چهارشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۴
۱۱:۵۱ - ۱۹ اسفند ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۲۰۴۵۴۵
تجارت و بازرگانی

گزارشی از ساحل قشم و اجباری به نام زندگی

قاچاق بد، مردمان خوب 

قشم,اخبار اقتصادی,خبرهای اقتصادی,تجارت و بازرگانی

«قشم منطقه آزادی است که با دردهای خودش تنها مانده است.» این را محلی‌ها می‌گویند. مردمی که با لهجه شیرینشان روزگار تلخی را روایت می‌کنند. این درد دل ناخداهایی است که ساعت‌ها روی دریا چشم به طلوع و غروب خورشید می دوزند و با خلیج فارس رازها می‌گویند. امان از روزی که دریا طاقتش از این همه شکوه و غم طاق شود، آن‌وقت است که دیگر کاری از دست ناخدا هم برنمی‌آید.

 

مشکل مردم قشم فقط این نیست که برای دوا و درمان باید به شهرهای اطراف از جمله تهران، شیراز، اصفهان و مشهد بروند یا اینکه بچه‌هایشان یک مدرسه درست و حسابی برای درس خواندن ندارند، درد اصلی شان آن است که همه اقتصاد منطقه روی قاچاق کالا و سوخت بنا شده است. می‌گویند وضعیت اشتغال در این منطقه فاجعه‌آمیز است و همه زندگی‌شان از همین راه می‌گذرد. وقتی مجبور می‌شوند به این واقعیت تلخ اعتراف کنند چه نجیبانه نگاهشان را از چشمانت می‌دزدند و به افقی تاریک خیره می‌شوند. طوری از مشکلات حرف می‌زنند که انگار برای سختی کشیدن زاییده شده‌اند. اگر نیاز به دوا و درمان داشته باشند شهرهای بزرگ می‌روند، برای آموزش اما هنوز فکری نکرده‌اند.

 

بعضی از بومی‌ها که کمی وضع زندگی‌شان بهتر است اتاقی را روزی چند ساعت در اختیار بچه‌های محله می‌گذارند تا درس بخوانند؛ که بخوانند و بنویسند بابا نان ندارد! مردم می‌گویند اگر طبیعت زیبا و دریا را از قشم بگیری دیگر هیچ ندارند که با آن بنازند. خیلی از خانه‌ها هنوز خشت و گلی است. خیلی از دیوارهای شهرهنوز نیمه کاره است و به مردم دهن کجی می‌کند. نگاه کودکان خیره است. به چشمانت زل می‌زنند، سکوتشان صدای کرکننده ای دارد. زنان غم‌هایشان را زیر لباس‌های گل‌گلی و آن نقاب مشکی که بر صورت می‌زنند پنهان می‌کنند. یک گوشه ای از شهر سوزن‌دوزی‌های‌شان را پهن کرده بودند و رویا می‌فروختند. دلشان به خلیج فارس خوش است، اما برای مردمی که برای یک لقمه نان هرروز دل به دریا می زنند خلیج فارس همیشه هم زیبا نیست. 

 

غریبه های مزاحم 

خشم از نگاه‌شان ریخت وقتی دیدند چند غریبه و یک دوربین به دست به سمتشان می‌آید. غریبه‌هایی که معلوم بود سودی برای آنها ندارند. از جواب دادن بیزار هستند. صدایی از آن دور فریاد زد:«اینجا چه کار دارید، چرا از ما عکس می‌گیرید، بروید دنبال کارتان» و جملات نامفهومی که خشم از سرو رویش می‌ریخت. صدای یک زن بود. صدایی که نفس نفس‌زنان سعی می‌کرد بدون خش باشد. 

 

کنار ساحل بندر ماهیگیری درگهان، درست بیخ گوش بازارهای زنجیره ای، عده ای به قاچاق پوشاک و کفش مشغول بودند. روزانه ۱۰ تا ۱۵ قایق موتوری جعبه جعبه کالای قاچاق را از این بندر به سمت بندرعباس می برند. کالاهایی که به صورت عمده و ارزان توسط عده ای خریداری شده و توسط بومی‌ها به بندر و حومه توزیع می‌‌شود. آنها به اصطلاح چتر باز هستند با سرمایه و خرید دیگران کار می‌کنند. خرید مستقیم ندارند چون برایشان به صرفه نیست. جمعیتی کنار ساحل در حال تکاپو بودند. اعداد و ارقام در هوا کله معلق می‌زد. هرکس عددی می‌گفت: یک قایق ۱۰۰ هزار تومان.. برادر ۱۰۰ تومان که غمی نیست از صبح دو مسیر بیشتر نرفته ام ۲۰۰ هزار تومان...» زن و مرد موبایل به دست هیاهویی راه انداخته بودند که از دور به خوبی نمایان بود. 

 

پول خونمان را درمی‌آوریم 

کارگرهای مرد روزی ۷۰ هزار تومان مزد می‌گیرند. قایقران‌ها هم روزی ۲۰۰ هزار تومان درآمد دارند. اما دستمزد زن‌ها خیلی کمتر از مردان است. به قول خودشان بیشتر از بقیه باید خودشان را به آب بزنند تا پول در بیاورند. 

برای نزدیک شدن به آن ها نیاز به واسطه داشتیم. جوانی آفتاب سوخته به نام «نجیب»، توجه‌اش به ما جلب شد. گفتم می خواهم با آن مردم که آن گوشه کنار ساحل هستند حرف بزنم، گفت: «خواهر من. حرف های آنها خیلی قشنگ نیست. سمتشان نرو.» اصرار که کردم گفت: چشم. شما مهمان ما هستید قدمتان روی چشم فقط عصبانی شان نکنید، دیشب نیروهای نظامی- انتظامی بدجور حال‌شان را گرفته‌اند دیگر جانی برای‌شان نمانده است که به سوالی جواب دهند. آنطور که معلوم بود نیروهای نظامی چند ماهی است برای ریشه کن کردن قاچاق در منطقه آزاد قشم کمر همت بسته اند. هر چند روز یک بار بی‌خبر می‌روند سر وقتشان و قاچاقچیان را قلع و قمع می‌کنند. فردا که می شود لشکر قاچاقچیان شکست خورده می‌شود. 

 

به یکی از زن ها نزدیک می شوم. با سختی داشت از صخره کنار ساحل بالا می آمد تا بارش را تحویل بدهد. نگاهش به من مهربان بود. مثل یک مادر نگران پرسید :« اینجا چه کار داری ؟ جای تو اینجا نیست. » از کار و بارشان پرسیدم. به جای جواب گفت: دریا را دوست داری؟ جواب دادم خیلی زیاد، گفت مواظب باش عشق به دریا از تو مرد نسازد، من که دیگر همه چیزم از دست رفت. از صبح تا شب زندگی ام را به دریا می سپارم تا آخر روز دستکم ۸۰ هزار تومان سود کنم. گاهی می شود، گاهی هم همه اش ضرر و زیان است. او می گفت: روزی ۱۰ تا ۱۵ قایق موتوری از همین جا بار می زند برای بندر، ما هم کنار بارها دائم در حرکت هستیم.» 

 

در حال حرف زدن بودیم که یک مرد جا افتاده با چهره ای سیاه و چشمانی براق به ما نزدیک شد. لهجه اش را به سختی می‌شد فهمید. اهل بندر بود. تازه از عمان به بندر عباس رسیده بود. می‌گفت همه جوانی‌اش را در این راه گذاشته. به من توصیه کرد هیچ وقت فکر کار روی دریا به سرم نزند که به خودم ظلم کرده ام. می‌گفت همه ما را که اینجا می‌بینی دیگر چاره نداریم. 

 

پرسیدم واقعا این همه خطر را برای ۸۰ هزار تومان سود به جان می خرید؟ گفت اینجا راست و دروغ زیاد است. خود من ماهی ۲۰۰ میلیون تومان درمی آورم. هربار که دستگیرم می کنند ۴۰ میلیون تومان جریمه می دهم . تازه آزادم کرده اند. اما هربار هم که از زندان آزاد می ‌شوم باز می آیم و برای بندر عباس بار می‌زنم. 

 

او می گفت از صبح چندین قایق موتوری به این ساحل رفت و آمد کرده اند، پریشب هم درگیری و تیر اندازی شد. در همین حین خانم دیگری که روی خود را با نقاب سیاه پوشانده بود نزدیک آمد و گفت که یه این ،به ‌قول خودش، حرف‌های الکی گوش نکنم. اگر سرمایه درست و حسابی بگذارم، برای من صد در صد سود دارد. ۵ تا ۶ میلیون تومان بیاورم می‌توانم ماهی ۷۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان سود کنم. » 

 

داشت همین حرف ها را می‌زد که پیرمرد عصبانی جلو آمد و چند جمله با خشم گفت که معنی اش را نفهمیدم. زن دور شد. پیر مرد از دست من هم عصبانی بود. گفت برای چه فیلم و عکس ما را می‌گیری؟ که برای رسانه های آن‌ور آبی بفرستی و آبروی مارا ببری؟ مگر ما هموطن شما نیستیم؟ چرا می‌خواهید همه جا جار بزنید که مردم بندرعباس قاچاقچی هستند؟ 

 

برای چند دقیقه همه سرگرم کار خودشان می‌شدند. همهمه می شد اعداد روی هوا کله‌معلق می‌زدند. 

پرسیدم اگر ماموران بیایند چه کار می‌کنید. گفت: خودت که داری می‌بینی، رو به رو دریاست و پشت سر خشکی، یا باید خود را به آب بزنیم و بمیریم یا یا باید از راه خشکی فرار کنیم. 

 

گفتم امکانش نیست که یک پولی بدهید تا دست از سرتان بر دارند؟جواب داد: نه آنها پولکی نیستند . با کسی هم شوخی ندارند. خودشان را به خطر می‌اندازند تا جلوی قاچاق را بگیرند. 

 

پرسیدم: تا حالا اعتراض کرده‌ای که چرا برایتان شغلی درست نمی شود؟ گفت: زبانمان دیگر مو درآورده است. کاری نمی کنند. از اول عمرمان اینجا هستیم، ۲۰ میلیون کار می‌کینم ۴۰میلیون تومان جریمه می‌شویم . من خودم تازه از زندان آزاد شده ام. او می‌گفت: همین اجناسی که ما به بندر می‌فرستیم همه بنجل های چینی است. همان جنس های ارزانی که همه از تهران و شهرهای دیگر برای خریدنش سر و دست می‌شکنند. خورشید در حال غروب بود. آن جماعت هم کارتن هایشان را بار زده بودند و سوار قایق سینه دریا را می شکافتند تا اگر فردا را دیدند روز از نو روزی از نو را آغاز کنند.

 

اینجا بهشت است منتهی بهشتی که جهنم اقتصاد گلویش را تلخ کرده است. آدم های بزرگی در این جزیره زندگی می کنند که دلشان را به دریا زده اند و دریا دل شده‌اند، اما چاره ای ندارند که روزگارشان را این‌گونه سپری کنند. قاچاق کلمه تلخی است که اقتصاد ایران از آن طعم ویرانی را درک می کند و این درست است. تاوان قاچاق را تولیدکنندگان با استخوان خرد شده خود در خطوط خسته تولید می‌دهند اما وقتی به این ساحل می آیی تنها یک پرسش باقی می‌ماند که این مردم دریا دل را چه کسی می فهمد. آنها زیر آفتاب داغ خلیج همیشه فارس تنها یک روزنه برای ادامه حیات دارند: دریا و کالاهایی که از آن می گذرند و چاره ای نداریم که تازیانه اش بزنیم. چه دور تسلسل تلخی...

 

فرشته بهروزی‌نیک

 

hamdelidaily.ir
  • 9
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش