پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴
۱۸:۴۷ - ۲۴ شهریور ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۶۰۶۴۳۵
فیلم و سینمای ایران

گفت‌وگو با راما قويدل، كارگردان فيلم «چاقی» به بهانه اكران در سينماها

نقدها را میپذيرم ولی فيلم را تكه پاره كردند

راما قويدل,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,سینمای ایران

فيلم راما قويدل روايتي است از روزمرّگي‌ها و گسست زندگي زناشويي. داستان چاقي درباره يك صدابردار حرفه‌اي سينما (علي مصفا) است كه ناگهان خود را گرفتار عشقي مي‌بيند كه او را مجبور به انتخاب مي‌كند، انتخاب بين عشق يا وجدان... چاقي با بازي حميد فرخ نژاد، علي مصفا، لادن مستوفي و مهسا كرامتي اين روزها در سينماها نمايش داده مي‌شود. به همين بهانه با كارگردان اثر گفت‌وگويي انجام داديم كه از نظر مي‌گذرانيد.

وقتي فعاليت‌هاي شما را مرور مي‌كردم از آنجايي كه پدرتان از كارگردانان شناخته شده سينما است و شما هم كارتان را با سينما آغاز كرديد، به نظرم آمد به كار در تلويزيون علاقه بيشتري داريد و كفه فعاليت شما در اين بخش سنگين‌تر است. خود شما چه نظري داريد؟

همان طور كه اشاره كرديد من اساسا بچه سينما هستم. از سال ۶۷ در سينما كار مي‌كنم ولي بعدتر به سبب بيشتر شدن پروژه‌هاي تلويزيوني و كمتر شدن پروژه‌هاي سينمايي و البته ماجراهاي پيچيده‌اي كه در سينما وجود دارد رفته رفته جذب تلويزيون شدم. يعني در سريال‌هاي تلويزيوني زيادي به عنوان دستيار و برنامه‌ريز كار كردم و بعد به عنوان تدوينگر جا افتادم. به مرور خواه‌ناخواه تلويزيون براي من عرصه ممكن‌تر و جذاب‌تري شد. خصوصا در آن دوره طلايي كه من وارد تلويزيون شدم فضاي كار در تلويزيون فضاي تجربه‌گرا و مناسبي بود براي جوان‌هايي كه مي‌خواستند وارد كار شوند و اين تجربه‌گرايي جوانان فيلمساز براي مديران به ‌شدت محترم بود.

در واقع يك جورهايي روي جوان‌هايي كه وارد فضاي فيلمسازي تلويزيون مي‌شدند، سرمايه‌گذاري مي‌كردند. چه در شكل تله‌فيلم و چه در چارچوب سريال‌سازي. حدود ۱۳ -۱۲ سال قبل، تقريبا در سال ۸۵، اولين فيلم تلويزيوني را ساختم و همين سكوي پرتابي برايم شد و پياپي فيلم‌ها و سريال‌هاي بعدي را ساختم. در دوره‌اي پركار بودم و خيلي كار مي‌كردم و اين پركاري من خيلي از دوستان من را مي‌آزرد كه چرا من اينقدر كار مي‌كنم. حتي كوشش مي‌كردند مانعي بر سر راهم قرار دهند.

نكته ديگر اينكه فيلمي در كارنامه شما ديده مي‌شود به اسم «راه نجات». فرجام آن فيلم چه شد؟ اگر شما آن فيلم را داريد، پس چرا عنوان فيلم اولي به شما اطلاق مي‌كنند؟

«راه نجات» در ابتدا يك فيلم با فرمت ويديويي بود كه از نظر من فيلم جذاب و مهرباني بود و فيلمنامه خوبي هم داشت و در نهايت فيلم لطيف و خوبي از كار در آمد. توليد‌كننده آن فيلم شبكه سحر، بخش برون مرزي صدا و سيما بود. بعد از ساخته شدن فيلم با توجه به اينكه خروجي مورد رضايت قرار گرفته بود مدير بخش برون‌مرزي شبكه سحر از احتمال اينكه فيلم را به ۳۵ ميليمتري تبديل كنند و در سينماها نمايش دهند به من گفت. در مرحله بعد اين فرآيند طي شد و اساسا فيلم «راه نجات» در جشنواره اصفهان فيلم كودك نمايش داده شد و دو جايزه كارگرداني هم گرفت اما وقتي به جشنواره فيلم فجر رسيديم آقاي سيمون سيمونيان به من گفت پروانه ساخت راه نجات سينمايي نيست و طبيعتا نمي‌توانيم به عنوان فيلم سينمايي اين اثر را قلمداد كنيم و به جشنواره فجر دهيم.

همان ماجراي خسته‌كننده بروكراسي اداري ساخت فيلم اول كه پيش روي كارگردانان فيلم اولي است كه حتما بايد پروانه ساخت از وزارت ارشاد بگيرند.

طبيعتا من هم در مقابل اين نظر اصراري نكردم و اين فيلم از شركت در جشنواره فجر باز ماند و من هم اين‌طور فكر كردم كه «راه نجات» يك فيلم سينمايي نيست و فيلم «چاقي» شد اولين فيلم سينمايي من.

صرف نظر از موضوع خيانت در فيلم چاقي، انتخاب سوژه فيلم كه به روزمرّگي و گسست زندگي زناشويي اشاره دارد از مباحث روز برخي خانواده‌ها به شمار مي‌رود. چطور شد اين سوژه را به عنوان اولين فيلم سينمايي انتخاب كرديد؟ فيلمي كه بتوانيد با ساخت آن بين همكاران‌تان در سينما عرض اندام كنيد.

من با واژه خيانت در اين فيلم موافق نيستم.

اين خودش محل بحث است.

از نظر من در فيلم «چاقي» هيچ نوع خيانتي وجود ندارد. اما كانسپت اصلي فيلم براي من از جايي شروع شد كه به واسطه رابطه با دوست خوبي كه از همكاران خودم در سينما هستند با اين موضوع مواجه شدم. يك آقاي پنجاه و خرده‌اي سال كه اين اتفاق در زندگي براي او رخ داده بود. به اين ترتيب كه در زندگي علاقه‌مند به خانمي شده بود...

به غير از همسر خودش؟

بله و با او هيچ رابطه مشخصي پيدا نكرده بود. فقط يك رابطه عاشقانه دروني بود. در واقع خودم شاهدي بودم بر روند تدريجي مرگ يك عشق كه واقعا هم عاشقانه بود. اين سوال براي من ايجاد شد كه اگر مردي كه همه ‌چيزش در زندگي سرجايش است و از يك زندگي استيبلي برخوردار است و همسر زيبا با رابطه نسبتا خوبي در زندگي دارد (چون همان طور كه مي‌دانيم زندگي زناشويي دستخوش مسائل و اتفاقات زيادي است و هيچ زندگي بي‌مساله نيست) اگر يك روزي متوجه شد كه عاشق شده آيا مقصر است؟ آيا اصلا در اين ماجرا مقصري وجود دارد؟ روح اصلي اين فيلم در چنين شرايطي است كه آدم‌ها مبتلا به درد عشق مي‌شوند. اين ابتلا آيا تقصير خودشان است؟

در اين زمينه طبيعتا بحث‌هاي زيادي وجود دارد...

دقيقا؛ در آن زمان عده‌اي معتقد بودند كه بله تقصير خودش است و او مي‌تواند خودش را اداره كند. خيلي‌ها مي‌گفتند نه اين مساله ارادي نيست و من هم در اين فيلم دنبال جواب اين سوال بودم كه اگر ارادي نيست پس چگونه ما اين شخص را مقصر مي‌پنداريم؟ چون احساس خود من و شناختي كه از مقوله عشق دارم دو شاخه كميكال و اسپريچوال است كه در هر دو شكل فرآيند ارادي نيست. براي من سوال بود كه اگر اين اتفاق افتاد اين وسط چه كسي مقصر است؟ با اين پيش فرض كه اساسا مقصري وجود دارد و اگر وجود ندارد در مواجهه با اين ماجرا چه كار بايد كرد كه به دنبال اين سوال در لابه لاي فيلم گشتم.

اما فيلم چاقي از اين حيث جلب‌ توجه مي‌كند كه موضوعي انساني دارد. اينكه آدم‌ها لغزش‌ناپذيرند و ممكن است در هر موقعيت و جايگاهي ناخواسته دچار اشتباه شوند.

نمي‌دانم آيا قطعي و محتوم مي‌توانيم اسم اين ماجرا را لغزش بگذاريم يا نه. به نظرم اين يك موقعيت انساني است كه هر انساني ممكن است دچار شود. سوال من اين است كه در شرايطي كه امير نريمان در آن قرار مي‌گيرد آيا مقصر هست يا نه؟ آيا اصلا مقصري وجود دارد؟ چالش ماجرا اين است كه آيا اين اتفاق محتوم است يا نيست؟ آيا اين شرايط قابل پيگيري و بازدارندگي هست يا نه؟ من به شكل قطعي نمي‌توانم بگويم اين لغزش و خطا است. به هر حال يك احساس انساني كه بعضي معتقدند انسان مي‌تواند درش دخل و تصرف داشته باشد و بعضي هم معتقدند نمي‌توانند دخل و تصرفي داشته باشد. من هم در نوسان هستم بين اين دو طيف. با ساخت اين فيلم سعي كردم به اين نتيجه برسم كه كدام يكي از دو دسته تفكر درست‌تري دارند؟ به هر حال در جهان هستي قطعيت وجود ندارد و اين نوسان در شرف وقوع است.

گويا فيلمنامه‌اي كه مقابل دوربين رفت با آن فيلمنامه مورد علاقه‌تان فاصله زيادي داشت. برايمان توضيح مي‌دهيد ماجرا چه بود؟

بله، ما فيلمنامه را نوشتيم از ارشاد پروانه ساخت گرفتيم. خاطرم هست آن زمان وزارت ارشاد پنج مورد تذكر جدي و كوچك به فيلمنامه وارد دانست كه كاملا درست هم بود و ما اين موارد مميزي جزيي را رعايت كرديم. اما سه روز مانده به شروع فيلمبرداري به يكباره از تهيه‌كننده پروژه براي من پيغام آمد كه با اين فيلمنامه مشكل داريم و آن را نمي‌سازيم! آن هم فيلمنامه‌اي كه برايش پروانه ساخت گرفته بوديم و به لحاظ حقوقي و اجرايي با ساخت آن مشكلي نداشتيم. در واقع تهيه‌كننده مي‌خواست در فيلمنامه اديت و مميزي مجددي اعمال كند و من در وهله اول نپذيرفتم و زير بار نرفتم و ماجرا پيچيده شد و با خودم گفتم كه اين فيلم را هم نتوانستم بسازم.

اما مشاور من آقاي محمدحسين لطيفي ميانجيگري كرد و به من توصيه كرد كه فيلم اول را بالاخره بايد بسازم. من بين ساختن و نساختن قرار گفتم. يك راه اين بود كه فيلم بايد با تهيه‌كننده‌اي ساخته شود و من با اين شرايط فيلم را بسازم. و شكل دومش اين بود كه صبر كنم هر وقت دلم خواست مطابق با شرايط ايده‌آل فيلمم را بسازم. در نهايت اينكه فيلم را ساختم اما فيلمنامه دچار تغييرات بنيادي و زيربنايي شده بود.

هنوز كه هنوز است نفهميدم علت اينكه چرا تهيه‌كننده‌اي كه خودش فيلمنامه را خوانده و به وزارت ارشاد ارايه داده بود دوباره خواسته فيلمنامه تغيير كند؟ به جزييات بيشتر از اين ماجرا نمي‌پردازم. چون خاطره تلخي برايم است. در نهايت فيلمي كه شما بر پرده مي‌بينيد بخش اعظم آن دچار مميزي شده است. البته فيلمنامه ما از ابتدا شريف و اخلاقي بود و كاملا موازين اخلاقي در آن رعايت مي‌شد ولي تهيه‌كننده مي‌خواست كه فيلمنامه به شكل اوليه نباشد و آن طور كه او مي‌خواست باشد. در نهايت هم به خواسته خود رسيد.

وقتي فيلمنامه با سليقه شما جور نبود چرا تن به ساخت آن داديد؟ چون به هر حال منتقدان و مخاطبان كه نمي‌دانند فيلم با چه ميزان مميزي كه دلخواه كارگردان نيست، ساخته شده است.

من بعد از حدود ۲۵ سال كار در سينما و حدود ۱۰ سال كار براي تلويزيون براي اولين ‌بار مي‌خواستم فيلم سينمايي خودم را بسازم و در موقعيت پيچيده‌اي قرار گرفته بودم كه انتخاب سختي پيش رو داشتم، مثل انتخاب سوفي فيلم معروف امريكايي راجع به جنگ جهاني دوم (مي‌خندد). ترجيح دادم فيلم اولم را بسازم و به جرگه كارگردانان حرفه‌اي بپيوندم. نمي‌دانستم بعدها شرايط فيلمسازي برايم مهيا مي‌شود يا خير چون به نسبت همسن و سالان خودم از شرايط بهتري در فيلمسازي برخوردار بودم. نمي‌دانم درست يا غلط ولي بالاخره تصميمم را گرفتم و الان شرمسار هم نيستم. معتقدم فيلم مي‌توانست از اين چارچوبي كه دارد بهتر باشد ولي بالاخره زندگي همين است.

انتقادي كه به فيلم شما وارد است اين كه دلايل كافي براي برخي اتفاقات در فيلم وجود ندارد. اينكه آيا موضوع اصلي فيلم چاق بودنِ امير است؟ يا احساس علاقه‌اي كه در او به وجود آمده؟ رابطه امير و همسرش مشخص نمي‌شود و هيچ گفت‌وگويي ميان آنها شكل نمي‌گيرد؛ چرا؟ دليل اين لكنت در فيلم همان مميزي بود؟

بله، اين نقد به فيلم وارد است. دليل اصلي هم به فيلمنامه آسيب‌ديده برمي‌گردد كه خودش گوياي اين مطلب است. در واقع مميزي شاكله فيلمنامه را به هم ريخته و امكان ترميم در شكل نهايي فيلم وجود نداشت و من هم فضا براي پرداخت نداشتم. همين براي مخاطب ايجاد گنگي به وجود مي‌آورد. به عنوان مثال در فيلمنامه صحنه‌اي وجود داشت كه حميد فرخ‌نژاد با شادي مي‌آمد منزل امير نريمان و مي‌پرسيد راجع به نحوه آشنايي امير نريمان و همسرش و همين مساله گذشته آنها را باز مي‌كرد. به دستور تهيه‌كننده اين صحنه حذف شد. امكان پرداخت در شكل و شاكله جديد وجود نداشت. شايد من بايد بيشتر مي‌پرداختم اما فضا به من اجازه نداد.

اين روزها فروش فيلم‌ها به‌ شدت پايين است، از جمله فيلم چاقي. چنين فروشي براي فيلم‌هاي تابستان بعيد به نظر مي‌رسيد. به نظرتان چرا اين‌ طور شده است؟

چه موقعي كه فيلمنامه «چاقي» را مي‌نوشتم و چه زماني كه فيلم را مي‌ساختيم از همان ابتدا صد درصد مي‌دانستم كه جنس اين فيلم متعلق به سينماي گيشه‌ نيست. به تبع توقع فروش خيلي زيادي از اين فيلم نداشتم و فكر نمي‌كرديم فيلمي را توليد مي‌كنيم كه قرار است گيشه‌ها را تصاحب كند و فروش ميلياردي داشته باشد (پنج سال قبل كه ما اين فيلم را مي‌ساختيم اگر فروش فيلمي به ميليارد مي‌رسيد فروش خوبي داشت) بنابراين با فيلمي مواجه بوديم كه قرار است شريف و محترم باشد و حرفي براي گفتن داشته باشد . توقع من به عنوان سازنده فيلم اين بود كه بتواند پول ساختش را در بياورد و به سود اندكي هم برسد.

فيلم ساخته شد و وارد جشنواره شد و طبيعتا بعداز جشنواره وارد سيستم پخش شد. من نمي‌خواهم وارد جزييات آن شوم اما از همان زمان يكي دو پخش‌كننده درخواست پخش فيلم را داشتند كه به دلايل عجيب و غريبي با تهيه‌كننده به توافق نرسيدند و فيلم به دست پخش‌كننده‌اي افتاد كه سال‌هاي سال فيلمي را پخش نكرده بود و بيرون گود ايستاده بود و بخشي از دوستان پخش‌كننده تصميمي داشتند ايشان را به گود پخش فيلم را برگردانند و قرار بود كه فيلم من اين وسط قرباني اين اتفاق شود و اين ماجرا به خاطر ناتواني آن دوست عزيز در گرفتن اكران و سينماها دچار مسائلي شد.

حالا بعد از پنج سال كه اين فيلم بالاخره توانسته به اكران برسد و رنگ پرده را به خودش ببيند براي من اتفاق بزرگي است. در حال حاضر به خاطر توليد سريال «ايلدا» در تهران نيستم و در جزييات ماجراي اكران قرار ندارم اما بر اساس اطلاعاتي كه به دست من مي‌رسد در كنار مجموعه فيلم‌هايي كه با هم نمايش داده شدند وضعيت اكران اين فيلم از بقيه بهتر است و فيلم ما بيشتر مي‌فروشد. به هر جهت با توجه به ماجراهاي تعطيلات و ايام عزاداري چه توقعي مي‌توان از فروش بيشتر فيلم داشت؟

با وجود اين مشكلات چرا اعتراضي نكرديد؟

پدرم من مرد بزرگي است و من به او افتخار مي‌كنم. از فعل ماضي استفاده نمي‌كنم چون معتقدم كسي كه كار هنر مي‌كند هرگز تمام نمي‌شود. تا دنيا دنياست آثارش باقي مي‌ماند. يادم است آخرين مصاحبه مرحوم پدرم اين بود كه ما ادعايي نداريم. من كه فرزند او هستم كه اصلا هيچ. نمي‌فهمم ادعا در هنر يعني چه؟ از نظر من سينما مسابقه نيست و نبايد در آن جنگ و دعوايي وجود داشته باشد.

من فيلمسازم؛ زندگي و عشق من فيلم ديدن و كتاب خواندن است. از وودي آلن پرسيدند چرا هيچ ‌وقت نمي‌روي جايزه فيلم‌هايت را بگيري؟ گفته بود از نظر من مسابقه در هنر بي‌معناست؛ در بچگي در مسابقه دو شركت كردم و زودتر از بقيه توانستم به خط پايان برسم و آن جايزه تنها جايزه‌اي بود كه در زندگي‌ام گرفتم چون خط پاياني وجود داشت. در هنر خط پاياني وجود ندارد. وقتي مقوله هنر و خوانش من از هنر اين است چه جايي براي ادعا و حريف طلبيدن و خودنمايي مي‌ماند؟ من به تأسي از پدر سرم را پايين مي‌اندازم. اگر حرفي براي گفتن بود با كار كردنم نشان مي‌دهم. ساخت فيلم يا سريال يا درس دادن فرقي ندارد. ما خانوادگي معلم هستيم و اين باعث افتخار من است.

سه روز مانده به شروع فيلمبرداري به يكباره از تهيه‌كننده پروژه براي من پيغام آمد كه با اين فيلمنامه مشكل داريم و آن را نمي‌سازيم! آن هم فيلمنامه‌اي كه برايش پروانه ساخت گرفته بوديم و به لحاظ حقوقي و اجرايي با ساخت آن مشكلي نداشتيم. در واقع تهيه‌كننده مي‌خواست در فيلمنامه اديت و مميزي مجددي اعمال كند و من در وهله اول نپذيرفتم و زير بار نرفتم و ماجرا پيچيده شد و با خودم گفتم كه اين فيلم را هم نتوانستم بسازم. اما مشاور من آقاي محمدحسين لطيفي ميانجيگري كرد و به من توصيه كرد كه فيلم اول را بالاخره بايد بسازم.

تينا جلالي

etemadnewspaper.ir
  • 9
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش