
روزنامه پیام ما نوشت: نمیدانم تابهحال در میدان انقلاب دیدهاید کسی با کتوشلوار مرتب و عینک فریمنازک، بساط دستفروشی کتاب یا ساز پهن کرده باشد و همزمان تحلیل رمزارزها را چک کند؟ یا در کافهای در مرکز شهر به فردی برخوردهاید که ساعتها درباره هنر مدرن حرف میزند، اما شب به آپارتمانی کوچک در حاشیه شهر بازمیگردد؟ این تصویرهای پراکنده، نشانه ظهور لایهای اجتماعیاند که نه کاملاً «فقیر» بهمعنای سنتی آن است و نه «طبقه متوسط» به سبک کلاسیک؛ بلکه گروهی برزخی و سیال را شکل دادهاند که جامعهشناسان از آن با عنوان «طبقه متوسط فقیر» یا شما بخوانیدش «طبقه متوسط تهیشده» یاد میکنند. این طبقه در دهههای اخیر به بازیگر خاموش اما مؤثر تحولات اجتماعی ایران بدل شده است؛ نیرویی که همچون زلزلهای زیرپوستی، فشارهای پنهان را در دل جامعه انباشته میکند و گاه در بزنگاههای تاریخی، خیابانها را به لحظه اسپینوزایی (خیزش نهایی) درمیآورد.
برای فهم این طبقه، باید به عقب بازگردیم؛ به دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی که با گسترش آموزش عالی، اشتغال دولتی و شهرنشینی، طبقه متوسط جدید در ایران شکل گرفت. این طبقه حامل ارزشهای مدرن، رؤیای پیشرفت، نظم رسمی و زندگی مرفه بود. فرزندان این طبقه با مدرک دانشگاهی و استخدام در نهادهای دولتی، بهراحتی از روستا یا طبقات پایین به مرکز شهر راه مییافتند. اما از دهه ۱۳۷۰ بهبعد، ورق برگشت. سیاستهای تعدیل ساختاری، خصوصیسازی گسترده، شروع تحریمهای بینالمللی و جهش قیمت مسکن، بهتدریج بخشی از همین طبقه را به حاشیه راند. خانوادههایی که روزی نماد ثبات و منزلت بودند، اکنون در شهرهای جدیدی چون پرند و پردیس، در آپارتمانهای کوچک و با زیرساختهای ناکافی و فرصتهای محدود شغلی زندگی میکنند. این بخش را بهصورت کاملتر و با تبیین نظری بیشتر در پایاننامه ارشدم بررسی کردهام.
این تغییر، صرفاً جابهجایی مکانی نبود؛ بلکه نوعی «سقوط منزلتی» در معنای وبری آن رخ داد. منزلتی که زمانی برپایه تحصیلات، شغل دولتی و موقعیت مکانی در مرکز شهر بنا شده بود، اکنون در برابر موج نئولیبرالیزهشدن اقتصاد و بحران مسکن فرو ریخت. طبقه متوسط جدید، بهویژه نسل جوان آن، نه توان صعود به لایههای مرفهتر را داشت و نه میخواست به طبقات فرودست سنتی بپیوندد؛ درنتیجه، در میان این دو قطب، لایهای بینابینی شکل گرفت. در این میان، نکتهای مهم وجود دارد که کمتر به آن توجه میشود؛ بسیاری بهاشتباه میپندارند طبقه متوسط فقیر صرفاً حاصل نزول از طبقه متوسط کلاسیک است. اما واقعیت پیچیدهتر از این است. در سالهای اخیر، روندی معکوس نیز در جریان است؛ یعنی گروههایی از پایینترین لایههای اجتماعی، بهویژه در روستاها، از طریق دسترسی به آموزش، فناوری و اینترنت توانستهاند سرمایههای آموزشی و نمادین قابلتوجهی کسب کنند. امروزه روستاهای ایران دیگر آن الگوی قشربندی سنتی «احمد اشرف» (جامعهشناس) را بازنمایی نمیکنند؛ بلکه چشماندازی طبقاتی و متنوع دارند. بسیاری از خانوادههایی که در نظام قدیم روستایی بهعنوان «رعیت» شناخته میشدند، اکنون فرزندان تحصیلکرده، سبک زندگی جدید و آگاهی فرهنگی گستردهتری دارند. بااینحال، بهدلیل ضعف شدید اقتصادی، نمیتوان آنها را در طبقه متوسط کلاسیک جای داد؛ چراکه از نظر الگوهای مصرفی، فرهنگی و شیوه زندگی، تمایزهایی آشکار با طبقه متوسط شهری دارند.
برای فهم بهتر این موقعیت، مفهوم «ناهمترازی سرمایهها» که «پیر بوردیو» مطرح کرده، راهگشاست. افراد این طبقه عموماً سرمایه فرهنگی بالایی دارند: تحصیلات دانشگاهی، مهارتهای زبانی و رسانهای، آشنایی با فرهنگ جهانی و مشارکت فعال در فضاهای فرهنگی، اما سرمایه اقتصادیشان تهی شده است؛ درآمد ناکافی، شغلهای موقت، اجارهنشینی و بدهی. این شکاف میان سرمایه فرهنگی و اقتصادی، شکاف میان رؤیا و واقعیت را به قلب زندگی روزمرهشان وارد میکند.
تمثیل «پل ناتمام» برای توضیح این وضعیت بسیار گویاست. تصور کنید بر پلی ایستادهاید که از یکسو به شهر رؤیاها، دانشگاهها، کافهها و سبک زندگی مدرن متصل است و از سوی دیگر، به حاشیههایی با مسکن ارزان و مشاغل ناپایدار. اما پل نیمهکاره رها شده است؛ نه راه بازگشت دارید و نه مسیر پیش رو کامل شده. زندگی طبقه متوسط فقیر در همین وضعیت تعلیق شکل میگیرد؛ میان تعلق و بیگانگی، میان مرکز و حاشیه، میان رؤیا و واقعیت.
برخلاف تهیدستان شهری، افراد این طبقه در فضاهای فرهنگی و عمومی حضور فعال دارند. در کافهها کتاب میخوانند، به کنسرت میروند، به زبانهای خارجی مسلطاند و از رسانههای جهانی بهره میبرند. آنها به ورزش، پوشش و زیباییشناسی هم اهمیت میدهند. بااینحال، سبک زندگیشان با محدودیتهای اقتصادی بازآرایی میشود؛ یعنی پرستیژ طبقه متوسط کلاسیک خود را حفظ میکنند، اما مدیریت مصرف دارند. مثلاً لباس برند میخرند، اما اغلب دست دوم، یا موبایلهای گرانقیمت مثل آیفون را قسطی تهیه میکنند. در خرید، تلاش میکنند از کدهای تخفیف استفاده کنند. چیزی که برای این طبقه اهمیت دارد، مدیریت مصرف است و نه مصرفزدگی مثل طبقه متوسط کلاسیک.
زمان برای این گروه ارزشمند است؛ بسیاری از آنان برای حفظ استاندارد زندگی خود ناچارند همزمان دو یا سه شغل داشته باشند. آنها نه مصرفزدهاند و نه زاهدانه زندگی میکنند؛ بلکه «مدیریت مصرفی» خاصی دارند که تلفیقی از میل به کیفیت و ضرورت صرفهجویی است. این ترکیب، زیستجهانی متمایز میآفریند که در آن، سرمایه فرهنگی بهشکل خلاقانهای برای بقا به کار گرفته میشود.
از نظر منزلتی، این طبقه خود را از تهیدستان متمایز میداند. نمیخواهد «فقیر» نامیده شود، حتی اگر از نظر اقتصادی در موقعیتی نزدیک به فقر باشد. اما از سوی دیگر، فاصله خود با طبقه متوسط مرفه را هر روز عمیقتر احساس میکند. درنتیجه، دچار شکاف هویتی میشود؛ از نظر فرهنگی خود را «متوسط» میداند، اما واقعیت اقتصادی او را به حاشیه میراند. این شکاف، احساس سرخوردگی، تحقیر و بیاعتمادی به آینده را تقویت میکند.
این وضعیت، موقعیتی برزخی میآفریند که جامعهشناسان کلاسیک کمتر به آن پرداختهاند. مارکس این گروه را میتوانست بخشی از پرولتاریای در حال شکلگیری بداند که فاقد مالکیت، ناچار به فروش نیروی کار، و در معرض فروپاشی اقتصادیاند. وبر از منظر منزلت، هنوز آنها را طبقه متوسط میدید، اما موقعیتشان در بازار کار نزول کرده بود. در نگاه بوردیویی، این طبقه نمونهای از تعارض میان سرمایه فرهنگی و اقتصادی است و در تحلیل «آصف بیات»، این لایه همان «سوخت زیرزمینی اعتراضات» است؛ نیرویی که نه تشکل رسمی دارد و نه نماینده سیاسی، اما زبان، ابزار و انگیزه اعتراض را در اختیار دارد.
درک این طبقه تنها از مسیر آمار و شاخصهای اقتصادی ممکن نیست؛ باید به کنشهای روزمرهشان در فضاهای شهری سر زد. بسیاری از دستفروشان میدان انقلاب یا تئاتر شهر، برخلاف تصور رایج، تهیدستان شهری نیستند؛ بلکه دانشجویان، هنرمندان و تحصیلکردگانیاند که بهدلیل فشار اقتصادی به بازار غیررسمی رانده شدهاند، ولی سرمایه آموزشی و فرهنگی دارند. آنها با بساط کتاب یا ساز، هم امرار معاش میکنند و هم نوعی مقاومت فرهنگی در برابر ساختار اقتصادی ناعادلانه را پیش میبرند.
آصف بیات در مفهوم «ناجنبشها» توضیح میدهد که کنشگری اجتماعی الزماً بهشکل جنبشهای سازمانیافته ظاهر نمیشود، گاه همین کنشهای کوچک، روزمره و پراکندهاند که معنا را در فضا تولید میکنند؛ استفاده خلاقانه از فضاهای عمومی، بازتصرف منابع، شبکهسازیهای محلی، مطالبهگری در روستاها و محلهها. افراد طبقه متوسط فقیر، بهدلیل ترکیب آگاهی اجتماعی و فشار اقتصادی، در این نوع کنشها بسیار فعالاند. آنها گاه پل ارتباطی میان تهیدستان و نهادهای رسمی میشوند، گاه حقوق جمعی را پیگیری میکنند و گاه در بزنگاههای سیاسی، از کنشهای خرد به خیزشهای خیابانی میرسند.
تاریخ اجتماعی معاصر ایران نشان میدهد این طبقه در لحظات بحرانی نقشی تعیینکننده داشته است. در اعتراضات دی ۱۳۹۶، آبان ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، بسیاری از شرکتکنندگان نه تهیدستان شهری بودند و نه طبقات مرفه؛ بلکه جوانان و خانوادههایی از طبقه متوسط فقیر بودند که میان سرمایه فرهنگی بالا و ناامنی اقتصادی گرفتار شده بودند. این طبقه زبان اعتراض را میفهمد، به رسانهها و فضای مجازی دسترسی دارد و توان بسیج دارد؛ درعینحال، دلایل ملموسی برای اعتراض در زندگی روزمرهاش میبیند: اجارهخانهای که هر ماه گرانتر میشود، بیکاری تحصیلکردگان، آیندهای نامطمئن و فشار معیشتی.
تمثیل «زلزله زیرپوستی» بهترین تصویر از نقش این طبقه است. لایههای زمین به آرامی بر روی هم فشار میآورند، بیصدا و بیعلامت؛ اما در لحظهای خاص، انرژی انباشته آزاد میشود و زمین میلرزد. طبقه متوسط فقیر نیز چنین است: نیرویی پنهان، بینماینده و بیتشکل، اما انباشته از تضاد و نارضایتی. سکوت آن، بهمعنای رضایت نیست؛ بلکه بهمعنای ذخیره انرژی است.
بهگمانم، طبقه متوسط فقیر نقش پررنگی در خیزشهای تاریخی مختلف داشته است. برای مثال، نسبت حضور تهیدستان شهری در خیزش ۱۴۰۱ با اعتراضات ۱۳۹۸ تفاوت محسوسی داشت. آمار نشان میداد افزایش قیمت بنزین تأثیر بسیار زیادی بر طبقه تهیدست شهری داشته و بسیاری از ساکنان حومه، یا همان «انسان حاشیهای» به تعبیر آصف بیات، در اعتراضات ۱۳۹۸ حضور پررنگتری داشتند نسبت به طبقه متوسط کلاسیک؛ زیرا مسائل معیشتی برای آنها ملموستر و حیاتیتر بود. بیات در کتاب «سیاستهای خیابانی» توضیح میدهد که جنبش تهیدستان شهری، برخلاف طبقات متوسط شهری، روشنفکران یا نیروهای مذهبی و سیاسی، معمولاً نه در احزاب بودند و نه در شبکههای سیاسی سازمانیافته مشارکت داشتند. سیاست برای آنان بهشکل رسمی یا ایدئولوژیک تعریف نمیشد؛ بلکه در قالب مطالبات عینی معیشتی و فضایی مانند خانه، آب، برق و کار نمود پیدا میکرد. اما نکته بسیار مهم این است که طبقه متوسط فقیر، بهدلیل برخورداری از سرمایه فرهنگی، آگاهی اجتماعی و تجربه اقتصادی، میتواند در خیزشهای مختلف نقش مؤثر و فعال داشته باشد. این گروه هم به مسائل معیشتی خود توجه دارد و هم قادر است در عرصههای اجتماعی و سیاسی حضور پیدا کند؛ ترکیبی که آنها را به نیرویی قابلتوجه در میدان تحولات اجتماعی ایران تبدیل کرده است. شناخت این طبقه برای سیاستگذاری اجتماعی و شهری ضروری است. آنها نه مخاطب سیاستهای حمایتی کلاسیک برای فقرا هستند، نه بهرهمند از سیاستهای توسعهای برای طبقات بالا. درنتیجه، اغلب از دید سیاستگذاران پنهان میمانند؛ درحالیکه زیست این طبقه در شهرهای جدید، حاشیههای رسمی و مراکز فرهنگی، نقشه تازهای از نابرابری و کنشگری در ایران ترسیم میکند.
سیاستهای مسکن، اشتغال، آموزش و رفاه باید بازاندیشی شوند تا طبقه متوسط فقیر نه به چشم یک مسئله گذرا، بلکه بهعنوان لایهای ساختاری در بافت جامعه دیده شود. نادیدهگرفتن این طبقه، یعنی نادیدهگرفتن نیرویی اجتماعی که در بزنگاههای تاریخی میتواند توازن نیروها و مسیر تحولات جامعه را دگرگون کند.
طبقه متوسط فقیر تنها یک موقعیت اقتصادی نیست؛ بلکه یک ذهنیت و زیستجهان اجتماعی است. آنها در شهر زندگی میکنند، شهر را میسازند و همزمان از سوی شهر رانده میشوند. حامل آگاهی مدرناند، اما در روزمره با واقعیتهای تلخ فقر و ناامنی روبهرو هستند. همین تناقض، آنها را به نیرویی تعیینکننده در آینده اجتماعی و سیاسی ایران تبدیل کرده است؛ نیرویی که میتواند بهشکلی آرام و زیرپوستی، تغییرات بزرگ را رقم بزند.
شهرهای جدید و حاشیههای رسمی، نهتنها مکانهایی برای سکونت، بلکه صحنههایی برای بازتولید این وضعیت برزخیاند. هر خیابان پرند و هر کافه انقلاب، روایتگر تلاش این طبقه برای حفظ شأن فرهنگی در میانه سقوط اقتصادی است؛ زیستی میان «پل ناتمام» رؤیا و واقعیت، و انرژیای انباشته که همچون زلزلهای خاموش، دیر یا زود، زمین سیاست را خواهد لرزاند.
- 15
- 6