
ما ماندهايم و يک حسرت ديگر، ما ماندهايم و يک در بسته که انگار قرار نيست هيچوقت به رويمان باز شود. امروز روز چهاردهم شهريور است؛ همان روزي که قرار بود براي يکبار هم که شده ما، زنان، روي سکوهاي آزادي بنشينیم و براي اولينبار تيم ملي را تشويق کنيم. از هفتهها قبل فرياد زده بوديم، التماس کرده بوديم که اين روز، روز ما باشد، که ما هم در شادي صعود فوتبال به جامجهاني سهيم باشيم، که ما هم حس کنيم حق داريم، حس کنيم کسي حقي برايمان قائل است.
شنبه که شد، چقدر خوشحال بوديم، در سايت بليتفروشي، گزينه زنان فعال بود و ما انگار درهمان لحظه به همه آرزوهايمان رسيده بوديم. از هيجان قلبهايمان به پرواز درآمده بود، حسي که شايد هيچيک از مسئولان تجربهاش نکرده باشند زيرا هيچوقت پشت آن در بزرگ نماندهاند که هيچ وقت بهدليل زن بودن از نشستن روي هيچ سکوي سيماني و صندلياي محروم نشدهاند. اما چه خوشباور بوديم. اين خوشحالي ما چند دقيقهاي بيشتر طول نکشيد، که اين خوشحالي ما از سر اشتباه يکي از همان مسئولان بود و نه چيز ديگري.
امروز روز چهاردهم شهريور است؛ روز بازي ايران و سوريه. حتما پشت آن در بزرگ جشن ميگيرند. ايران که سوريه را هم ببرد، جشن صعود دلچسبتر هم ميشود. لابد برايش برنامهريزي هم کردهاند که چهکار کنند بيشتر به همه خوش بگذرد. عکاسها و فيلمبردارها کجا باشند، کدام مسئولان با بازيکنان عکس يادگاري بگيرند و... امروز حتما همان چند نفري که در همان چند دقيقه توانستند بليت بخرند، تا پشت در رفتهاند، به اميدي. ته دلشان گفتهاند شايد کسي دلش به رحم بيايد، شايد بتوانند چند لحظه در حس پيروزي بقيه شريک شوند اما آنها مطمئن هستند که قرار نيست زني وارد آن استاديوم شود که اگر هم زني آنجا باشد، از جنس ما نيست؛ از جنس تيم حريف است، حريفاني که هر بار به اين استاديوم آمدهاند، زنانشان را روي سکوها داشتهاند.
امروز روز چهاردهم شهريور است و هيچ تفاوتي با هيچ روز ديگري براي ما ندارد. مثل همه روزها که محکوم بودهايم از پاي گيرندههاي سفيد و سياه، رنگي، بزرگ و کوچک بازيها را ببينيم، امروز هم بازي ايران و سوريه را هم بايد از همين قاب تماشا کنيم. اين پايان تکراري هر بازي براي ما است، گاهي با اشک همراه است و گاهي هم با خشم.
ما از تماشاي بازي امروز و همه بازيهاي قبلتر محروم بودهايم و حتما در بازيهاي بعدي هم اين محروميت ادامه دارد ولي محروميت ما فقط در همين است؟ بقيه سهمهايمان را از اين جامعه نه، از اين ورزش گرفتهايم؟ شايد غلو نباشد اگر بگوييم ما زنان در اين ورزش سهمي نداريم، نه از سکوهايش، نه از امکاناتش و نه از شاديهايش.
پاي صحبت مسئولان که بنشينيم حتما ميگويند که چهها نکردهاند و چه برنامهها ننوشتهاند که ما زنان، به المپيک و به مسابقات برويم، که به مدال برسيم، که ديده شويم. اما بايد از آنها پرسيد سهم زنان در همه اين سالها از بودجه ورزش چقدر بوده، از امکانات ورزشي، از سفرها و... زنان هنوز هم نفر دوم هستند، زنان هنوز هم سنگيني همان لفظ سنتي و چندشآور ضعيفه را روي خودشان احساس ميکنند. اين واقعيتي است که ما زنان آن را ميبينيم، هرچند اگر مسئولان ورزش آن را رد کنند.
نيازي به تحقيق نيست، خبرهاي يکي، دو هفته اخير ورزش را که مرور کنيم، به اين واقعيت ميرسيم. در همين فدراسيون فوتبال که کاملترين اساسنامه را دارد و بيشتر از همه از اسپانسر و پول سهم ميبرد، زنان هنوز يک تيم ملي فوتبال ندارند، بازيکنان بايد التماس کنند که فلان مسابقه است و اردو بگذاريد و تيم تشکيل بدهيد. در همين چند روز چند نفر از زنان بودهاند که از نبودشان در بازيهاي داخل آسيا شوکه شدهاند و در ذهنشان اين سؤال پررنگشده که ارزش آنها در اين ورزش به اندازه حضور در يک تورنمنت درجهچندم هم نيست؟
اين جملات تکراري است و هر سال گفته ميشود اما واقعيت غيراز اين نيست، غيراز اينکه در همين فوتبال، واليبال، بسکتبال و... زنان بايد از جيب خرج کنند تا تيم داشته باشند، در ليگ بمانند، يک دست لباس همشکل بخرند و... اينها همه ابتداييترين ابزارها براي ورزشکار شدن و ورزشکار ماندن است. بيانصافي است اگر سه، چهار نفري را که در سي و چند سال به مدال آسيايي، جهاني و المپيک رسيدهاند، ناديده بگيريم. اما چقدر تلخ است نشستن پاي درددل همين چند نفر، که آنها هم با همين مدالها هنوز همه اين سختيها را دارند.
خيلي از روزي که کيميا عليزاده مدال نقره جهاني را گرفت نگذشته؛ همان روزي که مجبور بود عکسهاي دست و پاي آسيبديدهاش را منتشر کند تا در مقابل اتهام بيغيرتي از خودش دفاع کند. يادآوري اينها قلبها را به درد ميآورد اما کسي هست که به اين زنان حق بدهد، از آنها حمايت کند؟ نيست؛ که اگر حامياي بود امروز، ديروز، هفتهها و روزهايي که گذشت کسي به حرفهاي آنها اهميت ميدهد، به حرفهای ما اهميت ميداد.
چند روز است که ما فرياد رفتن به ورزشگاه را سر دادهايم، صدایمان به همه جا رسيده، حتي به بلژيک و جبلالطارق؛ به مردم اين کشورها که ديروز در صفحات توئيتر از ما زنان حمايت کرده و خواسته بودند اجازه ورودمان به استاديوم صادر شود ولي افسوس که هيچيک از مسئولان اين ورزش به خودشان زحمت ندادند تا جوابي به اين خواسته بدهند، حداقل از همان تريبونهايي که هميشه براي رسيدن اهدافشان شعارهاي حمايتي از زنان را سر ميدهند که هميشه در همين شعارهاي تبليغاتي حضور زنان در ورزشگاهها برايشان اولويت است، توضيح ميدادند که چرا اينبار هم شرايط حضور در ورزشگاه براي زنان فراهم نشد؛ نه نشد، نميتوانيد را از همان تريبونها ميگفتند، حداقل ميتوانستند بهانهتراشي کنند تا بدانيم حرفمان را شنيدهاند ولي افسوس، افسوس که باز هم براي اينکه مردانمان در استاديوم راحت باشند، راحت فحاشي کنند و به هم بد و بيراه بگويند، ما را محروم کرديد و چيزي براي گفتن نداشتيد. تنها اتفاقي که در اين مدت افتاد اين بود که سامانه بليت الکترونيک در پيامکي از زناني که بليت خريده بودند، خواست تا وجهي را که براي خريد پرداخت کرده بودند، پس بگيرند.
روزي اين در بزرگ به روي ما زنان هم باز ميشود، همانطور که پايمان به بيرون از مرزها، به مسابقات آسيايي، جهاني و المپيکها باز شد. ما زنان نااميد نيستيم و نااميد هم نميشويم که اين خصلت ذاتي جنس ماست. شايد از همان روز بازشدن اين در بترسيم، بترسيم که تماشاگر بودن را بلد نباشيم، تشويقکردن را بلد نباشيم که تجربهاي از ايندست نداريم ولي ما ميتوانيم. هنوز خاطرمان هست که چطور واليبال با فريادهاي ما در سالن دوازده هزار نفري آزادي ژاپن را برد و به ليگ جهاني رسيد. ما با پافشاريمان و با اميدواريمان به سالنهاي واليبال رسيديم، ما منتظر ميمانيم، منتظر روزي که استاديومهاي فوتبال را هم فتح کنيم. اين حق ماست.
- 17
- 5










































