جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
کد مقاله: ۹۶۱۰۰۰۰۱۱

خاطرات دکتر قاسم غنی از سفر به سبزوار

قاسم غنی,سفرقاسم غنی به سبزوار,یادداشت‌های قاسم غنی

با گاری‌ای که متعلق به یک نفر گاریچی قفقازی موسوم به صفر دلی یعنی صفر دیوانه بود و گاری بسیار تازه و پاکیزه‌ای داشت با چهار اسب بسیار ممتاز حرکت کردیم. این قفقازی‌های تبعه روسیه در آن وقت در ایران و مخصوصا در خراسان زیاد بودند زیرا اینها حامی داشتند و تبعه روس بودند. تجار مال‌التجاره را با اینها حمل می‌کردند زیرا از تعدی بیشتر مصون بودند. یک نوع ضمانتی بود زیرا اگر سرقتی واقع می‌شد با فشار روس‌ها مال مسترد می‌شد. دزدها و راهزن‌ها خود احتراز داشتند که گاری متعلق به اتباع روس‌ها را غارت کنند. مسافر هم به همین دلیل وسایل نقلیه روس‌ها را بر سایر وسایل ترجیح می‌داد.

 

به هر حال من و دایی با این صفر دلی رهسپار تهران شدیم. شب اول در سولوند چهار فرسخی سبزوار خوابیدیم. این صفر دلی چنانکه لقب دیوانه داشت به واقع دیوانه بود. در راه تعدی می‌کرد. بسیار فحاش و ظالم بود. با کاسب، با علیق فروش با قهر خود زور می‌گفت. مهتری که دو، سه روز خدمتی می‌کرد بعد به‌سختی می‌زد و بیرون می‌کرد و مزد نمی‌داد. همین‌طور، کسبه و قهوه‌چی‌ها همه به او نفرین می‌کردند. صبح حرکت کردیم و سه فرسخ رفتیم، باز منزل کرد. زیرا به حدی اسب‌های خود را که بسیار فربه هم بودند دوست می‌داشت که هر پنج فرسخ که می‌رفت نگاه می‌داشت، به اسب‌ها آب می‌ریخت، اسب‌ها را مدتی می‌بوسید، با آنها ترکی صحبت می‌کرد، با همان حرکات خل بازی مدتی معطل می‌شد بعد راه می‌افتاد و خودش می‌راند. افسار هر اسبی را که تکان می‌داد چیزی به آن اسب می‌گفت. با آنها محادثه و راز و نیاز داشت. با فارسی بسیار شکسته، فضائل هر یکی از آن اسب‌ها را بیان می‌کرد، گاهی زمزمه می‌کرد و می‌خواند. بغتنا (ناگهان) مثل اشخاص جن زده داد می‌زد، بدون سبب مهتر را می‌زد.

 

خلاصه عصر روز دوم رسیدیم به دهی موسوم به مهر که در هفت فرسخی سبزوار است. در آنجا باز منزل کردیم. جرات نمی‌کردیم بپرسیم چرا اینقدر کند می‌رود ولی خودش می‌گفت که چون بعد از مزینان دیگر منازل عرض راه طولانی است و هر منزلی با منزل دیگر هفت هشت فرسخ بدون آب و علف فاصله دارد، می‌خواهد در این منازل آباد کمتر برود تا اسب‌ها ورزشی پیدا کنند. به هر حال صبح زود گاری را بست، سر حرکت مهتر را به‌سختی کتک زد، قهوه چی را زد، پول آنها را نداد. همین که در آن حال دیوانگی آمد سوار شود، اسب کناری لگد بسیار سختی به کله او زد که اقلا دو متر پرت شد و مثل مرده‌ای بر زمین نقش بست. از مناظر دیدنی که در عمرم فراموش نخواهم کرد این است که تمام جمعیتی که در اطراف بودند زبان به شکر الهی گشودند و خدا را حمد و ثنا می‌گفتند که جزای آن ظالم لامذهب را داده است(...) این مرد فقط حسن سلوک و تادب و مهربانی که داشت با چهار اسب خود [بود] و بس. با آنها به حدی لطیف می‌شد و آنها را می‌بوسید و می‌بویید و حرف می‌زد که وصف شدنی نیست.

 

خلاصه پرستار واقعی صفر دلی من و دایی‌ام شدیم. به مردم اصرار کردیم بالاخره یک نفر مجرب از اهل ده نمدی را داغ کرد، یعنی آتش زد و درحالی که نیمسوز شده بود روی زخم گذاشت و جلوی خون را به این شکل گرفت. مالش دادند مقداری قند آب کردیم و گلاب به آن زدند و چون قادر به خوردن شد به او خوراندیم چشم باز کرد. آخوند ده هم آمد او را توبه داد و دعا خواند. وقتی زبانش باز شد اولین حرفش این بود که «آتلر» یعنی اسب‌ها و مقداری با صدای گریان هی می‌گفت اسب جانم، اسب‌های عزیزم. فرستادند در نزدیکی مزینان جراحی بود دوره گرد او آمد زخم را باز کرد و بست. خیال می‌کنم دواهایی داشت از قبیل پرمنگنات دپطاس، یدر فرم، پارچه‌های سفید برای بستن زخم، انبر جراحی داشت. آن روز و آن شب به پرستاری او مشغول بودیم حالش خوب شد.

 

صبح گاری را همان مهتر کتک خورده بست و خود او مهاری به دست گرفت. صفر دلی را هم به‌زحمت سوار کردیم و در حالی که او را نگه داشته بودیم که تکان نخورد، راه افتادیم بسیار به‌تدریج و آرام می‌رفتیم تا بعد از ظهر به مزینان رسیدیم. در آنجا همان جراح که در گاری با ما سوار شده بود آمد در آن منزل که به قول خودش مرکز کارش بود آب گرم کرد زخم را شست، نمد سوخته‌ها و تار عنکبوت‌ها را پاک کرد. یک ساعت کار می‌کرد تا به‌تدریج آن نمدها و تار عنکبوت‌ها ملایم شد، اطراف زخم را پاکیزه کرد، دو، سه بخیه زد و روغنی مالید و بست. دوایی هم خوراند. یک من گوشت دستور داد بخرند و بپزند و آب غلیظ آن را خوراندند. شب خوب خوابید، صبح هم خود جراح باز با ما آمد. صفر دلی که حالش خوب شده بود خودش مهار اسب‌ها را به دست گرفت. نیم فرسخ راند که درد غریبی شروع شد.

 

به هر حال آنچه می‌دیدیم این است که بنای ناله و داد و فریاد را گذاشت و همان فحش‌های به آسمان. در دو فرسخی مزینان در دهی موسوم به کاهه منزل کردیم باز جراح کارهایی کرد، درد ساکت شد و خوابید. آن جراح که حق‌المعالجه او را و پول دواهای او را دایی داد و خیلی او را راضی کرد، مقداری روغن و دوا و پارچه داد که در راه ما پانسمان کنیم. در هر منزل، دایی زخم را باز می‌کرد. من هم کمک او بودم. زخم را به همان طریقی که جراح تعلیم داده بود پاک می‌کردیم و روغن می‌گذاشتیم و می‌بستیم. خلاصه ۲۴ روز طول کشید تا به تهران رسیدیم. در چهار فرسخی تهران به ما فشار آورد و اضافه بر حقی که قرار شده بود مقدار زیادی مطالبه کرد. به او دادیم و به این طریق سپاسگزاری از ما را به جا آورد.

 

 

منبع: زندگی من، یادداشت‌های دکتر قاسم غنی، صص ۶۷ - ۶۶، انتشارات آبان، چاپ اول ۱۳۶۱ تهران

 

 

 

 

dony​a-e-eqtesad.‎​com
  • 21
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
ویژه سرپوش