دوشنبه ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۷:۵۵ - ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۴۴۳۷
رادیو و تلویزیون

روایت «ماه عسل» این بار به کار بزرگ یک کاپیتان و دکتر

کاپیتان و دکتر دست قطع شده‌ی ساجد را به او برگرداندند / همه برای یکی

اخبار صدا وسیما,خبرهای صدا وسیما,رادیو و تلویزیون,ماه عسل
برنامه «ماه عسل» شب گذشته میزبان کاپیتان عشایری و دکتر لیاقت بود تا آنان ماجرایی عجیب را برای مخاطبان تعریف کنند.

به گزارش تسنیم، برنامه «ماه عسل» در روز چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ به روایت داستان قهرمانی کوچک اختصاص داشت که با دستش سپرِ جان مادرش شده شود. این کودک ۱۳ ماهه «ساجد» نام داشت و در تصادفی نزدیکی ماشهر دستش قطع می شود. هنگام تصادف مادرش ساجد را در آغوش کشیده و ساجد نیز دست راستش را دور گردن مادرش می اندازد. وقتی شیشه عقب ماشین روی مادر و فرزندش می افتد، دست ساجد سپرِ گردن مادر می شود، اما دست راست ساجد در این ماجرا قطع می شود. جالب این که حدود ۶۰ نفر دست در دست هم می دهند تا ساجد و دست قطع شده اش را به موقع برای پیوند عضو به بیمارستان برسانند.

 

کاپیتان عشایری خلبان و دکتر لیاقت مهمانان برنامه «ماه عسل» بودند تا ماجرای رساندن ساجد و دستش را به بیمارستانی در شیراز تعریف کنند.

 

ماجرا از سوی کاپیتان، آقای دکتر اینگونه تعریف شد.

 

کاپیتان عشایری: از کودکی علاقه داشتم خلبان شوم. خانواده ام به ویژه مادرم راضی نبود. اولین پروازی که خلبان به تنهایی انجام می دهد بر روی او آب سرد می ریزند.

 

فک می کنم ۲۵ سالم بود که پرواز را آغاز کردم و تا اکنون هم پرواز می کنم. همیشه منظم هستم. یادم است که در سربازی همه از دست نظم من کلافه بودند. در عین حال احساسی هم هستم. خلبانان مغرور نیستند اکثرا عاطفی هستند.

 

برای من پرواز آرامش است. هنگامی که اوج می گیرم، هر چه از زمین دور می شوم، از آن بالا زمین خیلی کوچک می شود. همیشه در آن بالا یادم می افتد که ما هیچیم پس چرا باید مغرور باشیم.

 

روزی پروازی داشتیم از اهواز به مقصد شیراز. مسئول برج مراقبت، اهواز به من پیام داد که بچه ای دستش قطع شده و اگر شما کمک کنید می تواند به موقع به شیراز برسد و دستش پیوند داده شود اما اگر شما کمک نکنید دستش در اهواز خاک می شود.

 

گفتم منتظر می شویم. گفت تاخیر می خورید. گفتم تا ۵ ساعتش پای من.

 

علیخانی: در ایران حجم تاخیرهای پروازی زیاد است. مردم هم گرفتارند و کار دارند. به شما خبر می دهند که بچه ی کوچکی دستش قطع شده و باید پیوند بخورد. شما بدون هیچ هماهنگی می گویید من تا ۵ ساعت هواپیما را نگه می دارم. نگران شکایت مسافران و اعتراضشان و مشکلاتی که بعدا ممکن بود برایتان پیش بیاید نبودید؟

 

کاپیتان: من مجوز نداشتم. باید پزشک هوایی مجوز می داد. گفتم شما بچه را به ما برسانید. رئیس ایستگاه آسمان در اهواز تلاش کرده بود که بچه را زودتر برسانند. هم زمان با برج اهواز تماس گرفتم و در نهایت برج هم بسیار کمک کرد.

 

ما از نظر قانونی نمی توانستیم بیشتر از نیم ساعت منتظر بمانیم. وقتی طرح پرواز را برای ساعتی معین تنظیم می کنند، شما فقط نیم ساعت بعد از آن زمان اجازه پرواز دارید و اگر بیشتر طول بکشد باید باز هم تقاضای صدور طرح پرواز کنید. 

 

این بچه نه بلیت داشت نه پرستار و نه اجازه پزشک هوایی. با این حال با برج هماهنگ کردم که طرح پرواز ما را تمدید کند.

 

همچنین برای پرواز به شیراز با برج مراقبت هماهنگ کردم تا نزدیک ترین مسیر را برای شیراز طی کنیم. به طور معمول برای پرواز از اهواز تا شیراز باید مسیری را دور بزنید و به خاطر برخی مسائل که مناطقی پرواز ممنوع در آنجا هست هواپیما نمی تواند مستقیم به سمت شیراز برود.

 

هنگامی که منتظر بودیم با مسافران صحبت کردم و گفتم کودکی مهمان ماست و ایشان قطع عضو دارد. پس منتظر ایشان هستیم. خوشبختانه همه ی مسافران با ما همراهی کردند. هیچ مسافری با ما برخورد نکرد. حتی همدردی هم کردند.

 

بعد از این که بچه را آوردند دیدم که بچه در بغل پدر است و دستش هم قطع است و رئیس ایستگاه آسمان سرم در دست همراه بچه می دود.

 

نهایت زمان برای پیوند دست از لحظه ی قطع تا آغاز عمل ۶ ساعت است. یعنی اگر بیشتر از ۶ ساعت شود دیگر نمی شود پیوند داد. دکتر لیاقت از شیراز این را به من گفت.

 

سرعت دادیم به کار و هیچ بهانه ای برای مدارک، خون و پرستار نگرفتیم و به محض نشستن در هواپیما، تیکاف کردیم.

 

من آدم بدبینی هستم. به نظرم می آید که مردم به هم ظلم می کنند. در این داستان اما همه آدم ها خوب بودند. با مرکز کنترل که صحبت کردم گفتند شنیده ایم بچه ای هست که دستش قطع شده، چه کمکی می توانیم بکنیم. گفتم فقط بگذارید از مسیر مستقیم پرواز کنیم تا زمان کمتری در راه باشیم و نرویم دور بزنیم. گفتند این که حل است.

 

به محض رسیدن به محدوده شیراز، کاهش ارتفاع دادند و دو تا باند به ما دادند. وقتی پارک کردیم دیدیم برانکارد کنار هواپیما هست.

 

ما هیچ وقت کمتر از یک ساعت و ۵ دقیقه تا یک ساعت و ۲۰ دقیقه از اهواز تا شیراز پرواز نکرده بودیم. اما در آن پرواز ما ۵۰ دقیقه ای به شیراز رسیدیم. دکتر لیاقت از نیم ساعت قبل از رسیدن ما با تیم پزشکی اش آماده بودند.

زمانی که تصمیم به بردن ساجد گرفتم اصلا نمی ترسیدم که عاقبت کارم چه خواهد شد. تنها به این فکر می کردم که این بچه اگر روزی بزرگ شود و دست نداشته باشد چه می شود. به سرمهماندارمان می گفتم که پدرش ساعت هاست چیزی نخورده و فشارش افتاده است. اما آنها می گفتند که پدرش حاضر نیست چیزی بخورد.

 

بچه راحت بود و مشکلی نداشت. اصلا هم گریه نمی کرد.

 

ما یک ربع مانده که شش ساعت تمام شود بچه را به بیمارستان رساندیم.

 

یک هفته بعد کارگری افغانستانی در اهواز دستش قطع می شود اما چون دیر می رسد، پیوند دستش موفقیت آمیز نبود. به دیدار آن کارگر هم رفتم. اما در نهایت دستش را قطع کردند.

 

ساجد هشت ساعت در اتاق عمل بود تا دستش را پیوند دهند. دکتر به من می گفت که بیست و چهار ساعت باید صبر کنیم که مبادا دست یا انگشت هایش کبود شود. این بیست و چهار ساعت برای ما به اندازه ی سال ها گذشت. بعد از آن هم گفتند یک هفته منتظر باید بمانیم که مبادا عفونت کند.

 

بچه و پدرش اهل کنگان بودند. همسرم هم از تهران به شیراز می آمد تا ساجد را ببیند

.

علیخانی: ما خلبانی شجاع داریم و در کنارش پزشکی دلسوز و متخصص.

 

دکتر هم وارد استودیوی «ماه عسل» می شود.

 

علیخانی: با کاپیتان عشایری درباره قهرمان کوچولومون به نام ساجد صحبت کردیم. (خطاب به دکتر) شما هم برایمان بگویید.

 

دکتر: روز شنبه بود که کم کم آماده می شدم بروم مطب. تلفنی به من زنگ زد که از دوستان خانواده ساجد بود. گفتند کودکی هست که دستش در یک تصادف از ناحیه بازو کاملا قطع شده و از ماشین به بیرون پرت شده است و الان ۴ ساعت از این حادثه گذشته است.

 

گفتم بایستی کمتر از شش ساعت از زمان قطع گذشته باشد که بچه را به اتاق عمل ببرم. شخصی که به من زنگ زد پرستاری است از فامیل های خانواده ساجد.

 

پیوند دست و پا و انگشت در شیراز کار روتینی است. پرسنل حرفه ای بخش آی سی یو همیشه کنار من هستند. اما این عمل از این نظر چیز عجیبی بود که بیمار ما ۱۳ ماهه بود. برای خودم عجیب بود که آیا از پسِ این کار برمی آیم یا نه. یک لحظه به آینده اش فکر کردم و پذیرفتم.

 

به آنها گفتم که تنها راه به موقع رسیدنشان فرودگاه است. خودم فکر نمی کردم که عملی شود. نیم ساعت بعد تلفن ناشناسی به من زنگ زد و گفت که آیا شما آمادگی عمل دارید. کسی که به من زنگ زد آقای کاپیتان عشایری بود. اصلا زمانی برای رسیدن نداشتند. من هم گفتم من هستم. همان لحظه به بیمارستان برگشتم و منتظر ساجد شدم. به هیچ وجه هم فکر نمی کردم برسد اما در دلم دعا می کردم.

 

کاپیتان به من گفت تمام تلاشمان را می کنیم. باز هم من تاکید کردم که بیشتر از ۶ ساعت نشود. آن زمان ۴ ساعت و نیم گذشته بود.

 

کاپیتان عشایری: هواپیمایمان ای تی آر بود که جدیدا هم ایران ایر خریده است.

 

علیخانی: خدا را شکر که توپولوف نبود که اگر بود الان داشتیم با خانواده تان صحبت می کردیم.(همه می خندند)

عکس هایی از ساجد و دست قطع شده اش پخش می شود.

 

کاپیتان: دست را داخل کلمن و داخل یخ آورند. دست جدا آمد.

 

دکتر: ساجد وقتی که به شیراز رسید، فشارش هم پایین بود. شوک عصبی که به بیمار وارد می شود زیاد است. حالت بی حالی دارند. فشار عصبی باعث می شود که ساکت باشند. همان زمان هماهنگ کردم تا تمام پرسنل در اتاق عمل باشند. آمبولانس را هم پای هواپیما فرستادیم تا بیمار را بیاورد. تا نشستند کاپیتان زنگ زد که ما نشستیم. وقتی نشست تقریبا سه ربع به زمان نهایی مانده بود.

 

داروهایی که قرار بود به بچه بدهیم هم آماده بود. 

 

در پیوند ثانیه ها ارزش دارد. یک ثانیه هم نباید هدر رود. چون بافت جدا شده و در حال مردن است. اگر عضوی قطع می شود در دمای خنک نگهداری کنند و در کیسه نایلنی بپیچانند و روی یخ بگذارند تا به دست جراح برسد.

ما بیشتر از دو سه دقیقه وقت بیمار را برای تشکیل پرونده نگرفتیم.

 

در اتاق عمل کارمان شبیه به جنگ است. استرس بالاست. مریض خونریزی دارد. بافت آلوده شده را باید تمیز کرد. و در واقع یک جنگ است.

 

کاپیتان: در مسیری که می آمدیم، مرکز کنترل ما تلفنی با بیمارستان در تماس بود و با ما هم از طریق رادیویی در تماس بود و از همین طریق و با کمک پدر ساجد، تمام فرم های بیمارستان پر شد.

 

علیخانی: این کارها برای رئیس جمهور یک کشور هم شاید به دشواری انجام شود.

 

دکتر: شاید یک رئیس جمهور هم چنین امکاناتی نداشته باشد. حدود ۳۰ نفر از ما و ۳۰ نفر هم از سمت فرودگاه آماده و درگیر این فرآیند بودند.

 

هر نیم ساعت یک بار پرستارمان می آمد و می گفت کاپیتان می گوید عمل در چه وضعیتی است.

هیچ پیوندی یک عمل نیست. ساجد هم چندین مرحله داشت.

 

کاپیتان: بعد از عمل دست باید پوست پا را برمی داشتند و بر روی بازو می گذاشتند.

 

دکتر: ساجد باز هم عمل دارد. این مریض های حدود ۱۰ تا ۱۱ بار عمل می شوند.

 

ساجد هم آمد.

علیخانی: محکم بگیرش که یه مملکت دویدند تا این بچه سالم بماند.

 

پدر: تصادف در خوزستان رخ می دهد. خانم و پدرخانم و اخوی و خواهر خانمم در حال برگشتن از آبادان در ۲۰ کیلومتری ماشهر. ماشین از سمت جاده پایین می رود و ماشین چپ می شود. همان پیشه عقب به دست ساجد می خورد و دستش قطع می شود. مادرش می گوید که وقتی بچه را بغل می کند دست راستش دور گردن مادرش است و شیشه عقب ماشین دست ساجد را می برد. در واقع دست ساجد سپر گردن مادرش می شود.

 

ما واقعا فکرش را هم نمی کردیم که چنین چیزی رخ دهد. صبح ساعت ۱۰ صبح که پدرخانمم به من زنگ زد، گفت بیست کیلومتری ماشهر چپ کردیم. ما هم به سمت بیمارستان رفتیم. پدرخانمم گفت دستش شکسته است و نگفت که دستش قطع شده است.

 

من زودتر به بیمارستان رسیدم. وقتی رفتم ساجد را از آغوش برادرم بگیرم دیدم که دستش قطع شده است. حال و هوای عجیبی داشتم.

 

من که درباره آقای دکتر و خلبان نمی توانم به دینی که بر گردن من دارند را ادا کنم. بچه را بدون دست دیدن خیلی سخت از ندیدن است.

 

دکتر: این بچه با ۱۰ کیلو وزن، ۷۰۰ سی سی خون داشت. اما برای بازگشت عصبی سنش خیلی خوب است.

 

کاپیتان: خوشحالم و احساس غرور می کنم.

 

علیخانی: الان به تلاقی عشق و احساس و نظم و قانون می رسید. پشیمان نیستید از تصمیمی که گرفتید.

 

کاپیتان: هرگز از تصمیمی که گرفتم پشیمان نیستم. شاید زمانش است که مردم ما کمی مهربان تر و احساسی تر شوند.

 

دکتر: دیدن این صحنه اوج لذت یک پزشک است. پزشک ها از خود مردم هستند و مردم را دوست دارند. دلم می خواهد رابطه بین پزشکان و بیماران بهتر شود. وضعیت پزشکی در ایران از خیلی از کشورهای اروپایی بهتر است.

 

 

 

 

 

  • 10
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش