سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
۰۷:۱۸ - ۱۹ مهر ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۷۰۴۸۷۹
چهره ها در سینما و تلویزیون

هنرمندی که به جای بازی در فیلم 'فلافل' می‌فروشد

اکبر اودود,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

وقتی به ورودی مغازه فلافلی‌ای که در آن کار می‌کرد رسیدیم، بیشتر از بوی نخود سرخ ‌شده و سس تند فلفل، اخم‌های روی پیشانی‌اش و عرقی که از شقیقه‌هایش پایین می‌آمد بارز بود؛ اکبر و اخم؟! 

 

برای ساعتی از مالک مغازه اجازه می‌گیرد تا بنشیند و درددل کند؛ درددلی که «اکبر اودود» معتقد است، که هواست، بادِ در گذار است، شنیده نمی‌شود و آن را نمی‌بینند! 

 

نگاهش را به آسمان می‌کند و می‌گوید پیش از شروع جنگ شبیه یک پرنده بودم که با شادی به همه جای خرمشهر سر می‌زد و در نهایت بر بام سینما می‌نشست. اولین بار سه ساله بودم که با پدر و مادرم به سینما رفتم؛ خرمشهر و سینمای مصر؛ تیتراژ فیلم‌های عربیِ آفریقا مرا به سینما وصل کرد تا خود امروز. 

 

هیچ زمانی جبار سینگ نشدم 

اما سینما «مهتاب» خرمشهر و «شعله»ی رامشی سیپی انگار که عاشقم کرد، عاشق آن پرده‌ سفید که نقش‌های نشسته بر آن مبهوتم می‌کرد، شعله عاشقم کرد اما هیچ وقت «جبار سینگ» نشدم؛ جبار سینگ نشدنم را می‌توانید از دوستانم شهادت بگیرید. 

 

دستی به موهای سفید ‌شده‌ می‌کشد و با آهی بلند یاد صدای توپ و گلوله می‌افتد؛ با وانتی که ما و وحشت را همزمان حمل می‌کرد به مسیری که «کجا» نداشت رفتیم و «شادگان» همان جایی بود که نمی‌دانستیم! بی پتو، بدون بالش و بی‌دمپایی، جنگ‌زدگی ما آغاز شد تا ادامه مسیر آوارگی را در برازجان دنبال کنیم. 

 

مترداف با «جزامی» با انگشت اشاره نشان‌مان می‌دادند و جنگ‌زده صدای‌مان می‌زدند. 

 

باور کنید فروش «لب لبو» کنار خیابان و زنگ درِ همسایه را برای گرفتن غذا زدن، تراژیک‌ترین سوژه‌ یک فیلم سینمایی است که مغفول مانده است؛ بیایید واقعیت من و ما را بسازید و روزهایی که به هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ام «آب‌ جوجه» می‌فروختم تا پنیر داشته باشم و نمیرم را به تصویر بکشید. 

 

از او می‌پرسم هنر را چطور شروع کردی؟ می‌گوید با زجر. قرار بود معلم تاریخ‌مان نمایشی را به روی صحنه ببرد. به من گفت که نقش یک اسیر را بازی کن. به حیاط رفتیم و با یک طناب پلاستیکی تا شده مرا زد، وقتی که اعتراض کردم، گفت که مگر نه این که باید نقش اسیر داشته باشی، پس کتک می‌خوری تا حس بگیری. 

 

با کتک تئاتر را شروع کردم ولی گفتم باید بخوانم و نباید عقب بمانم، بارها «پَر» شارلوت مری ماتیسن، «موریانه»ی بزرگ علوی، «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی یا «۱۰۰ سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز را خواندم، می‌خواستم بگویم که بی‌شلاقِ جسم هم می‌شود بازیگر شد و روح را ببینید. 

 

بعد از جنگ به خانه‌ای برگشتیم که دیوار نداشت و کتاب فارسی دبستانم گوشه حیاط افتاده بود؛ دیگر حسی برای پریدن و پرنده شدن وجود نداشت، آن جا فقط ترکش بود و آوار؛ کدام پرواز. 

 

اکبر اودود,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

چرا می‌خندم و می‌خندانم 

جنگ دیده بود، گرسنگی ‌کشیده و برای تئاتر شلاق خورده بود، اما امروز نمادِ خلق موقعیت‌های شاد در آبادان و خرمشهر است.

 

می‌پرسم این تضاد از کجا ریشه دارد که «زجر دیده» بانی شادی می‌شوی؛ می‌گوید: سعی می‌کردم زندگی را سخت نگیرم، در همان روزهای آوارگی هم موقعیت‌های تلخ را به فضاهایی برای خنداندن اطرافیانم تبدیل می‌کردم. یادم می‌آید یک بار وقتی شلوارم در مسیر مدرسه پاره شد با منگنه آن را دوختم تا این اتفاق را به محلی برای شادی تبدیل کنم، منگنه‌هایی که یکی‌یکی و با غم جنگ‌زدگی و نداری باز می‌شدند.

 

حسی به من می‌گفت که نباید سختی‌هایت را بروز بدهی و این در حالی بود که بیشتر از همه‌ آنهایی که می‌خنداندمشان، زجر کشیده بودم. دوست داشتم و دارم که همه دوستم داشته باشند، اصلا شعار من این است که مرا دوست بدارید. 

 

مغازه فلافلی که تعطیل شد می‌گوید، از پول نگهبانی دادنش که خورده شد و از بازی کردن در فیلم تبلیغاتی نامزد نماینده مجلس برای خرید لباس شب عید فرزندانش؛ همان آهی را می‌کشد که زمان فکر کردنش به آغاز جنگ کشید. «چرا کسی مرا نمی‌خنداند، چرا خنداندن فقط وظیفه اکبر اودود شده است؟» 

 

به من لطف نکنید، من عزت ‌نفسم را در همین سرخ کردن فلافل در روغن هم به دست می‌آوردم، حقم را بدهید؛ حق من دوربین است، حق من به فیلم تبدیل شدن ایده‌های فراوانی است که در ذهن دارم، پول ساختِ فیلم را به من و سهراب منصوری بدهید، افتخارش برای آبادان باشد؛ دیگر بازنشسته شده و نمی‌توانم آدم کار اداری باشم، بعد از این همه خلق شادمانی، به پسر لیسانسه‌ام شغل بدهید؛ شاید من هم کمی از ته دل بخندم. 

 

اکبر اودود,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

اگر روزی رسید که از فرط افسردگی و کلافگی در خیابان‌ها دویدم و گریه کردم تعجب نکنید! 

 

نخل می‌خواهم و آب؛ منِ آبادانی و خرمشهری «نفت» نمی‌خواهم، به من آب و نخل بدهید تا «آبادانِ آبادان و خرمیِ خرمشهر» را ببینم. 

 

«دلم می‌خواهد نترس بمیریم». این را محکم و جسورانه‌تر از تمام حرف‌هایش می‌گوید و ادامه می‌دهد: یخچال خانه‌ام شبیه به یخچال روزهای جنگ‌زدگی خالی است...

 

گاهی از فرط خانه‌نشینی و گوشه‌گیری تمام حرصِ وجودی‌ام را سر «دمبل»های خانگی خالی می‌کنم، چرا برای یک بار هم شده برای شادی جسمم ورزش نکنم؟ 

 

حتی حالی برای استندآپ کمدی ساختن ندارم، حسن ریوندی اگر حسن ریوندی می‌شود به خاطر ذهن آزاد و فکر بازش است؛ من با کدام بی‌دغدغه‌گی، خلاق باشم؟ 

 

«نجاتم بدهید»؛ این آخرین جمله‌ مردی بود که غرق در دریایی از روغنِ فلافل، دستش را بیرون نگاه داشته و دوربینی را برای رهایی طلب می‌کرد، این را می‌گوید و دوباره با سگرمه‌های درهم و همان اخم ابتدایی به سمت شعله‌ای می‌رود که "نخود" و "اکبر" را با هم سرخ می‌کند. 

 

از او جدا می‌شوم، همه‌ ذهنم درگیر آن است که «قیصر» دست اکبر را بگیرد تا به او ثابت شود که این جا هنوز یادشان هست، این جا، تو هنوز در قلبی؛ این جا نمی‌گذارند سرنوشتت، سرگذشت «باشو» شود و ای کاش این گزارش «منجی» شود. 

 

امین جوکار

 

 

isna.ir
  • 18
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش