سه شنبه ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۸:۳۷ - ۰۷ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۱۶۲۳
تئاتر شهر

روایت زندگی محمد جهان‌آرا روی صحنه نمایش

 صحنه نمایش,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر
نویسنده و کارگردان «هفتِ عصرِ هفتم پاییز» می‌گوید؛ دوست داشته مخاطب، جهان‌آرا را از طریق قصه دو دلداده که بعد از حدود یک دهه و نیم از پایان جنگ، همچنان با آن در چالشند و به واسطه‌اش عشقشان را در معرض آسیب می‌بینند، لمس کند.

به گزارش خبرآنلاین، نسرین و غلامعلی با بازی لیلا بلوکات و رحیم نوروزی از ۲۲ شهریور در اثری به نام «هفتِ عصرِ هفتمِ پاییز» در حال روایت زندگی محمد جهان‌آرا یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق هستند. نسرین و غلامعلی در صحنه‌هایی خودشانند و در صحنه‌هایی دیگر، جهان‌آرا و همسرش صغرا.

 

ایوب آقاخانی نویسنده و کارگردان این اثر پیش‌تر دو نمایش دیگر؛ «کابوسِ شبِ نیمه آذر» در مورد شهید احمد کشوری و «تکه‌های سنگینِ سرب» در مورد شهید مصطفی چمران نوشته بود که اولی را فرزند احمد کشوری، علی و دومی را خودش کارگردانی کرد.

 

آن‌چه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با ایوب آقاخانی نویسنده و کارگردان «هفتِ عصرِ هفتمِ پاییز» که تا ۲۸ مهر هر روز ساعت ۱۹:۴۵ در تالار چهارسوی تئاترشهر روی صحنه خواهد رفت.   

 

  

چرا برخلاف «تکه‌های سنگینِ سرب» که شاهد حضور پیام دهکردی در نقش مصطفی چمران بودیم، این بار محمد جهان‌آرا را روی صحنه نمی‌بینیم؟

در «هفتِ عصرِ هفتم پاییز» به عنوان سومین حلقه از تریلوژی‌ام درباره جنگ، ترجیح دادم منش دراماتیک کار را نسبت به حلقه‌های قبل تغییر دهم، البته با حفظ مولفه‌های مشترک در هر سه. یعنی اشتراکاتی در هر سه؛ «کابوسِ شبِ نیمه‌آذر»، «تکه‌های سنگین سرب» و «هفتِ عصرِ هفتمِ پاییز» موجود باشد اما هر کدام شیوه متفاوتی برای روایت داشته باشد. در راستای این تفاوت شیوه، این بار عدم حضور جهان‌آرا روی صحنه برایم مفیدتر بود.

 

جهان‌آرا به واسطه نقل خاطرات از زبان دوست و همرزمش؛ غلامعلی با بازی رحیم نوروزی، احضار می‌شود. ممکن است این غیبت ساخته شدن تصویری دور از دسترس  از این فرمانده جنگ را تشدید کند؟

 

نیت من به هیچ عنوان ایجاد تقدس نبود. چون اصل حرفی که از غلامعلی می‌شنویم این است که؛ ما می‌توانیم شبیه او شویم! من اگر قرار بود جهان‌آرا را مقدس کنم یا دور از دسترس، هیچ وقت این دیالوگ را برای غلامعلی نمی‌نوشتم.

 

نکته این است که اگر جهان‌آرا در گود صحنه حضور داشت، نمی‌توانستم پرداخت موفقی را که اکنون به آن رسیده‌ام، به دست آورم و احتمالا کارم نواقص زیاد قابل‌نقدی می‌داشت.

 

یعنی نسخه‌ای از متن با حضور خودِ جهان‌آرا هم نوشتید؟

بله. آن‌چه اکنون روی صحنه می‌بینید نسخه سوم است. در نسخه اول که تمام هم نشد، کل نمایشنامه در هواپیما می‌گذشت با حضور پنج شخصیت. این ایده اولیه من بود اما هر چه پیش رفتم احساس کردم کارم فقط ایدئولوژی صرف است و حدس زدم آن‌چه می‌نویسم در معرض نقدی تند قرار خواهد گرفت، چون بهترین موضوعات وقتی این طور نوشته می‌شوند از چشمِ شخصِ من می‌اُفتند و نمی‌توانم از مخاطبم توقع داشته باشم چیزی را که خودم نمی‌پسندم، بپسندد!

 

مثالی می‌زنم. «۷۷/۶/۳۱» نوشته علیرضا نادری، اثری خوب است اما چون تمام مدت در حال شنیدن حرف‌هایی ایدئولوژیک از زبان شخصیت‌ها هستیم، از نظر من نمایشنامه خوبی نیست! یعنی من متوجه خوب بودنش می‌شوم ولی باسلیقه شخصی‌ام همسان نیست و پَسَم می‌زند. بنابراین من نباید همان را این جا اجرا می‌کردم و کاملا از آن قالب بیرون آمدم.     

 

یکی از نقاط مشترک تریلوژی من، عشق و روابط عاشقانه است و در نسخه‌ای که به آن اشاره کردم، چنین امکانی وجود نداشت. دلایل دیگری هم برای حضور نداشتن جهان‌آرا روی صحنه داشتم که ترجیح می‌دهم در موردش حرف نزنم و این طور شد که به سمت روایت قصه دو دلداده رفتم که بعد از حدود یک دهه و نیم از پایان جنگ، همچنان با آن در چالشند و به واسطه‌اش عشقشان را در معرض آسیب می‌بینند.

 

من داستان چالش این دو، گرفتاری‌شان و تلاش‌شان برای بقای این عشق یا تعیین تکلیف آن را تعریف می‌کنم و در این ماجرا داستان جهان‌آرا یک ساب‌پلات یا داستان فرعی است اما درام ،طوری مهندسی شده که وقتی کار تمام می‌شود مخاطب اطلاعات جامعی به دست آورده از آن‌چه در سال ۵۹ در خرمشهر و آن‌چه در مهر ۶۰ در آسمان کهریزک گذشت.         

و در نهایت این که دوست داشتم این شکل را هم تجربه کنم؛ این که از طریق روایتی غیرمستقیم به هسته‌ای مرکزی برسم و به مخاطب اجازه دهم به چیزی دست بزند که در لایه‌های عمقی کار پنهانش کرده‌ام.

 

می‌دانم که بیشتر از هر منتقدی به زوایای متن‌تان آگاهید. پاسخ‌تان به این انتقاد که در «هفتِ عصرِ هفتم پاییز» شاهد غلبه ادبیات و راوی سوم شخص بر تئاتر هستیم، چیست؟

اثر گریزان نیست از این که درگیر ادبیات شود. چون هر اثری که رویکردش به پشت سر خودش باشد، که «هفتِ عصرِ هفتمِ پاییز» هم از آن تبار است؛ یعنی منشی گذشته‌نگر، کاوشی و تحلیلی داشته باشد، واژه و ادبیات به شکلی ناگزیر بر آن غلبه می‌کند و چیره‌گی خود را به رخ می‌کشد.

 

جدا از این ادبی بودن هر اثر دراماتیک برای من جزو نکات مهم است و به سختی می‌توانید نمایشنامه‌ای از من پیدا کنید فاقد درصدی از واژه‌بازی و لوندی با قلم. با این حساب این اتفاق در «هفتِ عصر هفتمِ پاییز» با وضوح بیشتری دیده می‌شود.

 

این اثر بنیادش گذشته‌نگر است. نمایش که آغاز می‌شود،‌ دو شخصیت را می‌بینیم که سرگردان در حال چرخ‌زدنی بی‌هوا و بی‌مقصد روی صحنه‌ای هستند که تک‌تک اجزایش در طول نمایش معنا پیدا می‌کند. مقصودم لحظاتی است که تماشاگر در حال ورود به سالن و نشستن روی صندلی‌اش است. این دو در گذشته خودشان گیر افتاده‌اند، اگر شما یا هر کس دیگری جز من، بخواهد در مورد چنین شخصیت‌هایی بنویسد آیا می‌تواند به هر ترفندی از غلبه روایت و ادبیات گریزان شود؟! بدون تردید نمی‌تواند!

 

و ترفندهایی هم برای تعدیل این روایت به کار برده‌اید.  

من چون از این مسئله آگاه بودم که «هفتِ عصرِ هفتمِ پاییز» به ذات قابلیت رفتن به سمت روایت را دارد، از تمام قوایم برای تقویت وجوه بصری آن و افزایش پویایی‌اش استفاده کردم؛ از طراحی ویژه صوتی تا استفاده از فیلم و گرافیک زنده و قابلیت‌های طراحی نور که کادرهایی زیبا برای عکس می‌سازد. استفاده از تمام این‌ها برای پس راندنِ تا حدِ امکان چیزی بود که پیشاپیش می‌دانستم بر اثرم چیره می‌شود.

 

در طول این سال‌ها سیاست‌گذاری‌های غلط بعضی مسئولین، چه بپذیریم و چه نه، زمینه جبهه‌گیری بخشی از مخاطبان را نسبت به آثاری با موضوع جنگ و مضمون دفاع‌مقدس فراهم کرده است. طوری که با پیش‌فرض سفارشی بودن، ضعیف بودن و همراه داشتن منافعی برای تولیدکنندگانش به تماشای این آثار می‌نشینند. اگر در معرض چنین اتهامی قرار بگیرید چه پاسخی می‌دهید؟

پاسخم جمله‌ای ساده و کم‌ادبانه است؛ به درک! این را به شدت صادقانه می‌گویم. به جهنم که چه کسی قرار است در مورد آن‌چه من انجام می‌دهم چه فکری کند!

 

اما اگر بخواهم این به درک و به جهنم را باز کنم به این جملات می‌رسم که؛ گروه تئاتر پوشه به سرپرستی من از زمان شکل‌گیری‌اش، ۷۴ تا امروز، کارنامه‌ای دارد مشخص و قابل‌بررسی. اصلی‌ترین رسالت این گروه، پرداختن به آثار داستان‌گوست و محور همه تولیداتش توجه به جامعه دوروبر. وقتی چنین هدفی در دستور کار یک گروه قرار می‌گیرد، مشخصا در جامعه خودمان، به هیچ عنوان نمی‌توانم بپذیرم که می‌شود جنگ را ندید! چون جنگ با تمام ابعادش همچنان بر زندگی ما اثرگذار است.

 

من وقتی از خانه‌ام به قصد رسیدن به تئاترشهر برای اجرای «هفتِ عصرِ هفتم پاییز» راه می‌افتم از اتوبان‌هایی می‌گذرم که نام شهدا را بر خود دارند، در خیابان‌ها روی ساختمان‌هایی با سینه ستبر عکس بزرگ نقاشی‌شده شهدا را می‌بینم و آدم‌های زیادی را می‌شناسم که متعلق به آن نسل‌اند؛ برخی با تنی ناسالم، برخی با ذهنی ناسالم و عده‌ای جان به‌دربرده و سلامت اما با خاطرات آن دوران. جوانی و نوجوانی نسل من در جنگ گذشته و برای این که به این مقوله مهم بپردازم، از هیچ کس نه از همکارانم و نه از مخاطبانم، اجازه نخواهم گرفت. بنابراین هر کسی، هر فکری می‌کند واقعا برایم مهم نیست.

 

و با صدای بلند اعلام می‌کنم که هیچ منفعت خاصی در این کار نیست. تمام دولتمردان با کارهای من عکس یادگاری گرفته‌اند و هیچ کدام  هیچ کار خاصی برایم نکرده‌اند و در واقع، هیچ کاری برایم نکرده‌اند. بر واژه هیچ تاکید می‌کنم.

 

تنها کسانی که واقعا به من کمک کردند، آن هم به دلیل انطباق این آثار با اهداف فرهنگی خودشان، تا این کارها بتوانند سرپا بایستند و من با آرامش و طیب‌خاطر کارم را انجام دهم، فقط و فقط مسئولین مرکز هنرهای نمایشی بودند. یعنی هیچ نهاد، هیچ ارگان و هیچ سازمانی پاپیش نگذاشت، علی‌رغم این که من از آن‌ها درخواست کردم. برخی هم که پاپیش گذاشتند آن قدر شرط و شروط داشتند که حال مرا از این که سراغ‌شان رفته‌ام به هم زدند و مطمئنم کردند که یک سری ارگان تنبل و بی‌خاصیت در حوزه فرهنگ‌اند و هیچ کاری نمی‌کنند و کارهایی که می‌کنند همین آثار نازلی است که می‌بینیم، آثاری که مخاطب را فراری داده و می‌دهد و ما را با بحران و چالش اعتمادسازی برای مخاطب مواجه‌ کرده و می‌کند.

 

 بنابراین من ترجیح می‌دهم اصولا امید از این دوستان نازنین بِبُرم و راه خودم را بروم و تا جای ممکن کاری را بکنم که فکر می‌کنم به جایگاه‌ام، تعهدم، هنرمند بودنم و ایوب آقاخانی بودنم، آسیب نمی‌زند. منظورم این نیست که من جای بزرگی ایستاده‌ام، منظورم این است که من جای خودم ایستاده‌ام و برای این جایگاه احترام قائلم.

 

در مورد جایگاهم نیز قضاوت‌های دیگران را می‌شنوم ولی اهمیت نمی‌دهم. چیزی که به آن اهمیت می‌دهم نقد سازنده است، برای این که بتوانم این جایگاه را اصلاح کنم. وَاِلا غرض‌ورزی، حسادت، کوته‌بینی و تنگ‌نظری در قاموس من به سرعت شناسایی می‌شود و با لبخند و ایوب‌وار از کنارش عبور می‌کنم.

 

 

 

 

  • 11
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش