباطي به هفتجدشان نداشته. مثلا من يک دوستي دارم اخيرا پدرش را از دست داد و پدرش برايش يکسري پيج با لايک ميليوني باقي گذاشت! پسر اصلا نميدانست پدرش چنين پيجهايي داشته. تصور کنيد شما بهعنوان يک فرزند تنبل و بيخاصيت نشستهايد و گِيم بازي ميکنيد که پدرتان ميگويد: «پسرجان برو آشپرخونه يه جعبه کبريت بيار و خودتم بشين کنارم، حرف دارم باهات.»
شما: «بيخيال بابا. مگه نميبيني وسط بازيم؟»
پدرت: «آهاي پاشو بيا ميخوام نصايح آخرمو بکنم. دارم ميميرم.»
شما: «بيخيال، شمام که همش تو فاز مرگ و سرطاني!»
پدرت: «من يه عمري ريختم حلقومت به اين سن رسيدي. بيا ميخوام پيجهام رو به تو بسپرم که شغل پدرت رو ادامه بدي.»
شما: «خب فقط سريع بگو... الان بهم اتک بزنن، پولشو از تو ميگيرما.»
پدرت: «اين پيج اصليمه (پسر که کلا اين پيج را نديده بود متعجب نگاه ميکند) اندازه شصتسال اعتبار پشتشه. من تمام عمرم رو پاي اين پيجها ايستادم. يا شايد بهتره بگم نشستم. تا دونهدونه لايک روي هم بذارم و به اينجا برسيم. تا جايي که شخص آقاي زاکربرگ از من توي يه توئيت اسم برد. من کم الکي نبودم. اون زماني که ملت نميدونستن تبلت چيه، من چهارتا پيج رو همزمان اداره ميکردم. من...»
شما: «پدرجان برو سر اصل مطلب.»
پدرت: «وسط حرفم نپر... در روزگاري که عمده پيجهاي اروپاييها در فيسبوک صرفا درباره حمايت از محيط زيست بود، من با ساختن پيجهايي خلاقانه دروازههاي سوشيال نتورک رو جلوتر بردم... من هميشه ميدونستم موج به کدوم سمت قراره بره... حالا يه چوب کبريت بردار بشکون بابا ببينه.»
شما: «باباجون ميدونم قضيهشو... اگه يه دسته چوبکبريت باشه نميشه شکستش. مفهومش رو بگو.»
پدرت: «آها بلدي که... اين چوب کبريتها به ما ميآموزه که هيچوقت نبايد فقط روي يک پيج، وقت و عمرتو بذاري... اگه روي يه عده پيج همزمان تمرکز کني، احتمال ورشکستگيت پايين مياد... يادت باشه بايد به چيز ديگهاي هم اتکا کني... فهميدي؟ دوم اينکه پيج بايد اکتيو باشه. نبايد بذاري پشتش باد بخوره! سفر هم که ميري به يکي بسپار چهارتا پست بذاره که داغ بمونه... سوم اينکه پيوسته بايد در متن جامعه باشي... خشکسالي شد، برو سراغ پيج «ما فقط درخواست آب داريم» و روي اون کار کن... بارون اومد برو سراغ پيج «بارونو دوست دارم هنوز» حاليته؟ فردوسيپور برکنار شد ميري سراغ چي؟»
شما: «سراغ پيج طرفداران نود؟»
پدرت: «نه... ولش کن... خودت بعدا ميفهمي. نکته چهارم، هيچوقت از کارهاي انساني و خيرخواهانه غافل نشو... نه که آدم دست بهخيري باشيها...، بهخاطر اينکه خوب شِير ميشن! هفتهاي يه پست از کودکان کار بذار و بنويس: هر کي قبول داره اين کار نامرديه شِير کنه!» اينجوري حتي ممکنه بتوني احساس بهتري به خودت داشته باشي... پنجم اينکه اداي اينفلوئنسر دربيار... لازم نيست حتما زندگيت روي مردم تاثير بذاره. کافيه اداي اينو دربياري که يعني مردم تو رو الگوي خودشون کردن. وانمود کن که مردم منتظرن که تو درباره هر چيزي اظهارنظر کني تا ازت تاثير بگيرن... اينو بدون که اطراف ما برخي هستند که حوصله فکرکردن ندارن و دوستدارن دنبالهروي امثال تو باشن... ميفهمي؟ ششم اينکه دست به لايکت بايد خوب باشه... نديده بکوب لايکو... و هفتم اينکه هميشه پاي پيجت بمون. حتي اگه مجبور بشي با ميوه خراب، شکم بچهت رو سير کني... اينقدر پافشاري کن تا بالاخره به بازدهي برسه... و بدون که...»
شما: «چي رو بدونم؟»
خب ظاهرا پدر قبل از اينکه ادامه حرفش را بگويد مُرد و شما ماندي و آن ارث عجيب. اميدوارم از اين ارث درست استفاده کنيد يا حداقل اميدوارم رفتار بهتري داشته باشيد.
- 22
- 28