جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۸:۵۴ - ۲۳ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۶۰۵۳
فرهنگ و حماسه

روایت مسعود تاج آبادی از عملیات کربلای ۵

رزمنده روحانی,اخبار مذهبی,خبرهای مذهبی,فرهنگ و حماسه
هر از چندگاهی دستم را بالا می‌بردم تا بدانند زنده‌ام ولی باعث می‌شد دوباره تیربارهای بعثی‌ها فعال شوند. ازساعت ۸/۳۰ صبح تا ۱۱/۳۰ بین خودمان و دشمن افتاده بودم.

به گزارش ایسنا، مسعود تاج آبادی روحانی گردان تخریب لشکر۱۰  سیدالشهدا(ع) است. اون در خاطره‌ای از عملیات کربلای۵ این چنین روایت می‌کند: عملیات شلمچه (کربلای ۵) بنده و شهید حدادی و چند تا از بچه‌های تخریب  به گردان علی اکبر(ع) مأمورشدیم. برادراسدی مسئول تیم تخریب بود. گردان علی اکبر(ع) باید بعد ازشکسته شدن خط اول وارد عمل می‌شد شب منتظر دستور بودیم. در اثرباران خیس شده بودیم و از سرما می‌لرزیدیم.

 

پیام دادند که پوتین‌ها را در بیارید و سوار قایق بشوید. بر طبق دستور عمل کردیم ولی وسط راه به علت شکسته نشدن خط برگشتیم و دوباره باجوراب‌های گلی وخیس پوتین‌ها را پوشیدیم. یکی دو ساعت بعد دوباره با قایق رفتیم و داخل کانال عراقی‌ها منتظرماندیم. ساعت هشت ونیم صبح برادراسدی من را کنار کشید و گفت:«خاکریزای نونی شکل مقاومت می‌کنند یه گروهان باید از پشت یا از کنار حمله کنه. یکی ازبچه‌ها رو بردار با معاون گروهان برید تا بعد از برداشتن موانع، گروهان وارد عمل شه.»

 

برگشتم توی سنگر یکی از بچه‌ها را بردارم. شهید حدادی پرید جلو واصرار کرد همراهم بیاد. اول تردید کردم چون تازه آمده بود گردان و اولین عملیاتش بود و کاملا در دید و تیررس دشمن بودیم. قبل از ما چند غواص‌ تا از کانال بیرون آمده بودند و در حال پیشروی به سمت عراقی‌ها بودند که تیر خورده بودند ولی در مقابل اشتیاق حدادی مقاومت نکردم و پذیرفتم. ناگفته نماند که  خود کانال هم در تیررس عراقی‌ها بود و برادر کمیجانی در همین کانال بر اثر اصابت گلوله قطع نخاع شد. خلاصه از کانال پریدیم بیرون و به سرعت به سمت موانع دویدیم. تیر بود که از کنار دست و صورتمان عبور می‌کرد.

 

رسیدیم به چاله‌ای کنارجاده. معاون گروهان گفت: «من اول ازجاده رد می‌شم. وقتی سوت زدم شما هم بیایید.» بچه‌ها از داخل کانال نظاره‌گر ما بودند. تا بلند شد رفت رو جاده تیر بارهای دشمن جاده را زیر آتش خود گرفتند ولی به سلامتی عبور کرد و پس از آن سوت زد. من کمی مکث کردم تا آتش سبک بشود درهمین حین حدادی پرسید: «حاجی چرانمی‌ری؟» پا شدم، تا رسیدم بالای جاده و شروع کردم به دویدن، تیربود که ازکنار دست و پاهایم رد می‌شد یک لحظه به ذهنم رسید به آن سوی جاده شیرجه بزنم ولی درهوا یک گلوله به استخوان رانم اصابت کرد و روی شانه جاده افتادم.

 

 معاون گروهان پایم را با چفیه بست و گفت: «من میرم عقب با این حجم آتش نمیشه گروهان را عبور داد.»  گفتم: «به بچه‌های تخریب بگو بیان منو ببرن.» از اسیرشدن واهمه داشتم. خداحافظی کرد و برگشت. یک ساعتی خبری نشد ولی هر از چندگاهی دستم را بالا می‌بردم تا بدانند زنده‌ام ولی باعث می‌شد دوباره تیربارهای بعثی‌ها فعال شوند. ازساعت ۸/۳۰ صبح تا ۱۱/۳۰ بین خودمان و دشمن افتاده بودم.

 

 تصمیم گرفتم سینه خیز برگردم ولی به علت خرد شدن استخوان ران و درد شدید موفق نشدم. عمامه‌ام را از کوله در آوردم و پرت کرد تا اگر گیر دشمن افتادم نفهمند طلبه‌ام. فکر کردم حدادی با معاون گروهان به عقب برگشته است. نمی‌دانستم در همان گودال بر اثر اصابت تیر به سرش شهید شده است. در حال خودم بودم که رضا گلستانی و قائد امینی را بالای سرم دیدم خیلی خوشحال شدم.

 

چیزی که هرگز یادم نمی‌رود این است که با حالت بغض شروع کردند به عذرخواهی کردن از اینکه دیر سراغم آمدند. چرا که فرمانده محور به دلیل آتش زیاد دشمن با آمدنشان مخالفت کرده بود.  حالت و رفتار این دو عزیز همیشه به شاگردان طلبه‌ام به عنوان نمونه‌ای از ایثار و ازجان گذشتگی رزمندگان تعریف می‌کنم. نمی‌شد با برانکارد من رابه عقب منتقل کنند. بنا شد کولم کنند اما این هم نشد. تا اینکه دو پایم را با چفیه بستند. یکی پاهایم را بلند کرد و دیگری یقه پیراهنم را گرفت و روی زمین سُر دادند تا اینکه به کانال رسیدیم آنجا بود که روی برانکارد قرارم دادند و به عقب منتقلم کردند. خیلی ضعف کرده بودم. بعضی که ازامدادگران می‌پرسیدند: «این کیه؟» می‌گفتند: «نمی‌دونیم، می‌گن فرمانده محوره.» تازه فهمیدم این دو تا وروجک برای قانع کردن امدادگران، من را به عنوان فرمانده قالب کرده بودند ولی تقاص زرنگی‌شان را من پس دادم. چون من را خواباندند درون یک اتوبوس و فرستادن عقب اما نزدیک اهواز اتوبوس تصادف و چپ کرد و سر و دندان چند جای دیگر بدنم شکست.

 

چشم بازکردم دیدم در یکی از بیمارستان‌های اصفهان هستم. کسی آمد و گفت: «باید استخوان زیر زانوتو سوراخ کنم تا وزنه آویزون کنیم.» پرسیدم: «بیهوش نمی‌کنید؟»جواب دادند: «نه.»  به یک نفر گفت که من را نگه دارد تا حرکت نکنم. مته دستی را گذاشت روی استخوان و شروع کرد به پیچاندن. منم فقط نعره می‌زدم و بیرون آمدن محتویات استخوانم را مشاهده کردم. مته را در آورد یه میله سرش گذاشت به همان روش ادامه داد تا اینکه بی‌هوش شدم.

 

 

 

  • 17
  • 1
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
ویژه سرپوش