
این روزها در تالار مولوی که یکی از مهمترین سالنهای تئاتر ایران است دو نمایش «یرماغ» و «مائو بودن» روی صحنه رفته است. کارگردانهای هر دو نمایش جوان هستند و از محیط دانشگاهی میآیند. بنابراین، نقد و بررسی شکل و شمایل نمایشهای آنها به شدت کارگشاست. البته نباید از نظر دور داشت که بسیاری از کارگردانهای با سابقه ایرانی هم باید به نقدها و سوزنهایی که به اجراهایشان زده میشود توجهی خاص داشته باشند ولی به نظر میرسد این موضوع خیالی خام بیش نیست.
مثلا یکی از کارگردانهای نسبتا قدیمی تئاتر که در تئاترشهر اجرایی را روی صحنه برده بود وقتی مرا دید با اخم و تخم گفت: «آن مطالب چه بود که راجع به کار من نوشته بودی؟» من هم گفتم که: «والا تازه آمدهام که نمایش شما را تماشا کنم، هنوز هیچ نقدی را ننوشتهام!» گفت: «یعنی تئاتر را ندیدهای و برایم نقد منفی نوشتهای؟» گفتم: «امکان ندارد.» گفت: «اسمت پای مطلب خورده است.» بعد هم با ترشرویی پشتش را به من کرد و رفت. بازیگر نمایش هم من را دید و گفت: «چرا انقدر نوشتهات برای نمایش ما منفی بود و انقدر توهین کردهای؟» باورم نمیشد. چیزی ننوشته بودم. بعدها فهمیدم که فرد دیگری دقیقا هم اسم من هست و اتفاقا در حوزه تئاتر هم مینویسد.
عجیبتر آنکه اگر هم نقد منفی به کار شده است باید آن را قبول یا رد کنند، نه اینکه با بدخلقی و رفتاری به دور از آداب گفتوگومحور تئاتر برخورد کنند. به هر روی، تالار مولوی در سالهای اخیر همان جریان «تئاتر دانشگاهی» را پی گرفته است، اما تعداد اجراهای با کیفیتش کم شده است. تماشاخانهای که پری صابری در سال ۱۳۴۷ آن را از انباری مخروبه تبدیل به محیطی فرهنگی کرده همیشه برای تئاتردوستان جذاب بوده است.
تالاری که «ملاقات بانوی سالخورده» (۱۳۵۱) به نویسندگی «فردریش دورنمات» و کارگردانی زندهیاد حمید سمندریان به عنوان اولین اجرای رسمی آن در تاریخ ثبت شده است. اوج و فرود سالن نمایشی مذکور فراوان بوده و هنوز یادمان نرفته است که در دورانی آن را پلمپ کردند یا نمایش «پچپچههای پشت خط نبرد» علیرضا نادری در آن توقیف شد و بعدها همین نمایش در همین سالن بازیگری به نام «نوید محمدزاده» را به تئاتر حرفهای معرفی کرد. از هر منظری که به تالار مولوی نگاه بیندازید متوجه خواهید شد که با سالن مهمی مواجه هستید.
دوری از دغدغههای جدی اجتماعی
«تزوتان تودوروف» منتقد بلغاری/فرانسوی در کتاب «منطق گفتوگویی» اشاره میکند: «هر اثری در بتن خود پدیدهای اجتماعی است.» نمایش «یرماغ» به نویسندگی مریم محمدی و مهیار احمدی و کارگردانی مریم محمدی در تالار مولوی روزهای پایانی اجرای خود را پشت سر میگذارد. تیزر تبلیغی این نمایش مورد توجه علاقهمندان به فضای مجازی قرار گرفت و توانست دیده بشود، با اینکه ستاره خاصی در این نمایش حاضر نیست و نقدهای فراوانی هم به اجرا وارد شده است. اولین مشکل این اجرا نمایشنامه آن است.
در بروشور نمایش نوشته شده است: «نمایش «یرماغ» برداشتی آزاد از نمایشنامه «یرما» به نویسندگی «فدریکو گارسیا لورکا» میباشد.» بنابراین، شما باید انتظار داشته باشید که با فضا، حال و هوا و اندیشه لورکا روبهرو شوید. البته نوع اقتباس نعل به نعل نیست و کارگردان تاکید دارد که برداشت آزادی از نمایشنامهای مهم در تاریخ نمایش را روی صحنه برده است. در چنین اجراهایی از پیش انتظاراتی خواهید داشت. در وهله اول، به شما نشانههایی از «تجربهگرایی» انتقال داده میشود. یعنی کارگردان تلاش میکند که تجربیات شخصی خودش را بر بستر نمایشنامه مشهوری پیاده کند. همین موضوع با حرف و حدیثهای فراوانی هم در تاریخ تئاتر روبهرو بوده است.
گروهی از منتقدها به «اصالت متن» و گروهی دیگر به «اصالت اجرا» نظر دارند. گروهی به اجرای بی کم و کاست از متن اصلی تاکید میکنند و گروهی دیگر بر اجرایی متفاوت از متن اصلی. در جای دیگری از بروشور آمده است: «اگه حواست به ماده گاوت نباشه، گاوهای دیگه از پشت پنجره براش «ماغ» میکشن!» همین ماغ کشیدن تبدیل به ایده اصلی کارگردان شده است. در بخشهای مختلفی از اجرا با انسانهایی گاونما روبهرو میشویم که برای یکدیگر ماغ میکشند که نمادی از مسخشدگی انسان مدرن است. همان مفاهیم داستان «مسخ» به نویسندگی «فرانتس کافکا» و نمایشنامه «کرگدن» به نویسندگی «اوژن یونسکو» به ذهن تماشاگر متبادر میشود.
بنابراین، دیدگاه کارگردان کاملا مدرن است. متنی هم که او انتخاب کرده است نگاه موشکافانهای به زندگی «زنان» دارد. عناصر فزایندهای از «بینامتنیت» در سه عصر فوقالذکر را شاهد هستیم ولی آیا باید دید که این بینامتنیت کارایی درستی در اجرا دارد یا نه؟ به قول معروف باید «مسئله» را شناخت و سپس برای آن «راه حل» پیشنهاد داد. به نظر میرسد که باید دوباره به نظر «تودوروف» بازگردیم. اجرای «یرماغ» در ایده خود انتقادات خوبی به مسائل زنان وارد میکند ولی خود گرفتار مسائل عجیبی میشود. کیفیت پایین و استفاده بیش از حد از ایدهها و همچنین بازیهای به شدت ضعیف لطمات جدی به اجرای «یرماغ» وارد کرده است. در گوشهای از نمایش موسیقی از گروه آلمانی «رامشتاین» شنیده میشود.
گاوهای حاضر در نمایش هم خوانندگان و حاضران در کنسرت «رامشتاین» هستند. همین مثال نشان میدهد که کارگردان تا چه میزان از نمایشنامه لورکا و دغدغههای اجتماعی به دور است. جای کلیت و عناصر کلیدی نمایش باید این طرز تفکر کارگردان جوان را نقد کرد. نمایش «یرماغ» تجربهای کاملا به دور از فضای اجتماعی زندگی روزمره است. این پدیده، خودش برای تئاتر این روزهای ما خطرناک شده است.
اوردوز روشنفکرگرایی بی هدف
مکتب فکری و هنری «فوتوریسم» از نخستین مکاتبی بود که واکنش خود را به حضور بی امان «ماشین» در زندگی بشر به خوبی مطرح کرد. فوتوریستهای ایتالیا با توجه به تفکر سیاسی خود رویکرد مثبتی نسبت به عصر ماشین داشتند. «فیلیپو تومازو مارینتی» در بیانیه فوتوریسم (۱۹۰۹) که در صفحه نخست نشریه «لوفیگارو» چاپ شد: «فرا رسیدن نیروهای ماشینی دنیای نو را خوشآمد گفت و هرگونه وابستگی به گذشته را باطل اعلام کرد.» این رویکرد به خوبی میتواند اندیشه تجربهگرایی و همچنین جهانبینی داشتن نسبت به زندگی مدرن را نشان بدهد.
از سویی دیگر، «کارل مارکس» فیلسوف آلمانی در جایی میگوید: «اتحاد آنهایی که فکر میکنند و لذا رنج میبرند و آنهایی که رنج میبرند و لذا فکر میکنند، شرط دگرگونسازی جهان است.» همین دگرگونسازی میتواند در قبال ساختار و محتوای تئاتر نیز به کار گرفته شود. تئاتر تجربهگرا با رویکردی نظری پیش میرود و در نهایت به عمل منتج میشود. نمایش «مائو بودن» به نویسندگی و کارگردانی حامد سلیمان زاده اثر دیگری است که در تالار مولوی روی صحنه رفته که داعیه تجربهگرایی دارد. اما به نظر میرسد که چه در محتوا و چه در ساختار با مشکلات عدیدهای روبهرو است. سلیمانزاده تلاش کرده که شخصیت سیاسی و تاریخی «مائو تسه تونگ» رهبر پر از رمز و راز چین کمونیست را با تکرار مونولوگهایی پی در پی به نقد بکشاند.
«تونگ» مردی که بعضی او را پدر خلق چین میدانند برای برخی تبدیل به «اسطوره» و گروهی دیگر «دیکتاتوری خشن» است. در خلاصه نمایش آمده است: «مائو دیکتاتور چینی، در پی آن است تا تمام عقاید خود را در زمینههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و...به زبانهای گوناگون به گوش جهانیان برساند اما در انتها او و عقایدش تنها میمانند.» ایده کارگردان هم در اجرای «مائو بودن» از همین خلاصه کلی میآید. در بیشتر زمان اجرای نمایش شاهد خواندن مونولوگهایی غلوآمیز از سوی بازیگرهای مختلف هستیم که خود را مائو مینامند. مترجمی هم در سمت دیگر آن صحبتها را به زبانهای مختلف ترجمه همزمان میکند.
در پشت سر بازیگرهای اصلی که مونولوگ میخوانند شاهد ساخت تابلوهایی از خون و مرگ و زورگویی نیز هستیم. «گئورگ ویلهلم فریدریش هگل» فیلسوف آلمانی در جایی میگوید: «همه وقایع و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان از نو به شکلی ظاهر میشوند.» و «مارکس» در ادامهاش افزوده است: «وی فراموش کرده اضافه کند: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی.» به نظر میرسد که اجرای سلیمانزاده تلاش میکند فضای سهمگین دیکتاتوری مائو در چین را نشانه بگیرد ولی به نظر میرسد که در بخشهایی از نمایش آنقدر روشنفکرانه عمل کرده که از تراژدی به سمت کمدی رفته است.
حتی در بخشی از نمایش صدای یک بازیگر به صورت غلوآمیزی بم و ماشینی میشود. گویا که شخصیت مائو تبدیل به ماشین شده است. شاید کارگردان از ایدههای مکتب فوتوریستی به این اجرا رسیده باشد ولی در کلیت کار خود با ضعفهای شگفتیآوری دست و پنجه نرم میکند. مثلا به هیچ عنوان فکر نکرده است که شاید مخاطبی که اکثرا هم جوان هستند و پای نمایش او نشستهاند با کارها و زندگی «مائو» آشنا نباشد. یا اینکه چه فوریتی دارد دیالوگهای نمایش «هملت» را بدین گونه استفاده کنیم: «مائو بودن یا مائو شدن، مسئله این است.»
به نظر میرسد که کارگردان شناخت کافی از مخاطب خود ندارد و تنها دغدغهای فردی خود را پی گرفته است. البته پرداخت و نمایش فردی خودکامه که تبدیل به ماشین شده به خودی خود جذاب است. اما به هر روی، شکل و شمایل کلیت اجرا به نوعی مانند اوردوز است. اوردوز نوعی روشنفکرگرایی بی هدف که در بدنه تئاتر این روزهای ایران جا خوش کرده است.
سیدحسین رسولی
- 19
- 5