شنبه ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۲۷ - ۳۱ تير ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۴۰۸۶۹۷
اندیشه سیاسی

تبارشناسی نقادانه ديويد هاروی در گفت‌وگو با كمال اطهاری

نوليبرال نيستيم كه عليه وال‌استريت باشيم

ديويد هاروی,اخبار سیاسی,خبرهای سیاسی,تحلیل سیاسی

انديشه‌هاي ديويد هاروي (متولد ١٩٣٥ بريتانيا)، استاد ممتاز انسان‌شناس و جغرافيدان در دانشگاه شهري نيويورك، در سال‌هاي اخير مورد توجه مترجمان و به ويژه علاقه‌مندان به انديشه‌هاي چپ در ايران واقع شده و آثار متعددي از او به فارسي ترجمه شده است.

 

 مثل فضاهاي اميد (با ترجمه عليرضا جباري)، هفده تضاد و پايان سرمايه‌داري، پاريس پايتخت مدرنيته، تجربه شهري، شهري‌شدن سرمايه (هر چهارتا با ترجمه عارف اقوامي‌مقدم)، معماي سرمايه و بحران‌هاي سرمايه‌داري (با ترجمه مجيد اميني) و تاريخ مختصر نئوليبراليسم (با ترجمه محمود عبدالله‌زاده). به تازگي نيز كتاب «از حق به شهر تا شهرهاي شورشي» او با ترجمه مشترك پرويز صداقت و خسرو كلانتري، به همت نشر آگاه منتشر شده است. كمال اطهاري، محقق و پژوهشگر اقتصادي در گفت‌وگوي حاضر، ضمن نشان دادن ريشه‌هاي انديشه هاروي، به رويكردهاي او انتقاد جدي دارد و اقبال به آن را نيز از سوي چپ نوي ايراني، چندان مثبت ارزيابي نمي‌كند.

 

به نظر شما ديويد هاروي، چقدر به لوفور و گرامشي وفادار است؟

هاروي درموخره توليد فضا مي‌گويد لوفور هم استاد بزرگ آكادميك من بود و هم استاد زندگي‌ام. دليل او شيوه زندگي لوفور و حضورش در نهضت مقاومت فرانسه است. هاروي در جواب چپ سنتي مي‌گويد لوفور از حزب كمونيست فرانسه از در چپ خارج شده است. هاروي در ادامه كار لوفور فلسفه فضاي او را به جغرافيا مي‌برد. رشته هاروي جغرافياي نو است و به بسط جامعه‌شناسي جغرافيايي مي‌پردازد، مشابه كار گيدنز كه فضا را وارد اين حوزه مي‌كند. لوفور فضا را وارد فلسفه و شناخت‌شناسي مي‌كند و آن را از علم مجرد مكان (جغرافيا) بيرون مي‌آورد.

 

در اين بحث با اين سويه كاري ندارم. به هر حال اين جايگاه استادي لوفور است و ديويد هاروي در اقتصاد سياسي آن را بسط مي‌دهد و به تعبيري جلد سوم سرمايه را كامل مي‌كند. ماركس در جلد سوم سرمايه انتزاعي را كه در جلد اول و دوم هست، به طور مشخص به جامعه وارد مي‌كند و هاروي با وارد كردن سرمايه به فضا به نوعي جلد سوم را تكميل مي‌كند. مي‌دانيد كه جلد سوم سرمايه ناتمام مانده است.

 

نقش اساسي هاروي از نظر من بيشتر همين است. او فضاي مصنوع را وارد چرخه سرمايه يا تحقق ارزش اضافي مي‌كند كه ملهم از لوفور است، ولي لوفور به اين اندازه وارد اقتصاد سياسي نمي‌شود. هاروي شهري شدن سرمايه را مطرح مي‌كند كه البته مربوط به دوران جديد (پايان دوران رقابتي قرن نوزدهم) هم هست و خود ماركس نمي‌توانسته اين متمم را بنويسد.

 

آيا به نظر شما لوفور در قياس با هاروي خوانش وفادارانه‌تري از ماركس ندارد؟

به نظر من خوانش درست‌تري دارد.

 

درست‌تر به چه معنا؟

به اين معنا كه تحليل مشخص‌تري از شرايط مي‌دهد و در عين حال مبنايش طبقاتي است يعني بسط ديالكتيكي دستگاه ماركس درباره طبقات در جامعه‌شناسي تاريخي را به نحو جامع‌تري انجام مي‌دهد. شايد به اين دليل كه لوفور يك فيلسوف است و بدون فلسفه نمي‌شود دستگاه ماترياليسم تاريخي ماركس را بسط داد.

 

البته هاروي هم نظريه‌پرداز است.

بله، اما فيلسوف نيست. براي بسط جامع‌تر بايد فيلسوف بود. بدون فلسفه و با تئوري‌هاي شناخت و به كار گرفتن علوم جديد، تحليل جامع اجتماعي غيرممكن است. لوفور در مقدمه فصول آغازين توليد فضا كاملا از فيزيك جديد استفاده مي‌كند، براي اينكه جغرافيا و تاريخ را بياميزد و اين تاريخي بودنش بسيار قوي است. در چارچوب جامعه‌شناسي تاريخي اين كار را انجام مي‌دهد. گرايش جغرافيايي هاروي هم اينجا بيشتر عيان مي‌شود، هاروي كمتر تاريخي است.

 

آيا اين كمتر تاريخي بودن هاروي را در بحث شما مي‌شود به عنوان غفلت هاروي عنوان كرد؟ و اينكه در اين تبارشناسي گرامشي را كجا قرار مي‌دهيد؟

بله، اين نوعي غفلت محسوب مي‌شود. در اين تبارشناسي لوفور با نوعي تقدم تفكر فلسفي-تاريخي يا تقدم جامعه بر فضا به تحليل فضا مي‌پردازد، ولي نزد هاوري نگرش جغرافيايي اولويت دارد. بر همين اساس بحث حق به شهر لوفور از «جنگ مواضع» گرامشي بسط يا نتيجه‌گيري جديد شده است، يعني جنگ مواضع گرامشي در فضا يا شهر رخ مي‌دهد و اين موضعي است كه هاروي به آن نمي‌پردازد. در همين كتاب مورد بحث از حق به شهر تا شهرهاي شورشي، نديدم كه هاروي در اين باره نظر داده باشد.

 

در صورتي كه جنگ مواضع گرامشي مبنايي است براي اينكه موضوع حق به شهر نزد لوفور دنبال شود، بدون اينكه طبقات در آن محو شده باشد. كاري كه گرامشي به لحاظ شناخت‌شناسي انجام مي‌دهد و متفاوت است با كساني مانند موفه و لاكلائو كه خودشان را در تبار گرامشي جا مي‌دهند اما با حذف طبقات، پوپوليست چپ مي‌شوند.

 

گرامشي به خاطر ديدگاه فلسفي-تاريخي‌اش، كه مبتني بر جنگ مواضع براي به دست آوردن هژموني است و در واقع براي به دست آوردن كانترهژموني (هژموني جايگزين)، كاملا به جامعه‌شناسي تاريخي ماركس و دستاوردهاي لنين درباره هژموني وفادار است. چين و ويتنام هم از همين دستاوردها استفاده مي‌كنند، حتي در چين كنوني هم اين ايده ادامه دارد، گرامشي با اين تحليل از جنگ رودروي طبقاتي در يك جامعه طبقاتي اجتناب مي‌كند، بدون اينكه در دام پوپوليسم گرفتار شود. به نظر من، برداشت هاروي از لوفور، بدون در نظر گرفتن شناخت‌شناسي گرامشي، باعث مي‌شود كه او نيز به تدريج در نتيجه‌گيري‌هايش به پوپوليسم چپ گرايش پيدا كند.

 

چيزي كه شما به عنوان غفلت از آن نام مي‌بريد در متن هاروي براي ما نقطه عطف محسوب مي‌شود. رويكرد هاروي در خوانش گرامشي، رويكردي آگاهانه است به اين دليل كه تز هاروي به خصوص در اين كتاب يك نوع بازخواني متفاوت است كه ريشه‌هايش به ماركس مي‌رسد.

 

هاروي بر تقويت «پريكاريا» به جاي «پرولتاريا» تاكيد دارد و پريكاريا را همان «بي‌ثبات‌كاران» مي‌داند. همچنين تاكيدش بر شيوه‌هاي مولكولي حركت يا ايستادن بر آن چيزي كه شما به درستي به عنوان خطر گرايش به پوپوليسم از آن نام مي‌بريد. هاروي دقيقا مي‌خواهد به عنوان يك روشنفكر بر جابه‌جايي اين گروه‌ها يا تحرك‌پذيري و ايده دادن به عقل سليم (common sense) و ارتقايش به عقل مميز (good sense) تلاش كند. آيا نمي‌شود هاروي را اين گونه قرائت كرد؟

 

براي من همواره عجيب بوده كه كسي كه اقتصاد سياسي كار كرده چرا چنين گرايشي دارد؟ منظورم همين گرايشي است كه شما به درستي به آن اشاره كرديد. از آنجايي كه هاروي به اين اقتصاد سياسي به صورت بسيار انتزاعي نگاه مي‌كند و به آن به عنوان موضوعي تاريخي نگاه نمي‌كند، دچار چنين مشكلي مي‌شود.

 

همچنان به عنوان مشكل از آن نام مي‌بريد؟

بله، از نظر من كاملا مشكل است. هاروي در همين كتاب مي‌گويد ماركس (در كتاب سرمايه) قوانين عام سرمايه را ارايه داده است. برخورد هاروي به اين مقوله درست همان ايرادي را دارد كه ماركس در ايدئولوژي آلماني از آن بر حذر مي‌دارد. ماركس مي‌گويد آنچه من گفته‌ام بسيار انتزاعي و فلسفي است و آن را جايگزين واقعيت نكنيد. جلد سوم سرمايه مي‌خواهد همين رويكرد را كامل كند و آثاري مثل هجدهم برومر و نبردهاي طبقاتي در فرانسه كه اتفاقا مورد اشاره هاروي هم هست، ولي از آن مي‌گذرد نيز همينطور است. در صورتي كه اساس كار گرامشي همين است؛ جنگ مواضع گرامشي روي همين مصاديق است نه روي قوانين عام سرمايه.

 

نگاه گرامشي، هژمونيك است. يعني هژموني را قبول دارد ولي هاروي درواقع اين هژموني را پس مي‌زند و ايده جايگزين مي‌دهد.

اگر هاروي هژموني را قبول ندارد پس چرا به حركت مولكولي اشاره مي‌كند؟ چرا مي‌گويد ما بايد عليه حزب وال‌استريت كار كنيم كه واژه‌اي موهوم ا‌ست، آنقدر كه نمي‌دانيد چيست. وال‌استريت جناحي از سرمايه‌داري‌ است يا خود سرمايه‌داري؟ وقتي آن ديد عام را داشته باشيد يك جناح سرمايه‌داري را كه راس هرم است به عنوان كل روح سرمايه‌داري مي‌گيريد كه ماركس به‌شدت با آن مخالفت مي‌كرد.

 

اين ديدگاهي هگلي است كه ماركس در «نقد فلسفه حق» هگل آن را به طور جدي نقد مي‌كند و مي‌گويد آلماني‌ها هم‌عصران فلسفي تاريخ‌اند ولي در تاريخ حضور ندارند. اين گرايش باعث مي‌شود كه تقسيم‌بندي‌هاي تاريخي ماركس را فلسفي-انتزاعي كنيد و تحليل مشخصي را كه ماركس دارد مخدوش. اينكه روح تاريخ در جاهاي مختلف خودش را تجلي مي‌دهد، كاملا هگلي ا‌ست نه ماركسي! روح سرمايه‌داري هم همين طور است و چون در راس هرم، سرمايه مالي ا‌ست، پس هر مبارزه‌اي با اين روح تاريخي يا سرمايه‌داري، شكل مي‌گيرد.

 

اين مولكول‌ها هم به همين درد مي‌خورند كه با اين روح تاريخي مبارزه كنند. اين تفسير هم به نوعي در شوروي پيش از فروپاشي ديده مي‌شود. مي‌گويند كه اردوگاه كار بر سرمايه‌داري فايق شده، پس نيازي نيست كه طبقه كارگر به هژموني برسد و خرده بورژوازي انقلابي را حمايت مي‌كنيم. ماركس به جهش معتقد نبود. نگرش انتزاعي اين خطرات را در پي دارد. هميشه هم چپ به آن دچار بوده است و ريشه آن هم نوعي اكونوميسم است. چون در دامن سرمايه‌داري، در راس هرم، سرمايه‌داري فايق شده است. پس اين امر اقتصادي، روح تاريخ را مشخص كرده است و همه جوامع در خدمت مبارزه با آن هستند و بگذاريم كه آن را بي‌ثبات كنند، در واقع بي‌ثباتي براي بي‌ثباتي!

 

هاروي همين جا به مكتب فرانكفورت نزديك مي‌شود، البته نه با هابرماس. در نتيجه با پست‌مدرنيسم هم‎صدا مي‌شود كه درهيچ كدام فراروايت مجاز نيست. در اين نگاه اين رويكرد هگلي هست كه روح سرمايه‌داري همه جا رسوخ كرده است، حتي وقتي من و شما هم داريم حرف مي‌زنيم كاريكاتوري بيش نيستيم از روح تاريخ، كه يك دست‌وپايي مي‌زنيم. از نظر هاروي ما فقط اتم هستيم، حتي مولكول هم نيستيم چرا كه شورش هم نمي‌كنيم. در اين نگاه جامعه‌شناسي تاريخي حذف مي‌شود. رابطه اقتصاد سياسي با طبقات حذف مي‌شود و بايد در خدمت نوعي برادر بزرگ‌تر (big brother) جديد قرار بگيريم. البته اين «برادر بزرگ» جديد، فكري است، نه سياسي.

 

اگر قرار است شورش براي شورش را دنبال كنيم و فراموش هم نكنيم كه همه اينها بايد عليه حزب وال‌استريت باشد، آن وقت به رستگاري مي‌رسيم. اما چرا همه بايد عليه حزب وال‌استريت باشند در صورتي كه جامعه ما، جامعه‌اي نوفئودال است؟ اصلا نوليبرال نيستيم كه عليه حزب وال‌استريت باشيم! اگر ما شعار بدهيم كه به «اف‌اي تي اف» نمي‌پيونديم، لابد اين هم ضربه‌اي است به سرمايه‌داري جهاني؟

 

يعني شما فكر نمي‌كنيد كه اين نپيوستن ضربه محسوب مي‌شود؟

به هيچ‌وجه! زيرا كه نمي‌توانيد. ماركس (در كتاب «نبردهاي طبقاتي در فرانسه») به طبقه كارگر فرانسه گفت شما يك مو از سر بورژوازي نمي‌توانيد، بكنيد براي اينكه تا بخواهيد چنين كنيد، توليدتان را نمي‌توانيد به هيچ كجا بفروشيد و نابود مي‌شويد. براي اينكه به عنوان جامعه باقي بمانيد، بايد كه يكسري قواعد را رعايت كنيد وگرنه پيوسته مثلا نفت را مي‌فروشيد ولي توليد مولد و توسعه نداريد. آيا در فقر و فلاكت مي‌شود آلترناتيو سرمايه‌داري را ساخت؟ آيا جهش ممكن است؟

 

در اين بحث بايد بين سياست و خواست قدرت و از سوي ديگر با مطالبات جامعه، تفكيك قائل شد.

مطالبات عقب مانده كه فايده‌اي ندارد!

 

نكته ديگر نظرات هاروي اتفاقا روي ايستادن بر همين مطالبات است. اينكه البته شما آن را عقب‌مانده بدانيد امر ديگري است. در جامعه‌اي كه امكان تشكل و تحزب نيست، چه بايد كرد؟ اينجا شما نمي‌توانيد به عنوان روشنفكر تك و تنها جلوي شورش‌ها را بگيريد؛ شورش‌ها خودبه‌خودي است و جلوتر از روشنفكري ايستاده و بحث هاروي دقيقا اينجا قابل انطباق است. او به ايده برساخت نوعي معرفت براي بستر جامعه تاكيد دارد كه اتفاقا روي شورش‌ها تاثير بگذارد. نمي‌شود به جامعه گفت كه بايست تا به تو بگويم چه بكني.

 

مساله هاروي اين نيست كه ما او را در تبار لوفور يا گرامشي بدانيم يا ندانيم، بلكه مساله عمده براي او اتفاقا ديدن اين واقعيت عمده است كه در حال كنش است. اتفاقا چيزي كه مي‌توان از ايده هاروي بيرون كشيد، ديدن همين پتانسيل‌ها و ايجاد نوعي معرفت جديد است.

 

مردم همواره شورش مي‌كنند ولي شورش موقعي نهادهاي بهروزي بخش را ايجاد مي‌كند كه در مورد آن نهاد فكر و توافق شده باشد. «واقعيت متصوره‌اي» در ذهن مردم پرورده شده باشد.

 

فكر نمي‌كنيد هاروي دقيقا منظورش همين آگاهي‌دادن باشد؟

نه، گرامشي و لوفور اين كار را مي‌كنند ولي هاروي به هيج وجه. «جنگ مواضع» گرامشي درست پخته شده چيزي ا‌ست كه در آستانه قرن بيستم هم مطرح بود و از حيث توسعه با ايران امروز شباهت تاريخي دارد. موفه و لاكلائو گفته‌اند كه گرامشي در فلسفه سياسي انقلاب كپرنيكي كرد. البته لنين اين انقلاب كپرنيكي را زودتر آغاز كرده بود. وي مي‌گفت طبقه كارگر تنها زماني كه رابطه‌اش را با ديگر طبقات تعريف كند، به هژمون تبديل مي‌شود.

 

اما فرق لنين با گرامشي در چيست؟ لنين بنا به خاصيت آن زمان گمان مي‌كرد كه طبقه كارگر واقعا مي‌تواند هژمون شود و ديكتاتوري برپا كند. گرامشي مي‌گويد كه اين طور نيست و دستگاهي مي‌سازد كه شناخت‌شناسي جديدي را پايه‌گذاري مي‌كند. گرامشي مي‌گويد اصلا نبايد به جامعه مدني دست بزنيم، بلكه بايد سر موضع هژموني فكري در جامعه مدني تلاش كنيم بي‌آنكه ساختارش را به هم بزنيم وگرنه فاشيسم بيرون مي‌زند. مسلم است كه الان احتمال بروز فاشيسم در اروپا كمتر است. در جامعه ما بايد با جنگ مواضع، كانترهژموني (مدل اقتصادي- اجتماعي جايگزين) را شكل داد؛ نمي‌شود فقط آنتي هژموني را دامن زد.

 

از اينجا جامعه مدني شكل نگرفته است. دستگاه شناخت‌شناسي گرامشي اين مشكل را حل مي‌كند. هژموني با حزب ماركسيستي زمين تا آسمان فرق مي‌كند. لنين مي‌گويد وقتي بخواهيد انقلاب دموكراتيك راه بيندازيد، اگر طبقه كارگر در انقلاب دموكراتيك پيشرو باشد، هژموني به دست مي‌آورد. او مي‌گويد حتي اگر قدرت هم به دست نياورد، جامعه مسير كم‌درد و رنج‌تري را مي‌پيمايد. گرامشي اين نسبت‌ها را دقيقا روشن مي‌سازد.

 

آينده آزمايشي است كه هيچ جرياني نمي‌تواند آن را تعيين كند. گرامشي ايراداتي از اين دست را نسبت به ماركسيسم حل مي‌كند. گرامشي به تاثير در زندگي روزمره معتقد است، دقيقا همين تاكيداتي كه لوفور هم دارد. لوفور مي‌گويد در زندگي روزمره آرزوهاي انسان‌ها چون ققنوس بر مي‌خيزد، خاكستر مي‌شود و دوباره آرزوهاي جديدي متولد مي‌شود. او مثل مكتب فرانكفورتي‌ها عدمي ‌نيست. حتي مثل هاروي نيست كه معتقد است هيچ توافقي رخ نخواهد داد.

 

اين حرف هابرماس را مورد دقت قرار دهيم كه مي‌گويد انسان‌ها مي‌توانند عقلانيت ارتباطي برقرار كنند و براي آن كانتر هژموني تعريف كنند. ما مي‌توانيم يك حقيقت بين‌الاذهاني را ايجاد كنيم. نوع برخورد هاروي از چند زاويه مانع چنين توافقي است. يكي اينكه به جاي توافق شورش كنيم، دوم اينكه تنها توافق ما حتما بايد عليه حزب وال‌استريت باشد! وقتي مي‌خواهيم كانترهژموني را به عنوان يك حقيقت بين‌الاذهاني در دستور كار قرار دهيم، با روش‌هاي پست‌مدرن يا پوپوليسم چپ نمي‌توانيم.

 

واقعا ما نمي‌توانيم؟ آن چه واقعيت عيني روزمره به ما نشان مي‌دهد اين است كه اتفاقا نمي‌توانيم به سمت توافق هژمونيك پيش برويم!

براي اينكه شناخت‌شناسي هاروي رايج شده و به جاي بسط نظريه لوفور و خواندن متون دست اول از اين فيلسوف يا گرامشي سراغ هاروي مي‌رويم، به اينها مي‌گويند «خُرد- بنيان‌هاي تفكر». مدتي كه چپ جديد معروف شده بود، شناخت‌شناسي گرامشي از طرف چپ سنتي كنار گذاشته ‌شد.

 

لوفور اين را مي‌گيرد، حتي كساني مثل كستلز با او مقابله مي‌كنند. گرامشي هم در مقابل شورش‌ها موضع دارد. به بلوك تاريخي اشاره دارد. اين بلوك تاريخي در هر جامعه‌اي بر مبناي اقتصاد سياسي متفاوت است. بايد به سمت اين بلوك تاريخي يا جبهه رفت. اين بلوك تاريخي به صورت مقدماتي فكري است نه طبقاتي.

 

اما شورش‌ها به هيچ‌وجه فكري نيستند. شورش‌ها ايده اجتماعي يا اقتصادي يا فكري ندارند، اين شورش‌ها صرفا مطالبه‌محورند. به امروز خرمشهر نگاه كنيد. اين طلب آب يك مطالبه كاملا غير سياسي و غير هژمونيك است.

بله، خب حق‌شان را مي‌خواهند. چطور مي‌شود مشكل آب را حل كرد؟ بايد از دز تا آن منطقه لوله‌كشي كرد. اگر اين لوله كشي نشود آب خوردن به مردم نمي‌رسد.

 

اين وظيفه يا برنامه دولت است. منظور من اين است آنچه رخ مي‌دهد اسمش شورش است و ربطي به جنبش ندارد.

اين شورش همان آنتي هژموني است.

 

بحث اصلي هاروي دقيقا آگاهي‌بخشي و معرفت‌سازي در قبال همين شورش‌ها است. اينكه تحركات مولكولي مردم شناسايي و تقويت شود.

براي چنين كاري بايد دستگاه داشته باشد. اگر هاروي همين را هم نمي‌گفت كه به كلي بايد كنارش مي‌گذاشتيم! اما با كدام دستگاه ذهني مي‌شود اين ايده را پيش برد؟ من مي‌گويم اين دستگاه ذهني متعلق به گرامشي است. لوفور هم مي‌گويد اگر توانستيم حق به شهر را دنبال كنيم، حق به طبيعت را هم مي‌توانيم دنبال كنيم. او حق به شهر را در حوزه حقوق جمعي مي‌داند. مي‌شود با دنباله‌روي از هاروي دنبال حقوق جمعي بود؟

 

بحث بازپس گرفتن شهر براي مبارزه ضد سرمايه‌داري، يك جور حقوق جمعي است كه هاروي بر آن پافشاري مي‌كند؛ شيوه‌هاي هاروي متفاوت است.

هاروي چند چيز را با هم قاطي مي‌كند. عام ديدن سرمايه‌داري، اعتقاد داشتن به بلوك تاريخي نيست! اين طور نگاه كردن انقلاب كپرنيكي است. ما در جامعه خودمان هم دچار نوعي افراط و تفريط هستيم. برخي چپ سنتي هستند كه هر چيزي را كه در آن رهبري طبقه كارگر از پيش تضمين شده نباشد، قبول ندارند از جمله حق به شهر را. آنها حتي اقتصاد دانش را وجهي از سرمايه‌داري مي‌دانند.

 

گويي هنوز انقلاب كپرنيكي به گوش‌شان هم نخورده است و همه طبقات بايد دور طبقه كارگر بگردند! اين طرف ماجرا هم، مثل هاروي يا موفه و لاكلائو در نهايت همه حرف‌هاي هاروي را كه ريشه‌يابي كنيم، يك اكونوميسم پديدار مي‌شود. نوعي اكونوميسمي‌كه به قول ماركس فلسفي- انتزاعي است و فقط به كار تسهيل شناخت وضع موجود مي‌آيد. هاروي در كل تناقض دستگاهي دارد.

 

مطالعه هاروي بيشتر نوعي تقويت و انتشار معرفت در قشر گسترده‌اي از اجتماع انساني است كه پتانسيل تحرك و ايده كنش از آن بيرون بيايد. غيرممكن است كه كل يك جامعه ذيل يك دستگاه اخلاقي- فلسفي به توافق برسند.

اما هاروي عليه وال‌استريت بودن را عمده مي‌كند، اينكه غيرممكن‌تر است.

 

عليه وال‌استريت بودن به خلاقيت شما و اتخاذ شيوه شما واگذار مي‌شود.

جنگ مواضع گرامشي به عنوان فلسفه عمل همواره همراه با انكشاف شناخت و جامعه است. اين بحث در شناخت‌شناسي، توسط هابرماس هم مطرح مي‌شود: حقيقت به عنوان امري بين‌الاذهاني. وقتي شما از جنگ مواضع در جامعه‌اي معين صحبت مي‌كنيد اصلا اين طور نيست كه از پيش امري عام تعيين شده (مانند حزب وال‌استريت) وجود دارد؛ چرا كه اولا مبارزه تاريخي امري وابسته به مسير (path dependent) است؛ ثانيا در هر عنصري از اين جامعه سرمايه‌داري ممكن است عناصري از جامعه آينده باشد، همان طور كه در فئوداليسم بود. ولو كاركردش در حال حاضر كاملا مقوم سرمايه‌داري باشد.

 

حرف من اين است كه دستگاه شناخت‌شناسي گرامشي كاملا بدون اينكه دچار تناقض شود، به انكشاف تدريجي جامعه يا همان «به خلاقيت شما» نگاه مي‌كند و دچار مشكل نمي‌شود. ببينيد بحراني كه توسط ماركس در نظام سرمايه‌داري پيش‌بيني شده، همچنان باقي است ولي اگر بخواهيد اين را جايگزين تحليل مشخص طبقاتي در همه جوامع كنيد، به اشتباه رفته‌ايد، مانند عليه حزب وال‌استريت بودن در همه جوامع. اتفاقا خلاقيت اين است كه عليه هژموني حاكم بر جامعه خود (با جنگ مواضع) كانترهژموني ايجاد كنيد، نه عليه حزب موهومي ‌كه فوقش در امريكا هژمونيك است.

 

اما در حال حاضر ارايه كانترهژموني يا مدل جايگزين در جامعه ما، در شكاف مغاك انديشه‌ آينده‌گريز چپ سنتي افتاده است كه گمان مي‌كند هژموني يعني تك رهبري طبقه كارگر از يك‌سو و از سوي ديگر انديشه گذشته‌گريز پوپوليسم چپ (به همراه پست‌مدرن‌ها) كه درست همين تعريف را از هژموني داشته و از آن گريزان‌اند. پس شگفت نيست كه با اين كژفهمي ‌شناخت‌شناسانه، هردو شورش‌پرست شوند، به خصوص كه ديويد هاروي بر آن مهر تاييد زده باشد!

 

ما در جامعه خودمان هم دچار نوعي افراط و تفريط هستيم. برخي چپ سنتي هستند كه هر چيزي را كه در آن رهبري طبقه كارگر از پيش تضمين شده نباشد، قبول ندارند از جمله حق به شهر را. آنها حتي اقتصاد دانش را وجهي از سرمايه‌داري مي‌دانند. گويي هنوز انقلاب كپرنيكي به گوش‌شان هم نخورده است.

 

كبوتر ارشدي

 

etemadnewspaper.ir
  • 10
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش