۱- باریکتر از تار موست بین فرار مغزها تا ترکیدن بغضها؛ تا رفتن سرمایه و ماندن بیمایعها. مشکل امروز ایران ما، علاوه بر رفتن نخبهها، ماندن پخمههاست. هر چه نخبه -که سالها هزینه شده برای آنها- کمتر، چربش کفه ترازو به نفع طرف مقابل بیشتر. چه باید کرد با این سناریوی پیچیده که هالیوود هیچ حتی بالیوود هم قادر به ساخت آن نخواهد بود؛ این تراژدی که هر شب به شکل کمدی رخ داده و از همان اول صبح روز ما را خراب میکند و فردا روز از نو و روزی از نو. نخبه بودن گناه بزرگی در این جبر جغرافیایی است؛ وای که چه تلخ است زندان محیط را پس زدن و بر آن غلبه کردن و نخبه شدن اما دیده نشدن و رفتن را به ماندن ترجیح دادن.
۲- چه رفتنی و چه ماندنی؛ رو به رو سراب، پشت سر خراب اما هر آدم عاقلی میداند که «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل» است و آنکه زجر رفتن را به جان خرید، چه تلخیها چشیده که از خانه دل میکند؛ چه نامهربانیها که ندیده که ساز رفتن به غربت کوک میکند. «تف و لعنت به این سرنوشت؛ دور ایرانُ تو خط بکش، بابا خط بکش».
۳-برای خط نکشیدن دور ایران، دو راه بیشتر نیست؛ یا باید همرنگ شوید یا زجر بکشید، راه سومی نیست، در واقع راه سوم راه رفتن است. با هر کدام از نخبگان ورزشی ایران که راه سوم را برگزیدند صحبت میکنید، خود بیشتر از همه ناراحت این رفتن هستند اما گویی چارهای جز این نداشتند. میگویند مگر ما چیزی جز توجه و حمایت برای کسب افتخار به نام ایران میخواستیم که از ما دریغ کردند؟ از دست دادن سعید ملایی و کیمیا علیزاده دو شانس کسب مدال المپیک آسان نیست و با این دست فرمان آخرین نخبههای ورزشی نیستند که هجرت را در دستور کار قرار خواهند داد.
اینان هجرت را سراب ندانسته و وقتی به سایر مهاجران مینگرند، بهترین تعبیرها را برای خوابی که دیدهاند، متصور میشوند. هر چه که هست، این سیاست که بر ورزش ایران حاکم است، درست نیست، گویی همه چیز ورزش روی هواست و ورزش ما مثل همه چیز ماست. نمیتوان گفت تا دیر نشده کاری کنید، دیر زمانی است دیر شده اما لطفاً کاری کنید.
وحید جعفری
- 15
- 2