یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
۲۲:۰۳ - ۲۹ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۶۸۳۶
فیلم و سینمای جهان

تام هنکس:

نقش آدم‌های بد زیادی هم هست که می خواهم بازی کنم!

تام هنکس,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان
تام هنکس در گفت و گویی مفصل از انتشار نخستین کتابش، هاروی واینستین و جنسیت گرایی در هالیوود سخن گفته است.

به گزارش بانی فیلم به نقل از ایندیپندنت، کتاب جدید تام هنکس با عنوان «تایپ غیرمعمول» یا «نمونه غیرمعمول» یک مجموعه متشکل از ۱۷ داستان کوتاه است. او امیدوار است این کتاب نشان دهد که برنده دو جایزه اسکار در زمینه نویسندگی نیز به اندازه بازیگری تبحر دارد.

 

در سال ۲۰۰۶وقتی تام هنکس خواست تا دست به انتشار یک داستان بزند، دست‌نوشته‌هایش را برای دوستش که گاهی نیز کارگردانی می‌کند؛ یعنی نورا افرون فرستاد.

 

هنکس می گوید: می‌دانستم چیزهایی که نوشته‌ام وقتی توسط او به نقد کشیده شود، خیلی دلهره‌آورخواهد بود.

آن قطعه نوشته شیرینی درباره دنی استریپیکی طراح گریم او بود که آن زمان ۷۵ سال داشت و داشت بازنشسته می‌شد. مردی از کهنه کارهای هالیوود که ۵۰ سال کار کرده بود و پوست برنزه الویس در لاس‌وگاس و بینی رومیایی لارنس اولیه در «اسپارتاکوس» حاصل کار او بود وکارش را با بدل کردن تام هنکس به پلیس، فضانورد، رنجر ارتش، ماموراف‌بی ای، استاد دانشگاه، توریستی اسلوواک که در فرودگاه گیرکرده، پاپا نوئل و استاد هاروارد در زمینه سمبل‌شناسی به پایان برده بود.

هنکس برای افرون این قطعه را فرستاد و او گفت: آن را برای نیویورک‌تایمز بفرست. من به چند نفر زنگ می‌زنم. نباید در بخش «ساندی استایلز» قرار بگیرد اما شاید در بخش «ترزدی استایلز» بشود منتشرش کرد. پس از چند بار بازنویسی و چند بار ادیت نورا افرون، که انگار معنایش این بود که «می دانی معنایش چیست؟» و«چندان خوب نیست». داستان سرانجام در بخش «ترزدی استایلز» منتشرشد.

 

هنکس یک دهه را صرف گسترش تلاش‌های نوشتاری‌اش کرده است وبا وجود همه فعالیت‌هایش در زمینه بازیگری و کارگردانی و تهیه کنندگی و با وجود همه این گرفتاری‌ها، همان‌طور که داگلاس برینکلی او را نامیده به عنوان «استاد پرکار تاریخ آمریکا» وقتش را طوری مدیریت کرده که بتواند کتابی متشکل از یک مجموعه داستان کوتاه هم بنویسد و آن را با «نمونه غیرمعمول» یا «تایپ غیرمعمول» راهی بازار کتاب کند. و او هنوز دارد در بخش «ترزدی استیلز» آثارش را منتشر می‌کند.

 

و تنها این نیست. می‌خواهم اول از همه از او درباره بمب خبری این روزها یعنی هاروی واینستین بپرسم. و از سکوت گناهکارانه هالیوود درباره این موضوع سوزاننده بدانم. آقای زیبا و خوب چه چیزی درباره آقای واداده می‌گوید؟

اما هنکس در تور معرفی کتابش است و پیش از هر چیز باید درباره کتابش با او صحبت کرد.

 

چخوف همیشه در من بوده

می پرسم: واقعا می‌خواستی سعی کنی چخوف شوی؟

 

او پاسخ می‌دهد: پسر، چخوف، چخوف همیشه توی سر من بوده است.

 

من اعتراف می‌کنم که نمی‌دانم منظورش دقیقا چه بوده ، اما این سوالی بود که دوستی از حوزه کتاب به من پیشنهاد کرده بود تا بپرسم.

 

در پرونده کاری هنکس، هم‌‌بازی‌هایش مثل مگ رایان که در فیلمی مثل «یک ایمیل دارید» و سالی فیلد که در فیلم «فارست گامپ» در کنارش بودند، گفته‌اند او خیلی تیره‌تر و پیچیده‌تر و حتی عصبانی‌تر از آن چیزی است که ممکن است تصور کنید ولی او همه اینها را در خودش نگه می‌دارد.

 

داستان‌هایی که از دل زندگی هنکس بیرون آمده‌اند

و این جالب است که هنکس و همسرش ریتا ویلسون، مثل شاه و ملکه هالیوود تحسین می‌شوند و فضایی شبیه مالیخولیایی کوچکی را ایجاد می‌کنند که در بسیاری از داستان‌های وی درباره شخصیت‌های شهری کوچک اتفاق می‌افتد.

 

در یکی از این داستان‌ها، با عنوان «تعطیل آخر هفته خاص» یک پسر ۹ ساله به اسم کنی با پدر عبوس و نامادری با روحش زندگی می‌کند؛ چون مادر او، یک پیشخدمت خوب، وقتی کنی خیلی بچه بود از پدرش جدا شد. او قرار است در تعطیلات آخر هفته سالگرد تولدش را با مادرش بگذراند ؛ مادری که در ابری از بوی عطر و رژ لب قرمز از راه می‌رسد.

 

وقتی هنکس ۵ ساله بود، در ریدینگ کالیفرنیا زندگی می‌کرد و والدینش از هم جدا شده بودند. مادر او، یک پیشخدمت بود که که کوچکترین فرزندش را از میان چهار فرزند با خود نگه داشته بود و تام با دو فرزند دیگر با پدرش زندگی می‌کرد. یک شب او داشت با خواهر و بردارش بازی می‌کرد که به او گفته شد باید برود و با پدرش زندگی کند. پدرش آشپزی بود که دو بار دیگرازدواج کرده بود و تام چندین خواهر وبرادر ناتنی داشت و با تغییر و تحولات زیادی در زندگی روبه روشده بود.در این باره می‌گوید: «تا وقتی ۱۰ ساله شدم در ۱۰ خانه مختلف زندگی کرده بودم».

او می گوید: اما همه این وقایع مثبت بودند و ما از این بابت خیلی خوش شانس بودیم. او می‌افزاید: هنوز هم دست‌پاچگی این پسربچه را به یاد می‌آورد. می‌گوید: «احتمالا بتوانم با انگشتان یک دستم بشمارم که چند بار با مادرم در یک اتاق یا در اتومبیل تنها بوده باشم. این تنها چیزی نیست که برای من اتفاق افتد، حتی مادرم یا پدرم هم نشده بود که با هم تنها باشند؛ این را من میدانم و برای همین این برایم وقتی خاص است. برای مردم دیگر، این یک زمان خاص نیست، می‌تواند فقط بخشی از یک روز باشد».

 

اما تام هنکس پیشنهاد افرون را به گوش جان خرید و بسیاری از اصطلاحات او را وارد کتابش کرد؛ اصطلاحاتی مثل ستاره خوش شانسی یا سرگردان از همینجا وارد داستان‌هایش شده است.

 

عشق به ماشین تحریر

عنوان کتاب نیز از عشق او به ماشین‌های تحریر حکایت می‌کند . حدود ۳۰۰ ماشین تحریر در دفتر کار او در کمپانی تهیه ‌فیلم او«پلی‌تون» در سانتامونیکا، این ور و آن ور پراکنده است و در عین حال یک مجموعه از LP ها و۴۵ ها را هم می‌توان آنجا مشاهده کرد. ما بعد درباره شمار ماشین‌‌تایپ‌های نادر سیاه و قرمز وسبز که دیگر کار نمی‌کنند اما خودشان موضوع هنربرای هنکس هستند صبحت می‌کنیم.

 

آنجا یک تصویر پر زرق و برق از بن بردلی هم وجود دارد که تام در فیلم «پست»نقش او را بازی کرده است و قهرمان فیلم بعدی استیون اسپیلبرگ است که هنوز اکران نشده‌است.این فیلم درباره روزنامه‌نگار واشنگتن پست است که اسناد پنتاگون را منتشر کرد. هنکس می‌گوید: بن می‌دانست که او با حال‌ترین مرد اتاق است.

 

در اتاق مجاور، صندوق‌های کتاب با ماشین‌های تاپ پوشیده شده‌اند و پوسترهایی از این ماشین‌تحریرها از دیوار‌ها آویخته است.

 

او می‌گوید: تایپ کردن یکی از نیازهای پدر من به من بود که مدرسه می‌رفتم. او به من گفت: باید بروی و دوره تایپ یاد بگیری! فکر می‌کنم این همه توصیه‌ای بود که پدرم به نوجوانی که من باشم، کرده بود.

 

یکی از شخصیت‌های او در کتابی که خلق کرده، یک ستون‌نویس روزنامه قدیمی است که عاشق ترق و تروق کلیدهای ماشین تاپ است و با صدای زنگ دسته را می‌کشد تا به اول خط برگردد و بعد نسخه کاغذ را از ماشین بیرون می‌کشد و پاره پاره می‌کند.

 

او هم سعی داشت تا داستان مورد نظرش را با ماشین تحریر بنویسد اما موفق نمی‌شود. می‌گوید: من فقط آن را درباره پنج صفحه از کار او نوشتم. اما دکمه حذف در لپ تاپ هم برای خودش عالمی دارد.

 

همه انواع و برندهای ماشین تحریرها- از رویال تا رمینگتون و کانتیننتال- قطعه‌ای خاص را در داستان او شکل می دهند. یک جا می‌نویسد: این یک فاکس قهوه‌‌ای سریع است که می‌تواند از روی سگ‌های تنبل بپرد: و این نمونه‌ای است که افرد هیچکاک به او که سر یکی از فیلم‌هایش رفته بود، هدیه کرده بود.

 

وقتی از هنکس پرسیدم چطورعاشق ماشین تحریر شد، او داستانی را که در قصه‌ای با عنوان «اینها مراقبه قلب من هستند» روایت ‌کرده به عنوان مثال می‌آورد و می‌گوید: من جنسیت را عوض کردم برای همین همه آنها درباره مردان جوان نیستند.

 

مثلا این داستان مثل غزلی است درباره یک زن جوان که یک ماشین تحریر ارزان قیمت در پارکینگ یک کلیسا پیدا می‌کند و به سراغ یک تعیمرکار لهستانی می‌رود تا آن را درست کند و در نهایت آن را با یک هرمس ۲۰۰۰ سوییسی سبز عوض می‌کند.

 

آیا بازی در سیتکام «رفقای باسوم» در دهه ۱۹۸۰که او در آن به مواد آلوده است و در آپارتمانی زندگی می‌کند که محدود به زنان است؛ به او کمک کرده تا بهتر درونیات زنان را درک کند و صدای آنها را در داستان‌هایش به گوش مردم برساند؟

 

می‌گوید: من که مسئول این نیستم که لینی ریپس و کریس تامپسون خیلی درباره زنان نوشته اند یا نه. اوبا لبخند ودر حالی که به نویسنگان این برنامه تلویزیونی ارجاع داده می‌گوید: فکر می‌کنم بین همه زنها که با آنها کار کردم، هر کدام‌شان تاثیری بزرگ در نتیجه کار من داشتند.

 

آن شخصیت یک ماشین تحریر می‌خرد زیرا دست خط خودش خیلی بد است. هنکس می‌گوید این مشکل خود او هم هست، چون دست خطش وحشتناک، وحشتناک است.

 

فقط شکر خوردم

جایی خوانده‌ام که او دیابت دارد و این از آنجا ایجاد شد که او باید وزن زیادی کم یا زیاد کند تا بتواند در نقش‌هایش بازی کند.اما اومی‌گوید: نه، نه من این بیماری را از یک زندگی برمبنای رژیم غدایی نادرست گرفتم. در همه زندگی‌ام فقط شکر خوردم.

 

گرچه او می پذیرد که غیرقابل نفوذ نیست، اما پرواز با هواپیمای خصوصی برایش مثل استفاده از کوکایین است. می‌گوید هیچ مشکلی ندارد که بخواهد پس از نوشتن درباره چهره‌های حبابی هالیوودی درباره زندگی مردم معمولی بنویسد.

 

می‌گوید: زندگی واقعی شبیه فیلم «زن‌های خانه‌دارواقعی» در بورلی هیلز نیست.هیچکس ۲۴ ساعت روز چنین رژ لب‌های براقی نمی‌زند یا این که نمی‌رود توی رستوران بنشید تا بخواهد با فرد مقابلش درباره این حرف بزند که چرا او را برای مراسم غسل تعمید دخترش دعوت نکرده است.

 

در میزگرد ژانرنویسی در ادبیات داستانی، ضمن معرفی این سبک به‌عنوان عالی‌ترین شکل نویسندگی، مسائل انسان معاصر، مهمترین رویکرد در خلق رمان ژانر معرفی شد.

 

 موسسه انتشارات ققنوس به تازگی اقدام به انتشار مجموعه چهار رمان در قالب ادبیات ژانر با دبیری محمد حسن شهسواری کرده است. مجموعه‌ای که به زودی به ده جلد نیز خواهد رسید و هدف از تالیف و انتشار آن بازسازی و قدم نهادن دوباره در قالب ژانرنویسی در ادبیات داستانی ایرانی است که موضوعی فراموش شده و کمتر پرداخته شده بود.

 

این چهار رمان با عناوین «مرد دیوانه» به قلم محمدحسن شهسواری، «جمجمه جوان» اثر لاله زارع، «خاک آدم پوش» نوشته ضحی کاظمی و «کاج‌ها وارونه‌اند» اثر سامان نورایی در قالب ژانرهای تریلر جنایی، جنایی معمایی، فانتزی تاریخی و تریلر روانشناختی، با دبیری محمد حسن شهسواری تالیف و منتشر شده است.

 

به بهانه انتشار این چهار رمان و حضور نویسندگان جوان در این وادی تازه، ساعتی را با آن‌ها به گفتگو نشستیم و از دنیا و ایده‌های آن‌ها برای نوشتن پرسیدیم و شنیدیم. بخش اول این نشست در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:

 

* ضرورت پرداختن به ادبیات ژانر که منجر به خلق این مجموعه شده مهمترین موضوعی است که دوست دارم در این نشست درباره‌اش صحبت کنیم. اینکه چرا و چگونه این گروه گرد هم جمع شدند و فکر کردند که باید در ژانرهای خاص و کمتر توجه شده بنویسند؟

شهسواری: تاریخ ادبیات ما در حوزه‌ی رمان با «تهران مخوف» با رویکردی مردمی شروع شد و در حوزه رمان‌های به اصطلاح ادبی یا فرهیخته و روشنفکری با «بوف کور». این دو گونه و خوانندگانش، هر چه در تاریخ جلوتر آمدیم از هم دورتر شدند. البته تلاش‌هایی شد که این دو به هم نزدیک شوند. یعنی رمان‌هایی آفریده شود که هم حاوی حرفی برای گفتن در مضمون باشند و هم در فرم ساده نگاشته نشوند و به اصطلاح تکنیکی هم باشند.

شهسواری: فکر می‌کنم ژانرنویسی می‌تواند تعادلی در مخاطب ادبیات ایرانی پدید بیاورد که با کارهایی روبرو شوند که هم دارای مضامین درخور باشد و هم به لحاظ جذابیت او را دنبال خود بکشاندنویسندگان درجه یکی مانند سیمین دانشور، احمد محمود و در مرحله‌ی بعد اسماعیل فصیح توانستند این کار را انجام دهند و آشتی مخاطب را با ادبیات ایرانی رقم بزنند. در زمانه‌ ما نیز نویسندگانی مانند زویا پیرزاد. اما با این همه این انشقاق میان دو سبک رمان کماکان وجود داشته و دارد. به خصوص بعد از دهه‌ شصت. در این دهه از یکسو رهبری ادبی به دست هوشنگ گلشیری با تمرکز بر زبان‌آوری و رضا براهنی با تمرکز بر شیوه‌های پیچیده‌ روایت افتاد. از سوی دیگر مردمی‌نویسان از بزرگانی با سواد همچون مستعان و فاضل و حجازی فاصله گرفتند.

 

به باور من چیزی که می‌تواند این دو نوع نوشتار را این روزها آشتی دهد ژانرنویسی است. ما بیشتر از هر چیزی در حوزه رمان‌های عامه‌پسند در ژانر رمانس (عاشقانه) حرکت کرده‌ایم. من سعی کردم در این مجموعه به سراغ احیا ژانرهای فراموش شده‌ای مانند ترسناک، علمی تخیلی، فانتزی، جنایی و تریلر در ادبیات ایران بروم. این‌ها نه این که اصلا نبوده‌اند اما کمتر در ایران کار شده‌اند. بعد از انقلاب که خیلی کم در این زمینه اثر منتشر شده‌است.

 

ژانرنویسی فنی‌ترین و عالی‌ترین شکل داستان‌گویی است. ژانرنویس اگر نتواند آن سوال مهمی که مورگان فورستر درباره نوشتن قصه با عبارت «بعدش چه؟» را هر لحظه در داستان زنده نگه دارد، باید غزل خداحافظی را بخواند. ولی جدای از این به خاطر اقتضائات، باید مضامین هر ژانر را نیز کاوید. مثلا در رمان پلیسی باید درباره مفهوم عدالت درست و دقیق حرف زد و یا مثلا در یک رمان تریلر یا گوتیک باید درباره عامل ترس و گناه دقیق و درست صحبت کرد و یا درباره فانتزی باید  درباره‌ی گذشته تفکر کرد و پاسخ داد چگونه اکنون ما نتیجه‌ی گذشته است و در ژانر علمی تخیلی درباره آینده‌ی بشر که نتیجه‌ی اکنون ماست.

 

شما باید در ژانرنویسی حتما یک زبان پاکیزه داشته باشید. جا برای تجربه‌گرایی در آن وجود ندارد و باید در کنارش به مضامین عمیق بشری هم توجه کنید. من فکر می‌کنم ژانرنویسی می‌تواند تعادلی در مخاطب ادبیات ایرانی پدید بیاورد که با کارهایی روبرو شوند که هم دارای مضامین درخور باشد و هم به لحاظ جذابیت او را دنبال خود بکشاند.

 

من از چند سال قبل به ذهنم رسید که باید این نقص در ادبیات ما پر شود و این راهی است که می‌تواند برخی از مشکلات را حل کند. بر همین اساس کارگاه‌هایم را به سمت کارگاه ژانر سوق دادم و دبیری این مجموعه را هم پذیرفتم. و نشر محترم ققنوس هم لطف کرد و از ما حمایت کرد. من با نویسندگان این مجموعه به طرق مختلف آشنا شده‌ام. با خانم کاظمی از قبل آشنا بودم و می‌دانستم در ژانر فانتزی و علمی تخیلی داستان می‌نویسند. با سرکار خانم زارع از طریق پیشینه مطبوعاتی‌شان آشنا بودم که بسیار پیگیر در حوزه‌ی اجتماعی فعال هستند. با آقای نورایی نیز به واسطه یکی از دوستان آشنا شدم.

 

* در زمینه ژانرنویسی بسیاری از نویسندگان این مجموعه کار اولی هستند و در ادبیات امروز ایران این کار یعنی قدم زدن در تاریکی. یعنی افتادن در مسیری که مشخص نیست در انتهایش با چه چیزی مواجه خواهیم بود. بر این اساس دوست دارم بدانم که هر کدام از دوستان نویسنده با چه فکر و پیش زمینه فکری به خلق اثر در این زمینه پرداختند؟ و مساله دیگه اینکه ژانرنویسی برای شما چقدر با کاری غیر از آن متفاوت است؟

سامان نورایی: من می‌خواهم در پاسخ به سوال شما به این مساله بازگردم که مفهوم و فلسفه خلق هنر چیست. اگر خلق و تولید هنر را به صورت یک جوشش درونی تصور کنیم آنگاه می‌پذیریم که فرآیند خلق هنر نه یک تفنن بلکه ضرورتی اجتناب‌ناپذیر برای هنرمند است. هنرمند به واسطه اثر خود خویشتن خویش را به خود و جامعه باز می‌نمایاند. اینطور نیست که کسی یک شبه حس کند باید خلق کند و از فردایش واژه هنرمند را در عالی‌ترین شکل ممکن یدک بکشد. نه اینجا که در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست.

 

نورایی: نوشتن مانند جان کندن است. مثل نقاشی و موسیقی نیست که حین خلق شما کیف بسیار کنید. هنری از جنس اتفاق هم نیست بلکه بیشتر شبیه یک فرآیند پر از استرس و نگرانی است که دقت جز به جز می‌طلبد تا تار و پود بنایش کمترین میزان خلل و فرج را داشته باشددر زمینه رمان هم وضع به همین ترتیب است. به باور من نوشتن از همه گونه‌ها و مدیوم‌های هنری می‌تواند کار سخت‌تری باشد. نوشتن مانند جان کندن است. مثل نقاشی و موسیقی نیست که حین خلق شما کیف بسیار کنید. هنری از جنس اتفاق هم نیست بلکه بیشتر شبیه یک فرآیند پر از استرس و نگرانی است که دقت جز به جز می‌طلبد تا تار و پود بنایش کمترین میزان خلل و فرج را داشته باشد، شما کلمات را می‌چینید و منطق پشتش را مدام بررسی می‌کنید و بعد این کاراکترهای داستان که هرکدام با دنیای خاص خود در این منطق ساخته شده کنش و واکنش خواهند داشت.

 

در واقع شما جهانی را خلق می‌کنید که مجبور به زنده ماندن است در غیر این صورت اثر را چون نوزادی مرده متولد کرده‌اید. در چنین فرآیندی کار تمام که شد شاید بتوانی بگویی آخیش...تمام شد. تازه بعد انتشار هم باز ممکن است زوائد را حس کنی و پیش خود بی‌اندیشی  که اینجا و آنجا را می‌شد بیشتر پرداخت کرد.

 

من مساله‌ام در نوشتن بیشتر موضوع شناخت آدمی بوده است. فکر می‌کنم مهمترین و جذاب‌ترین موضوع برای واکاوی همین مساله شناخت انسان است. نمی‌توان هرگز مدعی شناخت کامل آدمی شد اما می‌توان به بهانه نوشتن یا در مقیاس کلی‌تر خلق هنر در چنین مسیری گام برداشت و گوشه‌های تاریکی را برای خود و مخاطب روشن کرد.

 

اما درباره «کاج‌ها وارونه‌اند» که تریلر روانشناسانه نامیده می‌شود. ببینید من وقتی شروع به نوشتن کردم تنها بطور حسی می‌دانستم که باید بنویسیم و این‌که در چه فرمی انجامش دهم. چیزی شبیه قواعد مکتوب ژانر پیش رویم نبود؛ می‌دانستم که مثلا قطعا کمیک و یا فانتزی نمی‌نویسم و اینکه اثر به چه فضایی بیشتر نزدیک‌ است. کار که تمام شد و جناب شهسواری عزیز مطالعه کردند، اطلاع دادند که این رمان در ردیف چنین ژانری قرار می‌گیرد.

 

*  درباره رمان خانم زارع یعنی ژانر جنایی برای من دو نکته جالب وجود دارد. نخست اینکه یک زن ایرانی جنایی‌نویس را شاهدیم و دیگر اینکه این ژانر در ایران چند تلاش ناموفق برای خلق داشته و شما قدم در مسیری گذاشته‌اید که باید ترسناک بوده باشد...

لاله زارع: قاعدتاً پا گذاشتن در مسیرهای ناشناخته همیشه ترسناک است. به قول شما جنایی‌نویس مشهور زن در ایران نداشته‌ایم ولی از طرف دیگر میل به کشف چیزی که از درون آدم می‌جوشد هم اجازه نمی‌دهد مقهور آن ترس شوی. برای همه‌ نویسندگان این امر محرز است که از چیزی بنویسند که کشش بیشتری به آن دارند.

من سال‌هاست داستان‌های پلیسی را دنبال می‌کنم. همیشه در نوشتن، وجود یک معما و راز، محور اصلی داستان‌هایم بوده و اصلاً در اولین کار تجربی‌ام که البته چاپش نکردم یکی از شخصیت‌ها قاتل زنجیره‌ای بود. حتی تجاربی که در حوزه کاری داشته‌ام حول همین محور معما و جنایت چرخیده است. مثلاً من مدت‌هاست برای مجله سرنخ (ویژه حوادث) مطلب می‌نویسم و تجربه‌هایم در حیطه روزنامه‌نگاری در همین زمینه‌ها شکل گرفته است. پس طبیعی است که آن کشش ذاتی بر ترسی که شما می‌گویید غلبه کند. ولی همه‌ی ماجرا به این میل ختم نمی‌شود. برای نوشتن در ژانر پلیسی فقط خواندن رمان پلیسی یا نوشتن برای مجلاتی در این حوزه کفایت نمی‌کند. یک شناخت نسبی از فضایی که قرار است در آن بنویسی هم لازم است.

 

اولین‌باری که تلاش کردم با دایره پلیس جنایی آشنا شوم، هنوز شیراز زندگی می‌کردم. آن موقع با یکی از کاراگاهان جنایی آشنا شدم و خب این آشنایی، دایره شناخت من از این حوزه را به شکل چشمگیری وسیع کرد. در تمام این سال‌ها کتاب‌هایی را که هرکدام به نوعی با امر جنایت در ایران مرتبط بوده دنبال کرده‌ام. مثلاً مستندات بازپرس‌های جنایی و یا کتاب‌های پزشک‌قانونی. ولی مساله مهمی که در ایران وجود دارد این است که سیستم قضایی و به‌خصوص دایره جنایی چنان باز نیست که هروقت خواستی بتوانی از مشاوره‌های آن‌ها بهره بگیری. تمام تلاش من این بود آن فضای واقعی را کشف و روایت کنم ولی احتیاج به سنگ محک داشتم برای بعضی جزئیات. مثلاً نوع رابطه بازپرس با افسر تحقیق و جالب است که از طریق رمان‌های سیمنون کشف کردم سیستم قضایی ما و فرانسه دهه‌ شصت و هفتاد که سیمنون روایت کرده به طرز شگفت‌انگیزی شبیه است. و همین رمان‌ها کمک کرد تا آن سنگ محک را داشته باشم و با اطمینان بیشتری بنویسم.

 

ضحی کاظمی: نوشتن  برای من هم همیشه با دغدغه کشف انسان و جهان پیرامونش همراه بوده است. نخستین اثرم یعنی «آغاز فصل سرد» را هم با همین نگاه نوشتم. از ابتدا در نوشتن دنبال راه متفاوتی بودم و می‌خواستم چیزی بنویسم که برچسب‌های متداول را نخورد. از فضای داستان‌های شهری خسته شده‌ بودم ولی الان اعتراف می‌کنم که در دو سه کار اولم با این که فرم‌های خاصی برای روایت به کار برده بود، موفق نشدم به چیزی که در ذهنم بود نزدیک شوم.

 

کاظمی: در کل می‌شود ژانر علمی تخیلی را اینطور تعریف کرد: این که در جهانی خودبسنده و متفاوت بتوانیم از مضامین کلیشه شده، کلیشه‌زدایی کنیم و در نهایت به شناخت برسیم.در حین نوشتن رمان «سال درخت» بود که با آقای شهسواری آشنا شدم. اولین بار در «سال درخت» بود که حس کردم بالاخره توانستم آنچه که می‌خواهم را بگویم. آنچه می‌خواستم فاصله گرفتن از دنیای واقعی بود و رفتن به سمت فضایی خیالی‌ یا شاید ماورایی. در «اینجا کسی مرده؟» من این راه را ادامه دادم اما باز هم این کار من را راضی نکرد.

 

در همین حال و هوا بودم که طرح رمان «کاج‌زدگی» را به آقای شهسواری دادم. البته خیلی با ترس و لرز هم این کار را کردم. بعد از آن چندین و چند بار در این زمینه با ایشان صحبت کردم. من البته قبل از نوشتن این رمان از نظر نوشتاری با آثار نویسندگانی مانند برا بری، کلارک و آسیموف آشنا بودم و آثار سینمایی و... در این ژانر زیاد دیده‌ بودم. همینطور برای پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدم روی این ژانر و به خصوص داستان‌های علمی‌تخیلی آرتور سی کلارک کار کرده بودم و با مبانی نظری ژانر آشنایی خوبی داشتم.

 

شاید لازم باشد بدانید که یکی از محورهای اصلی داستان علمی تخیلی که در تعاریف آکادمیک آن آمده این است که داستان علمی‌تخیلی باید به خواننده شناخت بدهد پس نمی‌تواند از دغدغه و انسان جدا دانستش. من از اول دنبال این بودم و حس کردم چقدر خوب می‌توانم با این ژانر به اهداف و مضمون‌هایم نزدیک شوم. محور دیگر تعاریف این ژانر خلق جهان خود بسنده در داستان علمی و تخیلی است. یعنی باید جهانی در این داستان خلق کنید که قوانین و قواعد خاص خودش را دارد. محور دیگر هم آشنایی‌زدایی است. در کل می‌شود علمی تخیلی را خیلی خلاصه اینطور تعریف کرد: این که در جهانی خودبسنده و متفاوت بتوانیم از مضامین کلیشه شده، کلیشه‌زدایی کنیم و در نهایت به شناخت برسیم.

 

رمان «کاج‌زدگی» حاصل اطلاع از این موضوع و علاقه من برای نوشتن بود. کار سختی بود. ریسک زیادی هم داشت اما وارد این حوزه شدم. و تا الان از بازخورد کتاب هم راضی هستم. بعد هم این تجربه را در مجموعه رمان نوجوانم ادامه دادم و در قدم بعد به فضای فانتزی نزدیک شدم. فانتزی پیچیدگی‌ها و ویژگی‌های خودش را داشت و نوشتن در این ژانر تجربه‌ی متفاوت و جذابی بود و خوشحالم که نتیجه‌ی آن رمان «آدم‌پوش» در مجموعه ژانر منتشر شد. در ضمن باید بگویم نوشتن در ژانرهای علمی‌تخیلی و فانتزی آنهم در فضایی ایرانی و با استفاده از مضمامین ایرانی برای من چالش‌برانگیز بود.

 

شرکت‌کنندگان در نشست ژانرنویسی با اعتقاد بر اینکه این نوع از نوشتن مانند قدم زدن در تاریکی است عنوان می‌کنند که برای این نوع از رمان در ایران باید مخاطب‌سازی کرد.

 

خبرگزاری مهر- گروه فرهنگی: موسسه انتشارات ققنوس به تازگی اقدام به انتشار چهار رمان در قالب «رمان ژانر» با دبیری محمد حسن شهسواری کرده است. مجموعه‌ای که به زودی به ده جلد نیز خواهد رسید و هدف از تالیف و انتشار آن بازسازی و قدم نهادن دوباره در قالب ژانرنویسی در ادبیات داستانی ایرانی است که موضوعی فراموش شده و کمتر پرداخته شده است.

 

این چهار رمان با عناوین «مرد دیوانه» به قلم محمدحسن شهسواری، «جمجمه جوان» اثر لاله زارع، «خاک آدم پوش» نوشته ضحی کاظمی و «کاج‌ها وارونه‌اند» اثر سامان نورایی به ترتیب در قالب ژانرهای تریلر جنایی، جنایی معمایی، فانتزی تاریخی و تریلر روانشناختی بوده و با دبیری محمد حسن شهسواری تالیف شده است.

 

به بهانه انتشار این چهار رمان و حضور نویسندگان جوان در این وادی تازه، ساعتی را با آنها به گفتگو نشستیم و از دنیا و ایده‌های آنها برای نوشتن پرسیدیم و شنیدیم.

 

 

 

*قدم زدن در راه تازه‌ای مثل نوشتن رمان ژانر چقدر شانس همراه شدن مخاطب را دارد. هم از منظر قواعد ژانر، رعایت و اجرای آن می‌گویم و هم از منظر وضعیت و نظرگاه اجتماعی مخاطب ادبیات داستانی در ایران که بپذیرد در این ژانرها نیز می‌شود کتاب تولید داخل را دید و خواند.

شهسواری: آن بخشی که به قواعد ژانر برمی‌گردد به دلیل تسلط نویسندگان این مجموعه، به غیر از خودم به زبان انگلیسی و دسترسی آن‌ها به منابع دست اول، مشکلی پیش روی ما ایجاد نخواهد کرد. الان مانند بیست سال قبل نیست که بنشینیم مترجمی از چیزی لذت ببرد و بخواهد آن را ترجمه کند. الان تقریبا ترجمه‌ها با سرعت و دقت بیشتری همراه هستند.

 

از طرف دیگر ما در این مجموعه اصلا نخواسته‌ایم مخاطب به ما آوانس بدهد که چون ایرانی هستیم یا کار اولی، پس حق اشتباه یا شلخته‌کاری داریم. البته که ما مدعی نیستیم به شاهکارهای ژانری دنیا حتی نزدیک شده‌ایم اما قدر مسلم از میانگین آثار ژانری حال حاضر دنیا آن قدرها هم دور نیستیم. پس از مخاطب می‌خواهیم نسبت به ما بی‌رحم باشد.

 

*در حوزه رمان‌های غیر ژانر ما به هر تقدیر در جهان ادبیات سرکی کشیده‌ایم. برخی آثارمان ترجمه شده و برخی نویسندگانمان در دنیا شناخته شده‌اند. اما در حوزه رمان ژانر مثلا در زمینه تریلرهای نظامی ما تجربه‌هایی داشته‌ایم که موفق نبوده است. شما هم در وادی قدم گذاشته‌اید که مخاطب حساسی دارد و این تجربه‌های ناموفق هم پیش روی شماست. چه چیزی می‌تواند شما را به این مسیر امیدوار کند؟

شهسواری: ما به خاطر ترس از مرگ نخواسته‌ایم خودکشی کنیم. سعی کردیم حداقل‌ها قواعد ژانر را رعایت و فضا را هم ایرانی کنیم. مفهوم ایرانی بودن در فرم و فضای روایت است. یعنی وقتی یک رمان جنایی می‌نویسم مساله خانواده ایرانی و کنش‌های آن‌ها در آن حضور خواهد داشت. یا وقتی که یک رمان فانتزی می‌نویسیم آن را در یک دوره‌ی تاریخی در ایران می‌بریم. یا وقتی به انگلستان درگیر جهانی دوم می‌رویم با شخصیتی ایرانی به آن ورود کنیم. ما سعی کردیم مخاطب را در بخش اتمسفر و حال و هوا چیزی در این مجموعه بگیرد که در آثار خارجی آن‌ها را یافت نخواهد کرد. اما این هم هست که بسیازی از قواعد ژانری جهانی هستند و فرق نمی‌کند شما در کجا زندگی می‌کنید.

 

نورایی: اگر بگویم دغدغه مخاطب نداشته‌ام حرف پرتی است اما اگر تعبیر به خودخواهی نشود باید بگویم که من بیشتر از مخاطب به اغنای خودم در نوشتن فکر می‌کنم و اینکه چقدر می‌توانم دنیایم را روی کاغذ بیاورمژانر رمانس در ایران نزدیک به ۱۰۰ سال عمر کرده تا مخاطبان انبوه خود را پیدا کرده. رمان ادبی هم حدود هشتاد سال است منتشر می‌شود و مخاطب خود را ساخته است. اما رمان ژانر نه. ما در درجه‌ی اول باید تلاش کنیم مخاطب بسازیم. برای همین کار بسیار سختی پیش رو داریم.

 

*به هر حال مساله مخاطب را نمی‌شود دست کم گرفت...

سامان نورایی: بحث مخاطب موضوعی است که نمی‌شود به آن فکر نکرد. یک سوی نوشتن همیشه مخاطب و منتقد است و اینکه جهانی که خلق شده در چشم او چگونه دیده می‌شود؟ این مسئله گسستی میان نویسنده و مخاطب داستان ایجاد می‌کند که هیچ گاه بطور کامل پرشدنی نیست. من اگر بگویم دغدغه مخاطب نداشته‌ام حرف پرتی است اما اگر تعبیر به خودخواهی نشود باید بگویم که من بیشتر از مخاطب به اغنای خودم در نوشتن فکر می‌کنم و اینکه چقدر می‌توانم دنیایم را روی کاغذ بیاورم که در قدم اول برای خودم جذابیت داشته باشد. ناگفته پیداست که در این‌صورت است که می‌توانم به جذب مخاطب هم امیدوار باشم اما اثری که شما را در جایگاه خالقش راضی نکند یعنی کم گذاشته شده و بی‌شک در جلب رضایت دیگران هم بشدت ناکام است. مخاطب برای من مهم است اما نمی‌گذارم این مسئله نسبتش بهم بخورد و اثر را فلج کند یا خلوص کار را بگیرد.

 

من بر این باورم که نویسنده موفق باید خودخواه باشد. زیاد از حد بها دادن به مزاج مخاطب باعث خودبیگانگی فرد و بدنبال آن خالی از محتوا شدن اثر می‌شود. میزان عمق اثر  ناشی از میزان فردیت پررنگ خالق آن است که حاصل نخواهد شد مگر با فرو رفتن در هزارتوی ذهنی و ادراکی.

 

در طرف مقابل پیش رفتن هم‌پای خواست و نظر مخاطب به صورت صرف، خطر فرار از این هزار تو و افتادن در ورطه ی هر چه بازار را خوش آید را در پی دارد و  این احتمال را به وجود می‌آورد که اثر کم‌مایه و خالی از عمق متولد شود اتفاقی که برای بسیاری از آثار در ایران مخصوصا در حوزه فیلم و سریال در نیز می‌افتاد. آثاری بشدت گیشه‌محور که موجی بلند را ایجاد می‌کنند به سرعت می‌آیند و به همان سرعت هم فراموش می‌شوند چون مسئله‌شان مسئله انسان نیست بلکه مسئله تهییج صرف است، آثاری که نشان تاریخ مصرفشان از درونمایه و محتوایشان بزرگتر است. البته این چیز بدی نیست، خوب هم نیست فقط هست که باشد تا تنوع ایجاد کند.

 

*ما در ایران از سویی اقبال اجتماعی زیادی به کسب اخبار حوادث داریم و از سوی دیگر نوعی انزجار از نفس این اعمال. نوشتن در این فضا ممکن است برای نویسنده هم مخاطراتی داشته باشد.

لاله زارع: قطعاً مخاطب از درجه اهمیت بالایی برخوردار است هم کشش آن‌ها به این اخبار و هم انزجار نسبت به خشونت مهم است. درنتیجه نوشتن از جنایت به شکلی که داستان متعادل از آب دربیاید کار راحتی نیست. حالا از طریق رسانه‌های فراگیر اخبار هولناک بسیار زود پخش می‌شود و در این وضعیت شاید داستان‌هایی که من می‌نویسم به هولناکی آن وضعیت نباشد.

 

اما باید این نکته را درنظر داشت که در اخبار به‌ویژه اخبار حوادث، اطلاعات عریان در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد اما قطعاً در رمان ارزش‌افزوده‌ای به آن خبر داده می‌شود. مضمونی که به مخاطب مجال می‌دهد بر روی آن فاجعه درنگ کند و مثل اخبار زود فراموشش نکند. در واقع فضاسازی پیرامون این اخبار برای فراموش نشدن آنهاست اتفاقی که در خبر به خاطر ماهیت خاصش ناممکن است.

 

راجع به این سوال که چقدر به عنوان نویسنده می‌خواهم یا می‌توانم خشونت را عریان نشان بدهم خب تجربه‌ی کار در این حوزه کمک شایانی به من کرده است. مثلاً تجربه روزنامه‌نگاری‌ام می‌گوید که اخبار حوادث را در جامعه ایرانی بیشتر زن‌ها دنبال می‌کنند و قاعدتاً این کمک می‌کند که بدانم رمانم چقدر باید دارای خشونت عریان باشد. اینها در مجموع من را به سمت کشف مخاطب و برقراری رابطه با آنها می‌رساند. به عبارت دیگر مجموعه تجربه‌های نویسنده است که او را به نسبتی درست میان خودش و متن و مخاطبش می‌رساند.

 

*خانم زارع شما به یک کارآگاه ایرانی که داستان سریالی دارد رسیده‌اید؟

لاله زارع: مثل هرنویسنده آرمانگرایی همیشه خودخواهی‌های خاص خودم را داشته‌ام اما از طرف دیگر یاد گرفتم برای خلق یک رمان در قالب ژانر باید در مسیر مشخصی حرکت کنم که قواعد خاص خودش را دارد. تلاش کرده‌ام داستانی خلق کنم در قالب ژانر با یک کاراگاه ایرانی. در رمان جمجمه‌ی جوان کاراگاه روزبه افشار، مردی در حدود سن و سال خودم است که فکر می‌کنم خوب می‌شناسمش و با فضای ذهنی‌اش آشنا هستم. در نهایت دارم سعی می‌کنم یک کاراگاه ایرانی واقعی بیافرینم و می‌دانم این قطعاً اول راه است.

 

*بسیاری از آثار سینمایی شاخص دنیا برگرفته از یک اثر داستانی جذاب و پرفروش هستند. به عبارت دیگر در دنیای حرفه‌ای ادبیات و سینما این ذائقه سنجی صورت پذیرفته که مخاطب چطور می‌تواند و می‌خواهد میان ادبیات و سینما پیوندی ببیند. رمان علمی تخیلی در زمره یکی از همین دست آثار است. ما چطور می‌خواهیم ذائقه مخاطب ایرانی را با این همه نمونه شاخص به سمت بومی‌خواهی در این ژانر متمایل کنیم. در این عرصه نوشتن باید چه استراتژی داشت؟

ضحی کاظمی: رمان علمی تخیلی یا فانتزی مثل یک آئینه بازتاب دهنده مشکلات جامعه است. مشکلاتی که گاه شاید پیش پا افتاده به نظر بیایند اما بسیار مهم هستند. این ژانر سعی می‌کند در فضایی تازه و بکر و کمتر تجربه شده به واکاوی این مشکلات بپردازد. رمان علمی تخیلی یا فانتزی رمانی ضدشعار است. یکی از مهمترین استراتژی‌های نوشتن این رمان‌ها همین است. این دست آثار جایی برای بیان موضوعاتی هستند که شاید در حال عادی برای ما کلیشه‌ای باشند.

 

برای من نوشتن در این ژانرها و مخاطب کسب کردن، مثل حرکت در تاریکی بود. من در ادبیات خودمان کتاب قابل دفاعی در این حوزه نخوانده‌ام و در مقابل مخاطب ما کلی اثر خوب در این حوزه در قالب ترجمه خوانده است. پس برای معرفی یک اثر داخلی باید تلاش کرد.

 

واقعیت این است که سالهاست در ادبیات ما داستان‌های ادبی با رگه‌های روشنفکری منتشر می‌شوند. این داستان‌ها انگار به نوعی به تکرار افتاده‌اند. در طی این سالها نه چندان پر مخاطب و پرفروش بوده‌اند و نتوانسته اند مقبولیتی جهانی پیدا کنند یا حتی به حوزه‌ی سینما و اقتباس‌های دیگر نزدیک شوند. ادامه‌ دادن این راه در داستان‌نویسی به نظر چندان جذاب نمی‌آید. و به همین خاطر معتقدم نویسنده‌ باید در مسیری قدم بگذارد که به آن باور دارد و فکر می‌کند رسالتی در آن برایش نهفته است.

 

فکر می‌کنم باید زمان داد هم به اثر و هم به مخاطب. باید ریسک پذیر باشیم و احتمال این را هم بدهیم که شاید کار در همان اول راه مخاطب را جذب نکند. با این همه من معتقدم این چهار کتاب اگر خوانده شوند مورد استقبال قرار می‌گیرند. اگر مخاطب مزه مزه‌اش کند حتما از آن لذت خواهد برد.

 

 

از او می‌پرسم آیا به این فکر می‌کند که «پیگات» را ببرد؟ (ترکیبی از حروف اول جوایز پولیتزر، امی، گرمی، اسکار و تونی)

 

او می‌خندد و می‌گوید وقتی یک جایی ریسک می‌کنی می‌تواند برای نتیجه کار دیگری بد باشد و کار را سخت تر بکند. من اینطوری به نوشته‌هایم نگاه نمی‌کنم. نگاه من این است که این یک قطعه داستانی روی یک کاغد است که با فرمت مناسب نوشته شده است.همین. جز این نیست.

 

او یک کتاب خوان جدی است

تام هنکس در گفت وگویی با نیویورک تایمز هم گفته است که او از کتاب‌خوان‌های جدی در خانه است. آیا این در دنیای هالیوودی یک کم عجیب وغریب نیست؟

 

می‌گوید: در مهمانی‌های شام مکالمه‌هایی می‌شود که این طور پیش می‌رود: من می‌گویم یک کتاب عالی درباره جنگ جهانی خوانده‌ام. بعد آنها می‌گوید: اوهووو بعد آنها به سراغ یک بحث دیگرمی ‌روند… همین.

 

چرا تام هنکس نقش‌های جنایی را دوست ندارد

کتاب محبوب او وقتی در دبیرستان بود کتاب «خون سرد» نوشته ترومن کاپوتی بود اما اوحالا بیشتر داستان‌های جاسوسی دوران جنگ سرد را دوست دارد که نوشته آلن فورست یا فیلیپ کر هستند. می‌گوید علاقه‌ای به داستان‌هایی درباره حل ماجراهای قتل یا توطئه ندارد و وقتی می‌نویسد، دوست ندارد وارد سر یک روانپزشک شود تا ببیند از زاویه دید او اوضاع چگونه پیش می‌رود. او دوست دارد مثل خودش روی سطح حرکت کند.

 

 

 

او می‌گوید: ببین در یکی از فیلم‌هایم نقش یک قاتل را بازی کردم وهمه روزنامه‌نگارها گفتند خب، توخیلی قاتل خوبی بودی. این برایم اصلا جذابیتی ندارد که بخواهم نقش فردی را بازی کنم که کارش کشتن مردم است. در فیلم «جاده‌ای به تباهی» نقش فردی را بازی کردم که در ذهنش به مردم شلیک می‌کرد و می‌دانی آنها چه گفتند؟ خب به آنها به دلایل درستی که در ذهنت دشاتی شلیک می‌کردی. نه اصلا دوست ندارم چنین نقش‌هایی را بازی کنم. از آن نقش‌های آقای باند را دوست ندارم. داستان‌هایی را دوست دارم که در آن هر کسی حس خودش را دارد وشما می‌توانید انگیزه‌های مختلف با بشنوید و آنها را درک کنید.

 

بازیگر «فارست گامپ» می‌گوید: نقش آدم‌های بد زیادی هم هست که بخواهم بازی کنم مثلا نقش ریچارد سوم را واین مرد آنقدر مریض است که باید مثل یک سگ درمانش کرد و اما بخش اعظم نقش آدم‌های بد را دوست ندارم بازی کنم. می‌توان منقش جفرسون دیویس را بازی کنم، اما دوست ندارم سراغ داستان‌های اسرارآمیز و جنایی بروم.

 

و اما هاروی واینستین…

 

خب حالا درباره هاروی واینستین هم بگویید.

 

هنکس پس از یک سکوت طولانی می‌گوید: من هرگز با هاروی کار نکردم.

 

می پرسم: چرا هالیوود کمک کرد تا او را پنهان کند ؛ اگرهر کسی که چیزی درباره او در این چند دهه از بدرفتاری هایش می‌دانست و حرف می‌زد بهتر نبود؟

 

جواب هنکس این است: خب این یک سوال واقعا خوب است. اما به نوعی مربوط به بخشی از جامعه نیست چون به شما می‌گویند: ما کاری به هاروی نداریم و می‌تواند خیلی اتفاق‌های این طوری بیفتد. من در دهه ۱۹۶۰ و۷۰بزرگ شدم و این طور رفتار می‌کنم… باید دید شما از این موقعیت قدرت چه میخواهی؟ من خیلی‌ها را می‌شناسم که فقط ضربه زدن را دوست دارند یا این که زندگی‌ها را زیر خط ببرند به سطوح بدبختی برسانند ، چرا؟ چون می‌توانند.

 

هنکس در ادامه می‌افزاید: وقتی تو ثروتمند و قدرتمند می‌شوی، خیلی بیشتر از چیزی می‌شوی که واقعا هستی. بنابراین باید بگویم آنوقت به یک احمق بدل می‌شوی. معذرت می‌خواهم ولی من اولین کسی نیستم که می‌گوید هاروی واقعا به یک عوضی احمق بدل شده بود. وقتی خبرها را می‌خوانم می‌گویم تو نباید این کار را با اشلی جاد می‌کردی. من او را دوست دارم، این کار را نکن. این منصفانه نیست. صبر کن دیگه!

 

من باید بپرسم چرا هالیوود و سیلیکون ولی همچنان درباره حقوق زنان سکوت می‌کند و توطئه سکوت درباره جنسیت گرایی کار شکارچیان مخرب است.

 

 

 

 

 

  • 14
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی عسکری بیوگرافی علی عسکری سیاستمدار ایرانی

تاریخ تولد: ۱۳۳۷

محل تولد: دهق، اصفهان

حرفه: سیاستمدار، نظامی، مدیر ارشد اجرایی، مدیر عامل شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس

آغاز فعالیت: ۱۳۶۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی مهندسی برق - الکترونیک، کارشناسی ارشد مدیریت، دکتری مهندسی صنایع - سیستم و بهره‌وری

ادامه
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش