به گزارش همدلی، مدینه فاضلهای که پیش از این اساس آن بر راستی، درستی و اخلاقیات بنا نهاده شد، امروز به آنجا رسیده که ظلم و ستم، فساد و همه گونه ضد اخلاق، تمامی جوانب آن را تحتالشعاع قرار داده و همه را به تردید در خصوص چرایی و علل آن واداشته است. اما به راستی چرا با وجود همهگونه عناصر ظاهری که دین را نمایندگی میکنند، اخلاقیات جامعه بدین روز افتاده است؟ شیرزاد پیکحرفه، استاد فلسفه اخلاق در گفت و گو با همدلی، از علل ساختاری نبود اخلاقیات در جامعه سخن میگوید.
جامعه ما فرآیند زیست خود را با فضیلتگرایی آغاز کرد، اما امروز چه اتفاقی افتاده که با انواع فساد و بیاخلاقی مواجه شده است؟
من فکر میکنم که ما در جامعه، مشکل نظری داریم، بدین معنا که بین کف اخلاق و سقف اخلاق از لحاظ میزان مطالبه اخلاق تفاوت قائل نشدهایم، یعنی از شهروند عادی به جای کف اخلاق، سقف اخلاق را خواستهایم. وقتی شما مطالبه را در این حد بالا میبرید، آن وقت عدم اجرای این مطالبه، قبح و زشتی خود را از دست میدهد، یعنی دانشجویی که درس خوانده، امتحان را به احتمال زیاد میافتد، دانشجویی هم که درس نخوانده امتحان را میافتد، آن وقت دیگر افتادن و پاس نکردن درس خیلی قبح و زشتی نخواهد داشت.
اگر استاد بگوید این چند کتاب منبع شماست و من از آنها سوال میدهم آن وقت میتواند با طیب خاطر به شما بگوید من که از شما تکلیف شاقی نخواستم، از شما خواستم فقط این چند کتاب را بخوانید، شما همین را هم نخواندید، آن وقت مطالبه اخلاق هر چقدر کمتر شود شدتش بیشتر میشود. پس در این میان، دو چیز با یکدیگر متفاوت است، یکی شمول اخلاق است، یعنی گسترهای که افعال ما را در بر میگیرد، دیگری هم شدت آن. حاصل ضرب شدت در شمول همیشه مساوی با مقداری ثابت است، به این معنا که هر چقدر شما شمول اخلاق را گستردهتر کنید، همه حوزههای زندگی آدمی را در بر میگیرد.
اگر شما از مردم بخواهید که همیشه نماز شب بخوانند، یعنی مستحبات را هم به عنوان تکالیف اخلاقی بر دوش شهروند عادی بار کنید آن وقت نماز یومیه نخواندن هم قبح خود را از دست میدهد. اگر به سمتوسویی سیر کنید که مردم نافلهخوان باشند و مستحبات را انجام دهند، آن وقت تکالیف الهی را هم انجام ندادن قبح خود را از دست میدهد. من فکر میکنم مشکل تئوریک ما این است که خواستن و میزان مطالبه اخلاق آنقدر در جامعه زیاد بود که چون شمول آن بالا رفت، شدت پیگیری برای هر کدام از آنها پایین آمد.
نکته دیگر اینکه ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی جابهجا شده است. مثلا ما در متون دینیمان داریم که غیبت از زنا هم بدتر است، در پارهای از موارد هم آمده که غیبت از زنا با محارم در حریم خانه خدا هم شنیعتر است. حالا من برای اینکه نشان دهم چقدر حساسیتها تغییر کرده خدمتتان عرض میکنم که در یک موقعیت خیالی، فرض کنید که در مسجد، مثلا در شب عاشورا یا لیلهالقدر زنا شده است. آن وقت میبینید که عکسالعمل جامعه نسبت به این فعل قبیح چقدر زیاد است.
حالا اگر به همین جماعت بفرمایید شب عاشورا وقتی حاجآقا داشتند روضه میخواندند در مجلس غیبت شده، میبینید تقریبا مردم نسبت به غیبت بیتفاوت هستند، در صورتی که حتی اگر به متون دینیمان هم رجوع کنید میبینید که غیبت از زنا هم بدتر است. پس همانطور که اشاره کردم، حساسیتهای اخلاقی ما تغییر کرده است، یعنی پارهای موارد که قبح بیشتری دارند بسیار-بسیار عادی شدهاند، مثل تهمت، غیبت و غیره. پارهای موارد هم در حدیث هستند ولی حساسیت شارع مقدس نسبت به آن موارد دیگر کاملا متفاوت است و ما با اینها خیلی شدیدتر برخورد میکنیم. به نکته نخست بر میگردم که ما خیلی گستره اخلاق را گسترانیدیم، آنقدر گسترانیدیم که تمامیت جوانب زندگی انسان را در برگرفت و انسان دیگر به اصطلاح بیخیال این ساحت از زندگی شد.
در صورتی که ما در جهانی زندگی میکنیم که اصولا این سوال برای یک شهروند قابل طرح است که من چرا باید این گونه زیست را برگزینم و چرا باید زیست اخلاقی را برای خود برگزینم؟ اینجاست که میبینیم نمیتوانیم با منفعت شخصی بجنگیم، یعنی اگر میتوانستیم، الان آن مکاتبی که دعوی این را داشتند تاکنون پیروز شده بودند و همه آن گونه میزیستند، اما عملا این طور نشده و مردم منفعت شخصیشان را زیر پا نمیگذارند. به بیان دیگر، ما باید واقعبین باشیم و بدانیم نسخهای که میپیچیم برای یک فرشته نیست، ما برای آدمیزاد نسخه میپیچیم.
آدمیزاد هم به تعبیر برخی فلاسفه مثل هابس، گرگ است. با این وجود من حتی میگویم از این هم بدتر است، گرگ اگر گرگ دیگری با او کاری نداشته باشد با او کاری ندارد، ولی گاهی موارد پیش میآید که انسانی که اصلا هیچکس کاری با او ندارد، اذیت میشود. دقت کنید که ما برای این موجود نسخه میپیچیم. هر نسخهای هم که به این مختصات نخورد محکوم به شکست است.
چطور بیندیشیم که نسخهمان پاسخگوی شرایط حاضر باشد؟
برای این کار، اخلاق باید سر سفره علوم دیگر بنشیند، علومی که متولی شناخت آدمیزاد هستند. روانشناسی یکی از این علوم است که به ما میگوید جایگاه منفعت شخصی در ذهن و زبان آدمیزاد، جایگاه سترگی است. امروز رشتههای خیلی نزدیک بین روانشناسی و فلسفه اخلاق به وجود آمده است. مثلا در آکسفورد رشتهای به نام ادبشناسی اخلاقی وجود دارد یا دوستانی که نوروساینس کار میکنند خیلی از محدودیتهای ذهن را به ما میگویند.
نوروساینتیستها فهمیدهاند که دمای بادامک مغز در پاسخ به مسائل ذهنی مهم است، به این صورت که دما را اگر تغییر دهند، همان آدم یک پاسخ دیگر میدهد، یا میزان فعالیت قشر پیشپیشانی مغز مهم است که بر اساس آن فرد پاسخ رشنال(معقول) بدهد یا ندهد. علمای اخلاق ما باید این محدودیتهای بشری را در نظر بگیرند. بشر موجودی است که منفعت شخصی خود را قدر میگذارد. پس ما باید به فرد نشان دهیم که اخلاقیزیستن از قضا به نفع منافع شخصی اوست و اگر شما منفعت میخواهید اخلاقیزیستن در راستای منفعت شخصی شما تعریف شده و این را به او توضیح بدهیم.
بسیاری از فلاسفه اخلاق در غرب همین کار را کردهاند، وگرنه فکر نکنید آنها بالفطره اخلاقی زاده شدهاند. اگر اخلاقی هستند به این خاطر است که قانونگذار، شهروند را متقاعد کرده است که اخلاقیزیستن گونهای از حیات است که در راستای منافع شخصی اوست، و اگر تو اخلاقی زندگی کنی و دیگران هم اخلاقی زندگی کنند، در نهایت سر جمع کلی خیر برای همگان بیشینه خواهد شد.
این فرآیند به دو سوپاپ اطمینان در کنار خود نیاز دارد. نخست اینکه مطالبه اخلاق را از آدمیزاد پایین بیاوریم، یعنی کف اخلاق را از آدمیزاد طلب کنیم، نه سقف آن را. قانون نیز بایستی طبق کف اخلاق باشد، و اگر شمول کاسته شود آن وقت شدتش افزوده میشود. آن وقت قانونگذار میتواند سفت و سخت بایستد و بگوید که من از تو نمیخواهم انسان کاملی شوی، از تو خواستم که این چند کار را نکنی و تو حتی این چند کار را هم زیر پا گذاشتی، بنابراین خیلی سفت و سخت جلوی تو میایستم. این فرآیندی است که ما در کشورهایی که آنها را اخلاقمدار میدانیم اتفاق افتاده است، به این معنی که میزان مطالبه اخلاق و شمول را از شهروند کاستهاند، ولی بر شدت و سختی آن افزودهاند. وگرنه ما اگر این سقف را بگسترانیم دچار مشکل میشویم.
نکته دیگر اینکه این شهروند میتواند سبکهای دیگری از زندگی را برگزیند، مخصوصا الان که هر کس دکانی باز کرده و خیلی سخت است که او را متقاعد کنیم که این سبک و زیست را برگزیند و به نظر من بایستی با روانشناسی خود او سخن بگویید. اما دومین سوپاپ کسانی هستند که به آنها سواریگیرندگان مجانی گفته میشود که هابز در کتاب خود آنها را احمق خطاب میکند.
احمق هابز کسی است که به بهای پایبندی دیگران به قواعد اخلاقی زیر آن قواعد میزند. به عبارت دیگر، در حالت قبل از قرارداد، هر کسی هر کاری میتواند بکند ولی وقتی قرارداد بسته شد یک عده ملزم به این میشوند که یک سری کارها را نکنند، آن وقت آن آدمی که احمق هابز یا سواریگیرنده مجانی است بیشتر میتواند منفعت بهدست آورد. اینجاست که از سوی هابز، پای لویاتان پیش کشیده میشود، نیرویی با اقتدار که بعدها در فلسفه سیاست و فلسفه اخلاق تعدیل شد. در این میان، یکی از کارکردهای اصلی دولت این است که نگهبان شب باشد، این دیگر فصل مشترک همه نظریات سیاسی است.
ولی کف همه اینها این است که دولت وظیفه دارد سفت و سخت در برابر سواریگیرندگان مجانی، یعنی در برابر کسانی که به اخلاق پایبند نیستند بایستد، چون اگر راه برای اینها باز شود کل آن قرارداد و ساختاری که جامعه را اخلاقی کرده از بین میرود، چون استدلال ما این بود که شما که به دنبال نفع شخصیتان هستید، این چند مورد را انجام دهید تا به منفعتتان افزوده شود.
در Game Theory و معمای زندانی، این را نشان میدهند که مجموعهای که به پارهای از محدودیتهای اخلاقی معتقد است در نهایت بیشینه خیرش نسبت به مجموعهای که هیچگونه محدودیت اخلاقی در آن وجود ندارد، بسیار بیشتر است. در این میان، کسی که آن را خراب میکند فردی است که میخواهد سواریگیر مجانی باشد و این دولت است که باید مقابل آن بایستد.
به باور شما لازم است حقوق بر اخلاق مقدم باشد؟
من معتقدم که سقف حقوق میبایست بر ستون اخلاق بنا شود، یعنی قواعد حقوقی برگرفته از قواعد اخلاقی باشد. اما متاسفانه اینجا به افراد یا جریانهایی اقبال نشان میدهند که مد باشد و خیلی هم به طرز امور امروز ما نخورد. ما امروز در خم یک کوچه تکنولوژی هستیم، بعد دوستان در نقد تکنولوژی فلان فیلسوف حرف میزنند. یکی از فلاسفه شهیر آمریکایی که ۴ کتاب در مورد محدودیتهای اخلاقی قانون جزا دارد به قانون جزا میپردازد و اینکه چه چیزهایی را نمیتوان ملاک قرار داد برای اینکه گریبان شهروندان را بگیرد، یعنی قانون جزا باید حداقلی باشد.
در صورتی که قانون جزای ما این طور نیست. عدد ۷۴ را در آیین دادرسی کیفری نگاه کنید، شما تقریبا هر کاری بکنید میتوانید طرف را به ۷۴ ضربه شلاق محکوم کنید. در صورتی که شهروند باید این امنیت خاطر را داشته باشد که هیچکس مجرم نیست مگر اینکه خلافش ثابت شود و کسی که معتقد است فلان کس جرمی را مرتکب شده است باید سند و مدرک بیاورد.
پس در این میان، تکلیف مکارم اخلاقی، اخلاق متعالی و سقف اخلاق چه میشود؟
این تئوری اصلا هیچ تناقضی با مکارم اخلاقی ندارد. این تئوری درباره شهروندان معمولی است که سالهاست این فرآیند را با گوشت، پوست و استخوانشان حس کردهاند. این تئوری برای این است که کف اخلاق باشد و بر اساس آن حقوق نوشته شود و این کار بسیار سخت و دشوار است که شما خطکش را کجا بگذارید، وگرنه در مورد مکارم اخلاق که الی ماشالله میتوانید صحبت کنید. یعنی بگویید افزون بر اینکه شما کسی را آزار عینی نمیکنید، او را آزار ذهنی هم نمینمایید.
لذا جای مکارم اخلاقی و اخلاق متعالی در توصیهها و نصایح اخلاقی و مسجد و مراجع اخلاقی چون دانشگاه است. کار دشواری نیست، هرچند انجامش خیلی سخت است. در این میان، کار فلسفه اخلاق خیلی سخت است که خطکش را برای تعیین حداقلهای اخلاقی کجا بگذارد و ملاک کمترین شمول اخلاق چه باشد، چون اصل بر آزار، رنجش و بزرگتریکردن است و شما زمانی میتوانید گریبان کسی را بگیرید که به کس دیگری آزار رسانده باشد. حال اینکه آزار چیست، خود مقولهای دیگر است.
- 15
- 5