جمعه ۰۷ آذر ۱۴۰۴
۱۸:۲۱ - ۰۲ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۰۴۱۸
سایر حوزه های اجتماعی

تحمل دردهای یک دلاری

تانزانیا,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه

از جمعیت ٢٥‌هزار نفری روستای کیدودی، ٢٥٠٠نفر به ایدز مبتلا بودند که این خود چیزی حدود ١٠‌درصد از کل مردم است و آمار بالایی محسوب می‌شود مردم در آنجا برای قالب‌گیری، از گچ ساختمانی به‌عنوان مواد قالب‌گیری استفاده می کردند که این مسأله در هیچ‌جای دنیا در قالب علم دندانپزشکی نمی‌گنجد.

 

در این سن و سالی که خودش می‌گوید ٢٢‌سال دارد، کمتر کسی را می‌توان یافت که مانند او باشد. او، دکتر سعید شرافت است. سعید شرافت تا ٩سالگی در جهرم استان فارس در مدرسه پدرش تحصیل کرده و پس از آن برای تحصیل در مقطع چهارم، خانواده شرافت بار سفر بسته و به تهران مهاجرت می‌کنند. ٧سالی را در همین نزدیکی یعنی غرب تهران زندگی کرده است. مقطع سوم دبیرستان که از راه می‌رسد، برای بار دوم خانواده شرافت به دوبی مهاجرت می‌کنند و دیپلم را در مدرسه‌ای در دوبی اخذ می‌کند. آرزویش پرواز و خلبان سعید شرافت از نام‌هایی بوده که امید خطاب‌شدنش با این عنوان را داشته است. دلتنگی خانه و خانواده اما تاب دورشدن از آنها را به شرافت نمی‌داد و رشته پزشکی و دکتر سعید شرافت خطابش‌کردن، بر آینده او نقش بست. ایرلند مقصد بعدی او است. یک‌سالی می‌گذرد و عشق به دندانپزشکی درونش غوغایی به‌پا می‌کند. جمهوری چک مقصد بعدی سعید شرافت می‌شود. گذر از امتحان ورودی او را مجاب به مطالعه یک‌ساله می‌کند. امتحان ورودی را از سر راهبر می‌دارد و رشته دندانپزشکی در جمهوری چک را آغاز می‌کند. دکترسعید شرافت که با او گفت‌وگو خواهم کرد،‌ سال سوم دندانپزشکی در کشور جمهوری چک است و کیلومترها از من فاصله دارد و آن‌سوی مرزهاست. آن‌سوی مرزها، برای نخستین‌بار تجربه‌های شیرینی از پزشک بدون مرز بودن را برایم می‌گوید. از روزهای سخت آفریقا که با عشق به مردم و درمان آنها سپری می‌کرد.

 

   چه شد که آفریقا را انتخاب کردید؟

این ماجرا ریشه در سال‌های خیلی دور من دارد. کلاس پنجم دبستان روبه‌روی تلویزیون نشسته بودم و مشغول تماشای یک مستند از آفریقا در شبکه چهار سیما بودم. مستند شرح گروهی بزرگ از پزشکان، مهندسان، تجار و دیگر افراد از نقطه‌نقطه دنیا بود که به آفریقا سفر کرده بودند. این گروه مشغول کمک به مردم آفریقا بودند. از آن زمان همیشه پیش خود می‌گفتم روزی می‌رسد که من هم بتوانم دست نیازمندان را بگیرم و برای آنها مفید باشم؟ در آن زمان بزرگترین آرزوی من همین بود. شروع این انگیزه از همان ١١سالگی رقم خورد.

 

هشت‌ماه پیش بود که بعد از چندین ‌سال بازهم این فکر را در ذهنم مرور کردم که درنهایت بتوانم به آرزوهای خود برسم؛ با شرکتی آشنا شدم که نامشWork the World بود. فعالیت این شرکت، اعزام دانشجویان پزشکی، دندانپزشکی و پیراپزشکی به مناطق محروم مانند غنا، تانزانیا، کامبوجی، فیلیپین، نپال، پرو، آمریکای جنوبی و بسیاری از کشورهای دیگر بود. این دانشجویان هم می‌توانستند به صورت رایگان فعالیت کرده و هم در طی این سفر تجربه‌های لازم را کسب کنند. همان لحظه آشنایی برای آن شرکت اقدام و روندی طولانی را برای تاییدشدن طی کردم. تمامی شرایط من برای احراز صلاحیت بررسی شد، نهایت به تانزانیا اعزام شدم. سفر من سه هفته به طول انجامید. دو هفته در دارالسلام بودم و یک هفته هم در روستایی به نام کیدودی بودم.

 

  همراهان شما در این سفر چه کسانی بودند؟ تنها بودید یا با گروه خاصی همراه بودید؟

من با یک گروه ٢٥نفره همراه بودم. این گروه متشکل از همکارانی مانند پزشک، پرستار، ماما، فیزیوتراپیست بود و من که تنها دندانپزشک این گروه بودم.

 

  شما تنها دندانپزشک گروه بودید. تنها دندانپزشک یک گروه امدادرسان بودن چه مزیتی برای شما داشت؟

تنها دندانپزشک بودن برای من یک شانس بود. رقابتی از لحاظ کاری نبود و می‌توانستم با مردم صمیمی و به آنها نزدیک شوم و خدمات خود را به نحو احسن انجام دهم.

 

  درباره شرکت Work the world بیشتر توضیح دهید؟ دفتر این شرکت کجا قرار دارد و کار آن دقیقا چیست؟

دفتر مرکزی این شرکت در انگلیس و شهر لندن واقع است، اما این شرکت در تمامی مناطق محروم خانه‌هایی ویلایی دارد که شعب آن به حساب می‌آیند. این شرکت در استرالیا و هلند هم شعبه دارد. هدف اصلی این شرکت خیریه هم اعزام دانشجو و خدمت‌رسانی به مردم مناطق محروم بود و هم مزایایی برای خود دانشجویان از لحاظ کسب تجربه و دانش داشت.

 

  شما فقط در دپارتمان دندانپزشکی مشغول به کار شدید؟ در سایر دپارتمان‌ها چطور؟

علاوه بر این‌که در دپارتمان دندانپزشکی بودم، به روستایی رفتم که دپارتمان پزشکی آن بسته شده بود. دندانپزشک آن‌جا برای تحصیل رفته بود و چون درآمد بهتری یافته بود، هیچ‌گاه به روستا برنگشته بود. درآمد یک پزشک در آن روستا بین ١٥٠ تا ٢٥٠دلار بود که این پزشکان با این حقوق از مرفهان آن روستا به شمار می‌رفتند. بنابراین چون دپارتمان پزشکی نداشت من به دپارتمان‌های دیگر مثل دپارتمان مبتلایان سل، اچ‌آی‌وی/ ایدز و بیماری‌های خاص منتقل شدم. من در این دپارتمان‌ها و حتی دپارتمان زایمان هم فعالیت داشتم. کار در همه این بخش‌ها برای من جالب بود.

 

  از دپارتمان اچ‌آی‌وی آن روستا هم می‌توانید برایمان  بگویید؟

در بخش اچ‌آی‌وی که بودم، با نکته‌ای عجیب مواجه شدم و آن نکته این بود که از جمعیت ٢٥هزار نفری آن روستا، ٢٥٠٠نفر به ایدز مبتلا بودند که این خود چیزی حدود ١٠‌درصد از کل مردم است و آمار بالایی محسوب می‌شود.

 

  فعالیت‌هایی که شما انجام می‌دادید، کاملا رایگان بود؟ هیچ هزینه‌ای در قبال آن دریافت نمی‌کردید؟

تمام اقدامات ما کاملا رایگان و بدون دریافت هیچ دستمزدی بود و تنها هزینه اندکی از طرف بیمار به خود بیمارستان پرداخت می‌شد. جالب بود که هزینه پرکردن دندان یک یا ٢ دلار بود و بسیاری از بیماران حتی این یک دلار را هم برای پرداخت در اختیار نداشتند و این جای افسوس داشت که ما در کشور خود برای پرکردن دندان مبلغ عجیبی را از بیمار دریافت می‌کنیم.

 

  شرایط زندگی مردم در آفریقا خیلی وخیم است. در تانزانیا مردم چگونه زندگی می‌کردند؟

شرایط زندگی مردم فوق‌العاده ضعیف و زیر خط فقر بود، زیرا بسیاری از منازل هنوز سیستم برق‌کشی یا آب و فاضلاب نداشتند. با وجود این‌که قبل‌تر‌ها دارالسلام پایتخت یک کشور بود، اما هنوز از امکانات ابتدایی زندگی عادی بی‌بهره بود. از این جالب‌تر آن بود که در خانه‌ای سکونت داشتیم که ساختمان بزرگ یونسکو روبه‌روی آن قرار داشت. پشت دیوار یونسکو، انسان‌هایی زندگی می‌کردند که به دلیل فقر درحال از دست‌دادن جان خود بودند. آن‌جا بود که من به خود آمدم که این کمک‌های بشردوستانه آن هم در پشت سازمانی که مدعی حقوق بشر است، کجا هستند؟ پشت دیوار یونسکو، مردم از گرسنگی جان می‌دهند، یونسکو کجاست؟ مردم تانزانیا زندگی سختی را می‌گذرانند. هزینه آب و برق تنها یک دلار بود که اکثریت ٨٠‌درصدی مردم از پرداخت آن عاجز بودند. مردم برای روشنایی خانه‌ها از شمع استفاده می‌کردند و برای تهیه آب، ٥ تا ١٠کیلومتر بالای کوه و به آبشاری می‌رفتند. حتی برای استحمام هم از آن آبشار استفاده می‌شد که خود من مجبور به استفاده از آن شدم. آن‌جا چیزی با نام یخچال وجود نداشت، زیرا اگر مردم می‌توانستند چیزی بخرند دیگر به نگهداری آن نمی‌رسید و همه آن در روز مصرف می‌شد. شرایط بهداشتی هم دست‌کمی از سایر شرایط نداشت. سرویس‌های بهداشتی تنها حفره‌ای درون زمین بود که با دیوار آجری جدا شده بود و ٢٠ تا ٣٠خانوار از آن به صورت مشترک استفاده می‌کردند.

 

  زندگی با این مردم آن هم در روستا باید لحظات تلخ و شاید شیرین فراوانی داشته باشد. خاطره‌ای هم از روستای کیدودی دارید؟

در مدتی که در روستا بودم، در منزل یکی از پزشکان آن‌جا به نام دیوید سکونت داشتم. با حقوق ١٥٠ تا ٢٥٠دلاری، از میلیاردرهای آن روستا به حساب می‌آمد. کل روستا به دیوید نگاه متفاوتی مانند نگاه یک بزرگتر با وجود ٣٠ساله بودنش داشتند. دیوید سرطان‌شناس بود و از کنیا به آن‌جا آمده بود. در کنیا فقر به‌حدی شدید بود که دیوید به تانزانیا آمده و سپس دولت تانزانیا او را به این روستا فرستاده بود و در بیمارستان مشغول به کار بود. دیوید چیزهایی مختلفی در روستا به ما نشان داد. من با خود کنسروهای فراوان و موادغذایی خشک به همراه داشتم. از دیوید خواستم که این مواد غذایی را در روستا توزیع کنم. دیوید من را به بازدید از روستا برد و ما در ادامه به خانه‌ای رسیدیم که شبیه خانه نبود. آجرها را روی هم چیده بودند و از نخل‌ها برای پوشاندن سقف و جلوگیری از باد و باران این شبه‌خانه‌ها استفاده کرده بودند. زنی روبه‌روی آن خانه نشسته بود. دیوید رو به من کرد و گفت: این زن را می‌بینی؟ این زن فقیرترین این روستاست و تنها زندگی می‌کند. به او غذا بده و من سه کنسرو به او دادم. آن زن آتشی روشن کرده بود. از کار او تعجب کردم. از دیوید سوال کردم این‌جا هوا سرد نیست این زن چرا آتش روشن کرده است؟ دیوید از من خواست تا دقایقی صبرکنم و به انتظار بایستم. کنسروها را به او دادیم و لحظاتی صبرکردیم. از دیوید سوال کرد که اینها چیست و دیوید گفت اینها غذا هستند. آن زن بلافاصله از جا بلند شد و دست‌وپای من را بوسه‌باران کرد. به زبان خود مدام می‌گفت: «موزونگو» که به فارسی یعنی سفیدپوست خارجی. دیوید به من گفت این غذا برای ١٠ تا ١٢روز این زن خواهد بود. آتش را هم برای فراهم‌کردن چیزی برای شبش آماده کرده بود و در انتظار غذا نشسته بود. چیزی نداشت که روی آتش بگذارد و درحال فکر کردن برای این بود که چه چیزی روی آتش بگذارد. تا ٢ یا ٣روز که در آن روستا بودم، انقدر آن اتفاق مهم بود که همه من را با انگشت نشان می‌دادند و می‌گفتند من همان هستم که به آن زن کمک کردم.

 

خاطره دیگری دارم و آن این است که درحال پیاده‌روی بودیم که گروهی از بچه‌ها به سمت ما می‌آمدند و همه با هم می‌گفتند: «موزونگو». از دیوید پرسیدم که این بچه‌ها مگر نباید در مدرسه باشند و دیوید در پاسخ گفت: این‌جا مدارس کاملا رایگان هستند، اما این بچه‌ها توان خرید یونیفرم مدرسه را ندارند. هزینه آن را پرسیدم و گفت هزینه لباس، کفش، کتاب، لوازم‌تحریر در حدود ٧ یا ٨دلار می‌شود که این بچه‌ها توان پرداخت آن را ندارند. همان لحظه به دیوید گفتم که من هزینه‌های ١٠نفر از آنها را تقبل می‌کنم که تحصیل کنند. زمانی که از تانزانیا برمی‌گشتم دیوید عکس همه آن ١٠نفری که به مدرسه رفتن با چهره‌هایی خندان برایم فرستاد.

 

  امکانات پزشکی کشوری که رفتید خیلی سطح بالایی نداشت. از تجهیزات با خود چیزی به همراه داشتید یا شرکت در اختیار شما می‌گذاشت؟

بعضی تجهیزات مثل دستکش، ماسک، عینک، مواد بی‌حس‌کننده و دیگر لوازم لازم را به همراه داشتم. پیش از سفرم زمانی که برای هماهنگی سفر از شرکت با من تماس گرفته شد، از من خواستند که مواد بی‌حس‌کننده به همراه داشته باشم، زیرا در تانزانیا به دلیل عدم‌وجود مواد بی‌حسی مردم بدون بی‌حسی حاضر به کشیدن دندان‌های خود می‌شوند. وقتی به آن‌جا رسیدم، بیمارستان هم از بعضی امکانات محروم بود، مثلا برای قالب‌گیری از گچ به‌عنوان مواد قالب‌گیری استفاده می‌شد که گمان می‌کنم این مسأله در هیچ‌جای دنیا در قالب علم دندانپزشکی نمی‌گنجد. آینه‌ها زنگ‌زده بودند و اگر آینه‌ای دید خوبی نداشته باشد، تشخیص درستی هم در ادامه نخواهد بود. برای برش، پرکردن دندان تجهیزاتی نبود و اگر هم بود از تاریخ انقضای آنها گذشته بود، اما هنوز هم از آنها استفاده می‌شد.

 

  این سفر باید به شما نکات بسیاری آموخته باشد. از زندگی مردم تا تجربیات پزشکی. همین‌طور است؟

در این سفر یاد گرفتم به همان چیزی که دارم، قانع باشم. چقدر زندگی من زیباست و من چقدر خوشبخت هستم. همیشه نه‌تنها من بلکه همه مردم، بسیاری از چیزها را دارند که از داشتن آنها ناشکری می‌کنند. در سفرم آموختم مردمی هستند که با چیزهای خیلی کوچک، بی‌اندازه خوشحال شوند. همراه خودم شکلات‌هایی داشتم که در این سفر به کودکان می‌دادم و از داشتن آن خوشحال می‌شدند. شاید دادن شکلات به یک کودک و خوشحالی او طبیعی باشد، اما وقتی همان شکلات را به یک پزشک می‌دادم، به همان اندازه که یک کودک خوشحال می‌شد، او هم خوشحال می‌شد. بیاییم به داشته‌های خود و حتی چیزهای بسیار کوچک افتخار کنیم. اگر خانه‌ای داریم، آب و برق داریم، غذا داریم و روزی ٢ یا ٣وعده غذا می‌خوریم، حداقل از ٧٠‌درصد مردمی که در آفریقا زندگی می‌کنند، خوشبخت‌تر هستیم. هیچ‌وقت به داشته‌های خود مغرور نشویم. اینها همه نکاتی بودند که من در این سفر پربار آموختم.

 

  بعد از اتمام این ٣ هفته، ترک این مردم با آن شرایط باید دشوار باشد. زمان ترک این کشور چه احساسی داشتید؟

بعد از تمام‌شدن این سفر، فکر نمی‌کنم نگاهی که به زندگی دارم، مانند نگاه گذشته باشد. از آن سفر به بعد، حتی برای روشن بودن چراغ خانه‌ام هم هزاران بار خدا را شاکر هستم. به آن چیزی که دارم، راضی هستم و همین چیزهای کوچک من را تا حد زیادی خوشحال خواهند کرد و قدر عافیت را بیشتر از قبل می‌دانم. حتی تصور یک روز بودن در آن شرایط بسیار دشوار است. حس خوب و آرامشی دارم و این حس آرامش از جایی نشأت می‌گیرد که من احساس خوشبختی می‌کنم و چیزهایی را در زندگی می‌بینم که هیچ‌وقت نمی‌دیدم.

 

  اگر دوباره زمینه‌ای برای این‌گونه سفرها داشته باشید، باز هم سفر خواهید کرد؟ حاضرید در ایران هم آن فعالیت‌ها را دنبال کنید؟

آرزوی من این است که بتوانم در ایران و مناطق سیستان‌وبلوچستان و مناطق محروم دیگر هم، اقداماتی مشابه تانزانیا و کیدودی داشته باشم. اگر شرایطی پیش بیاید و فراهم شود، من حتما این کار را در وطن خودم انجام خواهم داد. اگر شرکت یا سازمانی مشابه آن شرکت زمینه‌های لازم را برای این‌گونه خدمات‌رسانی فراهم کند، از آن استقبال می‌کنم و قطعا به آن خواهم پیوست. حاضر هستم به جای سه هفته، سه ماه و حتی بیشتر مشغول به کار شوم.  در خارج از ایران هم تصمیم دارم به مناطق محروم دیگر آفریقا، سریلانکا، فیلیپین و دیگر کشورها سفری داشته باشم. فکر نمی‌کنم در هیچ‌کجای دنیا مردمی به نیازمندی مردم آفریقا باشند. هیچ چیز جز تعلیم و آموزش نمی‌تواند کمکی برای مردم آفریقا باشد.

 

   شیرین‌ترین لحظه این سفر برای شما چه زمانی بود؟

گروه ٢٥نفره‌ای بودیم که دوستان خوبی پیدا کردم و خاطره‌های خوشی ساختیم. گفت‌وگوهایی که با پزشکان و بیماران آن‌جا داشتم که به من از چیزهای کوچک اما خوشحالی بسیارشان می‌گفتند و تجربیات بسیاری که شنیدم، از شیرین‌ترین لحظه‌ها بودند. تغییرات کوچکی که یک زندگی را در راه درست قرار می‌داد یا یک زندگی را از راه درست آن خارج می‌کرد، بسیار جالب بود.

 

  طبیعی است که تجربه این سفر نباید بی‌تاثیر بوده باشد. اکنون پس از سفر و دیدن شرایط سخت زندگی مردم آفریقا تغییر خاصی هم در خود احساس می‌کنید؟

احساس آرامش بیشتر برای ادامه زندگی دارم و شکر هر روز خدا برای داشته‌هایم را در خود پررنگ‌تر از قبل می‌بینم.

  برای کشور خود، ایران چه آرزویی دارید؟ خدمات پزشکی به محرومان یا...

 

من آدمی وطن‌پرست و عاشق هستم. آرزو دارم روزی بتوانم موسسه خیریه بزرگی در ایران احداث کنم. زمانی که در دانشگاه پذیرفته شدم، مادرم گردنبندی به من هدیه داد که نقشه ایران بود و تا امروز این گردنبند همراه من بوده، زیرا عاشق ایران هستم. امیدوارم روزی شایسته ارایه بزرگترین خدمت‌ها به مردم خودم باشم.

 

 

 

 

shahrvand-newspaper.ir
  • 9
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش