او به خاطر همراه داشتن ۱۰ گرم کراک بازداشت است و میخواهد سرنوشتش در روزنامه چاپ شود. مهین که صورت لاغر و لباسهای ژندهاش حاکی از دربهدری اوست، میگوید:«پدرم نمایشگاه ماشین دارد، خانهمان بالای شهر است. دو خواهر و یک برادر دارم و من از همه آنها بزرگترم.هر وقت پولی میخواستم پدرم بدون اینکه سوالی بپرسد که برای چه چیزی می خواهم دستش را به جیبش می کرد و پول میداد.
روزگار خوب خوب بود، درسم تمام نشده بود که با پسر جوان و خوش تیپی به نام «مهران» آشنا شدم، ادعا میکرد پدرش کارخانهدار است و به من ابراز علاقه میکرد، آنقدر دنبالم افتاد که با هم دوست شدیم.
چند هفتهای نگذشت که پایم به خانهاش باز شد و وقتی چشم باز کردم خودم را آلوده موادی دیدم که هیچگاه فکرش را نمیکردم که در دستانم باشند. مهران کوکایین مصرف میکرد و از من هم خواست که برای امتحان کردن مصرف کنم، به قول بچهها الکی الکی معتاد شدم.
وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته بود، از پدرم مدام پول میگرفتم و او هم به من بدبین شده بود. وقتی مادرم از جیبم مواد پیدا کرد کم مانده بود سکته کند. پدرو مادرم مرا برای ترک به کمپ بردند ولی چند روزی که گذشت فرار کردم. در ظاهر نشان میدادم که ترک کردهام ولی همچنان مصرف میکردم و برای تامین هزینه مواد طلاهای مادرم را میدزدیم تا اینکه پدرم فهمید و مرا کتک زد. من هم با دزدیدن چند الگو از خانه فرار کردم ودوسالی برنگشتم و روزگارم در پاتوقهای افیونی میگذشت.
آنقدر غرق اعتیاد شده بودم که حتی به خانوادهام فکر نمیکردم. پنج سال پیش دستگیر شدم و به زندان افتادم. آنجا بود که پدر و مادرم موفق شدند ردی از من بگیرند، پس از ۶ ماه که آزاد شدم آنها دوباره مرا برای ترک اعتیاد به بهترین کمپ بردند ولی انگار اعتیاد مثل خوره به جانم افتاده بود و رهایم نمیکرد. دور از چشمان خانواده دوباره مواد مصرف میکردم ، دزدی میکردم و ... تا اینکه دوباره فرار کردم ودیگر برنگشتم. البته میدانم خانوادهام را با این کار راحت کردم. چند سال است آنها را ندیدهام.دلم برایشان تنگ شده. اگر حرفشان را گوش میکردم الان مثل خواهرها و برادرم خوشبخت و تحصیلکرده بودم. حیف که به خودم خیانت کردم ولی اگر آزاد شوم ترک میکنم و اگر خانوادهام قبولم کنند پیششان برمیگردم.
داوود محبی
- 9
- 5