جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴
۱۴:۳۱ - ۰۸ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۱۷۲۲
سایر حوزه های اجتماعی

روایت عینی یکی از بازماندگان بمباران شیمیایی

سردشت هنوز آلوده است / اصلا نمی‌دانستم شیمیایی یعنی چه / چشم‌هایم ندید، پوستم تاول زد، نفسم گرفت

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه,بمباران سردشت
تاول‌های بزرگ و آبدار، پوستی ورآمده ، چشم‌هایی سرخ و ملتهب، سینه‌ای خشک و پر از سرفه و نفسی که سخت بالا می‌آید و ... ابوطالب مدتهاست با این مشکلات زندگی ‌می‌کند؛ ۳۰ سال است که چشم‌هایش خشک‌اند و می‌سوزند و این سوزش تمامی ندارد. ۳۶۰ ماه است که سخت نفس می‌کشد و سرفه‌ها امانش را می‌بُرند، ۱۰۹۸۰ روز است که پوست‌اش سرخ می‌شود، انگار که گر ‌گرفته باشد و داغ شود و بسوزد از درون و هیچ‌چیزی روی این زخم مرهم نمی‌گذارد ... ابوطالب حداد از هفتم تیرماه ۱۳۶۶ با یک شناسنامه جدید زندگی‌ می‌کند؛ شناسنامه‌ای با مُهر «ش . م. ر »

به ‌گزارش جام‌جم‌آنلاین، از حادثه بمباران شیمیایی شهر سردشت در هفتم تیرماه ۱۳۶۶ حالا سی سال می‌گذرد و هنوز مردم این شهر مرزی با عواقب شیمیایی‌شدن روزگار می‌گذرانند. ابوطالب یکی از آن ۸۰۲۵ نفری است که بنا بر اعلام آمارهای رسمی از جمعیت ۱۲ هزار نفری آن زمان سردشت، شیمیایی شدند. مردمی که هنوز با خاطره خوش روزهای قبل از تیرماه ۱۳۶۶ زندگی می‌کنند، روزگاری که زمین سردشت سبز بود، آسمانش آبی و بخت آدم‌هایش سفید. اما خردل که روی تن شهر نشست، زندگی رنگ باخت و همه چیز تیره شد.

 

وقتی سردشت بمباران شد چندساله بودید؟

۱۶ ساله‌ بودم.

 

کجا بودید؟ یادتان است؟

هیچوقت یادم نمی رود، آنقدر که این صحنه را در این سی سالی که گذشته توی ذهنم مرورکرده‌ام. ساعت ۴:۱۵ دقیقه بود و من با خواهر بزرگترم قمری، توی حیاط خانه بودیم. خانه ما آن موقع در چهارراه هلال احمر بود، یعنی با اداره هلال احمر همسایه دیوار به دیوار بودیم. من داشتم به گل‌های باغچه آب می دادم که صدای هواپیماها را شنیدم.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه,بمباران سردشت

 

نترسیدید؟ فرار نکردید؟

نه ...اولش هیچ چیز غیرعادی نبود، شهر ما از اول جنگ به حضور هواپیماهای جنگی و بمباران عادت داشت، ما هم خیلی نمی‌ترسیدیم. اما چند دقیقه که گذشت، من دیدم این بار ارتفاع هواپیماها خیلی کم است، صدای‌شان خیلی بلندتر بود و این من را ترساند؛ گفتم الان است که شهر را بمباران کنند. بعد با خواهرم دویدیم سمت کوچه، آن موقع یک جایی بود در حیاط هلال احمر که فرمانداری برداشته بود و تبدیل کرده بود به پناهگاه. گفتم قمری بیا برویم پناهگاه.

 

درحیاط را که باز کردیم ،دیدم همه همسایه ها ریخته‌اند توی کوچه، همه به سمت پناهگاه می‌دویدند. بالای سرم را نگاه کردم دیدم ارتفاع هواپیماها از قبل هم کمتر شده، فقط فرصت کردم فریاد بزنم بخوابید روی زمین. همان موقع یک راکت به حیاط ساختمان هلال احمر خورد؛ فکرکنم حدود ۲۰ متری با ما فاصله داشت...

 

کسی هم آسیب دید؟

نه اصلا... بمب شیمیایی مثل بقیه بمب‌ها تخریب ندارد، حتی صدایش هم بلند نیست. من از روی زمین بلند شدم همان موقع دیدیم دو نفر دوان دوان از کوچه ما پایین می‌آیند، می‌گفتند که منطقه سرچشمه هم بمب خورده و کاملا ویران شده...من خیلی نگران شدم چون مغازه پدرم همانجا بود و آن روز پدرم و برادرم خالد توی مغازه بودند. ترسیدم آنها زخمی شده‌باشند و با عجله دویدم سمت سرچشمه. خواهرم فریاد زد نرو، آنجا خطرناک است اما من گوش نکردم. سر راهم نزدیک چهارراه اداره پست رسیدم که یکی از بمب‌های تاول‌زا همانجا خورده بود و من اینجا بود که برای اولین بار بوی تند مواد شیمیایی را حس کردم.

 

فهمیدید که شیمیایی زده‌اند؟

نه...باورکنید من اصلا نمی‌دانستم شیمیایی یعنی چه؟! با اینکه ما در منطقه جنگی بودیم اما اطلاع‌رسانی خیلی کم بود، کسی خبرنداشت شیمیایی چطور است؟! سن زیادی هم نداشتم ،تجربه هم نداشتم، فکر کردم این بوی تندی که توی هوا پیچیده، بوی باروت بمب تخریبی است. نمی دانستم که بوی خردل است.این بو بقدری شدید بود که نمی‌توانستم نفس بکشم، حتی یک قدم هم دیگر نمی‌توانستم بردارم ،تصمیم گرفتم برگردم عقب به سمت خانه، اما همان موقع دیدم یکی از مغازه‌دارها کنار جوی آب روی زمین افتاده، خونریزی شدیدی داشت . این آقا عبدالله برزگر بود ، ‌اولین شهید بمباران شیمیایی سردشت. آن موقع هم که من بالای سرش رسیدم شهید شده بود اما من نمی‌دانستم.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه,بمباران سردشت

 

بعد چکار کردید؟

همان موقع آمبولانس سپاه هم از راه رسید و من به کمک دونفر دیگر از همشهری‌هایمان ، عبدالله را داخل آمبولانس گذاشتیم. من مسیر را برگشتم اما هنوز چند قدمی دورنشده بودم که یکی ازمعلم‌های مدرسه مان را دیدم که آنجا مغازه ‌داشت، پسر سه ساله‌اش را در آغوش گرفته‌بود و می‌خواست کرکره مغازه اش را بالا بدهد، اما دست تنها نمی‌توانست من را که دید گفت ابوطالب بیا کمک کن. من رفتم جلو و کمک کردم ،بی‌خبر از اینکه این گرد سفیدرنگی که روی کرکره نشسته مواد شیمیایی است، و وقتی کرکره را بالا دادیم ریخت روی سروصورت ما. من بعدها فهمیدم که آقا معلمم با پسرش چند دقیقه بعد همانجا داخل مغازه به خاطر آثار مواد شیمیایی شهید شده‌بودند.

 

از خانواده‌ات خبر داشتید؟

آن موقع فقط می‌دانستم که مادرم و سه تا از خواهر وبرادرهایم خانه دایی‌ام هستند، دیدم پدرم از سمت میدان سرچشمه به طرف من می‌آید، دیدم با یک دستمال جلوی دهان و بینی اش را گرفته.به من که رسید گفت ابوطالب تو اینجا چکار می‌کنی ،بمب شیمیایی زده‌اند خطرناک است، من تازه آن موقع برای اولین بار فهمیدم بمب شیمیایی زده‌اند.من و پدرم از همانجا با هم برگشتیم سمت خانه تا رسیدیم به کوچه‌ای‌ به اسم اسدزاده که تقریبا ۳۶ نفر از همشهریانم آنجا همان روز شهید شدند. من همانجا لباسم را درآوردم و جلوی دهان و بینی‌ام گرفتم غافل از اینکه لباسم پر از مواد شیمیایی است. آن موقع من فقط می‌دیدم که هرکسی یک عزیزی را درآغوش گرفته و با گریه به سمت درمانگاه می‌رود. تازه عوارض شیمایی خودش را نشان داده بود و مردم جیغ می کشیدند و این طرف و آن طرف می‌دویدند.

 

از کی حالتان بد شد؟

تقریبا نیم ساعت بعد از بمباران بود که من حالت تهوع شدیدی پیدا کردم، چشم‌هایم شدیدا می‌سوخت و سرخ شده بود. همان موقع با پدرم رفتیم سالن ورزشی‌ سردشت که تبدیل شده بود به بهداری ،چشم‌هایم را با آب مقطر شستشو دادند ... اما بعد که حالم بدترشد گفتند باید تو را بفرستیم مهاباد. پدرم گفت تو برو من فردا صبح می‌آیم به تو سر می‌زنم. وقتی سرمم تمام شد من را با یک آمبولانس نظامی حدود ساعت ۷:۳۰ شب فرستادند مهاباد ؛ آن موقع دیگر من مرتب بالا می‌آوردم و حالم خیلی بد بود.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه,بمباران سردشت

 

فکر کنم ساعت ۱۱ شب بود که رسیدیم بیمارستان مهاباد که پر از مصدوم شیمیایی بود. من دیگر حالت نیمه بیهوش داشتم و چشم‌هایم دیگر نمی‌دید. ساعت حدود ۵ صبح بود که به هوش آمدم و دستم به تاول‌هایی خورد که روی بدنم زده شده بود ، تاول ها همه جا بودند از صورتم گرفته تا دست‌‌ها و بدن و پاها...خیلی ترسیدم.فریاد زدم و پرستار را صدازدم و گفتم اینها چیست؟ تاول‌ها خیلی بد بودند، درد زیادی داشتند و شدیدا می‌سوختند. صبح دوباره من وچندنفر دیگر از مصدومین شیمیایی را اعزام کردند به بیمارستان تبریز.

 

آنجا که بودم دیگر تاول‌ها خیلی متورم شده‌بودند، پرستارها با قیچی تاول‌ها را می‌ترکاندند ، جای زخم شان را پاک می‌کردند و پماد می‌زدند، بعد توی وان پرمنگنات می‌ریختند و می‌گفتند خودتان را در این ماده بشویید، که خیی دردناک بود و من مرتب گریه می‌کردم.. آن موقع حدود هفت روز هم در بیمارستان هفت تیر تبریز بستری بودم.

 

ارتباطی با خانواده‌ نداشتید؟

نه هیچ خبری نداشتم . مدام با خودم می‌گفتم که چرا پدرم نیامد مگر قول نداده بود که فردا صبح خودش را به من برساند. چرا سراغم نیامد؟! نمی‌دانستم که هم خودش هم خالد شیمیایی شده اند و در بیمارستان بستری‌اند. تازه بعد از هفت روز بود که پدرم آمد و من را پیدا کرد. آن موقع دیگر عوارض شیمیایی به ریه من رسیده بود و من شدیدا تنگی نفس داشتم و بدون اکسیژن نمی‌توانستم نفس بکشم.

 

که به همین خاطر اول اعزام شدم تهران و بعد هم اعزام شدم مشهد. آن موقع فکرکنم دیگر دوهفته از بمباران شیمیایی سردشت می‌گذشت. من ۹ روز هم مشهد بستری بودم ولی چون خیلی نگران خانواده‌ام بودم و تنها بودم ، به دکتر اصرارکردم من را مرخص کنید بروم . دکتر می‌گفت که تو حالت خوب نیست. از بیخ گوش تا زانوهایت کلا سوخته ، هرجایی دست بزنی پوستش کنده می‌شود. زخم‌هایت هنوزخوب نشده، من اما دیگر نمی‌توانستم بمانم خیلی دلتنگ ونگران خانواده ام بودم. آنقدر اصرار کردم تا بالاخره دکتر اجازه داد مرخص شوم.

 

برگشتید سردشت؟

نه سردشت از روز حادثه تخلیه شده بود، هرکسی بنا به توان مالی‌ای که داشت رفته بود یک جایی، یکسری رفته بودند مهاباد، یکسری هم بوکان و تبریز... بقیه هم که توان مالی زیادی نداشتند رفته بودند به روستاهای اطراف سردشت. خانواده من هم در یکی از روستاها ساکن شده بودند. سردشت آن موقع تا دوماه و چند روز خالی بود. وقتی در شهر قدم می‌زدی نهایتا یک نفر را توی خیابان می‌دیدی.

 

از کی دوباره مردم برگشتند به شهر؟

تقریبا از مهر بود که مدارس باز شده بود ، خانواده‌ها یکی یکی برگشتند. من آن موقع تا دوسال سردرد مداوم داشتم یعنی هیچوقت خوب نمی‌شدم که مطمئنم از عوارض بمب شیمیایی بود. بعد از آن هم همیشه ناراحتی و تنگی نفس و سوزش پوست و التهاب چشم با من هست تا همین حالا که ۳۰ سال از بمباران گذشته.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه,بمباران سردشت

 

جانباز چند درصد هستید؟

من جانباز ۵۵ درصد هستم ، کارت جانبازی هم دارم ،دراین حادثه تقریبا همه خانواده ام یکجوری آسیب دیدند، پدرم و برادرم خالد جانباز ۲۵ درصد هستند، مادرم و بقیه همه ناراحتی پوستی دارند اما برای درصد جانبازی اقدام نکردند. البته این عوارض شیمیایی با همه ما هست، حتی بچه اول من که پسر است، با ناراحتی پوستی شدید به دنیا آمده که دکترها گفتند می‌تواند از عوارض همان شیمیایی شدن باشد. حتی من مطمئنم که هنوز آثار بمب شیمیایی توی شهر سردشت هست، اما کسی به این موضوع توجه نمی‌کند . این را منی می‌فهمم و درک می‌کنم که به خاطر مواد شیمیایی بدنم حساس‌تر است.

 

پس معتقدید که خاک سردشت هنوز آلوده است؟

بله ...من این آلودگی را حس‌ می‌کنم ، هروقت از نزدیکی محل‌هایی که بمب به آنها اصابت کرده می‌گذرم حالم بدتر می‌شود. من با همه وجودم حس می‌کنم که خاک سردشت هنوز آلوده است. این تجربه برای بیشتر همشهری‌هایم هم پیش آمده ، نزدیک محل اصابت بمب،همه شدیدا تنگی نفس پیدا می‌کنند، پوست بدنشان سرخ می‌شود... این موضوع را بارها هم با مسئولان درمیان گذاشته‌ایم اما کسی رسیدگی نمی‌کند.

 

 

 

  • 19
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش