
به گزارش تسنیم، همزمان با میلاد با سعادت و باکرامت پرچم دار بزرگ کربلا، حضرت عباس بن علی(ع) و روز جانباز، جمعی از خبرنگاران و هیئت تحریریه خبرگزاری ایکنا، در ادامه برنامه در محضر ستایشگران به دیدار مردی رفتند که در جمع هیئتیها او را با نام «میثم» یا همان حاج یونس حبیبی میشناسند؛ او مداحی است که روزگاری سوز و نوایش رونق محافل و مجالس بسیاری بود و شاید کمتر کسی را پیدا کنید که مداحی ماندگار او را با عنوان «غمنامه حضرت رقیه (س)» را نشنیده و یا از آن خاطره نداشته باشد.
اما بد نیست بدانیم حاج یونس حبیبی یادگارهای بسیاری را هم از دوران هشت سال دفاع با خود بههمراه دارد؛ یادگاریهایی که این روزها صدا و شور او را برای ذاکری و مداحی اهل بیت(ع)، گرفته و برندگی ترکشهای آن دوران او را زمینگیر کرده است؛ او مردی است که در راه دفاع از ارزشها و آرمانهای والای انقلاب اسلامی از تمام هستی خود گذشت تا همچون مولایش حضرت ابوالفضل(ع) به درجه رفیع جانبازی نائل آمد.
او جانبازی است که با تحمل سختیهای دنیایی در مسیر حضرت ابوالفضل العباس (ع) حرکت کرد تا کشورش از هشت سال دفاع مقدس سربلند و پیروز بیرون آید؛ او کسی است که در پایداری و ماندن در مسیر نورانی انقلاب اسلامی امتحان خود را به خوبی پس داد تا در پیشگاه خداوند متعال همانند مقام شهدا از جایگاه والایی برخوردار شود؛ آری این افتخار بزرگی است که نصیب هر کس نمیشود؛ او خود میگوید که عاشق شهادت بود، اما هنوز با وجود عارضه شیمیایی که در چند سال اخیر به اوج خود رسیده و او را زمینگیر کرده هنوز آرزوی شهادت و پیوستنش به دوستان و همرزمان شهیدیش را دارد.
اما بیحرمتیها، عدم توجه و سهلانگاری مسئولان، برخی از هیئتیها و حتی همصنفهایش زبان گلایه این ذاکر اهل بیت(ع) و جانباز دفاع مقدس را باز کرد. او مطالبی را برایمان بازگو کرد که شنیدیش دل هر مستمعی را به درد میآورد. امیدواریم سخنان این جانباز سرافراز و ذاکر اهل بیت(ع)، تلنگری شود تا بیش از پیش قدردان مجاهدتهای جانبازان، ایثارگران و ستایشگران شعائر اهلبیت(ع) باشیم که به حق سهم بسزایی در توسعه و ترویج فرهنگ ایثار و سبک زندگی حسینی دارند؛ در ادامه این گفتوگو را دنبال خواهید کرد:
*حضور شما در جبهه های حق علیه باطل چگونه رقم خورد؟
من یونس حبیبی هستم؛ در استان مازندران، شهرستان سوادکوه به دنیا آمدم، در مراحل پایانی عملیات کربلای هشت، در شب هجدهم با آغاز شب عملیات در کنار شهید رفسنجانی، شهید شیرازی و بچههای لشکر ۲۷ بودیم؛ آن شب دوستان ما وارد گردان میثم شدند که من هم به همراه انها وارد این گردان شدم، شب اولی که به خط زدیم قلاب میگرفتیم که بچهها سمت کانال عراقی و موقعیت آنها را رصد کنند ولی در شب سوم آنقدر حجم آتش دشمن زیاد بود که کانال پر از جنازه شهدا بود و ما مجبور بودیم که سینهخیز حرکت کنیم؛ دشمن فهمیده بود که نیروهای ما آنجا هستند و به این منطقه حساس شده بود و میدانست که حتما عملیاتی هم خواهد شد، آن شب حدود ۸ نفر از بچههای آرپیجیزن و تیربارچی را برداشتیم و با هم به خاکریز و به سمت تانکها رفتیم تا جایی که متوجه شدیم وسط تانکهای دشمن قرار گرفتیم که از همه طرف به ما شلیک میکردند (اشکهایش هم سرازیر می شود)؛ یکی یکی میدیدم که بچهها شهید میشدند و در این حملات یک خمپاره ۶۰ هم به پشت پای من خورد، همزمان یک خمپاره هم به سر یکی از رزمندگان خورد و به زمین افتاد؛ به طوری که سر این شهید عزیز را به زمین دوخت و من شهادت او را از نزدیک دیدم؛ در این لحظه بود که یک ترکش هم به کمر و به پایم اصابت کرد و با صورت به زمین افتادم؛ یکی از رزمندگان به نام آقای سینکی در آن شرایط بالای سر من آمد و بهحساب اینکه من به شهادت رسیدهام پلاک گردن من را جدا کرد و گفت حاج یونس من را هم شفاعت کن و به عقب برگشت و اسم ما را در آمار شهدا فرستاده بود.
من چند روزی در این شرایط و در آن محل افتاده بودم؛ جنازههای عراقی و ایرانی درهم شده بود، جایی روی زمین نبود که دست و پای من بخورد و جنازه نباشد؛ همه روی گوشت و جنازه افتاده بودند و خمپاره و تیر که بعضا پرتاب میشد روی بدنها برخورد میکرد و آنها را متلاشی میکرد؛ چند روزی که روی زمین افتاده بودم شیمیایی هم شدم؛ طی این مدت منتظر بودم ببینم که کسی برای نجات من میآید تا من را برگرداند که دیدم چند نفری در حال اصفهانی صحبت کردن هستند و فهمیدم بچههای لشکر امام حسین(ع)، هستند؛ سریع فریاد کمک سر دادم، که یکی از آنها بالای سر من آمد و سرش را نزدیک صورتم گرفت و وقتی که صدای نفسم را شنید فریاد زد که این زنده است. آنها من را روی یک پتو دراز کردند و به عقب فرستادند، اما همان لحظه هم به قدری درد بدن من را فرا گرفته بود که کشکک پایم از جایش پرید؛ فکر میکردم که کارم تمام شده است؛ زمانی که من را به عقب رساندند و بالای سرم آمدند زنده ماندم.
*چند سال است که با این بیماری و عوارض شیمایی درگیر شدهاید؟
از همان اوایل سال ۶۶ و بعد از مجروح شدنم درگیر بودم و برای درمان به بیمارستان میآمدم و یکی از آثار شیمیایی شدن بالا رفتن همیشگی فشار خونم بود که روی ۲۳ تا ۲۷ میآمد و مجبور بودم تحت درمان باشم.
*زمانی که نام حاج یونس حبیبی میآید، هیئتیها، رفقا و حتی کسانی که در این خط نیستند نوای ماندگار «یا ابا عبداللهالحسین» را شنیدهاند و با آن خاطره دارند، جریان شروع و خواندن این نوحه از کجا بود؟
این نوحه یادگار مداح باصفای اهل بیت و سید نورانی، شهید سید جمال قریشی مسئول تبلیغات گردان حضرت علی اکبر(ع)، لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا بود؛ او شهیدی بود که مقام معظم رهبری شال او را به عنوان تبرک نگه داشتند. ایشان در سالهایی که میخواند ما را در موضوع مداحی کمک و تأمین میکرد و این سبک مداحی را ایشان میخواندند و در ذهن من هم ملکه شده بود که سال ۶۸ و در جلسهای که انجام شد من به صورت اتفاقی آن را خواندم و ماندگار شد.
مهر گدایی ما را حضرت رقیه(س) زدند و انشاءالله ما را هم آن دنیا تحویل بگیرند؛ اگر توفیق داشته باشم و یاری کنند تا لحظه مرگم هم برایشان میخوانم؛ اما خاص این سبک مداحی در آن شب اتفاق افتاد و معتقدم که حضرت رقیه(س) و حضرت فاطمه(س) آن شب نظری داشتند؛ آن شب خانمی جلوی در نشسته بود و بچهها آمدند و گفتند که خانمی جلوی در نشسته است و نمیرود، من پیش آن خانم رفتم و با ایشان صحبت کردم که ما مجلس زنانه نداریم، بعد به من گفتند من با شما کاری ندارم و شما هم با من کاری نداشته باشید، جایم اینجا راحت است؛ بعد که جلسه تمام شد و خواستم به سراغ این مادر بروم دیدم که رفتهاند.
در این زمان و با درخواست دوستان خبرگزاری، این سبک مداحی دوباره توسط حاج یونس حبیبی خوانده شد که شما میتوانید از طریق بخش چند رسانهای سایت خبرگزاری آن را مشاهده کنید.
*کدام یک از روضههای حضرت زهرا(س)، برایتان شور و عشق بیشتری دارد؟
غریبی مولا علی(ع)؛ (لحظاتی که قرین اشک می شود و اشک تمام چهره حاج یونس را می پوشاند)
*چه چیزی از اهل بیت(ع)، میخواهید؟
فقط شهادت میخواهم.
*در بین رفقای شهیدتان دلتان بیشتر برای کدامشان تنگ شده است؟
خوشابه حال آنها، آنها با لباس و بدن خونین رفتند(همراه با اشک)، شرمندهام بین آنها؛ یاد شهیدان محسن اسدی، حسین ظهوریان، جلال شاکری، علی کلانتری، سید جعفر میر محمدی، علی آملی و مهدی اسدی بخیر؛ من دورهای مربی بسیج در پادگان پرندک بودم و مهدی اسدی از بچههای آموزشی آن دوره بود؛ وقتی که از او سوال کردم فهمیدم که مهدی اسدی برادر مسلم اسدی، فرمانده گردان علیاکبر(ع)، لشکر سیدالشهدا هستند که بعدها مهدی ابتدا شهید شد و سپس مسلم به شهادت رسید؛ امیدوارم که دست ما را هم بگیرند و تنها نگذارند.
*در خلوتتان به چه چیزی فکر میکنید؟
ای کاش میتوانستم به سوریه و عراق بروم و از مدافعان حرم بشوم؛ خوشا به حال مدافعان و شهدای این راه؛ اینها پیروز شدند چراکه این زمان زمان زندانی و بیچارگیهای دنیایی است که خیلیها گرفتارش شدهاند، اما آنها رفتند و سربلند شدند. خوشا به سعادت آنها مخصوصا آنهایی که در این راه سر دادند و نزد رسولالله(ص)، بی بی حضرت زهرا(ص) و مولاعلی(ع)، امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع) رو سفید شدند.
*توصیه شما به جوانان چیست؟
بهترین عشق بازی با سفره اهل بیت(ع)، مخصوصا سفره اباعبدالله(ع) است، این سفره را رها نکنند و اگر میخواهند عاقبت بخیر شوند فقط از ایشان بخواهند که دستشان را بگیرند و کمکشان کنند؛ به آقا علی اکبر و حضرت عباس(ع)، توسل کنند و مرام ایشان را پیشه کنند که راه نجاتشان همین مرام حسینی است.
توصیهای هم به مداحان جوان بفرمایید؟
مقام معظم رهبری فرمودند بهترین تمرین و بهترین شاخصه برای مداحی صحیفه سجادیه است؛ ایشان پنج اصل را با معرفی صحیفه سجادیه معرفی کردند؛ یک اصل اخلاق و خودسازی این بچهها، اصول ادبیات فارسی، اصول عربی و زبان مناجات، اصول مقتل و اصول دستگاهها و موسیقی و لحن خواندن است، که این پنج مورد در صحیفه قرار دارد مهمترین شاخصه مداحی اخلاق است و یک مداح خوب و شایسته باید اخلاق داشته باشد و با اخلاقش الگوی جوانان باشد.
گلایهای هم از پیشکسوتان این عرصه و قدیمیان حوزه ستایشگرای میکنم، که باید ملاک اخلاق را شاخصه خود کنند تا جوانان از آنها درس بگیرند؛ یکی از آسیبهایی که در این مجموعه لطمه وارد کرده محافل قهوهخانهای و قلیان کشیدن است که باید جمع شود؛ از قدیم یک انسان با شخصیت و با اخلاق هیچزمان در قهوهخانه به دنبال شخصیت پیدا کردن نبود و یا قلیان نمیکشید. باید دقت داشته باشند در صحبتهایشان از کلمات رکیک و زشت بپرهیزند چراکه حیف است زبانی که به ستایش اهل بیت باز میشود با حرفهای زشت توام باشد.
در ادامه این گفتوگو از وی خواستیم تا در مورد وضعیت جسمی خود و حمایتها و پشتیبانیهایی که برای ایشان انجام شده بگوید که وی ادامه داد:
متاسفانه در این مدت بیماری و کسالت نه تنها حمایت و پشتیبانی صورت نگرفت بلکه پس از رایزنیهای بسیار با بنیاد شهید کار به کمیسیون کشیده شد و بجای حمایت میزان جانبازی بنده را از ۶۵ درصد به ۴۰ درصد کسر کردند و آنقدر من را تحت بروکراسی اداری خودشان قرار دادند که به علت عدم توان در این دوندگیها انصراف دادم. اصلاً انگار پرونده جانبازی من را در بنیاد کنار گذاشته است.
الان قانونی در بچههای جانباز است که باید حق پرستاری به همسرانشان بدهند که به هیچ وجه به من ندادند و همسر من سه ماهه با یک بچه کوچک که آواره شدهام پا بهپای من همراه بوده و کار پذیرایی، نظافت و پرستاری من را انجام میدهد و بنیاد هیچ توجهای رویدم پزشکان آنجا هم بسیار بد برخورد کرد و با توهین و عصبانیت به من گفتند که اول بیا و برادری خود را ثابت کن بعد ما برای تو کاری را انجام خواهیم داد. متاسفانه بنیاد جانبازان حمایتی نمیکند و بارها به بنیاد مراجعه کردیم و آنها هم ما را به سپاه و سپاه هم به بنیاد ارجاع میدهد.
- 20
- 1