
«مشكلات وجود دارند و با ما ثابت جلو ميآيند تا بازنشسته شويم.» اينها نتيجه ١٤سال رانندگي در خط بيآرتي است. «حبيب» در ايستگاه ميايستد و چشم به آينه ميدوزد تا مطمئن شود مسافران سوار و پياده شدهاند. دوباره كلاج و گاز براي رسيدن به ايستگاه بعدي. «از بيكاري آمدم پاي اين كار. كار نبود و روزنهاي به رويمان باز شد و شديم راننده بيآرتي.» ليوانش را از چاي فلاكس پر ميكند و تعارف ميزند. «رانندگي در يك مسير يكنواخت آن هم هر روز، سخت و كشنده است، البته خدا را شكر شاغلم چون همين هم، امروز نيست. قطعا آدمي با توجه به شرايط تصميم ميگيرد و اگر مجبور شود تن به كارهايي ميدهد كه هيچ علاقهاي به انجامدادن آنها ندارد.»
رانندگي در خطوط بيآرتي در ليست مشاغل سخت و زيانآور قرار ميگيرد و طبق تعريف ارایهشده از اين مشاغل رانندگان بيآرتي ميتوانند با ٢٠سال خدمت دوران بازنشستگيشان را آغاز كنند. «سختي كار تنها روي بازنشستگي تاثير دارد. ميتوانيم با ٢٠سال كار متناوب بازنشسته شويم. بازنشسته تاميناجتماعي.» «علي»، «محمد»، «بهروز» هم جزو رانندگان بيآرتي هستند كه تجربه كار در خطوط مختلف را در كارنامه كاريشان دارند و در بيشتر موارد با «حبيب» همعقيدهاند که این کار سخت است و درعین حال شیرین.
اتوبوسهاي پرحاشيه
زمستان ٨٦ بود كه خيابانهاي تهران میهمانان جديد به خود ديدند. اين نخستینبار بود كه تهرانيها سوار اتوبوسهاي بيآرتي ميشدند. اتوبوسهايي كه مسيري را به خود اختصاص دادند تا خيابانها كمي كمعرض شوند و مسافران با سرعت بيشتر و بيترافيك به مقصد برسند. با اینکه ابتدا معترضاني داشت اما حالا با گذشت سالها، اين خطوط به عدد ١٠ رسيدهاند.
«حبيب»، یکی از رانندگان، اين اتوبوسها را لازمه اين شهر ميداند. «بيآرتيها نبودند، مردم بيچاره ميشدند. فضا ايجاد كرده است. اين اتوبوسها نباشد، ملت روي زمين ميمانند. من در مسير راهآهن- پاركوي كار ميكنم. مردم نيمساعته ميرسند به پاركوي درحالي كه خيابان پاركينگ ماشين است.» اين باور بسياري از رانندگان بيآرتي است. اگرچه اغلب آنها از آسفالت خيابانها و دستاندازهاي آن گله دارند و آن را در رديف گلايههايشان از ماشينها قرار ميدهند. «بهروز» ١٨سال و ٦ماه است كه جزو رانندگان بيآرتي است.
مردي كوتاهقامت كه قيافهاي جدي دارد و لباس فرم نپوشيده است. «خيابانها با آسفالت وصلهپينه شدهاند.نصفهونيمه كار ميكنند اما ما بايد هر روز هفتونيم راه را برويم، وگرنه اگر بخواهيم ماشين يا شيفتمان را عوض كنيم، به مشكل برميخوريم و در هر تغيير خط و شيفت در اولين گزينهها قرار ميگيريم.» او هم مثل بسياري از رانندگان بيآرتي راديو را روشن كرده تا در ميان هياهوي مسافران براي خودش زمزمه كند.
با يك دست رانندگي ميكند و دست ديگر را به شيشه اتوبوس تكيه داده است. «اول مهر بايد لباس ميدادند كه ندادند. بن كارت داريم كه ٧٠٠- ٦٠٠هزار تومان آن را شارژ نكردند. سال هم كه تمام شد و آنها هم سوخت و رفت پي كارش. مشكلات زياد است و رسيدگيها كم، اما اگر مسافري اعتراض كند، اعتراض ثبت و رسيدگي ميشود تا در نهايت يا منجر به تعويض خط شود يا كسر از حقوق.»
هفدهم تير سال گذشته بود كه رانندگان خط هفت بيآرتي در يك حركت اعتراضي چراغهاي اتوبوسهايشان را روشن گذاشتند تا اعتراضشان را به شارژنشدن بنكارتها (كمكهاي غيرنقدي) نشان بدهند. با همه اين مسائل «بهروز» هم از اينكه شغلي دارد، خدا را شاكر است.
«قسمت ما هم اين بود كه راننده بيآرتي شويم. البته قبلا من در حومه كار ميكردم، چون آن بخش را به بخش خصوصي سپردند و من آمدم راننده بيآرتي شدم. همين كه كاري دارم، جاي شكر دارد. من شيفت صبح كار ميكنم، با اينكه ٤٠درصد دريافتي شيفت شب بيشتر است اما به دردسرهايش نميارزد.» مسافران شب اتوبوسهاي بيآرتي در بیشتر مسيرها علاوه بر تعداد انگشتشمار كاركنان شيفت شب، كارتنخوابها هستند. «تمام مدت شب را در اتوبوس ميمانند تا جاي خوابي داشته باشند، البته حق دارند، چون بيشتر اوقات زمستانها براي فرار از سرما مسافر بيآرتيها ميشوند و كاري هم از ما برنميآيد.»
سرنوشت رانندگان زن
چندسال پيش ديدن رانندگان زن هياهويی در رسانهها به پا كرد و بعضي از ورود زنان به عرصههاي مختلف جامعه سخن گفتند؛ رانندگاني با مانتو و شلوار قهوهايرنگ و دستكشهاي سفيد. البته ورود اين رانندگان كه شايد تعدادشان به تعداد انگشتان يك دست ميرسيد، مخالفاني هم داشت اما سالها ميشود كه ديگر كسي سراغي از آنها نميگيرد و همانند هر ماجراي ديگري آنها هم فراموش شدهاند. زناني كه يا به اجبار بازخريد شدند يا محكوم به ادامه كار در بخش اداري. «ديگر راننده زن نداريم يا بازخريد اجباري شدند يا اداري. زني كه پشت فرمان بنشيند، نداريم. يك دوره چند نفر آوردند و سروصدايی به پا كرد و تمام شد و رفت. سياست شهرداري بود كه مقطعي اجرايي شد، البته بعضي از مسافران شاكي بودند كه در حذف اين رانندگان بيتاثير نبود.» اين روايت مشترك تمام رانندگان بيآرتي در مورد سرنوشت همكاران زنشان است.
يك نيمراه روزانه
«محمد» در لباس اتوكشيده آبيرنگش مصمم به نظر ميرسد؛ اگرچه لبخند محوي روي لب دارد و سعي ميكند پشت فرمان كمرش را راست نگه دارد. سالها راننده كاميون بوده و براي نقاط مختلف شهر بار ميبرده است. «هر باري كه ميافتاد، جابهجا ميكردم. سيمان، گچ، نخاله ساختماني و... درآمدم دوبرابر حال حاضر بود اما بينظم بود و پيش ميآمد كه باري براي جابهجايي وجود نداشت.» او ١٤سال است كه در خطوط بيآرتي رانندگي ميكند و از كارش راضي است. «همين كه خرج دو فرزندم را درميآورم، خداراشكر. ١٤سال پيش متأهلبودن و داشتن ديپلم شرط استخدام بود، چون پايه يك داشتم، در گروه يازده قرار گرفتم. دريافتيمان وزارت كاري است، اگرچه براي اعياد بنهايي هم ميدهند. من راضيام.»
رانندگان بيآرتي طبق قانون براساس داشتن پايه يك يا دو در گروههاي متفاوت قرار ميگيرند و طبق آن رتبهبندي ميشوند، رتبههاي يك تا سهوچهار. البته هر چهارسال يكبار اين رتبهبندي تكرار ميشود تا براساس كاركرد رانندگان، ماندگاري در شغل، سابقه كار و ساير موارد رتبهبندي جديد صورت بگيرد. «محمد» با رضايت وارد اين شغل شده و اگر دوباره حق انتخاب داشته باشد، راننده بيآرتي ميشود. او به انتخاب خودش شيفت صبح رانندگي ميكند، از٥:٣٠ صبح تا ظهر مسير ميدان آزادي دانشگاه آزاد را چندينبار بالا و پايين ميرود.
«بيشتر شيفت صبح كار ميكنم. انتخاب با خودمان است، البته با هماهنگي ناحيه.» او سالهاست سيگار ميكشيده. «استخدام كه شدم، سيگار را كنار گذاشتم. اول تنقلات ميخوردم اما حالا ديگر اصلا يادم نميآيد سيگاركشيدن چگونه است.»«محمد» بر اين باور است كه هركاري سختيهاي خودش را دارد و رانندگي در خطوط بيآرتي هم از اين امر مستثنا نيست. «مشكلات زياد است از آسفالت خيابانها تا توقعات بيجاي بعضي از مسافران، البته تمام تلاشم را ميكنم آرامشم را حفظ كنم و فرض را بر اين بگذارم كه خانوادهام مسافر اين اتوبوس هستند، براي همين در مقابل غرها و سروصداها و... با آرامش روبهرو ميشوم.» به ايستگاه كه ميرسيم، «محمد» تمام حواسش را به مسافران ميدهد و حتي وقتي مسافر مسني قدم برميدارد تا از اتوبوس خارج شود، ناخودآگاه فرياد ميزند «مراقب باش». اتوبوس پر از هياهوي مسافران ميشود و پسرجواني با تنبكش ضرب ميگيرد و ترانهاي قديمي را ميخواند.
بعضي از مسافران گوش به ترانه و ضربآهنگ پسرجوان ميسپارند و بيحوصلهها زيرلب اعتراض دارند. «محمد» صداي راديو را كم ميكند تا مزاحمت بيشتري براي مسافران نباشد. «داستان هميشگي اتوبوسهاست. همه اينها يعني جريانداشتن زندگي. روزهاي اولي كه مشغول كار شده بودم، چند مسافرجوان، سوار شدند و شروع كردند به حرفزدن و خنديدن. اعتراض مسافران بالا گرفت و من بيتجربه يقه مسافران را گرفتم و از اتوبوس پرت كردم پايين.
خدا رحم كرد مشكلي پيش نيامد، وگرنه خانهخراب ميشدم.» او تاثير مديران بر شرايط كاريشان را موثر ميداند.«يادش بخير آقاي بيژني. خدا پدرومادرش را بيامرزد. يكسالي كه مديرعامل بود، خيلي از حقوقمان را زنده كرد. در اعتراضات ميدان آزادي آقاي بيژني در نيروي انتظامي فعاليت ميكرد و بعد از اعتراضات، مديرعامل ما شد و حالا شهردار بابل است.» ايستگاه آخر است و مسافران پياده ميشوند و «محمد» ميرود تا گلويي تازه كند و دوباره همان مسير را با مسافران جديد و قصههايشان پشتسر بگذارد.
تلخ و شيرين، درهم
«علي» سابقه ٢١ساله در رانندگي دارد. يكسال غيبت داشته و طبق قانون بايد به ازاي آن ٥سال بيشتر خدمت كند.«همه همدورههايم بازنشست شدهاند. خيلي سخت است. آدم سختگيري نيستم اما واقعا كار خستهكنندهاي داريم. هر روز يك مسير تكراري را بالا و پايينرفتن واقعا زجرآور است. شبيه كامپیوتر شدهايم. فرد بياحساسي كه كاري تكراري انجام ميدهد. واقعا روان آدم به هم ميريزد.» اتوبوسراني مدتي كلاسهايی براي غلبه بر خشم و رانندگي تدافعي و... برگزار كرد كه بیشتر رانندگان آن را بيتاثير نميدانستند و براين باور بودند كه چنين كلاسهايي بايد بيشتر و در مدت زمان كوتاهتري برگزار شود تا آنها بتوانند راحتتر ٢٠سال خدمت خود را به پايان برسانند.
سيگارش را آتش ميزند: «كلاسهاي خوبي بود. واقعا تاثير داشت، مخصوصا كلاسهاي غلبه بر خشم. رانندگان در اين شهر پرسروصدا و با ماجراها و مشكلات ريزودرشتي كه روبهرو هستند، به چنين كلاسهايي نياز دارند. البته بعضي از همكاران چنين كلاسهايي را پول هدردادن ميدانند. يكسري كلاسها هم برگزار ميشوند كه رانندگان به دليل شغلشان نميتوانند از آنها استفاده كنند و بيشتر شامل حال اداريها ميشود، حتي اندازهگيري فشار و قند و خون و آزمايشات پزشكي ديگر كه ما رانندهها اغلب اوقات از آنها محروم هستيم.»
همهمهاي اتوبوس را فرا گرفته است. دو مسافر با هم بگومگو ميكنند و «علي» تنها به نيمنگاهي كوتاه و تكاندادن سر اكتفا ميكند و به مسير ادامه ميدهد: «بايد مثبتانديش بود، اين هم بخشي از كار است. براي همين شغلمان جزو كارهاي سخت و زيانده است.» لبخند ميزند و ادامه ميدهد. «هميشه هم اين همه سخت نيست. خاطرات شيرين هم هست.
مثلا چند سال پيش در اتوبوس هاشم صحرايي خانومي زايمان كرده بود كه خبرش را روزنامه همشهري كار كرد. راننده همه مسافران را پياده كرده بود تا آن مسافر و نوزادش را به بيمارستان برساند. بيمارستاني در راهآهن.» به ميدان آزادي رسيدهايم و مسافران يكبه يك پياده ميشوند، بعضيها خسته نباشيدي هم ميگويند و بعضيها هم در عالم خود غوطهورند و بهروز براي آخرين جمله ميگويد: «زندگاني خواه تيره، خواه روشن، هست زيبا، هست زيبا»
لیلا مهداد
- 18
- 6










































