دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸:۳۸ - ۰۷ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۱۶۴۹
هنرهای تجسمی

 از کار در چاپ‌خانه و خواندن کتاب‌های ممنوعه تا همکاری با مطبوعات روشنفکری و دنیای نقاشی

کیومرث کیاست,اخبار هنرهای تجسمی,خبرهای هنرهای تجسمی,هنرهای تجسمی
کیومرث کیاست گفت: با وجود مخالفت‌ها برای انجام فعالیت هنری و تحت تاثیر شرایط تاریخی روی باورهای خودم ماندم تا در کارم موفق شوم.

به گزارش هنرآنلاین، کیومرث کیاست هنرمندی که سال‌ها به صورت جدی در بسیاری از مطبوعات روشنفکری قبل و بعد از انقلاب فعالیت کرده است. اما وجوه هنری او در عرصه طراحی، نقاشی و تعلیم هنر همواره مغفول مانده است.

 

او که نمایشگاه طراحی‌هایش با عنوان "روایت جنون" در گالری ساربان به نمایش در آمده، در آستانه ۷۰ سالگی هم‌چنان به دنبال تجربه کردن فضاهای جدید در استفاده از تکنیک‌های مختلف هنری است و هم‌چنان اعتقاد دارد که فرم و زیبایی‌شناسی بر محتوای اثر ارجح است. کیاست علیرغم روحیه منتقد و اعتراضی که دارد آدم سیاسی نیست و علیرغم فعالیت جدی و مستمر در مجلات روشنفکری درگیر محافل روشنفکری نبوده است. بستر زندگی و شرایط تاریخی که او در آن رشد کرده تاثیر فراوانی در آثار و شکل رسانه‌ هنری که انتخاب کرده به جای گذاشته است. هر چند او در آثار نمایشگاه آخر خود تحت تاثیر یک واقعه شخصی آثاری را طراحی کرده؛ اما می‌توان لایه‌های متعددی در آثارش کشف کرد که سرشار از نگاه انتقادی نسبت به جامعه و ماهیت انسان است که خبر از وقوع اتفاقی در آینده می‌دهد.

 

در ادامه گفتگوی هنرآنلاین با این هنرمند و سجاد باغبان کیوریتور نمایشگاه "روایت جنون" پیرامون فعالیت هنری کیومرث کیاست را بخوانید.

 

آقای کیاست شما بر خلاف فعالیت هنری گسترده، رشته‌ای غیر هنری را برای تحصیل انتخاب کردید؟ گرایش شما نسبت به هنر به واسطه یک رخداد شکل گرفت یا این که باید آن را در مسائل دیگری جستجو کرد؟

کیومرث کیاست: ویژگی‌های شخصیتی و پروسه زندگی هر هنرمندی خاص است و این ویژگی‌ها را نمی‌شود از آن هنرمند دور کرد. من هم از این قائله مستثنی نیستم و پروسه زندگی متفاوت خودم را طی کرده‌ام. کودکی من به سختی گذشته و تصاویر ترسناکی از کودکی در خاطرم هست که آن تصاویر همین حالا هم دارد تکرار می‌شود. خاطرم هست که از بچگی از حمام رفتن می‌ترسیدم. مرا در ۵ سالگی به حمامی می‌بردند که ۴۰ پله داشت و تمام دیوار آن پر از تصاویر ترسناک دیو و موجودات عجیب و غریب بود. بزرگ‌تر که شدم، در مدرسه مدیرها و معلم‌ها به هر بهانه‌ای مرا کتک می‌زدند و در مدرسه هم همیشه وحشت می‌کردم. آن‌ها حتی تنبیه‌های شدیدتری هم روی دانش‌آموزها اعمال می‌کردند و برای مثال خیلی وقت‌ها دانش‌آموزها را در یک اتاق تنگ و تاریک می‌انداختند تا درس عبریت بگیرد! در خانه هم پدر و مادرم مرا می‌زدند. کتک زدن بچه جزئی از روش‌های تربیتی آن دوره والدین بود. پدر و مادر من کمی مهربان‌تر بودند و شکنجه‌های‌شان در حد کتک زدن بود اما یادم است که پدر و مادر یکی از دوستانم در دهان فرزندشان فلفل می‌ریختند! من عاشق سینما بودم و هرازچندگاهی از پدرم پول می‌گرفتم و با مادر و خواهرم به سینما می‌رفتم. خیلی وقت‌ها هم پدرم به من پول رفتن به سینما را نمی‌داد و من به جای سینما به باغ گلستان می‌رفتم. سختی‌های زیادی وجود داشت و مثل امروز نبود که یک نوجوان هر کاری که دلش بخواهد بتواند انجام بدهد. پدر و مادرم واقعاً برای من پدری و مادری کردند اما به هر حال شرایط‌شان طوری نبود که بخواهند چیز خاصی به من یاد بدهند. تصور خیلی از پدر و مادرهای قدیمی از بچه این بود که بچه باید عصای دست پدر و مادر باشد و کارهایی که آن‌ها دارند را انجام بدهد.

 

به هر حال پدر من چاپ‌خانه داشت. چاپ‌خانه در آن زمان تجاری نبود و کسی دنبال این کار می‌رفت که روشنفکر باشد. روشنفکر نه به معنای فحش‌دهنده که امروز باب شده است. پدرم کتاب می‌خواند و کتاب در جای‌جای خانه ما حضور داشت و پدرم دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی خاص خودش را هم داشت که خیلی مهم است. من هم کنجکاو بودم. من در این خانه زندگی کردم. اینها را من سال پیش که گذشته‌ام را بررسی و نقد کردم، یافتم. به نوعی یک بازبینی در کل زندگی‌ام شد. این گذشته، من را ساخت. مثلا پدرم سه مقاله آل‌احمد را می‌خواند و می‌گذاشت جایی که من هم بردارم و بخوانم. پدرم که می‌رفت، من برخی کتاب‌های "دوما" و دوران انقلاب فرانسه را که در حقیقت از من پنهان می‌کرد، برمی‌داشتم و می‌خواندم چراکه کنجکاو بودم که مگر چه چیزی در آن هست که از من پنهان می‌کند. در واقع این تأثیرات عمیق‌ترین تأثیرها بر شکل زندگی من بود. با همه این تفاسیر من رشته هنر را دوست داشتم اما نگذاشتند هنر بخوانم. حتی خاطرم هست که خواهرم نقاشی‌های مرا پاره می‌کرد. در همچین شرایطی بزرگ شدم اما روی باورهای خودم ماندم تا در کارم موفق شوم.

 

آیا شرایط تحصیل هنر در دوره شما فراهم بود؟

کیومرث کیاست: البته واقعاً شرایط تحصیل در رشته هنر هم وجود نداشت و من در آخر در رشته‌ای تحصیل کردم که با زندگی‌ام اخت نبود. ۳۱ سال مداوم را نیز در یک شرکت تکنولوژی و سیستم برق کار کردم که محیط آن بسیار خشونت‌بار بود. در آن شرکت هم استعدادم را نشان دادم و یک مدت مدیر آن شرکت هم شدم. من در کارم جدی بودم و نمی‌توانستم چشمانم را روی ناهنجاری‌های موجود ببندم. به همین خاطر در جلسات شرکت خیلی اعتراض می‌کردم و یک عده می‌گفتند تو با این حرف‌هایت کسب و کار ما را خراب می‌کنی.

 

یعنی همواره شما روحیه‌ای انتقادی داشتید؟

کیومرث کیاست: بله. آن‌ها از جلسات و حرف‌های خلافش پول در می‌آوردند! کسی را می‌خواستند که مدام حرف‌شان را تأیید کند اما من اینطور نبودم و به جای تأیید، دائماً اعتراض می‌کردم. بعد از آن‌که از کار در آن شرکت بازنشست شدم، به سراغ تدریس هنر آمدم و در کنار هنرجوها حالم خوب بود. حتی یک مدت برای تدریس به دانشگاه هم رفتم اما دیدم آن‌جا جای من نیست و بیرون آمدم. بیشتر به دنبال آموزش دادن به صفر کیلومترها بودم. دوران تدریس برایم دوران خوبی بود اما آن کار هم به جایی رسید که اشباع شدم. دیدم مدیران آموزشگاه کسانی را سر کلاس‌ها می‌نشانند که هیچ استعدادی ندارند. در واقع متوجه شدم که در آن‌جا هم بحث پول مطرح است و یک جامعه‌ سرمایه‌داری همه چیز را به پول تبدیل می‌کند.

 

در چنین جامعه‌ای به آدم‌هایی "استاد" می‌گویند که هیچ نشانه‌ای از استاد بودن ندارند. یک استاد تجسمی باید حداقل یک کتاب داشته باشد و یا اثری از او در موزه‌ها نگهداری شود. خیلی از آدم‌هایی که با عنوان "استاد" شناخته می‌شوند، کتاب ندارند و نمایشگاهی را هم برپا نکرده‌اند. گاهاً دیده می‌شود که یک نفر فقط یک نمایشگاه گذاشته اما همه جا می‌گوید که ۱۰ نمایشگاه انفرادی برگزار کرده است! این‌طور که نمی‌شود ادعای پوچ کرد. اگر این آدم واقعاً ۱۰ نمایشگاه گذاشته، به ما بگوید که آن نمایشگاه‌ها در کجا برگزار شده و چه نتیجه‌ای داشته است؟ کسی که حتی یک مقاله هم از خودش ندارد، چطور می‌تواند به خودش تلقین کند که یک "استاد" است؟ البته واقعاً اساتید به نام خیلی خوبی هم در کشورمان وجود دارند که کارشان را بلد هستند و لیاقت استاد بودن را دارند. همه را نمی‌شود به یک چشم دید و امیدوارم به این اساتید جسارتی نشده باشد. گرچه به همین اساتید هم رسیدگی نمی‌شود و درآمد ندارند. مجموع همه این اتفاقات یک بحران عجیبی در عرصه تجسمی کشور به وجود آورده است.

 

این روحیه و گذشته چقدر شما را به سوی انتخاب رسانه طراحی سوق داد؟ و استفاده مکرر شما از فضاهای سیاه و سفید و یا فیگورهای دفرمه شده چه تاثیری از این گذشته گرفته است؟

کیومرث کیاست: مطمئناً گذشته‌ در رنگ و بوی آثارم تأثیر زیادی گذاشته. زمانی که من به دنیا آمدم تازه ۳-۴ سال از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذشت و تبریز تازه از شلوغی‌های سیاسی درآمده بود و درگیر قحطی بود. زمانی که پا گرفتم نیز دوباره کشور دچار آشوب شد و ماجراهای سیاسی سال ۳۲ اتفاق افتاد. همه این وقایع بر روی آدم تأثیر می‌گذارد. ضمن آن‌که من در همان دهه ۳۰ خیلی تحت تأثیر وقایع سیاسی داخلی بودم و علیرغم آن‌که پدرم می‌گفت کتاب‌های سیاسی را نخوان اما کنجاوی می‌کردم و همه آن‌ها را می‌خواندم. همه این اتفاقات روی ذهنیت و تکنیک‌های کار من تأثیرگذار بود. ضمن آن‌که من زیاد در محافل هنری حضور ندارم اما هر کجا که اهل فن و اهل نظری را ببینم، آثارم را نشان داده و از او مشاوره می‌گیرم. خیلی وقت‌ها یک آدم اهل نظر به من می‌گوید بهتر است برای فلان اثرت از فلان تکنیک استفاده کنی.

 

من به حرف‌‌های آن آدم فکر می‌کنم و بعد کاری که گفته را انجام می‌دهم چون نظر آدم‌های صاحب‌نظر برایم اهمیت دارد. گاهاً ممکن است بخواهم یک نقاشی رنگی بکشم اما متوجه می‌شوم که نظر خودم و افراد صاحب‌نظر این است که صلاح نیست همچین کاری را انجام بدهم و بهتر است نقاشی سیاه و سفید بکشم. به همین خاطر وسواس زیادی دارم و به حرف‌های آدم‌های کاربلد گوش می‌دهم و بعد خلاقیت‌های خودم را در اثر به کار می‌گیرم. وقتی به موزه‌ها و نمایشگاه‌های مختلف سر می‌زنم، نگاهم به آثار نیز یک نگاه گذری نیست و با تماشای آثار برجسته، تکنیک‌های مختلف را از آن آثار می‌گیرم و در آثار خودم به کار می‌‌بندم. سال گذشته در حین کار کردن آثار سیاه و سفید، یک اثر رنگی هم در تبریز نقاشی کردم اما حس می‌کنم فکر و ذکر من جای دیگری است. نقاشی سیاه و سفید را علیرغم تمام سختی‌هایش دوست دارم. نقاشی سیاه و سفید خسته‌کننده است و چشم آدم را اذیت می‌کند. اگر به نقاشی‌های من توجه کنید، متوجه می‌شوید که آثارم یک لایه نیست و لایه‌های مختلفی دارد. کارم با یک خط شروع می‌شود و بعد یک بافت خیلی شلوغ روی آن می‌آید. در ادامه هم از لکه‌ها و ریزه‌کاری‌ها استفاده می‌شود تا این‌که در نهایت قلم را به کار می‌گیرم. به شخصه دوست دارم در کارم آزادی عمل زیادی وجود داشته باشد چون معتقدم اگر بخواهم لذت آزاد بودن در نقاشی را هم از خودم بگیرم، دیگر همه چیز وحشتناک می‌شود. در همین آثار نمایشگاه "روایت جنون"، دست‌ها را در جاهایی به کار برده‌ام که خوشایند باشد. اندازه دست‌ها را با توجه به ترکیب اثر به کار می‌گیرم، نه متناسب با واقعیت‌ها و اندازه نسبی انسان. به همین خاطر می‌بینید دست‌هایی که من در این آثار به کار برده‌ام، یک عده خیلی بزرگ هستند و یک عده کوچک. اندازه آن‌ها بستگی به فرم اثر دارد و تناسب آن‌ها برایم مهم نیست.

 

شما به فرم و زیبایی‌شناسی بصری بیش از محتوا توجه دارید؟

کیومرث کیاست: فرم و زیبایی‌شناسی برای من خیلی اهمیت دارد اما به اندیشه و ارائه مفهوم هم توجه دارم. البته وقتی فرم و زیبایی‌شناسی درست اتفاق بیفتد، خود اندیشه و مفهوم هم در پس آن به وجود خواهد آمد. من برای آثارم از یک تکنیک سخت استفاده می‌کنم که جای اشتباه برای هنرمند نمی‌گذارد. شاید از لحاظ کارکرد، راحت‌ترین تکنیک برای نقاشی کردن استفاده از تکنیک رنگ روغن است چون می‌شود اشتباهات منجرشده را حل کرد. اما در کار من جایی برای اشتباه کردن وجود ندارد. هنرمندان چینی وقتی یک اثری را نقاشی می‌کنند، دیگر نمی‌توانند چیزی را پاک کنند و به قبل برگردند. آن‌ها ناچار هستند کارشان را ادامه بدهند و حق اشتباه کردن ندارند. به همین خاطر هنرمندان چینی باید حتماً به یک شهود خاصی برسند و بعد به سمت بوم و تابلوی نقاشی بروند. من هم تقریباً همچین وضعیتی را دارم و نهایتاً نتیجه هم می‌گیرم. البته تجربیاتم در این زمینه خیلی کمکم می‌کند چون خیلی سخت است که شما کاری را بدون اشتباه به انتها برسانید.

 

باید خیلی مراقب باشید. در چنین کارهایی خود شروع نقاشی کشیدن هم یک مرحله سخت است. من بعضی وقت‌ها اسکیس هم ندارم و به یک‌باره می‌گویم به محل کارم بروم و نقاشی بکشم. یک تصاویری توی ذهنم هست که وقتی در محل کارم قرار می‌گیرم، مکانیزم تبدیل کردن آن تصاویر به نقاشی را پیدا می‌کنم و شروع می‌کنم به کشیدن. موسیقی تأثیر زیادی در کار من دارد. گوش کردن به موسیقی هم به ذهن من تصویر می‌دهد و هم انرژی‌ام را برای نقاشی کشیدن دو چندان می‌کند. من تاکنون هیچکدام از آثارم را پاره نکرده‌ام و دلم می‌خواهد بگذارم این آثار برایم باقی بماند. خیلی از آثارم را ممکن است دوست نداشته باشم اما به هر حال آن‌ها هم ایده‌های من هستند که در موقعیت‌های مختلف تبدیل به تصویر شده‌اند. اما بیشتر آثارم را دوست دارم چون حس و حال خودم را می‌کشم ولی معتقدم مخاطب هم می‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند و برداشت خودش را داشته باشد.

 

این آیا نشان از روحیه عدم سانسورپذیری و نوعی آزاداندیشی در مسیر هنری است؟

کیومرث کیاست: به نظرم عصر سانسور گذشته و الان یک هنرمند اگر بخواهد خودش را سانسور کند، چیزی از اثرش باقی نمی‌ماند. البته یک سری سانسورها را نمی‌شود کاری کرد اما یک هنرمند تا جایی که می‌تواند باید آزاداندیش باشد و تک ساحتی عمل نکند. من سفارشی کار کردن را دوست ندارم. اگر دوستان از من بخواهند یک نقاشی از طبیعت بکشم، طبیعت را از ذهنیت خودم به روی تابلو می‌آورم و از کسی ذهنیت نمی‌گیرم. آزادی ذهنی، آزادی فردی است و ذهنیت و فکر من آزاد است. خیلی از گالری‌ها، موزه‌ها و بینال‌ها از هنرمندان آثار سفارشی می‌خواهند که این کار درستی نیست و هنرمند را نباید در بند یک تفکر خاص گذاشت. هنرمند باید آزاد باشد تا هر محتوایی که دلش می‌خواهد را روی تابلو نقاشی کند.

 

شما به غیر از طراحی فضاهای دیگری را هم به عنوان تکنیک و موضوع تجربه کرده‌اید؟

کیومرث کیاست: من در نقاشی و هنر همه چیز را تجربه کرده‌ام. یک زمانی از جاهایی نقاشی می‌کشیدم که ذهن خیلی‌ها به آن جاها نمی‌رسید. سال‌ها قبل نقاشی کودک هم کشیدم. کارهای تحقیقی زیادی هم انجام دادم. یک مجموعه با نام "از سنگ تا سنگ" جمع‌آوری کرده‌ام که مجموع مجسمه‌های قدیمی و معاصر است. تا امروز هر کاری که داشته‌ام را با حوصله انجام داده‌ام. بیشتر چیزهایی که یاد گرفته‌ام، خودآموز بوده و استاد خاصی نداشته‌ام. اساساً معتقدم که اساتید در دانشگاه برای هنرجویان و دانشجویان محدودیت‌های زیادی در نظر می‌گیرند که آن محدودیت‌ها نمی‌گذارد هنرجوها و دانشجویان از حال و هوای دانشگاه بیرون بیاید و نگاه حرفه‌ای‌تر خود را به کار بگیرند. امروز دیگر دوران آن نیست که آدم‌ها در چارچوب یک سری قوانین دست به خلق هنر بزنند. این ریزه‌کاری‌ها متعلق به دوره رنسانس است.

 

البته من اعتقادی به ولنگاری ندارم. خودم هم هیچ‌وقت کار بی‌معنا انجام نمی‌دهم اما معتقدم که دانشگاه‌ها باید روش‌شان را اصلاح کنند. در تبریز دیده‌ام که اساتید هنرستان وامانده هستند و تکلیف خودشان را نمی‌دانند. البته آن‌ها علمش را دارند ولی نمی‌دانند چطور سخن بگویند چون یک قانون بالای سرشان است و این قانون دست و پای‌شان را بسته؛ به همین خاطر مدام به هنرجو می‌گوید فلان رنگ را نزن، قلمو را اینطوری بگیر و... . در تبریز تنها کسی که من احترام زیادی برایش قائلم، آقای غلام‌حسین فربد است که با جسارت بالایی صحبت کرده و گفته که تبریزی‌ها آگاهی شناخت تصویر را ندارند. صحبت او بیشتر در مورد روشنفکرها است.

 

در حال حاضر فضای هنر تجسمی در شهر تبریز چگونه است؟

کیومرث کیاست: در تبریز برنامه‌ریزی و امکانات مالی برای افتتاح گالری و برگزاری نمایشگاه‌‌های مهم وجود ندارد. چند سال قبل چندین گالری خصوصی در تبریز باز شد که هنرمندان تبریزی از جمله خود من به آن گالری‌ها کمک کردیم تا روی پا بمانند اما متأسفانه به خاطر بحث‌های مالی اکثر آن گالری‌ها بسته شدند. اجاره بهای فضای گالری‌ها زیاد بود و گالری‌دارها نمی‌توانستند مبلغ اجاره را بپردازند. به این‌طور فعالیت‌های هنری باید کمک شود. گالری‌ها نمی‌توانند بدون حمایت به کار خودشان ادامه بدهند. این وظیفه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که از هنر معاصر حمایت کند. متأسفانه الان اداره فرهنگ و ارشاد در شهرستان‌ها حتی کارشناس‌ هنرهای معاصر ندارند و مدام در جا می‌زنند. هنرمندانی که الان مد نظر این واحد هستند و توسط آن‌ها حمایت می‌شوند، عموماً کپی‌کار هستند!

 

معمولاً از آثاری حمایت می‌شود که مردم آن‌ها را خریداری می‌کنند تا در پذیرایی خانه‌شان نصب کنند. البته امروز هنر راه دیگری ندارد و تبدیل به یک کالا برای فروش شده اما کسانی که متولی هنر هستند نباید به این وضعیت دامن بزنند. الان تعداد هنرمندان افزایش پیدا کرده و چارچوب‌های هنر کنار گذاشته شده است. قبلاً هر کسی نمی‌توانست بیاید و کار هنری انجام بدهد اما امروز همانطور‌ که همه شعر می‌گویند، همه می‌توانند ادعای نقاش بودن هم داشته باشند. متأسفانه در چنین وضعیتی کپی‌کاری به نهایت خود می‌رسد و این وحشتناک‌ترین بخش قضیه است. در اروپا اگر کسی کپی‌کاری می‌کند و یا از اثر دیگری الهام می‌گیرد، این را به همه می‌گوید اما در ایران این‌طور نیست و یک هنرمند کپی‌کار سعی می‌کند به هر شکلی که شده کپی بودن کارش را انکار کند. تماشاگران و منتقدها هم اغلب متوجه کپی بودن کار این شخص نمی‌شوند. مشکل من این است که همین آدم‌ها به بستر هنری تبدیل می‌شوند و این‌ها می‌شوند نمونه. اگر آدم‌هایی که کار اورجینال انجام می‌دهند به رهبریت و بستر هنری تبدیل می‌شدند من مشکلی با آن‌ آدم‌های کپی‌کار نداشتم و می‌گفتم بگذارید هر کسی هر کاری دلش می‌خواهد انجام بدهد؛ اما الان واقعاً نمی‌شود با آدم‌هایی که کارشان کپی کردن ایده‌ها و طراحی آثار دیگران است کنار آمد.

 

متاسفانه این اتفاق در روند تاریخی هنر مشکل ایجاد می‌کند اما می‌تواند بیانگر وضعیت اجتماعی امروز نیز باشد؟

کیومرث کیاست: دقیقا. با نقاشی می‌توان مقاطع تاریخی ایران را بررسی کرد. نقاشی‌های به جا مانده از دوره‌های مختلف تاریخی، نشانگر وضعیت اجتماع آن ادوار است. اوج نگارگری در ایران به دوره شاه طهماسب صفوی بر می‌گردد. تا زمانی که مرکزیت نگارگری در قزوین بود، این هنر همچنان به شکل یک کالا دیده نمی‌شد اما از زمانی که نگارگری به اصفهان رفت، بحث پول به وجود آمد و هنرمندان نگارگر، تبدیل به دکان‌دار شدند. اصفهان همین الان هم چنین وضعیتی را دارد اما شهری مثل تبریز از ورود جریان پول به عرصه نگارگری فاصله گرفت. نگارگری در دوره‌های مختلف تاریخ ایران با وضعیت‌های متفاوتی روبرو می‌شود.

 

یک زمانی آثار نگارگری در اوج خود بود که نمونه‌اش هنوز هم در موزه متروپولیتن نیویورک وجود دارد. یک دوره‌هایی هم نقاشی در ایران خیلی مبتذل می‌شود که به نظرم نقاشی آن دوره‌ها را هم نباید حذف کرد چون نگاه کردن به آن دوره‌ها می‌تواند مسیر نقاشی در آینده را تعیین کند و تجربه ناموفق آن نقاشی‌ها مانع رفتن نقاش‌ها به سمت آن آثار مبتذل شود. نگارگری ایران در دوره مغول‌ها بسیار غم‌انگیز می‌شود. با نگاه کردن به آن آثار می‌توان درد و غم دوران حکم‌رانی مغول‌ها بر این مرز و بوم را احساس کرد. پیش از انقلاب هم هنر ایران تقریباً به دو جریان باستان‌شناسی و مدرنیسم تقسیم شد و این دو روبروی همدیگر قرار گرفتند و هر کدام طرفداران خاص خود را داشتند. در آن سال‌ها هنرمندان خیلی دنبال هنر مردمی نرفتند و هر کدام از آن دو جریان عقاید خودشان را دنبال کردند. این وضعیتی است که بر تاریخ هنر ایران گذشته و با مطالعه آن می‌توان از اجتماع ایران در ادوار مختلف نیز آگاه شد.

 

بعد از جنگ جهانی دوم، نیویورک به مرکزیت هنر دنیا تبدیل شد و خیلی از هنرمندان اروپای شرقی به آن جا عزیمت کردند. هنوز هم خیلی از هنرمندان دنیا تحت تأثیر همان تفکرات هستند. یک زمانی در هنر دنیا بعضی از هنرها برای حتی هنرمندان مطرح جهان هم عجیب بود. خیلی از هنرمندان مطرح اروپا برای اولین بار در مراکش یک نمایشگاه هنرهای اسلامی دیدند و تعجب کردند. همچنان‌که پیکاسو هم در یک موزه آثاری از هنر آفریقایی دید و وحشت کرد. الان دیگر دوران تمرکز کردن روی یک گونه خاص از هنر نیست و دیگر آن اندیشه‌های یونان قدیم را هم نمی‌توان ادامه داد. هنر امروز دنیا به دنبال اندیشه‌ها و افکار جدید است. من امروز می‌بینم که خیلی‌ها می‌خواهند اساطیر ایران را تصویرگری کنند. این کار خیلی سختی است و درک عمیقی می‌خواهد. سخت است بتوان دنیای اساطیر را دوباره تکرار کرد.

 

نمی‌شود یک سری از المان‌های اساطیری را در یک نقاشی به کار گرفت و ادعا کرد که آن اثر یک اثر اساطیری است. مهم این است که ذهنیت نقاش یک ذهنیت اسطوره‌ای هست یا نه. کسی که به اسطوره اعتقادی ندارد، نمی‌تواند یک نقاشی اساطیری بکشد. هم هنرمند باید خودش را بشناسد و هم جامعه باید به درک درستی از هنر و هنرمند برسد. امروز حتی روشن‌فکرها هم هنرمندان را نمی‌شناسند و از آن‌ها توقع آدم‌های سیاسی دارند! از من می‌خواهند تکلیف حزبی خودم را مشخص کنم، در حالی که من اصلاً حزبی نیستم و معتقدم که هنر وسیع‌تر از سیاست و احزاب است.

 

پس از سال‌ها فعالیت در عرصه تجسمی، فکر می‌کنید دولت چه نوع حمایت‌هایی می‌تواند به هنرمندان عرصه تجسمی و به طور کلی به هنرهای تجسمی داشته باشد؟

کیومرث کیاست: شاید یکی از ساده‌ترین کمک‌هایی که می‌تواند انجام بدهد این است که محل مناسبی برای کار کردن امثال من مهیا کند. من می‌خواهم یک جای مناسب برای نقاشی کشیدن داشته باشم که در آن اذیت نشوم. تخت طاووس نمی‌خواهم! دیگر آن هوا و هوس‌ها از سن و سال من گذشته و فقط به جایی احتیاج دارم که امکانات خوبی در آن باشد تا بتوانم از کارم لذت ببرم. من عاشق نقاشی کشیدن هستم و نقاشی کشیدن به یک سری شرایط احتیاج دارد. فرانسوی‌ها برای نقاشی کشیدن به طبیعت می‌روند چون طبیعت زهر آدم را می‌گیرد.

 

من همچین موقعیتی را ندارم. یک زمانی به همسرم می‌گفتم کاش یک کلبه داشتیم که من در آن نقاشی می‌کشیدم و لذت می‌برم. داشتن یک محل مناسب برای نقاشی کردن نیاز من است. به هر حال هنرمند هم یک انسان‌ است و نیازهایی دارد. دولت وظیفه دارد به جریان هنر کمک کند و به کسانی که استعداد هنری دارند، موقعیت و فضای کار بدهد. در کشور ترکیه به راحتی برای هنرمندان ترک فضای کار فراهم می‌شود و آن‌ها با خود دولت همکاری می‌کنند اما در ایران من ندیده‌ام که دولت چنین فضایی را در اختیار هنرمندان بگذارد. خیلی از هنرمندان عراقی، مصری، لبنانی و حتی عربستانی روی تابلوهای بزرگ نقاشی می‌کنند و تابلوهای‌شان را به حراج‌ها و آرت‌های مختلف از جمله آرت دبی می‌برند و می‌فروشند.

 

به نظرم وجود بینال‌ها خیلی مهمتر از حراج‌ها است و باید حتماً یک بینال نقاشی در تهران گذاشته شود تا این بینال بتواند تحولات عرصه نقاشی را نشان بدهد. معتقدم که باید یک فلوچارت از مشکلات عرصه تجسمی تهیه کرد تا همه به وقت نیاز به آن فلوچارت مراجعه کرده و متوجه مشکلات‌شان بشوند و نقاط ضعف خود را تقویت کنند. شخص من هنرمند و یا گالری "ساربان" و دیگر هنرمندان و گالری‌ها به تنهایی نمی‌توانند کار خاصی انجام بدهند. اگر مشکل هنر معاصر به طور گسترده‌تری بررسی شود و در قالب یک فلوچارت، وظایف هنرمند، گالری، دولت و مدیران مشخص شود، آن‌ موقع می‌شود کارهای بزرگتری انجام داد. این کار را حکومت‌ها، کارخانه‌ها و جوامع مختلف هنری انجام داده‌اند و از این طریق به نتیجه رسیده‌اند، نه از طریق تفکرات شخصی افراد.

 

 

آقای باغبان شما در چند نمایشگاه گروهی و از سال گذشته به صورت انفرادی برای آقای کیاست نمایشگاه برگزار کردید؟ آیا این یک اتفاق خاص است یا شما روندی را برای نمایشگاه‌های خود در نظر گرفتید که آثار آقای کیاست هم در دل آن جای می‌گیرد؟

سجاد باغبان: من حدوداً ۲۰ سال پیش در یک آموزشگاه در تبریز با آقای کیاست آشنا شدم. آن آموزشگاه می‌خواست بحث هنر را در تبریز به صورت آکادمیک‌تر مطرح کند و قرار بود یک کلاس تئوری هم در آموزشگاه برگزار شود. من و دیگر دوستانم در آن زمان از کلاس‌های تئوری فراری بودیم اما زمانی که با آقای کیاست آشنا شدیم، بحث‌های‌مان دامنه پیدا کرد و سر کلاس‌های ایشان می‌رفتیم. همه آقای کیاست را به عنوان یک معلم درجه یک و مسلط بر تاریخ، فلسفه و اسطوره‌شناسی هنر می‌شناختیم. خیلی از آدم‌های هم‌نسل من که امروز به جایی رسیده‌اند، موفقیت‌شان را مدیون آن ۲-۳ سالی هستند که آقای کیاست در آموزشگاه تدریس می‌کرد. هیچ کدام از ما هنرستانی‌ها خبر نداشتیم که آقای کیاست نقاشی و طراحی هم انجام می‌دهد. چند سال بعد از آن در یک کتابفروشی دیدم که یک مجموعه کتابی با نام "مجموعه طراحی‌های کیومرث کیاست" به فروش می‌رسد. نگاه کردم و دیدم که آن کتاب در سال ۵۶ چاپ شده. کنجکاو شدم و بعد متوجه شدم که این کیومرث کیاست همان معلم سابق خودم در آموزشگاه است. از آن ماجرا گذشت تا این‌که سال‌ها بعد احساس کردم که بی‌انصافی است اگر آقای کیاست به عنوان یک طراح معرفی نشود. ایشان به عنوان یک کاریکاتوریست کاملاً شناخته شده بود اما عموم مردم نمی‌دانستند که آقای کیاست یک نقاش و طراح بسیار خوب است. به همین خاطر بود که سعی کردم چهره آقای کیاست به عنوان یک هنرمند نقاش و طراح در جهان "فاین آرت" هم مطرح شود.

 

پروژه همکاری‌تان با آقای کیاست از چه زمانی استارت خورد؟

سجاد باغبان: از ۵ سال پیش. از همان موقع برای این همکاری یک برنامه تدوین کردم و آقای کیاست را تشویق کردم که روی طراحی تمرکز بیشتری کند. تصمیم گرفته شد که یک کتابی از ایشان منتشر شود و آثار ایشان مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد. یک نمایشگاه "مرور بر آثار" نیز برای آقای کیاست به کمک آقای ذوالنور در خانه هنرمندان گذاشته شد که نمایشگاه موفق و خوبی بود و جزو بهترین نمایشگاه‌های آن موقع خانه هنرمندان شد. در مورد آثار نمایشگاه مرور بر آثار کیومرث کیاست بر خلاف رویه رایج در خانه هنرمندان، به فروش رسید و این فرآیند همینطور دارد ادامه پیدا می‌کند. آقای کیاست هر دفعه یک چیز جدیدی برای رو کردن دارد. آقای کیاست آدم هنرمندی است اما آدم دیپلماتی نیست که بتواند کارهایش را مدیریت کند. من حس می‌کنم که در این چند ساله به صورت غیر رسمی و بدون این‌که نامم روی پوستر نمایشگاه‌های آقای کیاست بیاید، به نوعی کیوریتور آثار ایشان بوده‌ام. حتی در این پروژه در مورد انتخاب نویسنده، ناشر کتاب و انتخاب گالری‌ها نیز تصمیم‌گیری کردم و امیدوارم این پروژه موفق شده باشد.

 

خوشبختانه الان کیومرث کیاست به عنوان یک طراح و کسی که در زمینه "فاین آرت" کار می‌کند در جامعه حرفه‌ای تجسمی شناخته شده و این بخشی از اهداف من بود. من معتقدم که الان بحران مدیریت در هنر وجود دارد. در حال حاضر حتی فوتبالیست‌های درجه ۲ هم مدیر برنامه و مشاور دارند اما آرتیست‌های درجه یک کشور این را از خودشان دریغ می‌کنند. من در مورد آقای کیاست سعی کردم نقش یک مدیر برنامه را برای ایشان ایفا کنم و خوشبختانه آقای کیاست هم در بین هنرمندان ما استثناء هستند و خیلی خوب گفت‌وگو می‌کنند.

 

نمایشگاه "روایت جنون" بر اساس همین برنامه‌ریزی شکل گرفته است؟ یعنی در انتخاب موضوع نمایشگاه هم مشاوره‌ای صورت می‌گیرد؟

کیومرث کیاست: فروردین سال گذشته نمایشگاهی با عنوان "زندگی دوزخی من" برگزار کردم. این عنوان به هر طریق برگرفته از شرایط زندگی و وضعیت خود من بود. بعد از آن نمایشگاه قرار بود اردیبهشت ٩٥ کار جدیدی را شروع کنم. می‌خواستم زندگی خود از کودکی را بیان کنم؛ اما خب حادثه‌ای مسیر این آثار را تغییر داد. متأسفانه خانم من از سال ٩٢ بیماری شدیدی گرفت و هم‌زمان با بیماری سرطان و مراحل شیمی‌درمانی که صورت می‌داد، ما با یکدیگر رنج می‌کشیدیم و به‌همین‌خاطر در "زندگی دوزخی من" طراحی‌های خاصی شکل گرفت؛ اما متأسفانه بدن همسرم شروع کرد به گسترش متاستاز و تیرماه سال گذشته بیماری او شدید شد. من در تیرماه اثری کشیدم و هنوز باور نداشتم که این اتفاق رخ خواهد داد و متأسفانه اول مرداد همسر من دیده از جهان فرو‌بست. آن اثر که در تیر ماه کشیدم، شکل چندپاره‌ای داشت که با همه آثار این نمایشگاه نیز فرق می‌کند. من بعد‌ها به خودم که نگاه کردم، دیدم تکه‌ای از من از بین رفته و این مسئله در این آثار به‌خوبی دیده می‌شود.

 

در حقیقت آن اثر اولیه یک نوع فراروی بود که در علم روان‌شناسی به آن می‌پردازند که انسان حس‌هایی را می‌بیند که خیلی هم واقعی نیست؛ اما می‌تواند آینده را پیش‌بینی کند. به هر طریق دیدم بعد از مرگ همسرم تکه‌ای از من کنده شده است و حس‌هایی داشتم و باورم نمی‌شد که این اتفاق رخ داده است. هفت، هشت روز پس از مرگ همسرم شروع کردم به اسکیس‌زدن و بر سر مزارش قول دادم که این پتانسیل عظیم، حالت نامتعارف، این حس عاطفی را که با خاطرات، یادآوری‌ها و نیازهای حسی و عاطفی من گره خورده بود، به اثر تبدیل می‌کنم و نمی‌گذارم این مرگ به سادگی بگریزد. من از اول مهر کار را با پتانسیل‌های حاصل از مرگ همسرم شروع کردم. حقیقت آنجاست که من مرگ‌اندیش نیستم. من زندگی را دوست دارم و داشتم. من در حقیقت به گذشته، به زیبایی و مفهوم‌های فلسفی که می‌فهمیدم، رجوع کردم و سعی کردم بر پایه آنچه کسب کرده‌ام، آنها را به تصویر بکشم؛ ولی نظرم این بود آثارم مشمئزکننده و مرگ‌اندیش نباشد؛ اما درد و غم و حالاتم را نشان بدهد و نمی‌توانستم غیر از این تصویرها و خطوط کار کنم.

 

سجاد باغبان: من دوست دارم موضوعی را مطرح کنم. از ابتدا بنا بر این بود که من به عنوان کیوریتور، استیتمنت نمایشگاه را بنویسم. چند متن را هم پیش‌نویسی کردم اما در نهایت چند جمله از متن بلندی که خود آقای کیاست نوشته بود را برداشتم و آن چند جمله تبدیل شد به استیتمنت فعلی نمایشگاه. در گالری "ساربان" این‌که خود آرتیست استیتمنت نمایشگاه را بنویسد جزو خط قرمزها است ولی در مورد این نمایشگاه با دوستان مشورت کردم و مشکلی در این باره پیش نیامد. متن‌هایی که خود من برای استیتمنت نمایشگاه نوشته بودم راجع به مفهوم درد و رنج و نسبت آن با هنر بود. در ادبیات جهان میان درد و رنج با هنر و ادبیات پیوند خاصی وجود دارد. من به شخصه ریاضت‌هایی که آقای کیاست برده را به چشم دیده‌ام. از دست دادن همسر، آقای کیاست را آتش می‌زد اما دردهای ایشان خیلی بیشتر از دردهای شخصی است. به همین خاطر آثار آقای کیاست هیچ ارجاعی به زنانگی و مردانی یا به ترک و ایرانی بودن ندارد و همه یک ناخودآگاه جمعی هستند.

 

کیومرث کیاست: برای من رنج شخصی بهانه‌ای بود برای شروع کردن به کار. وقتی یک شرایط بحرانی برای هنرمند به وجود می‌آید، هنرمند باید از این شرایط استفاده کند، وگرنه در حالت عادی چیز خاصی هنرمند را به سمت خلق اثر هنری سوق نمی‌دهد.

 

آقای باغبان، نمایشگاه قبلی آقای کیاست را هم شما در گالری "ساربان" برگزار کردید. نمایشگاه فعلی چه تفاوت‌هایی با نمایشگاه قبلی دارد؟

سجاد باغبان: در آثار آقای کیاست استمرار را می‌شود دید. به نظرم آثار نمایشگاه "روایت جنون" خودآگاه‌تر بودند اما همچنان یکی از مهمترین ویژگی‌های کار آقای کیاست این است  که آثار ایشان را ناخودآگاه مدیریت می‌کند تا این‌که خود ایشان بخواهند آن آثار را مدیریت کنند. در نمایشگاه "روایت جنون"، بداهگی و حضور ناخودآگاه بیشتر از نمایشگاه قبلی شده و جزو ویژگی‌های متمایزکننده آثار محسوب می‌شود. آثار این نمایشگاه اکسپرسیوتر شده‌اند و بعضی‌های‌شان انگار ناخودآگاه انسان را هم نشان می‌دهند. خیلی از آثار هولناک هستند و فرم‌های عجیبی در اندام آن‌ها دیده می‌شود. مثلاً اندام‌های رشد نکرده برای من نشانگر وضعیت کشورمان هم هست.

 

این الزاماً به حاکمیت سیاسی و دولتی بر نمی‌گردد و یکی از ویژگی‌های جامعه است. آثار نمایشگاه "روایت جنون" به جز یک اثر رنگی، خیلی شخصی نیستند و آقای کیاست در این نمایشگاه مسأله و دغدغه‌اش را تبدیل به مسأله و دغدغه دیگران کرده. در این نمایشگاه مخاطب کیومرث کیاست را متفاوت از کیومرث کیاست معلم، مطبوعاتی و کاریکاتوریست می‌شناسد. البته در مورد کاریکاتوریست بودن آقای کیاست می‌شود خیلی بحث کرد که کارهای ایشان واقعاً کاریکاتور است یا نه. من در مورد آن آثار آقای کیاست یک جهان دشواری را متصورم که نمی‌دانم اسمش چیست. اصلاً گفتن کلمه کاریکاتوریست یا طراح در مورد آقای کیاست کجای کار ایشان را پوشش می‌دهد؟

 

احتمالاً چون کاریکاتور نزدیک‌ترین فضا به چارچوب کاری ایشان بوده به آقای کیاست گفته‌اند کاریکاتوریست. من نمی‌دانم اسم آن کارها را چه بگذارم. خیلی از هنرمندان برای جامعه هنر یک سری قوانین را وضع کردند که الان هنر جهان بر اساس آن قوانین مشخص می‌کند که یک اثر هنری در چه ژانری قرار می‌گیرد. الان خیلی‌ها می‌توانند مثل کارهای ونسان ون ‌گوگ نقاشی کنند اما این ون‌ گوگ بود که آن سبک از نقاشی را خلق کرد و خلق او هم یک خلق جهانی بود. تا قبل از ون گوگ کسی آن شکل از نقاشی را بلد نبود. خط نستعلیق را هم خیلی‌ها می‌توانند مثل میرعماد بنویسند اما این میرعماد بود که برای آن چارچوب و قوانین خاصی را وضع کرد و امروز همه خط نستعلیق را به آن واسطه می‌شناسند. به نظرم آن آثاری که مردم از آقای کیاست به عنوان کاریکاتور می‌شناسند، فعلاً در هیچ چارچوبی قرار نمی‌گیرد و شاید چون فضایش به فضای کاریکاتور نزدیک‌تر است با این عنوان شناخته می‌شود. در ذهن آقای کیاست یک جهانی وجود دارد که قوانینش گاهاً ناخودآگاه است و هنوز به خودآگاه تبدیل نشده. بعضی وقت‌ها قوانین موقع خلق اثر وضع می‌شوند و الان حتی در مورد آثار آقای کیاست در نمایشگاه "روایت جنون" هم این سؤال وجود دارد که این آثار در چه مدیومی قرار می‌گیرند؟ من این آثار را طراحی می‌دانم چون طراحی رسانه‌ای است که می‌تواند نقاشی را هم در بر بگیرد. این آثار جهان‌ بزرگتری از نقاشی را در بر می‌گیرد و شاید بهتر باشد که به آن‌ها گفت "طراحی".

 

گالری "ساربان" قصد ندارد برنامه‌ای که برای آقای کیاست برگزار کرد را برای هنرمندان دیگر نیز تکرار کند؟

سجاد باغبان: برگزاری نمایشگاه‌هایی نظیر "روایت جنون" جزو ایده‌ها و پروژه‌های شخصی من بود و در زمانی که در خانه هنرمندان مدیر بخش پژوهشی بودم به این پروژه‌ها رسیدم. از زمانی که مدیریت گالری "ساربان" را به عهده گرفتم هم سعی کردم این پروژه را خیلی سیستماتیک‌تر جلو ببرم و آن را به یک تم برای گالری تبدیل کنم. گالری‌داری از یک جهاتی سخت است و از یک جهاتی راحت. بیش از صد گالری در سطح شهر تهران وجود دارد که برخی سعی می‌کنند با هر حرکتی که به فکرشان می‌رسد، اسم گالری‌شان را سر زبان‌ها نگه دارند. من سعی کردم این رویه را در پیش نگیرم و از همان زمانی که کارم را در گالری "ساربان" شروع کردم، فکر کردم که کیوریتورال نمایشگاه‌ها می‌تواند یک ویژگی متمایز باشد. الان در ایران رابطه آرتیست و گالری مثل رابطه نویسنده و ناشر است.

 

ناشر به نویسنده می‌گوید کتابت را بیاور، آن را یا چاپ می‌کنیم یا نمی‌کنیم و همین رویه در مورد گالری‌ها و نویسندگان هم وجود دارد. من سعی کردم نحوه همکاری گالری با آرتیست به یک پروسه تبدیل شود. پروسه‌ای که احتمالاً ۶ ماه تا یک سال طول می‌کشد. گالری "ساربان" سعی می‌کند برای هر مجموعه یک کیوریتوری داشته باشد که آرتیست بتواند به او اعتماد کند. امیدوارم این پروژه ادامه پیدا کند. مشخص نیست که در آینده شیوه کار گالری چطور است اما احتمالاً کلیت استراتژی گالری همین خواهد بود. گالری "ساربان" به دنبال این است که نمایشگاه‌هایش در یک پروسه کوتاه مدت ده روزه نباشد و هر کدام در یک فرایند مستمر قرار بگیرند. نمایشگاه بعدی ما نمایشگاه یک هنرمند جوان ۲۰ و چند ساله است که اولین نمایشگاه انفرادی‌اش را می‌خواهد برگزار کند. گالری "ساربان" با این هنرمند هم با همان نظامی برخورد می‌کند که با آقای کیاست با آن جایگاه و پیشینه‌ بلندش برخورد کرد. امیدوارم گالری در این راه موفق باشد.

 

 

 

 

  • 19
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش