
یک عکس عجیب پای ما را به زندگی عجیب یک ورزشکار معلول کشاند. تصویری تکاندهنده که نشان از صحنه شادی یک ورزشکار والیبال نشسته داشت که ظاهرا در یک مسابقه تیم ملی ثبت شده است. همین تصویر باعث شد تا صاحب عکس را جستوجو کنیم و به مهران زند برسیم.
مهران متولد سال ۷۰ در دورود است که مادرزاد با مشکل نرمی استخوان روبهرو بوده اما بعدها بر اثر یک سانحه رانندگی آسیب شدیدی میبیند و هر دو پای خود را از دست میدهد. این حادثه زندگی را برای او سخت میکند اما این فقط بخشی از هزاران مشکل مهران است. جوانی که این حق را داشت مثل تمامی افراد دیگر یک زندگی عادی داشته باشد اما برخی از بیتوجهیها گذر روزگار را برای او سخت کرده است. کسی که میگوید روزی دوست داشت کوهنورد باشد اما حالا ظاهرا شرایط خوبی ندارد.
عکسی دیدیم که متوجه شدیم متعلق به شما است.
بله. من مهران زند متولد سال ۷۰ در دورود که تصویر فوق را هم در اردوی تیم ملی والیبال نشسته از من گرفتند.
اما شما نباید عضو تیم ملی والیبال نشسته باشید؟
من عضو تیم ملی نیستم. آن عکس هم مربوط به ۵ یا ۶ سال پیش است. آن موقع میخواستم با حضور در والیبال نشسته به سمتی بروم که آرزوهایم را برآورده کند! اما متاسفانه نشد و من به دلیل بیماری و مشکلات شخصی فراوان خیلی زود از والیبال نشسته فاصله گرفتم.
تصویری که منتشر شد بسیار تکاندهنده است. شما مادرزاد با این مشکل روبهرو بودید؟
من مادرزاد با بیماری نرمی استخوان روبهرو بودم اما پاهایم را داشتم و امیدوار بودم که روزی با بهتر شدن وضعیت اقتصادی و همچنین پیشرفت علم بتوانم پایم را جراحی کنم اما یک حادثه تمام آرزوهایم را به باد داد.
کدام حادثه؟
سال ۸۵ در یک سانحه رانندگی به شدت آسیب دیدم. پایم که به دلیلی بیماری نرمی استخوان خیلی راحت میشکست در این حادثه از چند جا شکست. بعد متاسفانه به دلیل قصور پزشکی استخوانهای من نه تنها خوب جوش نخورد بلکه سیاه هم شد و در نهایت هر دو پای من را قطع کردند.
آیا پیگیر قصور پزشک نشدید؟
نمیتوانستم پیگیری کنم. ظاهرا پزشک در ابتدا تعهد گرفته بود که ممکن است این اتفاق رخ بدهد! ضمن اینکه دیگر کسی را نداشتم که در این راه حمایتم کند.
بعد از این اتفاق فکر ورود به والیبال نشسته به ذهن شما زد؟
من خیلی والیبال نشسته را دوست داشتم اما به دلیل اینکه پدر و مادرم در کنارم نبودند، من سختی زیادی کشیدم و برگشتن به زندگی برایم واقعا آسان نبود.
خب چرا پدر و مادر کنارت نبودند؟ در قید حیات نیستند؟
پدرم که مانند یک مفقودالاثر سالهاست از او بیخبر هستم. پدرم به دلیل اعتیاد از مادرم جدا شد و بعد هم که اصلا معلوم نشد کجا رفت و چه میکند اما مادرم بعدها ازدواج کرد و من تنها ماندم. البته مادربزرگم نگهداری از من را بر عهده گرفت.
هنوز هم در کنار مادربزرگ زندگی میکنی؟
بله. بیشتر مواقع کنار مادربزرگم زندگی میکنم. دعا کنید برایش؛ حالش خوب نیست. اگر برای او اتفاقی رخ بدهد من تنهاترین آدم دنیا میشوم.
با این سختی و دشواریها رسیدن به والیبال نشسته یک اتفاق مهم و خوب بود، چرا ادامه ندادی؟
بعد از تصادف، هفت سال خانهنشین شدم. هفت سال آسمان را ندیدم که چه شکلی است اما با کمک مادر بزرگم توانستم خودم را پیدا کنم و برای مدتی والیبال نشسته کار کنم. با بچههای تیم ملی هم تمرین میکردم.
خب چرا ادامه ندادی؟ گفتی که میخواستی به سمتی بروی که آرزوهایت برآورده شود.
من الان چه آرزویی میتوانم داشته باشم؟ اینکه ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدهم؟ من که از داشتن خانواده محروم بودم یک روزی داشتن یک خانواده گرم را تجربه کنم؟ یا الان باید آرزو کنم که روزی شلواری که رنگش را دوست داشتم را برای خودم تهیه کنم؟ یا آرزو کنم که کفش خوب برای خودم بخرم؟ در دوران نوجوانی دوست داشتم که کوهنورد باشم اما حالا افتادم داخل قفسی که حتی راه هم نمیتوانم بروم.
خانواده تو میتوانستند همان بچههای تیم ملی والیبال نشسته و یا همان دوستانی که در این رشته پیدا میکردی، باشند؟
من به دلیل مشکلاتی که دارم خیلیها را خسته میکنم. به همین دلیل هر از چند گاهی خانه یکی هستم. چند وقتی خانه مادربزرگم، چند وقتی خانه دخترعمهام و چند وقتی هم هست که در دورود در کنار عمویم زندگی میکنم. این تغییر موقعیت مکانی باعث میشود که نتوانم در یک باشگاه حضور داشته باشم و همین، فاصله زیادی در فعالیت من در این رشته انداخت. ضمن اینکه بیماری دیگری هم دارم که به شدت کار را برایم سخت میکند.
چه بیماری؟
من ناراحتی ریه دارم. البته قلبم هم درد میکند اما مشکل فعلیام ریه است که باید بابت آن در بیمارستان بستری شوم. احتمال زیاد نیاز به جراحی دارم.
کاش برای اینکه بتوانی والیبال نشسته را ادامه بدهی، با مسوولان فدراسیون جانبازان و معلولان مکاتبه میکردی و یا اینکه کمیته ملی پارالمپیک را در جریان مشکلاتت قرار میدادی.
خیلی دوست دارم غرورم را کنار بگذارم و دستم را برای کمک دراز کنم. زندگی برایم سخت و دشوار شده است. غرورم اجازه نداده تا به حال به کسی چیزی بگویم. من اگر کسی را بالای سرم داشتم، یا مثلا پدرم حمایتم میکرد، حتما برای خودم کسی میشدم و برای کشورم افتخارآفرینی میکردم اما افسوس که من تنها ماندم.
پدر و مادرت چه زمانی تو را رها کردند و رفتند؟ قبل از تصادف بود یا بعدش؟
قبل از تصادف از هم جدا شدند. البته مادرم را میدیدم اما از پدرم سالهاست خبر خاصی ندارم.
هیچ وقت هم سعی نکردی دنبالش بگردی؟
چرا، وقتی دیدم دیگر نمیتوانم از پس مشکلاتم به تنهایی بربیایم. گفتم پیدایش کنم تا باری از دوشم بردارد اما بیفایده بود.
شاید اتفاقی برایش رخ داده است؟
نه. واقعیت این است که عموی من آدرسی پیدا کرد و تنهایی رفتم سراغ آدرس. دیدم ازدواج کرده و همسرش تمایلی به دیدن من ندارد.
خودش را ندیدی؟
نه ندیدم و اصلا دیگر هم سراغش نرفتم اما کاش بود و بخشی از مشکلاتم را به دوش میکشید.
درباره تصادف حرفی نزدی. مسافر بودی و یا اینکه خودت رانندگی میکردی؟
نه من سوار دوچرخه بودم. داشتم به دیدن مادرم میرفتم که از پشت سر یک ماشین به من زد و بعد دیگر هیچ چیز نفهمیدم.
چقدر اتفاقات تلخی را تجربه کردی.
گاهی اوقات نمیدانم چه باید بگویم. فقط میتوانم از خدا بخواهم که اوضاع از اینی که هست بدتر نشود.
گفتی به ورزش علاقه زیادی داری؛ از کوهنوردی تا والیبال.
من عاشق فوتبال هستم. الان هم خیلی جدی پیگیری میکنم و تقریبا تمام وقتم را به خودش اختصاص داده است. بعدها به والیبال نشسته کشیده شدم. کوهنوردی را هم برای تفریح کردن دوست داشتم اما فعلا در خانه نشستهام و درخشش والیبال ایران را میبینم.
در فوتبال به کدام تیم علاقه داری؟
پرسپولیس. عاشق سیدجلالم. خیلی بازی کاپیتان را دوست دارم. علیرضا بیرانوند هم که همشهری ما است و دوستش دارم. کاش برانکو از پرسپولیس نمیرفت؛ اگر نمیرفت ما امسال هم قهرمان میشدیم. مهدی طارمی را هم خیلی دوست دارم.
دوست داری یک روزی این ستارهها را از نزدیک ببینی؟
رویای بزرگی است. نمیدانم شاید یک روزی این اتفاق افتاد.
حرف آخر؟
امروز میرسم تهران. باید بیمارستان بستری شوم. امیدوارم که کارهایم خوب پیش برود.
- 17
- 5
سمانه تاجیک
۱۳۹۸/۵/۲۱ - ۳:۱۹
Permalink