جمعه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۷:۵۹ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۱۰۴۰۷۹
جرم و جنایت

گفت و گو با نوجوانی که توسط قاچاقچیان انسان در آنکارا زندانی شده بود

آدم ربایی,اخبار حوادث,خبرهای حوادث,جرم و جنایت

سفری برای پولدارشدن. سرابی پرمشقت و سخت برای ٢ نوجوانی که شاید به اندازه همه عمرشان سختی کشیدند. آنها ٦٠روز سخت را در شهرها و روستاهای مرزی ترکیه گذراندند. از پیاده‌روی ٢٤ساعته در برف و کولاک تا زندانی‌شدن ٥٠روزه در یک اتاق کوچک با روزی یک تکه‌نان. این دو دوست و بچه‌محل برای کمک خانواده‌شان راهی سفری شدند که اگر شانس با آنها یار نبود، شاید هیچ‌وقت دیگر نمی‌توانستند به خانه‌شان در خیابان گرگان تهران بازگردند. امیرحسین و محمد دو نوجوان ١٥ساله به امید کار و درآمد فریب حرف‌های مردی را خوردند که کارش ربودن و قاچاق بچه‌ها به ترکیه است. قاچاقچی متواری که تحت تعقیب پلیس ترکیه و اینترپل است. اما بخت با محمد و امیرحسین یار بود و آنها موفق شدند از دست مرد آدم‌ربا فرار کنند.

 

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگوی شهروند با امیرحسین عنبرستانی یکی از دو نوجوان ربوده شده است که با همکاری و کمک سفارت ایران در آنکارا به خانه بازگشت:

 

  چرا تصمیم گرفتی به ترکیه بروی؟

خیلی‌وقت بود که دوست داشتم کارکنم و درآمد بالایی داشته باشم. پدر من مجروح جنگی است و به دلیل مشکلات جسمی نمی‌تواند کار ‌کند. از وقتی یادم می‌آید، مادرم با زحمت و سختی خرج زندگی را می‌داد. البته برادرهایم هم کار می‌کنند اما درآمد زیادی ندارند. من همیشه دوست داشتم که مادرم کار نکند. به خاطر همین دنبال راهی بودم که به خانواده‌ام کمک کنم. تا این‌که چندماه پیش یعنی تابستان امسال با احمد آشنا شدم.

 

  چطور با احمد آشنا شدی؟

از طریق «مجیر» یکی از همکلاسی‌هایم در مدرسه. آنها افغانی هستند. او «احمد» را به من و «محمد» معرفی کرد. احمد خیلی خوش‌اخلاق بود، من و محمد را تحویل می‌گرفت، حتی بعضی‌وقت‌ها پول می‌داد تا برای خودمان خرید کنیم. تا این‌که یک روز به ما گفت که اگر دنبال کار خوب با درآمد بالا هستیم، باید به ترکیه برویم. اولش من و محمد حرف‌های او را جدی نگرفتیم، اما بعد از چند روز آن‌قدر از آن‌جا تعریف کرد تا این‌که ما راضی شدیم. یعنی محمد بیشتر علاقه داشت از این‌جا برود و کار و کاسبی برای خودش در استانبول دست‌وپا کند. راستش من هم بدم نمی‌آمد. درنهایت هم قول و قرار‌هایمان را گذاشتیم. احمد همه شرایط سفر به ترکیه را برای من و محمد چندبار توضیح داد. او گفت؛ فقط چند روز اول در شهرهای مرزی شرایط سختی در انتظارمان است، اما بعد از آن همه چیز خوب می‌شود و ما به راحتی در استانبول مشغول کار پردرآمدی می‌شویم. او حتی به ما گفت بعد از مدتی می‌توانیم پدر و مادرمان را هم به آن‌جا ببریم. همین شد که من و محمد تصمیم گرفتیم هرطور شده، خودمان را به استانبول برسانیم.

 

  چه روزی از ایران خارج شدی؟

جمعه نهم آذر بود. من و محمد همراه با احمد به میدان آزادی تهران آمدیم. سوار یک سمند نقره‌ای شدیم و به ارومیه رفتیم. سمند متعلق به یک آدم‌بر بود. تنها مسافرانش ما بودیم. شب در ارومیه خوابیدیم. صبح روز بعد با چند بلد که کُرد بودند، به سمت یک کوه رفتیم. ساعت‌ها پیاده‌روی کردیم. وقتی به کوه رسیدیم، بلد‌ها به ما گفتند که پشت این کوه یک ماشین منتظرمان است. ما هم حرکت کردیم. وقتی از کوه پایین آمدیم. یک ون منتظر ما بود، اما چندنفر به طرف ما آمدند و دست و پایمان را بستند و ما را داخل ماشین انداختند. آنها ٤نفر بودند و اسلحه داشتند. ماشین حرکت کرد، بعد از حدود یک‌ساعت به یک روستا رسیدیم که هنوز هم اسم آن را نمی‌دانم. آنها ما را همراه با چند افغانی دیگر و دو مرد شیرازی که سنشان از ما خیلی بیشتر بود، به خانه‌ای بردند و شب را آن‌جا بودیم. صبح روز بعد دوباره با همان افرادی که ما را برده بودند، حرکت کردیم، اما با پای پیاده. نزدیک به ٢٤ساعت پیادروی در برف، آن هم با دمپایی. هنوز هم وقتی یادش می‌افتم، بدنم یخ می‌زند و انگشتان پایم بی‌حس می‌شود.

 

  بعدش چه شد؟

صبح روز یکشنبه بود، به یکی از روستاهای ترکیه رسیدیم. اسمش چیزی شبیه «خاشکان» بود. دو روز آن‌جا بودیم. کمی آب و غذا خوردیم و استراحت کردیم. بعد از آن، با یک اتوبوس به طرف شهر وان حرکت کردیم. چند کیلومتر مانده به شهر وان از جاده اصلی خارج شدیم، تا به یک خانه بزرگ رسیدیم. هیچ چیزی اطراف آن خانه نبود. یک حیاط بزرگ داشت با اتاق‌های زیاد. در هر اتاق ١٠ تا ١٢نفر روی هم می‌خوابیدیم. حدود ٢٥٠نفر آن‌جا بودیم. همه سنی بین ما بود، اما بیشتر از همه بچه‌های کم‌وسن‌سال و دخترهای ٧ تا ١٠ساله. من و محمد همراه احمد و چند افغانی دیگر در یک اتاق بودیم. من چندبار از احمد درباره این‌که کی به استانبول می‌رسیم، سوال کردم؛ اما جواب درستی به من نداد. من کم‌کم به او مشکوک شدم، موضوع را با محمد درمیان گذاشتم، اما محمد حرف‌های من را قبول نکرد، تا این‌که بعد از چند روز احمد چهره واقعی خودش را به ما نشان داد و گفت که من و محمد را به یک‌نفر در استانبول فروخته است.

 

  یعنی شما تا قبل از این به احمد اعتماد داشتید؟

خیلی بیشتر از اعتماد؛ من و محمد او را قبول داشتیم. او کار یا رفتاری از خودش نشان نداده بود. همه‌جا همراه ما و خیلی هم مراقب ما بود، حتی بعضی وقت‌ها که بلدها و قاچاقچیان در مسیر با من و محمد بدرفتاری می‌کردند، او اعتراض می‌کرد و پشت ما بود. اصلا ما تصور نمی‌کردیم که او چنین کاری کند.

 

  چطور شد که متوجه نقشه او شدید؟

بعد از چند روز که ما در آن خانه بودیم، او رفتارش با ما تغییر کرد. من و محمد را کتک می‌زد، بعد هم جلوی من و محمد با خانواده ما تماس گرفت و گفت که باید برای آزادی آنها نفری ٥٠‌هزار دلار بدهید. او چندین‌بار با برادرم تماس گرفت. حتی به او گفت که پول را به ولایت نیمروز در افغانستان ببرد و تحویل دهد. بعد هم یک‌بار که داشت تلفنی صحبت می‌کرد از لابه‌لای حرف‌هایش متوجه شدیم که من و محمد را به قیمت ٤٠٠‌هزار لیره فروخته است. یعنی می‌خواست از دو طرف پول بگیرد.

 

  چه مدت در آن خانه زندانی بودید؟

چون آن‌جا ساعت، تلویزیون یا موبایل نداشتیم، زمان را گم کرده بودیم. دقیق نمی‌دانم اما حدود ٥٠ روزی آن‌جا بودیم.

 

  شما را اذیت یا شکنجه هم می‌کرد؟

کتک‌زدن ما کار هر روزش بود. با مشت و لگد به جان ما می‌افتاد و وقتی هم خسته می‌شد یک تکه نان یا غذایی جلوی ما می‌انداخت. کم‌کم همه افرادی که در آن خانه بودند، رفتند اما من و محمد هنوز آن‌جا بودیم.

 

  در این مدت با خانواده‌ات تماسی نداشتی؟

یک‌بار از همان اتاق با خانواده‌ام صحبت کردم. یعنی احمد من را مجبور کرد که با آنها صحبت و التماس کنم تا ٥٠‌هزار دلار به او بدهند تا ما را آزاد کند.

 

  کی به سمت آنکارا حرکت کردید؟

یک‌روز صبح احمد وارد اتاق شد و گفت باید حرکت کنیم. سوار یک ماشین شدیم، نزدیکی شهری به اسم «بینگول» (شاید تلفظش اشتباه باشد. من این اسم‌ها را از روی تابلوی کنار جاده به خاطر سپردم). نزدیکی این شهر بود که پلیس ما را گرفت. ٩نفر داخل ماشین بودیم. دو تا عرب عراقی، یک سوری، ٣ افغانی که خودشان می‌گفتند از قندهار آمده‌اند و ما سه نفر، همه را پلیس به پاسگاه برد. شب در آن‌جا بودیم، اما فردا صبح همه را آزاد کردند. فردای آن روز در یک جاده‌ای که به آنکارا می‌رسید ارتش ترکیه ما را بازداشت کرد، دو شب هم در یک پادگان نظامی بازداشت بودیم، اما آنها بعد از گرفتن اثر انگشت رهایمان کردند تا این‌که با احمد به خانه‌ای در نزدیکی آنکارا رسیدیم.

 

  وقتی پلیس شما را گرفت، چرا به آنها نگفتید که ربوده شده‌اید؟

 کسی به حرف ما توجه نمی‌کرد. ‌هزاربار من و محمد به آنها گفتیم، اما انگارنه‌انگار. ما زبان ترکی بلد نبودیم، پلیس هم به همه ما به چشم مهاجر غیرقانونی نگاه می‌کرد. حتی من چندبار به یک پلیس زن در آن پاسگاه التماس کردم که ما را نجات دهد، اما فایده‌ای نداشت.

 

  خب، چطور شد که آزاد شدید؟

وقتی به خانه نزدیک آنکارا رسیدیم، چند روز آن‌جا بودیم. چند افغانی دیگر هم آن‌جا بودند، با آنها دوست شدیم و ماجرا را برای آنها تعریف کردیم. یکی از آنها که برای ما غذا درست می‌کرد، احمد را خیلی خوب می‌شناخت. او به ما گفت که چرا فریب حرف‌های او را خوردید. آن مرد برای ما تعریف کرد که احمد هرسال چند بچه را از ایران و افغانستان می‌دزد و به یک نفر در استانبول می‌فروشد. آن‌جا بود که فهمیدیم همه حرف‌های او دروغ بوده. درواقع او برای ما نقشه کشیده بود. به همین دلیل هیچ پولی از من و محمد برای رفتن به ترکیه نگرفت. حتی وقتی در ایران بودیم همان روز جمعه قبل از حرکت چند دست لباس گرم هم برای ما خرید. همه این کارها برای این بود که من و محمد را ٨٠٠‌هزار لیر در استانبول فروخته بود. ما هم همه این ماجرا‌ها را برای آنها تعریف کردیم، آنها هم دل خوشی از احمد نداشتند، تا این‌که دوشنبه صبح آنها به او حمله کردند و دست و پایش را بستند. ما هم همراه آنها به یک تلفنخانه رفتیم و با خانواده‌ام تماس گرفتیم و آنها را از آزادی خودمان مطلع کردیم.

 

  بعد از آزادی خودتان به سفارت ایران در آنکارا رفتید؟

اول قرار بود به اداره پلیس برویم، اما دوستان افغانی ما چون قاچاقی در ترکیه بودند، از پلیس می‌ترسیدند. به همین دلیل ما را تا نزدیکی سفارت ایران در آنکارا همراهی کردند. آنجا هم برای ما لباس خریدند و بعد از تهیه بلیت به ایران بازگشتیم. البته هزینه بلیت و جریمه ورود غیرقانونی به ترکیه را خانواده من و محمد پرداخت کردند.

 

  احمد دستگیر شد؟

او توانسته بود از آن خانه‌ای که دست و پایش را بسته بودند، فرار کند. تا جایی که ما خبر داریم هنوز هم در ترکیه و تحت‌ تعقیب پلیس و اینترپل است. ما از احمد در دادسرای جنایی تهران شکایت کرده‌ایم. البته پرونده ما هنوز تکمیل نشده است. پلیس به ما گفت که احمد به ‌زودی دستگیر می‌شود.

 

امیرحسین خواجوی

 

 

  • 14
  • 5
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
ویژه سرپوش