درددلهای یک کارگر
چونکه نان خانهام دست شماست
میشود از حق من هرماه کاست
من فقط یک کارگر هستم که در
سازمانِ بیسرانجامِ شماست
عیدی و کل مزایا حذف شد
شد خوراک خانه ما نان و ماست
من شدم شرمنده اهل و عیال
زین شپشهایی که توی جیبهاست
هرچه در پرداختها تاخیر شد
از کسی هیچ اعتراضی برنخاست
من نمیدانم چطوری زندهایم؟
کار ما انگار که راز بقاست!
هی رییس امروز و فردا میکند
وعده کی گردد محقق؟ با خداست!
وعدههایی بس طلایی میدهد
او ندارد در شکم یک روده، راست
از قناعت دائما دم میزند
گرچه او خود راهی اسپانیاست
راست میگوید، نمیخواهم حقوق
چون که قوت غالبم باد هواست!
ارمغان زمان فشمی
- 13
- 6










































