جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۱۲:۳۸ - ۱۱ شهریور ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۶۰۲۹۳۵
اندیشه سیاسی

پديدارشناسی و رابطه آن با سياست در گفت‌وگو با دكتر جهانگير معينی علمداری

هوسرل و بازگشت به امر اجتماعی در سياست

دكتر جهانگير معينی علمداری,اخبار سیاسی,خبرهای سیاسی,تحلیل سیاسی

كساني كه دكتر جهانگير معيني‌علمداري، عضو هيات علمي گروه علوم سياسي دانشگاه تهران را مي‌شناسند به خوبي مي‌دانند كه او اهل مصاحبه نيست. دكتر معيني معمولا ترجيح مي‌دهد مباحثش را در كلاس‌ درس در دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران پي بگيرد و از هياهوي رسانه‌اي به دور باشد. اما شايد انتشار فراخوان مقاله اولين كتاب سال «پديدارشناسي و سياست» فرصت مناسبي باشد تا به بحث درباره پديدارشناسي و سياست از نگاه اين استاد علوم سياسي دانشگاه تهران بنشينيم.

اولين كتاب سال «پديدارشناسي و سياست» كه به همت نشر گام نو و با همكاري انجمن علوم سياسي ايران منتشر خواهد شد، فرصتي پديد آورده تا از زاويه‌اي تازه به مفهوم پديدارشناسي و سياست توجه كنيم. مفهوم «پديدارشناسي» احتمالا در نظر اول براي كساني كه دل در گروي فلسفه نداشته‌اند يا حتي در رشته‌هاي ديگر علوم انساني با آن مواجه نشده‌اند، مفهومي پيچيده به نظر مي‌آيد.

آن‌گونه كه در ادامه اين گفت‌وگو خواهيد خواند پيدايش و تكامل «پديدارشناسي» را مي‌توان در سير تحول سنت فلسفي غرب پي گرفت تا اينكه به ادموند هوسرل فيلسوف آلماني و بنيانگذار اين مفهوم برسيم. دكتر معيني در اين گفت‌وگو ضمن بحث درباره پديدارشناسي و موسس آن ادموند هوسرل، به فراگذري او از دكارت، كانت و هيوم اشاره مي‌كند و پديدارشناسي هوسرل را زمينه‌ساز ايجاد امكان جديدي در انديشه سياسي مي‌داند.

در ضمن اين گفت‌وگو نه تنها مي‌توان به تعريفي از پديدارشناسي رسيد و با زمينه‌ها و جايگاه آن در سنت فلسفي غرب آشنا شد، بلكه از چالش پديدارشناسي هوسرل با هايدگر و نوع مواجهه با پديدارشناسي در فضاي فكري ايران نيز مي‌توان مطلع شد. دكتر معيني معتقد است با آنكه خود هوسرل وارد مباحث مربوط به فلسفه اجتماعي و سياسي نشد اما پديدارشناسي او مي‌تواند امكان جديدي در انديشه سياسي ايجاد كند.

براي ورود به بحث درباره «پديدارشناسي و سياست»، احتمالا بهترين رويكرد مي‌تواند اين باشد كه به تبيين اين مفاهيم بپردازيم. هرچند كه مفهومي چون «پديدارشناسي» اين روزها بسيار شكل عام به خود گرفته اما هنوز ارايه تعريفي براي توصيف آن شايد مشكل و پيچيده باشد. شما اين مفهوم را چگونه مي‌بينيد و آبشخورهاي فكري آن را چگونه واكاوي مي‌كنيد؟

بحث در باب پديدارشناسي بيرون از بحث درباره سير تحول فلسفه در غرب شايد ممكن نباشد. در واقع پديدارشناسي پله‌اي از نردبان فلسفه در غرب است و شايد اگر آن را از كليت فلسفه معاصر حذف كنيم، مثل همان نردباني مي‌شود كه يك پله خود را از دست داده است و كاملا جاي خالي آن احساس مي‌شود. پديدارشناسي داراي تزهاي مشخصي است كه ما به شكل مرسوم در ساير مكتب‌هاي رايج در غرب نمي‌بينيم. مطمئنا قبل از هر چيز بايد گفت ميراث فلسفه مدرن است كه در درجه اول در ارتباط با پديدارشناسي مورد توجه قرار مي‌گيرد. يعني اينكه نسب پديدارشناسي در درجه اول به تحولاتي برمي‌گردد كه در فلسفه مدرن غرب صورت گرفت. در اين مورد بايد به سه نفر اشاره كنم كه بيشترين نقش را به عنوان اسلاف، تاثيرگذاران و منابع فكري پديدارشناسي داشته‌اند.

اگر كسي بخواهد ورود جدي‌تري به بحث‌هاي پديدارشناسي داشته باشد نمي‌تواند از مطالعه اين سه فيلسوف بزرگ غافل باشد. اين سه فيلسوف رنه دكارت، امانوئل كانت و ديويد هيوم هستند كه من فكر مي‌كنم بيشترين نقش را در ساختن افكار ادموند هوسرل به عنوان بنيانگذار پديدارشناسي داشته‌اند. البته بايد عرض كنم كه ملاك من براي بحث درباره پديدارشناسي، ادموند هوسرل است چون بيشتر روي هوسرل كار كرده‌ام. ثانيا فكر مي‌كنم او به عنوان بنيانگذارر پديدارشناسي در واقع هسته اصلي اين تفكر را تشكيل مي‌دهد. به همين دليل من در بحث امروز وقتي از پديدارشناسي صحبت مي‌كنم بيشتر به مايه‌هاي هوسرلي بحث توجه دارم. البته كسان ديگري چون پل ريكور، امانوئل لويناس، مارتين هايدگر و موريس مرلوپونتي هم بوده‌اند كه در چارچوب پديدارشناسي قابل تعريف هستند. ولي فكر مي‌كنم از آنجايي كه موسس پديدارشناسي هوسرل بوده، شايد بهتر باشد كه پديدارشناسي را با او تعريف كنيم.

آنچه در فضاي فكري ايران از پديدارشناسي مطرح شده بيشتر از سمت هايدگر بوده است. به نظر مي‌رسد هنوز پديدارشناسي هوسرل - حتي با توجه به ترجمه‌هايي كه در سال‌هاي اخير انجام شده - آن‌چنان مورد توجه قرار نگرفته است.

متاسفانه بايد گفت پس از هوسرل كساني كه راه او را ادامه دادند، خيلي در آثار او تغيير ايجاد كردند. به نوعي كه بسياري از آنها را بايد پساپديدارشناس در نظر بگيريم. شايد همين مساله باعث آشفتگي در تفسير و تاويل از پديدارشناسي شده است. فكر مي‌كنم تقدم هايدگر بر هوسرل در مورد مباحث پديدارشناسي از اين لحاظ محدوديت‌هايي را براي خواننده‌ ايراني در آشنايي با اصل بحث پديدارشناسي ايجاد كرده است؛ چون فاز دوم مقدم بر فاز اول شده و همچنان آثار پديدارشناسي كه از طريق هايدگر وارد ايران شده بر آثار هوسرل به قول معروف مي‌چربد. اين مساله باعث شده كه سوءتفاهم‌هاي مهمي در رابطه با اصل بحث پديدارشناسي وجود داشته باشد و طبعا نوع تفسير سياسي هم كه از اين مفهوم به بار مي‌آيد، در اين روايت جديد متحول مي‌شود.

به همين دليل من مخصوصا مي‌خواهم به آن منشا و آبشخور اصلي بازگردم تا حدودي تاثيرگذاري‌هاي بعدي را از تاثيرگذاري موسس پديدارشناسي متمايز كنم. بدون شك نوع نگاه هوسرل به كانت، دكارت و هيوم از اساس با نوع برخورد هايدگر فرق مي‌كرد و كاملا همين موضوع نشان مي‌دهد كه ما به هيچ‌وجه نمي‌توانيم آنها را با هم مقايسه كنيم. هوسرل و هايدگر دو تفكر كاملا متمايز هستند و با وجود برخي شباهت‌هاي ظاهري، در نقطه متقابل هم قرار مي‌گيرند.

دكارت، كانت و هيوم چه تاثيري روي پديدارشناسي گذاشتند و آيا مي‌توان پروژه پديدارشناسي هوسرل را گذر از اين سه انديشمند دانست؟

اهميت دكارت براي هوسرل به دليل اهميت حوزه «كوژيتو» نزد اوست. دغدغه مدرن با دكارت شروع شد. اينكه «من هستم» و «من چه مي‌دانم؟» و «سوژه‌ها چه رابطه‌اي با هم دارند؟» من فكر مي‌كنم اساس پروژه مدرنيته به لحاظ فلسفي رابطه بين «دانستن» و «بودن» است. مبناي اين مساله كه ربط بسيار مستقيمي به نقش سوژگي و اهميت سوژه در فلسفه دارد با دكارت پديد آمد و در هوسرل تقويت شد. اين مفاهيم تحت عناويني چون تفكر استعلايي يا تقليل‌گرايي استعلايي وارد فلسفه هوسرل شد. من فكر مي‌كنم درك هوسرلي از استعلا و درك هوسرلي از نقش سوژه بدون دكارت ميسر نيست.

اما هوسرل با طرح بحث‌هاي مربوط به التفات از دكارت فرا گذشت. اين بحث‌ها هم خاص فلسفه هوسرل است و ربط چنداني به بحث‌هاي هايدگر ندارد. هوسرل همچنين با طرح مساله بيناذهنيت كه در آن سوژه‌ها با همديگر ارتباط دارند، گام‌هاي بزرگي در جهت فراگذري از دكارت برداشت. بر خلاف دكارت كه فقط ما در آن با يك رابطه يك‌طرفه سوژه و ابژه روبرو هستيم، در انديشه هوسرل يك رابطه دوگانه وجود دارد. اين رابطه دوگانه، از طرفي رابطه سوژه و ابژه و رابطه ابژه و سوژه است و از طرف ديگر رابطه خود سوژه‌ها با يكديگر نيز مطرح است. اين امر در فلسفه دكارت اصلا مورد توجه قرار نگرفته است. در ارتباط با كانت من فكر مي‌كنم بحث قوام‌بخشي (Constitutionalism) مطرح است.

اين بحث درباره مفهوم شاكله‌هاي كانت است كه در اينجا ذهن در حال شكل دادن به جهان است و ما فقط با رابطه سوژه و ابژه دكارتي مواجه نيستيم ولي باز هم مي‌بينيم كه هوسرل وقتي مفهوم امر پيشين (a priori) را متحول مي‌كند ما را از يك دايره صرفا عقلي پيشيني كه كانت به آن علاقه‌مند بود، فراتر مي‌برد و جا را براي ورود به حوزه زيست‌جهان باز مي‌كند. اينجاست كه نحوه بودن در جهان به مراتب نسبت به كانت پيچيده‌تر و فلسفه نيز انضمامي‌تر مي‌شود.شكاكيت هيومي نيز در رابطه با هوسرل بسيار مهم است چرا كه بحث اپوخه كردن هوسرل را شامل مي‌شود و اينكه هيوم هميشه شكاكانه به دنيا نگاه مي‌كرد. سنت سوژه، سنت قوام‌بخشي به جهان و سنت شكاكيت كه از اين سه فيلسوف به ارث رسيده، مبنايي براي پديدارشناسي شد اما واقعيت اين است كه هوسرل صرفا هيچ‌يك از سنت‌ها نيست.

هوسرل نه دكارتي، نه كانتي و نه هيومي به معناي مطلق كلمه است و به همين دليل نيز اين‌قدر مهم است. چيزي در هوسرل وجود دارد كه در هيچ‌يك از آن سه فيلسوف نيست و بنابراين ما نمي‌توانيم مكتب پديدارشناسي را با هيچ‌يك از اين سه فيلسوف تعريف كنيم. من اصرار دارم كه تفكر هوسرل يك تفكر تاسيسي است. او يك متفكر موسس است كه راه تازه‌اي را براي جهان پيشنهاد مي‌كند كه اين راه در مكتب‌هاي قبل از او وجود نداشته است. تحولي كه در فلسفه ايجاد شد، مطمئنا ترجمان آن در سياست قابل مشاهده است. بايد تاكيد كرد همان‌طور كه هوسرل امكان جديدي را در فلسفه ايجاد كرد، مي‌تواند امكان جديدي را هم در انديشه سياسي ايجاد كند. اين روزها در كشورهاي غربي به اين امكانيت توجه شده است.

اين امكاني كه از آن حرف مي‌زنيد، چيست و چه زمينه‌هاي سياسي از طريق فلسفه هوسرل براي آن قابل تصور است؟

من فكر مي‌كنم مقدمه‌اي كه در فراگذري هوسرل از آن سه فيلسوف مطرح كردم، مي‌تواند تاحدود زيادي قضيه را توجيه كند. سنت هوسرلي همان‌طوري كه اشاره كردم، بحث سوژ‌گي، قوام‌بخشي و شكاكيت را مطرح مي‌كند. جالب اينجاست كه اين بحث‌ها در زماني مطرح مي‌شود كه فلسفه غرب از اين بحث‌ها فاصله گرفته بود. اين امر باز هم نشان مي‌دهد كه هوسرل فيلسوفي برخلاف جريان است. تقريبا با اطمينان مي‌توانم به اين نكته اشاره كنم، يكي از دلايلي كه هوسرل هيچ‌وقت به طور جدي - در غرب و به تبع آن در ايران - خوانده نشد همين خلاف جريان بودن آن است. تفكر هوسرل با جريان‌هاي حاكم فكري جور درنمي‌آيد.به طور مثال مي‌توان به تاكيد هوسرل بر سوژه اشاره كرد. سوژه به عنوان يك بحث زماني كه توسط هوسرل مطرح شد در فلسفه معاصر در حال افول بود.

در واقع هوسرل به نوعي يك جور بازخيزش سوژه بود نه تداوم يك سنت. بنابراين آراي هوسرل را بايد واكنشي در برابر يك وضعيت در نظر گرفت نه به عنوان ادامه يك وضعيت.

اين نگاه علاوه بر اهميت فلسفي آن، تبعات سياسي مهمي داشت. اگر به شرايط سياسي آن دوره جهان نگاه كنيم، در عملكرد سياسي، سوژه مورد حمله بسيار شديدي توسط ايدئولوژي‌ها و ساختارها قرار داشت. شكاكيتي كه هوسرل مطرح كرد درست در دوره‌اي بيان شد كه تفكرها به سمت يقين در حال حركت بودند. بنابراين طرح مساله هيوم از سوي هوسرل هم يك نوع بازخواني جديد از هيوم بود نه ادامه مكتب هيومي. بحث او درباره كانت نيز چنين بود و روايت تازه‌اي از او به دست مي‌داد. برخلاف نگرش‌هايي كه بيشتر به جنبه‌هاي فرهنگي يا پوزيتيويستي كانت تاكيد مي‌كردند، هوسرل بود كه جنبه كانستراكتيويستي كانت را در نظر گرفت.

بنابراين باز هم مي‌بينيم كه هوسرل در همه مسائل جريان حاشيه‌اي فلسفه حساب مي‌شد. متاسفانه همين هم باعث شد كه به غير از آلفرد شولتز، هيچ شاگرد مستقيمي پيدا نكند. حتي بسياري از كساني كه با هوسرل بودند و در حلقه‌هاي مختلف فكري او در دوره‌هاي مختلف حضور داشتند، از او جدا شدند. معمولا اين نوآوري‌هاي هوسرل تحمل نمي‌شد.

قدرت سه سنت پيش از او بود كه چنين ماجرايي را براي هوسرل رقم مي‌زد يا اينكه نوع نگاه هوسرل باعث شده بود كه اين تحمل شكل نگيرد؟

فكر مي‌كنم اين مساله دو علت داشت. علت اول همان‌طور كه گفتيد نوآوري و استقلال فكري او بود. هوسرل هميشه عرصه‌هاي جديدي را در زندگي مي‌ديد. اگر زندگي فكري او را نيز بررسي كنيد مي‌بينيد كه به‌طور مرتب در حال تحول و تغيير بود و از تغيير نمي‌ترسيد. حتي نسبت به خودش نيز انتقادي برخورد مي‌كرد در حالي كه ديگران نمي‌توانستند چنين كاري انجام دهند. علت دوم هم به اين نكته بازمي‌گشت كه هوسرل عمدتا متوجه مسائلي بود و جنبه‌هايي را مي‌ديد كه به نظر من بخشي از آن هم سياسي بود. اطرافيان هوسرل اين درك را نداشتند و از اين لحاظ من معتقد هستم كه او فرد بسيار آگاهي بود و بين فلسفه‌ و انديشه سياسي‌اش كاملا مي‌توان نوعي رابطه را مشاهده كرد.

از اين نظر شايد بتوان هوسرل را با افلاطون قابل قياس دانست. درست است كه هوسرل مانند افلاطون فلسفه سياسي نگفت ولي مانند افلاطون بين رويكردهاي او به سياست و فلسفه ارتباط وجود دارد. من فكر مي‌كنم همين مساله باعث مي‌شود كه بتوان از افكار فلسفي هوسرل به افكار سياسي او پل زد. هرچند هميشه خود او با فروتني مي‌گفت چون در حوزه علوم اجتماعي تبحري ندارد، ترجيح مي‌دهد در حوزه مطلق فلسفه بماند. به اين ترتيب هيچ‌گاه حاضر نشد در حوزه فلسفه علوم اجتماعي يا فلسفه سياسي ورود كند چون خود را در اين زمينه آدم متخصصي نمي‌دانست. البته آثاري از هوسرل، مخصوصا دوره زماني جنگ جهاني اول كه در آنها نگرش‌هاي سياسي دارد، گويا اخيرا به زبان فرانسوي منتشر شده است.

شما زمينه‌هاي شكل‌گيري پديدارشناسي و مبناي فكري آن را توضيح داديد. حال شايد سوال اساسي اين باشد كه پديدارشناسي چيست؟ آيا مي‌توان از چنين امر پيچيده‌اي يك تعريف خطي ارايه داد؟

اگر بخواهم يك تعريف شخصي فرمول‌وار درباره پديدارشناسي بگويم مي‌توانم به اين مساله اشاره كنم كه پديدارشناسي عبارت است از «علمِ بررسي حضور التفاتي آگاهي به نحوي كه در بين‌الهلالين قرار گرفته باشد». اگر بخواهم اين جمله كوتاه را گسترش دهم بايد بگويم كه علم به يك جور تلاش براي دقت برمي‌گردد. هوسرل اين امر را هم خواست فلسفه مي‌دانست و هم خواست علم. او اميدوار بود روزي اين دو به هم نزديك شوند. با وجود اينكه او زمينه‌هاي شديد ضدپوزيتيويستي داشت دقيقا مانند پوزيتيويست‌ها به نزديكي علم و فلسفه فكر مي‌كرد. من فكر مي‌كنم هوسرل باز هم در نوع خود، از زمان خود جلوتر بود.

تلاش‌هايي كه بعدها صورت گرفت تا به نحوي فلسفه را به اسم علم تخطئه كنند يا علم را به اسم فلسفه كه اوج آن در بحث‌هاي افراطي پست‌مدرن ديده مي‌شود، به نظر مي‌رسد هوسرل با تعريف خاصي كه درباره رابطه فلسفه و علم انجام داد در واقع شرايطي كه امروز ما در آن قرار داريم را پيش‌بيني مي‌كرد. يكي از دلايلي كه اين روزها مورد توجه هوسرل قرار مي‌گيرد همين نوع تلقي او از رابطه علم و فلسفه است. وقتي از علم حرف مي‌زنيم، نوعي فلسفه نيز در دل آن وجود دارد. در بحث «حضور آگاهي»، منظور من از حضور معادل Present است. برخلاف بحث هايدگر كه امر حاضر در آن خيلي ناچيز گرفته مي‌شود و با يك نگاه مبتني بر اصالت و درك وجودي، امر حاضر مورد نقد جدي قرار مي‌گيرد و نمونه اين بحث‌ها را در آثار دريدا نيز مي‌توان پيدا كرد، مبنا در هوسرل پديدار شدن بر اساس حضور است.

يعني در واقع پديده‌ها براي آگاهي ما حاضر مي‌شوند. وظيفه پديدارشناسي به عنوان يك علم، ظاهر شدن و حضور است. از اين نظر فكر مي‌كنم كه ماهيت غيرمتافيزيكي پيدا مي‌كند. چون حضور شي در قالب يك فنومن است. به نوعي اين مبحث نقد هوسرل بر كانت است. او برخلاف كانت به تمايز نومن و فنومن قائل نبود و حوزه علم پديدارشناسي را محدود به فنومن مي‌كرد. به اين دليل اين آگاهي است كه از طريق التفات كردن، حضور را مي‌فهمد. ما با چيزها نسبتي برقرار مي‌كنيم در حالي كه اين نسبت حضوري را ايجاد مي‌كند كه در آگاهي ما ظاهر مي‌شود. از اين نظر مي‌توان گفت پروژه هوسرل شباهتي به پروژه هگل هم پيدا مي‌كند زيرا آگاهي براي او مساله مهمي است.

از سوي ديگر هوسرل به دليل توجه به رابطه ميان آگاهي و سوژه، خيلي به دكارت نزديك است. ما اين پروژه را در نهايت مي‌توانيم اين گونه تعبير كنيم كه كار پديدارشناسي يك كار علمي به معناي توصيفي نه تبييني كلمه است كه در جريان اين توصيف امري كه بر آگاهي حاضر مي‌شود، توصيف مي‌شود و فراتر نمي‌رود. يعني پديدارشناس حاضر نيست براي تبيين آگاهي قدمي بردارد. به اين دليل پديدارشناسي يك روش تفسيري محسوب مي‌شود.

دليل قرار گرفتن آن در بين‌الهلالين - اپوخه كردن - چيست؟

مبناي بين‌الهلالي بودن به شكاكيت هيومي باز‌مي‌گردد. اپوخه كردن با اين هدف صورت مي‌گيرد كه علم ما، علم تا اطلاع ثانوي است. يعني در واقع اينجا تاريخيت و درك تاريخي وارد بحث مي‌شود و آن دعوي فلسفه كه مي‌خواهد از درك مطلق به واقعيت برسد، انكار مي‌شود.

مي‌توان گفت اين ديدگاه عملا تلاشي براي خارج كردن آگاهي از يك فضاي انتزاعي به يك فضاي انضمامي است؟

صددرصد. به همين خاطر است كه قابليت شديدي دارد كه در مباحث علوم اجتماعي و سياسي مورد استفاده قرار گيرد. فلسفه مدرن حتي در دوره‌هاي اول كار خود، اين ويژگي فلسفه قديم را كه معطوف به حقيقت بود حفظ كرده بود. من فكر مي‌كنم يكي از مشكلاتي كه الان در ايران وجود دارد و چندان نمي‌توان با پديدارشناسي ارتباط برقرار كرد، چيرگي درك سنتي از فلسفه است كه كار آن را كشف حقيقت مي‌داند. تا زماني كه چنين دركي در فلسفه باشد نمي‌توان نسبتي با هوسرل برقرار كرد. هوسرل با در پرانتز قرار دادن - اپوخه كردن - حقيقت، نه تنها امكان سازش علم و فلسفه را فراهم مي‌آورد بلكه به فلسفه اجازه مي‌دهد مرتب خود را براساس تجربه‌هاي جديدي كه دارد، بازسازي كند. از سوي ديگر فيلسوفان را از غار خود بيرون مي‌آورد و آنها را وارد اجتماع مي‌كند.

حداقل تاثير فلسفه هوسرل اين است كه مي‌پذيرد فلسفه را بدون فرهنگ نمي‌توان در نظر گرفت، چون به هر حال اين حضور در يك فضاي فرهنگي اتفاق مي‌افتد. به همين دليل هوسرل حساسيت زيادي داشت كه بگويد فرهنگ‌هاي مختلف فلسفه‌هاي خاص خود را دارند. حتي از فلسفه‌هاي ايراني به دليل وابستگي آن به فرهنگ ايراني مي‌گويد و اين ادعا را هم مطرح مي‌كند كه فلسفه غربي نمي‌‌تواند داعيه اين را داشته باشد كه جوابگوي يك فلسفه براي مردم ايران باشد. چون اعتقاد هوسرل اين بود كه فلسفه به نوعي از زمينه‌هاي فرهنگي نزديك است، پس نمي‌تواند ادعاي مطلق بودن داشته باشد. تحول ديگري كه ايشان در فلسفه ايجاد كرد و فكر مي‌كنم اصلا با فضاي سنتي در ايران و با فضاهاي جديد امروزي هم زياد جور نيست، اين مطلب است كه ضمن حفظ ايده، ايده را از سرير قدرت پايين كشيده است. هم در فلسفه و هم در سياست ميراث هوسرل به خصوص براي نسل‌هاي جديدتري كه پديدارشناسي كار مي‌كنند تفكر انتقادي است. گرايش‌هاي اخيري كه در حال تجربه بازگشت به هوسرل، مخصوصا در رشته فلسفه و در امريكا هستند وجه انتقادي پديدارشناسي را در هوسرل كشف كرده‌اند. اپوخه كردن شاه‌بيت اين بحث است.

با توجه به آن‌چيزي كه از فراخوان مقاله كتاب سال پديدارشناسي و سياست برمي‌آيد گويا مي‌توان حوزه‌هاي گوناگوني از مفاهيم سياسي را در اين بحث مطرح كرد. نسبت ميان پديدارشناسي و سياست را چگونه مي‌توان شكل داد؟

من به طور كلي مدافع اين بحث هستم كه ما بايد هوسرل را بازخواني كنيم و تا حد امكان كاري نكنيم كه ميراث او پايمال شود. من فكر مي‌كنم با روايت‌هاي جديدي از پديدارشناسي هوسرل مي‌توان به وضعيت سياسي امروز ما هم در ايران و هم در جهان انديشيد. هوسرل در فلسفه خود قابليت اين را دارد كه مورد يك تفسير سياسي روزآمد قرار بگيرد. دلايل خودم را درباره اين موضوع اعلام مي‌كنم تا بگويم چگونه فيلسوفي كه خودش مستقيم درباره سياست مطالب زيادي ندارد مي‌تواند براي سياست در ربع اول قرن بيست‌ و يكم مفيد و سودمند باشد. به طرز عجيبي مي‌توانيم بگوييم بسياري از ملاحظاتي كه امروز، حتي در مقايسه با ۲۰ سال پيش، در سياست جنبه مبنايي پيدا كرده و بيشتر برجسته شده، به نحوي در فلسفه هوسرل مورد تاكيد قرار گرفته است. اين باعث مي‌شود كه بتوانيم بگوييم يك فلسفه سياسي نوين را از هوسرل در دسترس داريم.

مي‌توان مثالي براي اين مساله مطرح كرد؟

مفاهيمي در هوسرل اساسا مطرح است كه حتي مي‌توانم بگويم دوباره امروز در سياست خيلي مهم شده است. يكي از اين مفاهيم، «اجتماع» (Community) است. اين مفهوم در سياست بسيار جديد است. ديگري اهميت سوژه در سياست است كه متاسفانه تحت سلطه ايدئولوژي‌ها و برخي روايت‌هاي فلسفه‌هاي جديد اهميت سوژه در سياست خيلي كمرنگ شده بود تا اينكه از دهه ۸۰ ميلادي تحت تاثير كساني مثل هابرماس و گيدنز و... بحث‌هاي ساختار و كارگزار مطرح شد. اگر كسي بتواند يك تفسير كارگزارانه از سوژه هوسرلي ارايه دهد، خيلي به سياست نزديك مي‌شود. مفهوم سومي كه در فلسفه هوسرل وجود دارد و او را به‌شدت به روايت‌هاي جديد از سياست نزديك مي‌كند، اهميت امر اجتماعي است؛ به اين معنا كه ما در فلسفه‌هاي سياسي متاخر مي‌بينيم كه عمدتا به نحوي - تحت تاثير ماركسيسم يا فاشيسم - امر سياسي اولويت پيدا كرد. هم متفكرين فاشيست و هم متفكرين نئوماركسيست مانند گرامشي، پولانزاس و آلتوسر به نوعي براي سياست اولويت قائل بودند.

حتي ريشه آن را در لنينيسم هم مي‌توانيم ببينيم. اين نوع نگاه نتايج وخيمي به دنبال داشت و امر اجتماعي كلا حذف شده بود. آخرين روايت از اولويت امر سياسي را ما مي‌توانيم در كارل اشميت ببينيم كه متاسفانه در ايران هم طرفداران زيادي دارد. هوسرل به گونه‌اي بازگشت به امر اجتماعي است. كساني مانند هونت يا چارلز تايلر متوجه اين نكته شده‌اند كه بايد به امر اجتماعي در سياست بازگشت. بنابراين مي‌بينيم كه اگر اين مفاهيم را مبنا قرار دهيم مي‌توانيم در بازسازي نظريه سياسي موفق باشيم. در فلسفه هوسرل مباني جديدي مطرح مي‌شود كه امكان بازتعريف آن را براي سياست فراهم مي‌آورد. هوسرل بيش از اينكه فيلسوف سياسي باشد يك جور انديشمند فرهنگي دموكراتيك است و اين امر مي‌تواند بين فلسفه‌ و انديشه سياسي نقش واسط را بازي مي‌كند.

تقدم هايدگر بر هوسرل در پديدارشناسي محدوديت‌هايي را براي خواننده‌ ايراني در آشنايي با پديدارشناسي ايجاد كرده؛ چون فاز دوم مقدم بر فاز اول شده و همچنان آثار پديدارشناسي كه از طريق هايدگر وارد ايران شده بر آثار هوسرل به قول معروف مي‌چربد

ما بايد هوسرل را بازخواني كنيم و تا حد امكان كاري نكنيم كه ميراث او پايمال شود. من فكر مي‌كنم با روايت‌هاي جديدي از پديدارشناسي هوسرل مي‌توان به وضعيت سياسي امروز ما هم در ايران و هم در جهان انديشيد

etemadnewspaper.ir
  • 16
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش