شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۲۱:۳۷ - ۲۶ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۶۷۴۲
فیلم و سینمای جهان

سريال «داستان نديمه» يکی از پرطرفدارترين سريال‌های اين روزهای دنياست

 اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان,داستان نديمه

داستان خدمتکار ازجمله سریال‌هایی است که می‌توان در ژانر علمی- تخیلی دسته‌بندی کرد. داستان این سریال در شهر کمبریج در ماساچوست ایالات متحده آمریکا رخ می‌دهد. پس از ترور رئیس‌جمهور آمریکا با گلوله و به رگباربستن همه اعضای کنگره ایالات متحده، انقلابی در کشور رخ می‌دهد، قانون اساسی لغو شده و حکومتی تمامیت‌خواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل می‌شود. در این حکومت جدید آزادی‌های فردی اکثر شهروندان پایمال می‌شود و همه ادیان به جز دین رسمی کشور، ازدواج مجدد، طلاق، سقط جنین و هم‌جنس‌گرایی غیرقانونی اعلام می‌شود. متخلفان مذهبی و سیاسی اگر بخت یارشان باشد به مناطق سمی و خطرناک که کولونی نامیده می‌شوند فرستاده می‌شوند، وگرنه در بیشتر موارد با طناب‌دار اعدام شده و به «دیوار» آویخته می‌شوند تا مایه عبرت بقیه باشند. 

 

در این سریال داستان از زبان زنی از طبقه کلفت‌ها روایت می‌شود که نام واقعی او را هرگز نمی‌فهمیم، ولی لقب او از آنجا که نام فرمانده‌اش «فرد» است، «اُفرد» (Offrefd) است. اُفرد پیش از انقلاب گیلاد همسر و یک دختر کوچک داشته است. از آنجا که شوهرش پیش از او با زن دیگری ازدواج کرده بوده ازدواج آنها از سوی حکومت جدید غیرقانونی اعلام می‌شود و پس از فراری ناموفق، زن دستگیر می‌شود و (چون بچه داشته و باروری خود را ثابت کرده است) به مرکز سرخ که مرکز آموزش کلفت‌هاست منتقل می‌شود و دخترش به خانواده یک فرمانده بی‌فرزند داده می‌شود. اُفرد از سرنوشت دختر و شوهرش اطلاعی ندارد. او در خلال ماجراهای روزانه خود، خاطرات قدیمی‌اش را نیز بازگو می‌کند که فضای خفقان‌آور جمهوری گیلاد را برای خواننده ترسیم می‌کند. مؤخره داستان حدود ٢٠٠ سال پس از این ماجراها رخ می‌دهد و در آن یک محقق چگونگی کشف خاطرات اُفرد و شرایط جمهوری گیلاد را شرح می‌دهد.  این سریال ازجمله سریال‌های پرمخاطب است که تاکنون توانسته جوایز متعددی را به خود اختصاص دهد. سریال سرگذشت ندیمه به وسیله   بروس میلر اقتباس شده و تهیه‌کننده اجرائی آن، وران لیتلفیلد است. الیزابت ماس یکی از نقش‌های اصلی این سریال را بر عهده دارد که تاکنون نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده است.

 

در بهار سال ١٩٨٤، نوشتن رمانی را شروع کردم که در ابتدا نامش «داستان ندیمه» نبود. ذهنیاتم را روی کاغذ‌های کهنه و چرک‌نویس می‌نوشتم و بعد از آن با یک ماشین تحریر دستی که کرایه کرده بودم، آن دست‌خط خرچنگ‌قورباغه را بازنویسی می‌کردم و نظم می‌بخشیدم. ماشین تحریر آلمانی بود چون آن زمان در برلین غربی زندگی می‌کردم که با دیوار برلین از برلین شرقی جدا شده بود: اتحاد جماهیر شوروی هنوز با قدرت سرجایش بود و تا پنج سال بعد از آن هم قرار نبود فروبپاشد. هر یکشنبه، نیروی هوایی آلمان شرقی بمب‌هایی صوتی را منفجر می‌کرد به ما یادآوری کند که آنها چقدر به ما نزدیک هستند. در سفرهایم به برخی کشورها در آن‌سوی پرده آهنی مثل چک اسلواکی و آلمان شرقی، این احساس که زیر نظر هستم را به‌خوبی تجربه کردم؛ سکوت‌ها، عوض‌کردن موضوع و شیوه‌های عجیبی که مردم به آدم اطلاعات می‌دادند و همه اینها بر نحوه نوشتن من تأثیرگذار بود. همین‌طور ساختمان‌هایی که تغییر کاربری داده بودند. مردم به من می‌گفتند: «اینجا خانه فلانی‌ها بوده ولی یکهو غیبشان زد». من چنین داستان‌هایی را بارها شنیدم.

 

من که در سال ١٩٣٩ و پیش از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بودم، می‌دانستم که نظم‌های مستقر ممکن است یک‌شبه از بین بروند و تغییر می‌تواند به سرعت یک صاعقه باشد. نمی‌شد به این جمله «که اینجا از این خبرها نیست» اعتماد کرد. هر چیزی در هر جایی ممکن است اتفاق بیفتد.

 

تا سال ١٩٨٤، یکی، دوبار از انتشار رمانم خودداری کردم. به نظرم این کار ریسک زیادی داشت که حاضر به پذیرش آن نبودم. داستان‌های علمی‌-تخیلی و داستان‌های جدی بسیاری را خوانده بودم. در این داستان‌ها با آرمان‌شهرها و ویران‌شهرهای زیادی آشنا شده بودم، اما هرگز چنین کتابی نخوانده بودم. فرم داستان اشکالاتی داشت از جمله گرایش کتاب به موعظه‌کردن، تمثیل‌های بیش از حد و فقدان معقولیت. اگر قرار بود یک باغ خیالی خلق کنم، حداقل می‌گذاشتم که قورباغه‌هایش واقعی باشند. یکی از قوانین من این بود که اتفاقات غیرواقعی و فناوری‌هایی را که هنوز وجود ندارند در کتاب نگذارم.

 

الان که به سال ١٩٨٤ فکر می‌کنم، ایده اصلی حتی برای خودم هم اندکی توی ذوق می‌زند. آیا می‌توانستم خوانندگان را متقاعد کنم که در ایالات متحده کودتایی به وقوع پیوسته که یک دموکراسی لیبرال را به یک دیکتاتوری بدل کرده است؟ قانون اساسی لغو شده، همه اعضاي کنگره به گلوله بسته شده‌اند و حکومت تمامیت‌خواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل شده است. در این حکومت جدید آزادی‌های فردی اکثر شهروندان پایمال می‌شود و همه ادیان به‌جز دین رسمی کشور، در کنار ازدواج مجدد، طلاق و سقط جنین، غیرقانونی اعلام می‌شوند. متخلفان مذهبی و سیاسی اگر بخت یارشان باشد به مناطق سمی و خطرناک که کولونی نامیده می‌شوند فرستاده می‌شوند وگرنه در بیشتر موارد با طناب ‌دار اعدام شده و به «دیوار» (ظاهرا دیوار دانشگاه کمبریج) آویخته می‌شوند تا مایه عبرت بقیه باشند. در رمان، جمعیت به خاطر یک مسمومیت محیط‌زیستی ناشی از نشت نیروگاه‌های هسته‌ای، در حال کاهش است. درواقع بچه‌دارشدن یک امتیاز خاص محسوب می‌شود و هر کسی شانس آن را ندارد. در نظام‌های اقتدارگرا، طبقه حاکم، موارد گرانبها را انحصاری می‌کند. در این مورد، نخبگان رژیم زنان دارای توانایی باردارشدن را که از آنها به‌عنوان ندیمه یاد می‌شد، در انحصار خود درمی‌آورند.

 

وقتی برای اولین نوشتن، «داستان ندیمه» را شروع کردم، اسمش را «اُفرد» گذاشته بودم که نام شخصیت اصلی داستان است. این اسم ترکیبی است از اسم مردانه «اُفرد» و پیشوندی که به معنای «متعلق‌بودن» است و ترکیب آنها می‌شود «متعلق به فرد» چیزی شبیه «ابن» در عربی. این اسم یک معنای ضمنی دیگر نیز دارد. در زبان انگلیسی واژه Offer به معنای پیشکش‌کردن قربانی است، اما در هنگام نوشتن، اسم رمان به «داستان ندیمه» تغییر پیدا کرد که تا حدی ادای دین به کتاب «داستان‌های کانتربری» بود و تا حدی هم به قصه‌های پریان و داستان‌های فولک ارجاع داشت؛ داستانی که برای خوانندگانی در دوردست یا در آینده گفته می‌شود؛ داستانی از رخدادهایی باورنکردنی و خیالین؛ درست مثل قصه‌های پریان.

در این سال‌ها «داستان ندیمه» شکل‌های مختلفی به خود گرفته است. به بیش از ٤٠ زبان ترجمه شده است. در سال ١٩٩٠ فیلمی بر اساس آن ساخته شد. یک اپرا از آن اجرا شده و همچنین به رمانی تصویری بدل شده است و در آوریل ٢٠١٧ نیز یک مجموعه تلویزیونی از آن ساخته شد. در این مجموعه، یک صحنه کلیدی وجود دارد. در این صحنه، ندیمه‌های تازه به خدمت گرفته‌شده را در یک مرکز آموزشی به نام مرکز قرمز، شست‌وشوی مغزی می‌دهند. آنها باید هویت‌های قبلي خود را به دست فراموشی سپرده و با وظایف جدید خود آشنا شوند. آنها همچنین یاد می‌گیرند هیچ حقی ندارند جز حق محافظت‌شدن، آن‌هم تا زمانی که از قواعد پیروی کنند. آنها این‌قدر تحقیر می‌شوند که سرنوشت خود را پذیرفته و هیچ‌گاه فکر شورش به سرشان نزند. برای خود من نیز این صحنه بسیار تکان‌دهنده بود.

 

در آن مرکز، آنها تحت‌ نظارت زنانی مافوق به نام «خاله» قرار می‌گیرند. برخی از این «خاله‌ها» به کاری که می‌کنند از صمیم قلب باور دارند؛ آنها مؤمنانی واقعی‌اند و فکر می‌کنند که در حق این زنان تازه‌وارد، لطف می‌کنند: حداقل ندیمه‌ها در این جهان جدید نه دیگر مجبور به پاک‌کردن بازمانده‌های سمی‌اند و نه در خطر تجاوز قرار دارند حداقل از سوي غریبه‌ها. برخی از خاله‌ها، دیگرآزارند. این زن‌ها آن‌قدر از انسانیتشان خالی می‌شوند که برای زنده‌ماندن، یکدیگر را به مسلخ می‌فرستند. برخی‌شان فرصت‌طلب و برخی‌شان طرفدار عقاید فمینیستی دهه ٨٠ مانند حمایت زنان در برابر تعرض و خشونت جنسی هستند. شاید به همین خاطر بود که همیشه با این سؤال مواجه می‌شدم که آیا این یک رمان فمینیستی است؟ اگر منظور دیدگاهی ایدئولوژیک باشد که در آن همه زنان فرشته‌اند یا آن‌قدر معصومند که مانند فرشتگان امکان معصیت ندارند، پاسخ منفی است، ولی اگر منظور رمانی است که در آن زنان موجوداتی انسانی‌اند با تمام تنوع شخصیتی و رفتاری یک انسان و آنچه برای آنها اتفاق می‌افتد، اهمیت دارد، بله، می‌توان گفت که این رمان، فمینیستی است. البته با ‌چنین تعبیری، کتاب‌های بسیاری فمينيستی محسوب می‌شوند.

 

زن‌ها در زندگی واقعی هم مهم و جذابند. آنها نق‌آفرینانی ثانویه و دست‌دوم در سرنوشت انسانی نیستند. بدون زنانی که قابلیت باروری داشته باشند، نشانی از جوامع انسانی باقی نخواهد ماند. به همین خاطر است که تجاوز گروهی و قتل زنان، دختران و کودکان یکی از ویژگی‌های مشترک تمامی نسل‌کشی‌ها در تاریخ بوده است. بچه‌های آنها را بکش و آنها را با بچه‌های خودت جایگزین کن؛ درست همان کاری که گربه‌ها می‌کنند. کاری کن که آنها صاحب فرزندانی شوند که استطاعت بزرگ‌کردنشان را ندارند و در ادامه از آن بچه‌ها برای اهداف خود بهره بگیر. کنترل زنان و کودکان یکی از ویژگی‌های تمامی رژیم‌های سرکوبگر در این کره خاکی بوده است. ناپلئون و ایده گوشت دم‌توپش که شکلی از برده‌داری مدرن بود در همین مقوله جای می‌گیرد.

 

دومین سؤالی که بعد از خواندن این کتاب به ذهن می‌رسد این است که آیا «داستان ندیمه» یک رمان ضدمذهبی است؟ پاسخ به این پرسش نیز یک‌بار دیگر به این بستگی دارد که از ضدمذهبی‌بودن، چه برداشتی داشته باشید. اگر گروهی از مردان ظالم کنترل را در دست گرفته و بخواهند شکلی افراطی از مردسالاری را مستقر کنند که در آن زنان حق خواندن و نوشتن نداشته باشند، جواب مثبت است؛ زنانی که نه از استقلال مالی برخوردارند و نه جایی غیر از خانه می‌توانند کار کنند، برخلاف برخی زنان در انجیل.  

 

لباس‌هایی که زنان گیلاد می‌پوشند از نمادشناسی مذهبی غربی عاریت گرفته شده‌اند؛ همسران آبی می‌پوشند که نماد پاکی و مریم باکره است؛ کلفت‌ها قرمز به تن می‌کنند که نماد خون زایمان است و همچنین نمادی از مریم مجدلیه. علاوه براین رنگ قرمز راحت‌تر دیده می‌شود؛ مخصوصا در هنگام فرار. همسران مردانی که از مرتبه اجتماعی پايین‌تری برخوردارند، لباس‌های راه‌راه به تن می‌کنند.

 

و اما سؤال سومی که با خواندن این کتاب یا دیدن مجموعه تلویزیونی ممکن است به ذهن خطور کند، این است که آیا این «داستان ندیمه» یک پیش‌گویی است؟ جواب منفی است زیرا پیش‌بینی آینده عملا غیرممکن است. متغیرها و احتمالات ناپیدای بسیاری در کار است. بگذارید این‌طور بگویم که این کتاب، ضدپیش‌بینی است: اگر آینده را بتوان با جزئیات تصریح کرد، ممکن است دیگر آینده‌ای در کار نباشد.

«داستان ندیمه» از سرچشمه‌های مختلفی تغذیه می‌کند: اعدام‌های گروهی، قوانین ریاضتی، کتاب‌سوزی‌ها، برنامه فرزندآوری نازی‌ها، بچه‌دزدی از سوي ژنرال‌های آرژانتینی، تاریخ برده‌داری و تاریخ چندهمسری در آمریکا و بسیاری مسائل دیگر که می‌توان به این سیاهه اضافه کرد، اما یک فرم ادبی نیز در این داستان حضور دارد: ادبیات شاهدبودن. شخصیت اصلی رمان، داستانش را روایت می‌کند؛ پنهان می‌شود و باور دارد که روزی فردی آن را خواهد یافت؛ فردی آزاده که قدرت درک و بازگوکردن آن را دارد. این خود امید است: هر داستان ثبت‌شده‌ای متضمن خواننده‌ای در آینده است. رابینسون کروزوئه هم خاطرات خود را می‌نوشت، به این امید که روزی فردی آنها را بخواند. درست مانند آدم‌های بسیاری که در دوران مرگ سیاه یا همان شیوع طاعون، در انگلستان چنین می‌کردند.

 

در پرتو انتخابات اخیر آمریکا، ترس‌ها و اضطراب‌های مردم افزایش یافته است. آزادی‌های بنیادین شهروندی به نظر در خطر قرار گرفته‌اند در کنار بسیاری از حقوق زنان که در دهه‌های اخیر و بعد از تلاش‌های بسیار به دست آمده بودند. در این فضای مشوش که در آن، نفرت از برخی گروه‌ها در حال افزایش است و افراطیون فرصت را برای توهین به نهادهای دموکراتیک مغتنم می‌بینند، شاید فرد یا افرادی در جایی آنچه را در حال رخ‌دادن است می‌نویسند. شاید دست‌نوشته‌های آنها را قرن‌ها بعد در یک خانه قدیمی و پشت یک دیوار پیدا کنند. امیدوارم کار به اینجا نرسد.

 

 

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 19
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی عسکری بیوگرافی علی عسکری سیاستمدار ایرانی

تاریخ تولد: ۱۳۳۷

محل تولد: دهق، اصفهان

حرفه: سیاستمدار، نظامی، مدیر ارشد اجرایی، مدیر عامل شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس

آغاز فعالیت: ۱۳۶۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی مهندسی برق - الکترونیک، کارشناسی ارشد مدیریت، دکتری مهندسی صنایع - سیستم و بهره‌وری

ادامه
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش