جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۱۸:۳۸ - ۱۴ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۳۵۷۴
موسیقی

حسام‌الدين سراج:

امرار معاش خوانندگان با تعداد فالوئر پيوند خورده

حسام‌الدين سراج
کدام‌يک از ما بخت آن را داشته که «جليل شهناز» را از نزديک ببيند؟ «حسن کسايي» را چه‌طور؟ اصلاً آدمي را مي‌شناسيد که با «حافظ» يا «مولانا» حشر و نشر داشته باشد؟ با «بيدل» و «نظامي» رفت‌وآمد کرده باشد؟ کسي نشسته در کافه‌اي،‌ جايي و با «ابتهاج» يک قهوه نوشيده باشد؟ اين امکان يا وجود ندارد يا کمتر وجود دارد.

به گزارش موسيقي ما؛اما براي شناخت آنها لزومي به حشر و نشر و رفت‌وآمد و نوشيدن چاي و قهوه نيست. مي‌شود آدم‌ها را از روي حرف‌هايشان، از روي آثارشان شناخت. «حسام‌الدين سراج» مي‌گويد «قيصر امين‌پور» شبيه اشعارش بود، همان اندازه‌ لطيف و همان اندازه دغدغه‌مند. مي‌شود همين تعبير را در مورد خودش هم به کار برد.

«حسام‌الدين سراج» -خواننده‌ي برجسته‌ي موسيقي سنتي- شبيه آثارش است. همان‌اندازه لطيف و همان اندازه دغدغه‌مند. او هم مثل همه‌ي آدم‌هاي ديگر زادگاهي دارد، کارنامه‌اي، سال‌ِ تولدي... مثل همه‌ي آدم‌هاي ديگر دانشگاه رفته و زندگي از سر گذرانده است؛ اما براي شناختن او، دانستن هيچ‌کدام از اينها ضرورت ندارد. فقط کافي است آثارش را بشنويد. طنينِ سازش را، آهنگ‌هايي که ساخته و هر آن‌چه خوانده است.

کافي است «نينوا» را گوش کرده باشيد، «شمس‌الضحي»، «وداع»، «مسيحا» يا هر اثر ديگرش را. آن‌وقت خيلي خوب خواننده‌اي را خواهيد شناخت که بيش از دو دهه کار کرده است. مي‌خواند و مي‌نويسد و همچنان توانسته آثار باشکوهي خلق کند که هم مخاطب عام را جذب کند و هم مورد تحسين مخاطب خاص قرار گيرد. «حسام‌الدين سراج» از آن معدود آدم‌هايي است که در دنياي آشفته امروز، براي خودش اصولي دارد سفت و سخت و بر آن اصول پاي‌بند است. او از معدود خواننده‌هايي است که در مسابقه‌ي شهرت و ثروت و انتشار اثر و کنسرت شرکت نکرده است. آرام و متين نشسته و کارش را کرده و حضورش را به همه ثابت.

از قيصر که مي‌گويد، فضايش عوض مي‌شود. صحبت خيلي چيزها که پيش مي‌آيد، فضايش عوض مي‌شود؛ مثلاً وقتي مي‌خواهد از سيدالشهدا (ع) بگويد، از ادبيات حرف بزند، از معنويات بگويد... مي‌دانيد خواندن اين گفت‌وگو مي‌تواند يک اتفاق معمولي مثل ده‌ها مصاحبه‌اي باشد که در طول روز يا هفته مي‌خوانيد؛ اما خواندن گفت‌وگو با «حسام‌الدين سراج» چند نکته دارد؛ مثلاً اينکه يادش مي‌ماند وقتي از نقش پدر در زندگي هنري‌اش حرف مي‌زنيم، حضور مادرش را يادآور شود. يادمان بيندازد که مگر مي‌شود اين همه غرق ماديات شد؟ مي‌گويد اولياي خدا غم ندارند. هميشه در زندگي‌شان شادند. وليِ خدا حزن ندارد. روح ما به اندازه‌ دغدغه‌هايمان شده است. اين گفت‌وگو را بخوانيد و بعد چند لحظه‌اي با خودتان و دغدغه‌هايتان خلوت کنيد. اندازه‌ي روح‌تان دست‌تان مي‌آيد.

آقاي سراج از کودکي‌تان شروع کنيم. به نظر مي‌رسد حضور پدر خواه‌ناخواه زندگي شما را از همان کودکي با هنر همراه کرده بود و انگار گريزي از اين مسأله نداشتيد.

بله. معمولاً کساني که کار هنري انجام مي‌دهند، به مشوقي نياز دارند که موتور محرک‌شان را به کار بيندازد. براي من نيز حضور پدرم در اين زمينه بسيار مؤثر بود. پدرم اهل شعر و موسيقي و از آن مهم‌تر اهل معرفت بود که اين مسأله براي من جذابيت بسيار زيادي داشت. صحبت‌هاي ايشان و دوستان‌شان -که همگي اهل هنر و ادب بودند- را مي‌شنيدم و لذت مي‌بردم و سعي مي‌کردم هميشه در جلسات‌شان حضور داشته باشم؛ اما فراموش نکنيد بخشي از تبلور هنر براي هر کسي به جهت وجود مادر است. آنچه سبب پيدايش و زايش هنر مي‌شود، مادر است که معمولاً در خانواده‌هاي ايراني پنهان است و کسي از حضورش خبر ندارد؛ اما حضورش بسيار مؤثر است.

مادرتان نيز در زمينه موسيقي فعاليتي داشتند؟

استعداد موسيقي و شعر ايشان بسيار درخشان بود؛ اما بروز عيني نداشت.

و بعد شما تحت تأثير همين فضا از کودکي به نوازندگي مي‌پردازيد.

بله.

و سنتور را انتخاب مي‌‌کنيد. چرا سنتور؟

من از سيزده‌سالگي نواختن ساز تمبک را شروع کردم و بعد آرام‌آرام به سمت سنتور گرايش پيدا کردم. مرحوم «سيروس ساغري» در اصفهان اولين استاد سنتور من بود که روش‌هاي خوبي در تعليم داشت و شاگردان خوبي هم آموزش داد که از جمله آنها آقاي «سعيد نعيم‌منش» است که در کانادا فعاليت مي‌کند.

اصفهان شهر موسيقي‌پروري است. از استاداني مثل جليل شهناز تا استاد کسايي و تاج اصفهاني و خيلي‌هاي ديگر از اين شهر سر برآورده‌اند.

از تمام شهرهاي ايران -از خراسان تا کرمانشاه و کاشان و بسياري ديگر- هنرمندان بزرگي سربرآورده‌اند؛ براي مثال استاد شجريان از خراسان است و استاد ناظري از کرمانشاه؛ اما اصفهان علاوه بر موسيقي در زمينه هنرهاي ديگر هم بسيار قوي است. وقتي شما از ميدان نقش‌جهان عبور مي‌کنيد، يک نمايشگاه هنري مي‌بينيد. يعني قدم‌به‌قدم معماري، قلم‌زني، منبت، خاتم‌کاري و هنرهاي ديگر را مشاهده مي‌کنيد. در عين حال اگر از کنار زاينده‌رود گذر کنيد، معماري سي‌وسه پل، پل خواجو و چند پل ديگر مسحورتان مي‌کند و در کنار آن صداي آواز مردم عادي را مدام مي‌شنويد. اصفهاني‌ها ارزش ويژه‌اي براي هنرهاي سنتي قائل‌اند؛ چون در بستر هنر سنتي، زندگي و رشد و در تمام زندگي‌شان هنر را تجربه مي‌کنند.

شما از همان اولين کارهايتان، شخصيت مستقل آوازي‌تان را در کارهايتان نشان داديد؛ اما به نظر مي‌رسد در برهه‌اي از مکتب اصفهان تأثير مي‌‌گرفتيد. اين تأثير از همان زادگاه مي‌آيد؟‌ اصلاً چرا مکتب اصفهان تا اين اندازه در آواز ما فراگير است؟

مرحوم طاهرزاده و سيد رحيم دو آوازخوان بسيار بزرگ اين مکتب بودند و بعد از آنها تاج اصفهاني از آنها دنباله‌روي کرد و استاد شجريان نيز بر اساس آثار باقي‌مانده از ايشان روي شيوه طاهرزاده کار کردند و اين شيوه همه‌گير شد. اما فراموش نکنيد وقتي از مکتب‌هاي آوازي صحبت مي‌شود، بايد به اين مسأله توجه کرد که هيچ شيوه‌اي به صورت صددرصد در مکتب اصفهان يا مکتب آذري نيست و تمام مکتب‌هاي آوازي با يکديگر هم‌پوشاني دارند. به همين علت است که در يک قطعه، خواننده ممکن است هم از شيوه اصفهان و هم شيوه آذري و شيوه‌هاي ديگر بهره گيرد. اينها از هم قابل تفکيک نيست.

در حال حاضر بعضي دوستاني که به شيوه اصفهان مي‌خوانند، تصور مي‌کنند اگر کشش‌هايشان را زياد کنند، پيرو اين مکتب هستند؛ اما اين نحو تفکيک اشتباه است. ما در آواز بايد به دنبال شيوه‌اي باشيم که تأثيرگذار باشد. يعني اگر يک خواننده از استادش تحرير ويژه‌اي ياد گرفته، بايد از آن در جاي خودش استفاده کند و در کنار آن، تحليل و تلفيق شعر را به درستي بداند و از آن بهره بگيرد. مجموع اينها ترکيبي مي‌شود که يک آواز تأثيرگذار را شکل مي‌دهد. من قائل به «آواز تأثيرگذار» هستم. البته شيوه اصفهان را بسيار دوست دارم و شيوه‌هاي ديگر را هم دوست دارم و برايش احترام قائلم و فکر مي‌کنم که مي‌شود از همه آنها چيزهاي بسياري فراگرفت.

بعد از اتمام تحصيلات دبيرستاني، در رشته معماري قبول مي‌شويد و به تهران مي‌آييد. درست است؟

بله و همان زمان کلاس‌هاي استاد محمود کريمي و استاد شجريان را پيگيري کردم.

و از حضور استاد پايور در سنتور بهره مي‌گيريد. يک طرف استاد پايور است و سنتور و طرف ديگر استاد شجريان و کريمي هستند و آوازخواني. چه اتفاقي افتاد که در اين ميان، به آواز گرايش بيشتري پيدا کرديد؟

در حقيقت من در اين باره تصميم نگرفتم. اتفاقات کنار هم چيده مي‌شود و تقدير آدم رقم مي‌خورد.

با اين همه علاقه و استعداد، اصلاً چرا معماري خوانديد؟

چون وضعيت اجتماعي آن زمان به شکلي بود که معمولاً خانواده‌ها بچه‌هايشان را به دانشکده‌هايي جز موسيقي و هنر مي‌فرستادند و اعتقاد داشتند که موسيقي امري جدي نيست؛ اما امروز موسيقي به عنوان يک امر هنري و جدي مطرح است. من معماري خواندم؛ اما به دليل اينکه به موسيقي علاقه داشتم، آرام‌آرام به اين سمت کشيده شدم و حالا زندگي من بيشتر موسيقي است تا معماري. به قول مولانا «رشته‌اي برگردنم افکنده دوست/ مي‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست».

حالا رابطه‌تان با معماري و موسيقي از نظر ذهني چه‌طور است؟

وقتي يک پلان (نقشه) در مي‌آيد، ساز مي‌زنم. هيجان موسيقي آن‌قدر زياد است که اجازه کار ديگر را نمي‌دهد.

وقتي آثار شما را بررسي مي‌کنيم، به يک‌سري ويژگي مي‌رسيم که شايد يکي از مهم‌ترين آنها تأکيدي است که روي «شعر» داريد؛ از انتخاب اشعار گرفته تا تلفظ صحيح کلمات.

من اعتقاد دارم شعر در موسيقي ايراني حرف اول را مي‌زند. يک شعر خوب، يک تصنيف عالي مي‌سازد؛ به‌طوري‌که اگر شما آن تصنيف را به صورت بي‌کلام هم بشنويد، باز تداعي‌کننده آن کلام است. در خطاطي هم همين‌طور است. يک خطاط در مرحله اول بايد شعر را بشناسد. آوازخوان هم بايد اين خصوصيت را داشته باشد.

من معتقدم کساني که آواز مي‌خوانند، بايد بسيار به انجمن‌هاي شعر رفت‌وآمد داشته باشند و با شعر مأنوس باشند؛ چون وقتي ظرايف و رموز شعر را بشناسند، مي‌‌توانند آن را در ملودي‌شان لحاظ کنند. ما در آواز دو بخش را بايد مراعات کنيم؛ يکي ملودي کلام و ديگري تلفيق شعر و موسيقي. اگر اين دو مراعات نشود، شعر را هلاک کرده‌ايم. برخي اوقات چون خواننده آکسان‌ها را عوض مي‌‌کند، يا هيچ معنايي از شعر به ذهن‌تان نمي‌آيد يا معنايي کاملاً متفاوت شکل مي‌گيرد. اين مسأله در آهنگسازي هم وجود دارد و اگر آهنگساز، شناختي از شعر نداشته باشد، معناي شعر را از بين مي‌برد.

شما بيشتر اشعار کهن را خوانده‌ايد يا اشعار غزل‌سراياني که به شيوه کهن سروده‌اند. چرا؟

فکر مي‌کنم در انبوه اشعاري که ما امروز مي‌شنويم، شعر کهن نمره بسيار بالاتري مي‌گيرد. مضمون‌ در اشعار کهن بسيار قوي‌تر است.

منظورتان از مضمون چيست؟

اگر ما تنها غم معشوق دنيايي را بخوريم، روح‌مان کوچک مي‌شود. بسياري از اشعاري که هم‌اکنون شنيده مي‌شود، نوعي افسردگي را به مخاطب تزريق مي‌کند؛ اما وقتي سراغ اشعار کهن مي‌رويد، مي‌بينيد که در آن اين معنا مستتر است که اولياي خدا غم ندارند. هميشه در زندگي‌شان شادي دارند. ولي خدا حزن ندارد. آيا ما به دنبال اين هستيم که يک انسان بي‌تعلق باشيم يا هر روز تعلقات‌مان را بيشتر کنيم؟ در اشعار پاپ تعلقات زياد است و به همين خاطر، روح به سمت افسردگي پيش مي‌رود، چون روح آزادي را دوست دارد. به قول حافظ «غلام همت آنم که زير چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است».

يادم مي‌آيد زماني که استاد شجريان اثر «پيغام اهل راز» را منتشر کرده بودند، من شاگردشان بودم و از ايشان خواهش کردم اين اثر را برايم امضا کند و ايشان همين شعر را برايم نوشت. اگر ما تعلق نداشته باشيم، روح‌مان آزاد مي‌شود و شاد مي‌شويم. شاد به معناي واقعي کلمه و ديگر غم و غصه‌هاي دنيوي ما را آزار نمي‌دهد. اما وقتي که دنيايمان را مسائل دنيوي و معشوق زميني پر مي‌کند، روح‌مان کوچک مي‌شود و ما خودمان را به دست خودمان در بند مي‌کنيم. به همين خاطر است که يک غزل از مولانا با صدها شعري که اين روزها به عنوان شعر در موسيقي پاپ شنيده مي‌شود، برابري نمي‌کند. البته بگويم بسياري از عزيزاني که در اين حوزه کار مي‌کنند، از شعر کهن هم اطلاع دارند و من برخي از اشعار پاپ را هم مي‌پسندم (البته آثار قديمي را بيشتر)؛ اما وقتي کثرت استعمال مضامين پيش‌پاافتاده در موسيقي پاپ زياد مي‌شود، قضاوت ما درباره آن تغيير مي‌کند.

اين مضموني که شما از آن صحبت مي‌کنيد، در اشعار شاعراني چون منزوي و قيصر هم رخ داده است؟

بله، اين مضمون گاهي با يک زبان شعر جديد مثل زبان منزوي، قيصر و سيمين بهبهاني اتفاق افتاده که بسيار هم زيبا است. مضمون و محتواي اشعار يا عارفانه است يا عاشقانه و اين عشق هم مي‌تواند صورت مجازي داشته باشد و هم صورت حقيقي. صورت مجازي هم مي‌تواند ما را به سمت عالم حقيقت ببرد. گاهي برخي شعرا با مضمون‌پردازي‌هاي خود اين صورت مجازي را مي‌بندند؛ يعني ديگر اشعارشان نردباني به سمت آسمان نيست، بالي به سوي آسمان نيست؛ اما برخي شعرا به دليل بزرگ بودن روح‌شان اين عشق مجازي را به آن عشق حقيقي وصل مي‌کنند.

حسام‌الدين سراج

يکي از مشکلات موسيقي ما در اين چند دهه منابع محدود ادبياتي است. امروزه ما کمتر تصنيف‌سراياني چون معيني کرمانشاهي، نواب صفا، بيژن ترقي و... داريم و تنها کسي که در اين زمينه فعاليت‌هايي انجام مي‌داد، مرحوم يداللهي بودند.

البته ترانه‌سرايان ديگري هم هستند. خدا افشين يداللهي و قيصر امين‌پور را رحمت کند. تعداد ترانه‌هاي قيصر امين‌پور بسيار کم است؛ اما بسيار تأثيرگذار هستند. خدا سلامت بدارد ساعد باقري، سهيل محمودي و بسياري ديگر را. ترانه‌سرا داريم اما زمينه کار براي ترانه‌سرايي کم است. اين اتفاق به خاطر موقعيت اجتماعي موسيقي در اين دوره است که به موسيقي اهميتي داده نمي‌شود. استاد همايون خرم در آن زمان مي‌توانست کار و ملودي‌پردازي کند و با شاعراني چون بيژن ترقي، فريدون مشيري و جنتي‌عطايي در رفت‌و‌آمد باشد؛ اما در زمانه ما چون قائل به اصالت هنر و موسيقي نيستند، اين اتفاق نمي‌افتد. راديو و تلويزيون و نهادهاي دولتي براي آهنگسازان و ترانه‌سرايان و خوانندگان کاري نمي‌کنند.

اما انگار يک مسأله ديگر هم در اين ميان وجود دارد و آن اينکه هم‌اکنون خيلي از هنرمندان سنتي هم مثل ستاره‌هاي پاپ عمل مي‌کنند. مسابقه تعداد کنسرت و سالن بزرگ‌تر و تعداد فالوئر هم در موسيقي سنتي ما هم ديده مي‌شود. اين با روح موسيقي سنتي سازگار است؟

مسلماً سازگار نيست؛ اما امرار معاش در زندگي ما با تعداد کنسرت‌ها، شهرت و تعداد فالوئرها پيوند خورده است. شايد «حافظ» را زمان خودش کسي نمي‌شناخت، چون او اصلاً زمان خودش را نمي‌ديده است. دنبال حقيقتي بوده که تمام نسل‌هاي بعد از خود را در بر مي‌گرفته است. يک مضراب استاد شهناز را در حال حاضر چه کسي مي‌تواند بنوازد؟‌ اگر ساز او را به نيت رسيدن به عمق نغمه گوش کنيد، متوجه مي‌شويد او دارد با سازش راز و نياز مي‌کند. ساز جزئي از وجودش است، انگار تار با او مي‌نالد.

آقاي فروهري تعريف مي‌کرد يک بار استاد شهناز در استوديو نيم‌ساعت دشتي زد و همين‌طور گريه مي‌کرد؛ آن‌قدر که وقتي از استوديو بيرون آمد، سازش خيس خيس بود. اين اساتيد با دل و جان‌شان کار کردند، چيزي که اکنون وجود ندارد. کساني که طعم ساز لطفي و کسايي را چشيده‌اند -نه فقط شنيده‌اند- ديگر حاضر نيستند که سازهاي ديگر را بشنوند. برخي‌ها مي‌گويند موزيسين‌هاي سنتي تعصب دارند؛ در صورتي که اصلاً اين‌طور نيست. اگر شما هم آن طعم را چشيده باشيد، همين‌طور برخورد مي‌کنيد. کسي که طعم حافظ و مولانا را شنيده باشد، مگر مي‌تواند به قول دکتر کدکني، به کنسرو کلمات قناعت کند؟

استاد شهناز هم مي‌توانست به زندگي بهتر فکر کند؛ اما گويا چيزهاي مهم‌تري براي او وجود داشت.

به هر حال از کوزه همان تراود که در اوست؛ در دوران اخير معيشت سخت‌تر شده است؛ اما باز بايد راهي وجود داشته باشد. اصلاً من تنها به هنر کار ندارم. مسأله اين است که آيا به همين زندگي مادي‌اي که در آن هستيم، قانع‌ايم؟‌ آيا تمام است؟ عرفا مي‌گويند يک فضاي ديگر است که شما بايد به آن برسيد. از «بيداري» حرف مي‌زنند که هيچ لذتي در آن وجود ندارد.

شما با کدام شاعر ارتباط بيشتري برقرار مي‌کنيد؟

با تمام شاعران خوب از ازل تا ابد.

کدام‌يک برايتان خاص‌تر است؟

هر کدام يک ويژگي‌ دارند. بزرگان اهل ادب مي‌گويند حافظ، سعدي، مولانا، فردوسي و نظامي پنج قله شعر در زبان فارسي است. خدا استاد «سيد عباس معارف» را رحمت کند. ما به ايشان مي‌گفتيم بين حافظ و مولانا کدام‌يک را انتخاب مي‌کنيد؟ مي‌گفتند حافظ چشم راست من و مولانا چشم چپ من است؛ حالا کدام را انتخاب کنم؟ يعني نمي‌شود دست به انتخابي ميان آنها زد. حافظ مثل يک چشمه زلال است در حالي‌که مولانا مثل يک رود خراشان است. مولانا در آن وزن‌هاي خيزابي و انتقال هيجان و شور به مخاطب غوغا مي‌کند و کلام حافظ تراش‌خورده و براي آواز بسيار مناسب است. شما مي‌توانيد يک غزل از حافظ را بي‌آنکه در آن دست ببريد، به شکل کامل بخوانيد. 

او روي تک‌تک کلماتش دقت داشته است. شما وقتي اشعار حافظ را مي‌خوانيد، شايد از کنه آن آگاه نشويد، اما لذت ناخودآگاه خود را مي‌بريد. حافظ مخاطب را سحر مي‌کند. گاهي شعر مولانا اوزان خيزابي و پرشورش در تصنيف کمک مي‌کند. رندي سعدي هم. سعدي يک جور شعر گفته که همه فکر مي‌کنند مي‌توانند مثل او شعر بگويند اما نمي‌توانند. شعر او سهل و ممتنع است.

از شاعران معاصر کدام را دوست داريد؟

هر شاعري را که در طريق حقيقت است. استاد ابتهاج را بسيار دوست دارم -هم شعر ايشان و هم شخصيت‌شان را. مرحوم منزوي و قيصر امين‌پور را نيز. اشعار ساعد باقري را هم بسيار دوست دارم.

شما از دوستان نزديک مرحوم‌ امين‌پور بوديد. لطفاً از او بيشتر بگوييد.

براي من حرف زدن از قيصر کار بسيار سختي است. او يک شعر به نام «ني‌نامه» براي سيدالشهدا (ع) دارد که در آن مي‌گويد: «خدا چون دست بر لوح و قلم زد/ سر او را به خط ني رقم زد» که فرازهاي مختلفي دارد. ني در اين شعر او دو معنا دارد. يک ني‌اي است که در آن مي‌دمند و ديگري نيزه‌اي است که سر سيدالشهدا (ع) روي آن است. مي‌گويد: «به روي نيزه و شيرين‌زباني؟ عجب نبوَد ز ني شکرفشاني» مي‌دانيد که ني، ني‌شکر دارد. بعد در جايي ديگر مي‌‌گويد: «شگفتا بي سر و ساماني عشق» مفهوم سرگرداني خودش يک کلمه است؛ اما وقتي بر سر نيزه سري را مي‌‌گردانند، خودش تعبير جديدي در آن به کار برده است.

زبان قيصر خيلي لطيف است و در عين حال، آن‌قدر صنعت شعري در آن بدون تصنع به کار رفته که هر کسي را مجذوب مي‌کند، حتي اگر به اين مضمون اعتقاد نداشته باشد. قيصر هماني بود که در شعرش مشاهده مي‌کنيد. اگر در فضايي بود که مناسب شعرش نبود، هر چه‌قدر اصرار مي‌کرديم، نمي‌خواند. يک‌بار دليل اين ماجرا را از او پرسيدم، گفت: «تو اگر جايي باشي که مطابق ذوقت نباشند، مي‌تواني آواز بخواني؟» گفتم: نه. گفت: «من هم نمي‌توانم.» روح او بسيار لطيف بود. سيد حسن حسيني و قيصر با هم دوست بودند و قيصر، سيد حسن را مثل بزرگ‌تر خودش مي‌ديد. اما قيصر بيشتر گل کرده است؛ چون قيصر با زبان بچه‌ها بسيار مأنوس بود و مدتي ادبيات کودک کار مي‌کرد و براي همين شعرش ساده و تأثيرگذار است. هر مصرع قيصر چند معنا و لايه دارد. خدا رحمتش کند.

هيچ فکر نکرديد يکي از اشعار قيصر را بخوانيد؟

چرا؛ اما فکر مي‌کنم اگر بين کارهاي ديگر باشد، تأثيرگذارتر است. من در کار «گريه بي‌بهانه» اشعار قيصر را به صورت آوازي خواندم. آثار او روي خود من هم خيلي اثر مي‌گذارد.

چرا اين اندازه کم‌کار هستيد؟

اعتقاد دارم که کار هنر را بايد با آرامش انجام داد. مي‌گويند: «آن خشت بُوَد که پُر توان زد» اگر بخواهيم هر ۶ ماه يک آلبوم منتشر کنيم، ديگر دقت و تراش‌خوردگي هنري در آن اتفاق نمي‌افتد. حالا هم چند طرح در ذهنم هست، اما فضا به اندازه‌اي شلوغ شده که کارها ديده نمي‌شود. فضا مغشوش است. اوايل انقلاب فکر مي‌کردم چه‌قدر خوب که همه مي‌توانند کار کنند؛ اما حالا فکر مي‌کنم که آن آزادي بي‌قيد و شرط هم خوب نيست و سبب مي‌شود شما نواي حقيقي و کنه موسيقي را ديگر نشنويد.

البته اين مسأله مختص ايران نيست.

بله. ما در زندگي شهري اصلاً مجال فکر کردن نداريم. سکوت براي ما اصلاً اتفاق نمي‌افتد تا صداي درون خودمان را بشنويم. زندگي شهري مدرن اين فرصت را به ما نمي‌دهد.

زندگي شهري مدرن چه‌قدر براي خلق اثر هنري، زمينه را فراهم مي‌کند؟ فکر مي‌کنيد اگر حافظ و سعدي يا مثلاً جليل شهناز در اين فضا بودند، مي‌توانستند همان هنري که از آنها به يادگار مانده را خلق کنند؟

در همين فضا برخي هنرمندان رندي مي‌کنند و خلوتي براي خودشان مي‌سازند و در آن دست به خلق مي‌زنند و مردم در برهه‌اي ديگر اينها را مي‌شنوند. براي مثال، استاد ابتهاج با ما زندگي مي‌کند؛ اما تفکر و آن‌چه او خلق مي‌کند، بسيار متفاوت از چيزي است که هم‌اکنون از زبان ديگران شنيده مي‌شود. البته به‌طور کلي اين خلوت کم پيدا مي‌شود و خب همين هم باعث افسردگي شده است. آقاي «عبدالملکيان» شعري دارد که در آن مي‌گويد: «با اين دل ريشه‌دار باراني/ اين شهر چه کرده؟ هيچ مي‌داني؟» بعد مي‌گويد: «يک دشنه ميان شانه کاج» اين خفقان در زندگي شهري ديده مي‌شود و متأسفانه مسئولان شهري هم انگار شهر را بيشتر به خفقان مي‌‌کشانند.

حسام‌الدين سراج

اين معماري آشفته در زندگي معنوي ما چه تأثيري گذاشته است؟

به هم کاملاً وابسته است. فقدان جنبه معنوي روي جنبه فيزيکي تأثير مي‌گذارد. آلودگي صوتي هوا ما را آرام‌آرام به سمت آلودگي ذهني مي‌برد. ما ساعت‌ها در ماشين خودمان زنداني هستيم و نمي‌توانيم از عمرمان استفاده کنيم. همه به پول فکر مي‌کنند. آيا اين پول مي‌تواند زندگي ما را عوض کند؟ مي‌تواند در حال حاضر مشکلات ما را حل کند؟ ترافيک را حل کند؟ اصلاً اين پول در جيب چه کسي رفته است؟ آيا همه از آن منتفع شده‌اند؟ ۷۵درصد شهر هامبورگ، فضاي سبز است. زندگي در اين شهر براي آدم لذت مي‌آورد. مي‌توانيد فکر کنيد و نگاه معنوي‌تري به زندگي داشته باشيد. 

ما نسبت به شنيده‌ها و ديده‌هايمان مسئوليت داريم؛ ‌اما غافليم. در قرآن به «سمع و بصر» اشاره شده و «فؤاد» يعني قلب، يعني جايي که محل تلاقي اين ديده‌ها و شنيده‌هاي ما است. ما هم‌اکنون در خيابان صداي بوق مي‌شنويم، هواي آلوده استنشاق مي‌کنيم، نواهاي عجيب را از راديو و تلويزيون مي‌شنويم؛ اينها چه چيزي قرار است به ما بدهند؟

تحمل اين فضا براي شما که معماري خوانده‌ايد و هنرمنديد، دشوارتر است.

درس‌هايي که ما در دانشکده معماري خوانديم، با آنچه هم‌اکنون در تهران رخ مي‌دهد، هيچ هماهنگي‌اي ندارد. براي مثال شما مي‌‌خواهيد يک آمفي‌تئاتر بسازيد، اول بايد مکان‌يابي کنيد و بعد تمام امکانات لازم را براي آن در نظر بگيريد. اما هم‌اکنون مشاهده مي‌کنيد که کنار خانه شما يک برج ساخته شده است. به چه دليل؟ سؤال که مي‌کنيد، مي‌گويند که خلافي آن را داده‌اند! اين خيلي عجيب است.

و بالاخره از کارهاي آينده‌تان بگوييد.

مجموعه‌اي بر اساس شعر ابتهاج، مولانا و حسين منزوي با آهنگسازي مجيد مولانيا و گروه «سور» داريم که در مرحله ميکس به سر مي‌برد و ان‌شاءالله بعد از ماه رمضان منتشر مي‌شود. يک مجموعه هم از کارهاي خودم با همراهي گروه «بيدل» منتشر مي‌شود.

  • 12
  • 3
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش