
در یک صبح پاییزی با او در نمایشگاهش قرار داشتم و از همان وقتی که رسیدم ساعتها محو تابلوها و مجسمههایش بودم. برخلاف اکثر نمایشگاههایی که دیدهام آثارش ساعتها چشم نوازی میکند و آدم را به فکر و اعماق تاریخ فرومیبرد. اکثر آثارش برگرفته از فرهنگ عامه کردستان است؛ برخلاف اکثر هنرمندانی که خود را به دست جریان بازار روز دنیا سپردهاند و بر اساس آن کار میکنند یا بهدنبال بازار هنرشان در شهر پرزرق و برق تهران هستند، اما او کاری به این حرفها ندارد.
در زادگاهش مانده و خودش را از همه قید و بندها رها کرده است. به قول خودش با دلش کار میکند. تصمیمی که او را به هادی ضیاء الدینی تبدیل کرده است؛ هنرمندی که هنرش برای مردم است و به قول خودش در ارتباط با انسان است. انسان امروز با همه زوایای پیدا و پنهانش از دریچه نگاه هنرمندی که حالا حاصل ۴ دهه از فعالیتهایش را در مؤسسه صبا به نمایش گذاشته است. آثاری که قرار است بعد از نمایشگاه در انبار خانه استاد در شهر سنندج نگهداری شود نه در یک موزه یا مکانی که باز هم مردم از دیدنش لذت ببرند. این بزرگترین نمایشگاه هادی ضیاءالدینی است که از ۹ آبان تا ۵ آذر برگزار می شود.
شما هم مثل نیما یوشیج و برخی هنرمندان دیگر که از طبیعت زادگاهشان الهام میگرفتند و اثر خلق میکردند، داستان نقاشیها و موضوع مجسمههایتان برگرفته از خطه کردستان است. چه شد که برخلاف سایر هنرمندانی که به تهران آمدند و آن را به شهرشان ترجیح دادند، تصمیم گرفتید در سنندج بمانید؟
این بحث دوجنبه دارد؛ اولاً هر جای ایران که حضور داشته باشم میتوانم وظیفه انسانی و ملیام را انجام بدهم. این را یک وظیفه برای مردم خودم میدانستم؛ وظیفه در قبال مکان و شهر و محلی که در آنزاده شدهام. از طرف دیگر یک چیزهایی فکر نکرده در ذهن هنرمندان به وجود میآید و شاید به نوعی توهم تبدیل شود؛ مثل اینکه فقط در تهران میشود پیشرفت کرد و تهران در جریان حوادث هنری قرار دارد و امکاناتش هم بیشتر است.
آدم وقتی به قالیهای خانهها، زیورآلات، طبیعت و روابط بین مردم و خیلی چیزهای دیگر کردستان که توجه کند میبیند اینها دیگر در تهران وجود ندارند. چیزهایی که شما به آنها تعلق دارید و با آنها بزرگ شدهاید. مسلماً چیزهایی که انسان با آن عجین است، ایجاد حس میکند. من با کردها بزرگ شدهام و در آنجا متولد شدهام. چیزهایی که من را احاطه کرده شامل همین روند بوده است. اینها یک سرچشمه الهام است. از جهت موضوعی، محتوایی و جلوههای تصویری میتواند مهم باشد. اما من بهعنوان یک وظیفه به کار خودم نگاه و سعی کردهام دانستههایم را به همشهریان و بچههایی که این امکانات را نداشتهاند منتقل کنم.
البته شاید این تصور به وجود بیاید که هادی ضیاء الدینی به خاطر زندگی در زادگاهش «استاد ضیاءالدینی» شده است. شاید اگر شما هم مثل خیلی از مجسمه سازان یا هنرمندان دیگر به تهران میآمدید، اکنون این آثار خلق نمیشدند.
صددرصد. برای پاسخ به این سؤال کافی است نگاهی به همکاران خودم بکنم. در عین حال که احترام خاصی برای آنها قائلم و خیلی چیزها حتی بهصورت غیرمستقیم از آنها یاد گرفتهام اما در تهران همه چیز قالبی پیش میرود و همه در آن قالب فرومیروند و کانالیزه میشوند. وقتی نمایشگاههای مختلف میرویم میبینیم تفاوت هست اما تفاوت فردی نیست. تفاوتهایی که بتواند فردیت هنرمند را بیرون بکشد خیلی کم شده است. علت آن هم وضعیت اینجاست. آن جوی که هنرمندان را بهدنبال خود میکشد.
اینجا معیارهایی وجود دارد و تبلیغ میشود که این نوع هنر، امروزی و مدرن است و آن نوع هنر، ارتجاعی است و... در نتیجه هنرمند کم اراده بلافاصله با سر در آن کانال میرود و در آن قالب شکل میگیرد. من نه به لحاظ ارزشی چون اهل تکبر نیستم اما تفاوتهایی همانطور که خودتان هم مطرح کردید در آثارم احساس میشود که دلیلش همین است که سعی کردم در آن قالبها نروم و مهمتر اینکه دلم به من دستور میدهد و مرا به خود میکشاند نه جو حاکم بر گالریها و فروش.
بحث تفاوت را پیش کشیدید؛ در اکثر نمایشگاههایی که من دیدهام تم و موضوع اکثر تابلوها یکی است. کمتر نمایشگاهی است مثل آثار شما که هر تابلو برای خود داستان و روحی تازه داشته باشد و هر تابلو با تابلوی کناری متمایز و متفاوت باشد؛ حتی مجسمهها. البته یکسری المانها در بین آثار، ارتباطی خاص را ایجاد کرده است. چه شد که به این تفاوت رسیدید؟
در وهله اول از بچگی عادت کردم که با تصمیم قبلی پشت سه پایه قرار بگیرم. چیزی که مرا ترغیب میکند و پشت سه پایه مینشاند تأثیرات محیط است. از سن خیلی پایین عادت داشتم چیزهایی که میشنوم و میبینم از طرق مختلف بر من تأثیر بگذارد و بازتابش را در آثارم ببینم. این عادت زندگی هنری من بود. ما جهانی پر از تنوع داریم که لحظه به لحظه در حال تغییر است.
اتفاقات مختلف از خوب و بد از غم و شادی که میافتد خود به خود در من تأثیر میگذارد. در همه تأثیر دارد. منتهی من خودم را از بچگی عادت دادهام که انگیزه تمام کارهایم این تأثیرات باشد. بازتاب زیباییشناسانه داشته باشد. من جملهای دارم که در مقدمه یکی از کتابهایم چاپ شده است. نوشتهام من نه برای آیندگان نقاشی میکنم ونه برای آدمهای بیرون از مرزها، چرا که آیندگان نقاشان خود را خواهند داشت. آدمهای خارج از مرزها هم همینطور. دنبال نقاشی جهانی نیستم.
میخواهم در زمانی که زندهام تأثیر داشته باشم. بعد از من اگر کارهایم ماند که ماند واگر نماند اهمیتی برایم ندارد. خدا کند که بماند و تأثیرگذار باشد و مردم از آن دریافتهایی داشته باشند وهنرجویان از آن چیزهایی یاد بگیرند ولی اگر نباشد برایم مهم نیست اگر هم در جهانی دیگر خارج از محیط من تأثیر بگذارد که خدا را شکر میکنم. اما اینها خیلی مؤثراست وقتی من دنبال جهانی شدن باشم یعنی این مشغله ذهن من است و سرلوحه عمل و تلاش میشود و خود به خود به خواست دیگران عمل میشود و به این فکر میشود که اکنون آنها چه میپسندند؟ و چه چیزی بورس است و فروش دارد؟ این روح را میکشد و من تسلیم آن نشدم.
به هر حال شما هنرمندی هستید که میگویید با دلتان کار میکنید و آثاری هم که خلق کردهاید فرهنگ عامه کردستان را به تصویر میکشد و به نوعی یک تاریخ مستند است. آیا خودتان اعتقاد دارید که آثارتان حافظ فرهنگ بومی و عامه کردستان است و دوم اینکه مهم است که این آثار برای نسلهای بعد بماند تا آنها هم با این فرهنگ آشنا شوند. آیا تصمیم دارید که موزهای هم به نمایش آثارتان اختصاص بدهید؟
وظیفه نقاش و مجسمه ساز نیست که معرف فرهنگ باشد. این کار علم مردم شناسی و انسان شناسی است و یک بار علمی دارد. وظیفه من بهعنوان کسی که کار هنری میکند، عبور این مسائل از کانال احساس، عاطفه و زیباییشناسی است. در درجه اول خود انسان و وضعیت او به طور عام بر من تأثیر میگذارد و ناخواسته وضعیتی که در اطراف من است و اتفاقاتی که در پیرامون من پیش میآید با اینکه همه در کنار من است، بر من تأثیر میگذارد. در نتیجه انتخاب من بر مبنایی است که جنبه عام انسانی دارد. یعنی وقتی مردم به دیدن آثارم میآیند خودشان را در آثارم میبینند؛ بخصوص همشهریانم به لحاظ پوشش و تیپ و... بیشتر با آثارم احساس نزدیکی میکنند وهیچ وقت در بین مخاطبان دیگر احساس غریبی نمیکنند. اینکه چرا یکی شلوار کردی به پا دارد؟ چون برخوردها، موضوع و محتوا بار عام و موضوعی دارد.
شما یکی از هنرمندان پرکار هستید و آثار بسیاری خلق کرده اید. آیا امرار معاشتان از طریق فروش آثارتان بوده است؟ شما هم زندگی عادی داشتهاید و فقط عشق به هنر بوده است که باعث شده به خلق اثر بپردازید.
زندگی انسان عرصه مبارزه است. در هر چیزی مثلاً برای تربیت فرزندتان مبارزه میکنید تا آینده خوبی داشته باشد، یا مبارزه میکنید تا رابطه عاطفیتان با همسرتان حفظ شود یا برای پول درآوردن. همه چیز در زندگی در مبارزه تعریف میشود. اگر رابطه هنر و حفظ هنر را یک مبارزه بدانیم برای آن هم زحمت میکشیم. من هم دقیقاً همین کار را کردهام.
این روحیه در آثارتان کاملاً مشخص است.
این شامل خیلی چیزها میشود؛ همسرم کمتر پیش آمده که به بوتیک یا بازار لباس برود. اگر هم نیاز داشته باشد سعی میکند لباسی ارزان بخرد؛ بالاخره همه زنها دوست دارند که لباس مد روز یا لوازم آرایش روز را داشته باشند اما او خیلی متفاوت و ویژه است. او هم خودش اینگونه هست هم فرزندانم را اینگونه پرورش داده است. اینها دست به دست هم داده است که من هم بتوانم کار کنم و هم شرافت کاریام را حفظ کنم و این بسیار مهم است؛ البته از نقش همسرم در رسیدن به هدف نمیتوانم غافل بشوم.
من وقتی نقاشیهای شما را نگاه کردم یا حتی مجسمههایتان را گاهی احساس میکردم نقاش آن یا مجسمه سازش یک زن است چون خیلی خوب روح زنانگی در این آثار موج میزند. زن در آثار شما نقشش خیلی کلیدی است. برخی جاها روحش عصیانگر است و در برخی آثار نماد عشق و زایندگی و زیبایی است. زنهایی هم هستند با چهرهها و بدن هایی مجروح از تعصبهای قومی و قبیلگی یا ظلمهایی که بر آنها رفته است و حتی زنانی قدرتمند که مردان خود را فدای این آب و خاک کردهاند. در مورد حس تان نسبت به زن و جایگاه او در تابلوهایتان و مجسمههایتان کمی توضیح میدهید؟
برای من فرقی بین زن ومرد نیست. من زن را همان انسان میدانم ومرد را هم همینطور. با تبلیغات فمینیستی شدیداً مخالفم چرا که در نهایت تأثیرش بیاحترامی به زن است. اینها چیزهایی است که شیادان غربی راه میاندازند تا کمبودها و کم کاریها و جامعه نابسامانی که صاحب قدرتها و خودشان به وجود آوردند و درنهایت منجر شده به مظلومیت زن و آن را بر گردن مرد بگذارند. آنها بهجای اینکه خودشان را مقصر بدانند و زیر سؤال ببرند آن را منتقل کردهاند به خانوادهها. من این نگاه را ندارم. از نظر من زن احترامش خیلی بیشتر از احترامی است که من به مرد دارم.
زنهای آثار شما موجوداتی قدرتمند هستند؛ درست مثل مردهای آثارتان و شاید درست مانند زنها و مردهایی که نمونهاش را مثلاً در شاهنامه فردوسی دیدهایم.
هم زن و هم مرد بهانهای بود برای بیان صریحتر و تأثیرگذارتر اثر. وقتی میخواهید از یک درد جامعه به لحاظ بار عاطفی آن صحبت کنید حضور زن و بهانه زن خیلی تأثیرگذارتر است. بعضی موضوعات هستند که حضور مرد میتواند آن را بیان کند.
مثل تابلوی مردی که سرش از خاک بیرون بود و با گوشه چشم از زیر عینک به آن حشرهای که سراغش میآید وحشتزده نگاه میکند.
بله دقیقاً، این جنبه دیگری از هنر است. اگر در همان ایماژ وتصویر، زن وجود داشت، آنچنان دردناک میشد که تحملی برای بیننده نمیگذاشت. باید مواظب جنبههای تحملپذیری بیننده هم باشیم. باید اگر خون کشید آن خون زیبا باشد.
آثار شما بجز نگاه شاعرانه وعارفانهای که دارند از نوعی نگاه فلسفی هم نسبت به ماهیت انسان برخوردارند. تلاش کردهاید انسان را در تمام مراحل زندگیاش به تصویر بکشید. انسانهای تابلوهای شما گاهی دربند هستند، حتی در لحظه مرگ هم این بند روی جنازه هست. راجع به انسانهای آثارتان بگویید و فلسفهای که پشت کارتان است؟
این سؤال را باید روی میز هنرمندانی گذاشت که در آثارشان به انسان توجه نمیکنند. این عجیب است! یعنی کسی که انسان است و در جامعه انسانی زندگی میکند باید کارش هم انسانی و در ارتباط با انسان باشد. در مورد انسانهایی که تأکیدتان در بند بود باید بگویم که دو جنبه دارد؛ بندی که در حوزههای اجتماعی و سیاسی در محدودیتها و سانسورها و زندان ها شاهدش هستیم، البته این بار جهانی دارد.
ارزش هنرم را پایین نمیآورم که بگویم فقط مربوط به کشور ما بوده است.این مسأله انسان جهانی است. موضوعات من همه عام و انسانی است. یک بار عرفانی هم اگر بتوان نامش را گذاشت، دارد. عرفان را در واقع یک حوزه اجتماعی- انسانی میدانم نه یک حوزه ماورایی؛ حتی جنبههای ماورایی که در اشعار مولانا شاهدش هستیم نهایتاً به خاطر انسانی است که پایش روی زمین است. مولانا همه چیزش حتی شیوه ذکرش بر میگردد به انسان و انسان را به انسانیت دعوت میکند و از خدا میخواهد که انسانها را انسان نگه دارد و مواظب انسانیتش باشد.
خیلی چیزهاست که انسان را از انسانیت دور میکند. خیلی بندها وجود دارد که انسان را از مقام و شرافت انسانی پایین میکشد. مثل نفس اماره و هوس های زمینی و آرزوهای پوچ و زودگذر که همه بند هستند. کسی که همه هم وغمش این است که میز ریاستش را حفظ کند، پشت میز نیست بلکه پشت میلههای زندان است؛ زندانی که خودش ساخته. من در این رابطه اثر دارم. میلهای که از درون انسان بیرون میآید وظیفه انسان شریف و اشرف مخلوقات است که همیشه تلاش کند و خود را از این بند نجات دهد. بخشی از این کارها این تلاش را نشان میدهد.
به مولانا اشاره کردید. آنطور که در کاتالوگ آثارتان دیدم مجسمه مولانا را هم درست کرده اید. در همین نمایشگاه تان مخاطبانی دیدم با اینکه شما را نمیشناختند اما متوجه آن عرفانی که در آثارتان هست، میشدند و از زیبایی آن سخن میگفتند. آثار شما نشان میدهد خالق آنها ادبیات غنی کلاسیک آشنایی را میشناسد. چقدر از ادبیات عرفانی تأثیر پذیرفته اید؟
بهتر است بگویم از ادبیات انسانی تمام جهان تأثیر گرفتهام. همان اندازه که مولانا به من هشدار میدهد و توصیه میکند واز ته دلش میخواهد که انسان باشم، رومن رولان هم بهعنوان یک رمان نویس فرانسوی آن اثر را بر من دارد. طبیعی است آدم به هر دری میزند تا جایگاه خودش را حفظ کند و انسان باشد و هنرش انسانی و والا باشد. ادبیات ما و عرفان ما هم با ارزش است.
من درحد و جایگاهی نیستم که بگویم عارفم. این حرف ها شوخی نیست. من دوست دارم همیشه بوی عرفان به مشامم بخورد. آخرین مجسمهای که قبل از نمایشگاه ساختم از مولاناست در ارتفاع ۵ متر برای دانشگاه کردستان. من سر این مجسمه خیلی گریه کردم؛ البته نه از سر غم و اندوه. تمنا میکردم از مولانا که مرا راه بدهد تا بتوانم نفسی از روحش را منتقل کنم. خیلی خوشحالم و منتظرم تا ببینم راه داده است و نتیجه کار چه طور بوده است.این اشارتی است به نقاش و مجسمه ساز که اگر بتواند ارتباط روحی برقرار کند.
تصویرهای شما سراسر روح دارند.معلوم است که واقعیتهای پیرامونتان بخصوص انسانهای اطرافتان را خوب درک کرده اید. این از صحبتهای مخاطبانتان هم کاملاً مشخص است.
خدا کند که اینگونه باشد. البته باید بگویم که این مراقبت هم میخواهد.مثل کاسه شیر میماند.باید روی آن چیزی گذاشت تا گرد و خاک رویش ننشیند.یکی از آخرین سفارشهایی که داشتم سفارش پادشاه یکی از کشورهای عرب خلیج فارس بود.از من خواستند تا مجسمهای از پادشاه آنان بسازم. خودتان میدانید برای این کار تا گردن به آدم دلار میدهند. پاسخم به آنها نه بود. گفتم این کار را نمیکنم. نه عرقی به این موضوع دارم و نه احساس نزدیکی وتعلق خاطری. خیلی هم ازتان بدم میآید. به خاطر جایگاهی که در این دنیا دارید. این برای حفظ حال روح کارهایم بوده است.
آثار این نمایشگاه را به فروش هم خواهید گذاشت؟
این نمایشگاهم را به هیچ کس نمیفروشم. به محض اینکه بگویند فلان مجسمه را یک میلیارد میخرند کار بعدی دوباره همین میشود. آدم به خودش میگوید بعدی را همینگونه درست کنم تا بشود دومیلیارد. درنتیجه کارهای دیگرت برایت اهمیت پیدا نمیکند. چون میخواهی فقط همان فروش رود. ولی کارهای قبلیام را فروخته ام. ۲۲مجسمه شهری، میدانی و پارکی را در شهرهای مختلف به سفارش ساخته و فروخته ام. منتهی تمامی این آثار اول از صافی مقبولیت خودم میگذرد. باید دوست داشته باشم که بکشم و مجسمه را بسازم.
آیا به شما پیشنهاد شده است که آثارتان را در موزهای حفظ کنند؟ چون میدانم که آثارتان را در انبار منزلتان نگهداری میکنید.
نه برعکس. من ۱۷ سال است که زمین خریدم تا آن را بسازم و موزهاش کنم موزهای که میتواند حتی سنندج را بیشتر به مکان توریستی تبدیل کند.افتخار من این است. ۱۷ سال است که مرا عذاب میدهند ونمیگذارند آن را بسازم. من هیچ کمکی از دولت نمیخواهم. فقط بگذارند آن را بسازم.
شما نمایشگاههای بینالمللی زیادی در دنیا برگزار کردهاید. از نشان دادن فرهنگ کشورمان به دنیا چه تأثیری گرفتهاید؟
نمایشگاه اگر حامی داشته باشد و بتواند مخاطب را آگاه کند میتواند تأثیرگذاری بیشتری هم داشته باشد. ولی اگر امکانات نداشته باشیم بیصدا در گوشهای برگزار میشود وتأثیر آنچنانی هم نخواهد داشت.متأسفانه چنین اقداماتی پشتیبانی مالی قوی میخواهد. خیلی پیش آمده و مرا دعوت کردهاند تا نمایشگاه برگزار کنم.
حمل این مجسمهها خیلی سخت است اگر تمام زندگیم را بفروشم نمیتوانم حمل کنم. پس از خیر برگزاری نمایشگاه میگذرم. من بازتاب آن را در دنیا دیدهام که چقدر یک نمایشگاه میتواند در اذهان عمومی دنیا تأثیرگذار باشد و وجوه فرهنگی ما به لحاظ تصویری و آشنایی با وضعیت اجتماعی و فرهنگمان را دیده ام. توریستهای بسیاری را دیدهام که به سنندج میآیند. من در یک خانه قدیمی میراث فرهنگی کارگاه دارم. توریست های زیادی آنجا میآیند ومن بازتابش را میبینم. اما بدون حمایت کار به نتیجه نمیرسد. جلب حمایت هم دردسرهایی دارد که من زیاد از آنها استقبال نمیکنم.
مریم سادات گوشه
- 16
- 4