یکشنبه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۰:۳۵ - ۰۲ اسفند ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۲۰۰۳۰۲
فیلم و سینمای جهان

نقد فیلم Leave No Trace - هیچ ردی به جا نگذار اثر دِبرا گِرَنیک

فیلم Leave No Trace,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان

کارگردان: دِبرا گرَنیک، نویسندگان: گرَنیک، اَن روسِلینی بر اساس کتاب «دل کندنِ من» اثر پیتر راک، مدیر فیلمبرداری: مایکل مک‌دانا، تدوینگر: جِین ریتزو، آهنگساز: دیکن هینچ‌لیف، بازیگران: بن فاستر (ویل)، تاماسین مک‌کنزی (تام) و... محصول ۲۰۱۸ آمریکا و کانادا، ژانر: درام، ۱۰۹ دقیقه.پدری همراه با دختر ۱۳‌ساله‌اش در یک پارک محلی در شهر پورتلند و دور از چشم دیگران - به شکلی که وابسته به هیچ‌یک از مظاهر تمدن نباشند - زندگی‌‌ می‌کنند. اشتباه کوچک دختر باعث‌‌ می‌شود مخفیگاه‌شان لو برود و آن‌ها توسط پلیس دستگیر شوند اما پدر کوتاه نمی‌آید و‌‌ می‌خواهد مثل گذشته زندگی کند.

 

نامزدی در یکی از رشته‌های اسکار برای خود ماجرایی ا‌ست و انگار هر بار گروهی باید نادیده گرفته شوند. امسال - یک بار دیگر - نوبت فیلمُسازان زن است و با نگاهی به سیاهه فیلم‌هایی که از چشم آکادمی دور مانده‌اند می‌توان به نام کارگردانان زنی رسید که اگر بخواهند عنوان «اسکار مردان» را برای مراسم آکادمی انتخاب کنند واقعا حق دارند. ردی به جا نگذار از این فیلم‌هاست که به‌راحتی‌‌ می‌توانست در رشته‌های بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگران نقش اول مرد و مکمل زن و بهترین فیلمنامه نامزد شود اما به‌کل نادیده گرفته شد.

 

آغاز فیلم به‌گونه‌‌ای‌ است که مخاطب احساس‌‌ می‌کند با یک فیلم پساآخرالزمانی طرف است. صدای طبیعت روی تیتراژ و پلان‌هایی از جنگلی سرسبز که نشانه‌‌ای از تمدن و دست‌درازی انسان در آن نیست و پدر و دختری که در چادری زندگی‌‌ می‌کنند، همه از فیلمی از جنس جاده (جان هیلکات، ۲۰۰۹) خبر می‌دهند، حتی تمرین‌های اجباری پدر برای مخفی شدن و استتار خود و دخترش، می‌تواند توقع پیدا شدن سروکله‌ موجوداتی بیگانه و ترسناک یا انسان‌هایی شیطان‌صفت را به وجود آورد. اما اولین شوک با اتمام پرده اول وارد‌‌ می‌شود و همه پیش‌بینی‌ها را باطل می‌کند؛ نمایی از کارگرانی که مشغول کارند! بریدن درختان کاری‌ است در راستای آسیب رساندن به طبیعت وحشی‌ای که افراد قانون وانمود‌‌ می‌کنند سعی در حراست از آن دارند و در عین حال دنیای خودساخته پدر و دختر را هم از بین‌‌ می‌برد. هر آنچه از پسِ این پلان‌‌ می‌آید تلاش فیلمساز برای راهیابی به درون ذهن دو شخصیت اصلی‌اش به‌ویژه پدر (با بازی خوب بن‌فاستر) است.

 

نبوغ کارگردان و قدرت فیلم از به بار نشستن همین تلاش سرچشمه‌‌ می‌گیرد. پس از آگاهی از حضور پدر در جنگ و اینکه نتوانسته با عواقبش کنار بیاید، گِرَنیک سعی‌‌ می‌کند آنتاگونیستِ خود را - بر خلاف بسیاری از آثاری که به تبعات جنگ‌‌ می‌پردازند - نه در محیط و جامعه بلکه در ذهن خود شخصیت اصلی بکارد (گرچه سرمای هوا و محیط ناسازگار هم مقابل آن‌هاست ولی پدر خودش اقامت در چنین مکانی را انتخاب کرده) و از آن‌جا که قطب مثبت و پروتاگونیست داستان هم افکار و رفتارهای خود شخصیت اصلی‌ است، قطب‌های پیش‌برنده و بازدارنده در ذهن مرد برخورد‌‌ می‌کنند و قهرمان و هماورد در یک نقطه جمع‌‌ می‌شوند. آدم‌های اطراف پدر و دختر افراد بدی نیستند و فقط قصد کمک دارند و آن‌ها را درک‌‌ می‌کنند، حتی شخصیت والترز هم که به نظر فردی کاسب‌کار است، سرشار از نوع‌دوستی ا‌ست. این پدر است که تمام آن‌ها را نماد سیستمی‌‌ می‌بیند که او را به این روز انداخته و باعث شده است که او زندگی خود را در خلوت و تنهایی بجوید. نوک پیکان انتقاد فیلم بیشتر متوجه آداب و مناسک سیستمی ا‌ست که ملال و پوچی از سروروی‌ آن‌ می‌بارد و در عین حال کنترل ذهن انسان را هم به دست گرفته است. برخورد پدر با تلویزیون و عدم پذیرش تلفن در خانه و همین طور اجرای حوصله سربر و فرمالیته مراسم کلیسا و حالت تمسخرآمیز رفتارهای انجمن نوجوانان، همه حکایت از همین پوچی و عدم کاربرد صحیح چنین مناسکی در زندگی دارد که رفتاری کاریکاتوری به انسان حاضر در این سیستم‌‌ می‌بخشد و فردیت او را زیر سوال‌‌ می‌برد. پدر که یک بار نتیجه حضور و همکاری با چنین سیستمی را دیده است، (روانکاو در صحنه‌ای از او می‌پرسد: احساس‌‌ می‌کنی عضو خوبی برای یک تیم هستی؟ که در جواب‌‌ می‌گوید: قبلا بودم) مدام بر حفظ افکار خود تاکید‌‌ می‌کند؛ افکاری که نتیجه‌‌ای جز سرگشتگی ندارد.

 

انسان سرگشته ردی به جا نگذار منفعل نیست. خودش تصمیم گرفته پنهان شود و از دیده‌ها خارج. درست است که شرایط بیرونی چنین تاثیر مهیبی بر روح و روان او گذاشته اما خودش برای خودش تصمیم‌‌ می‌گیرد و‌‌ می‌خواهد هر طور شده عضو هیچ اجتماعی نباشد. فقط یک وابستگی دارد: دخترش؛ که در سراسر فیلم احساسی شبیه به تملک را القا‌‌ می‌کند. نقطه قوت این رابطه، شیمیِ عالی دو بازیگر اصلی ا‌ست که در نبود آن، ساختمان درام فرو‌‌ می‌ریخت. پدر از علاقه بیش از اندازه دختر به خودش آگاه است و در هر دو اقدام خود به فرار از جامعه، روی آن حساب‌‌ می‌کند. رفتار دوربین در هر دو مرتبه‌‌ای که او تصمیم به فرار‌‌ می‌گیرد مشابه است و این حس را به وجود‌‌ می‌آورد که انگار او از خواب غفلت و شاید رویایی که در ذهن‌‌ می‌پرورانده بیدار شده است. مرتبه اول دوربین نیم‌رخ او را نشان‌‌ می‌دهد که در افکار خود غرق است و ناگهان با آهی عمیق دستی بر پیشانیِ اسب پشت میله‌ها - اسب همزاد خود او است و او هم زندانیِ افکار خودش است - می‌کشد و انگار چشمش به واقعیت باز‌‌ می‌شود و تصمیم خود را‌‌ می‌گیرد. بار دوم باز هم نیم‌رخ او را‌‌ می‌بینیم، پشت پنجره آن تریلر و خیره به روبه‌رو و دوباره هجوم همان افکار به ذهن، اما این وسط چیزی تغییر کرده است.

 

روند تغییر و بلوغ دختر در چنین بستری آهسته اما پیوسته است. پدر برای عدم حضور خود در یک جمع دلیل دارد، فرار از تمدن را «درست» شدن اوضاع‌‌ می‌داند. این تمام آن چیزی ا‌ست که دختر تا قبل از بلوغ فکری و مواجهه با اتفاقاتی که در راهِ پیش رو برایش رقم‌‌ می‌خورد از آن چیزی‌ نمی‌داند. آنچه او پشت سر‌ می‌گذارد هم درد و رنج فیزیکی‌ است و هم بیداری امیال و آرزوهایی که ذهن و روان او را تحت تاثیر قرار‌‌ می‌دهند و یاد‌‌ می‌گیرد که تنهایی (نبود پدر) را تاب بیاورد. او مانند پدر جنگ را پشت سر نگذاشته و خودش انتخاب نکرده است که چگونه زندگی کند چرا که هیچ‌گاه یاد نگرفته که فکر کند. پس دختر که در ابتدا منفعل است، قدم‌به‌قدم‌‌ می‌فهمد که خودش برای خودش تصمیم بگیرد و در طرف مقابل هم پدر‌‌ می‌فهمد که احساس تملک خود را نسبت به دخترش باید نادیده بگیرد (می‌بینید که خیر و شر، پیش‌برنده و بازدارنده، پروتاگونیست و آنتاگونیست چه‌قدر پیچیده و در عین حال نزدیک به هم هستند؛ به طوری که گاه مرز باریکی میان‌شان است و گاه در هم حل‌‌ می‌شوند). سیر این رویدادها که باعث‌‌ می‌شود پدر و دختر به چنین نتیجه‌‌ای برسند به‌دقت در فیلمنامه چیده شده است تا بلوغ دختر و آگاهیِ پدر را از این بلوغ منتقل کند.

 

دختر بعد از دستگیری و حضور در جامعه، با اتفاقاتی روبه‌رو‌‌ می‌شود که در زندگی‌اش نشناخته و ندیده است، توجه جنس مخالف و عشق ورزیدن و لمس حیوانات خانگی را‌‌ می‌بیند و معنای یک خواب راحت زیر یک سقف را تازه متوجه‌‌ می‌شود. او حالا‌‌ می‌فهمد که باید کودکی کند. اولین وظیفه یک پدر، تامین محیط امنی برای فرزندش است تا در آن رشد کند و ببالد. اما دختر از داشتن چنین امکانی همیشه محروم بوده و حضور در اجتماع را تجربه نکرده است. او زندگی را در کتاب‌ها شناخته، حیوانات را در کتاب‌ها لمس کرده نه در واقعیت، تا این‌که سرانجام جمله‌‌ای را که در ابتدای فیلم و در یک کتاب خوانده، برایش رنگ‌وبوی واقعیت‌‌ می‌گیرد: «اسب‌های دریایی هر روز صبح به دنبال جفت خود‌‌ می‌گردند.» این جفت برای دختر صرفا‌‌ می‌تواند دیدن انسان دیگری باشد. قدم گذاشتن او در این مسیر باعث‌‌ می‌شود که آهسته‌آهسته به آنچه پدر از داشتن آن محرومش کرده است علاقه‌مند شود و با تمام وجود آن را طلب کند. در فصل درخشانی از فیلم او‌‌ می‌خواهد پدرش را هم با این احساس شریک کند تا شاید دوباره گرمایِ جامعه را درک کند و به ماندن و فرار نکردن رضایت دهد. پدر را سمت لانه زنبورهای عسل‌‌ می‌برد و بعد از اشاره به گرمای «اجتماعِ» آن‌ها می‌گوید: «انسان‌‌ می‌تواند ۵۰۰ نیش زنبور را تحمل کند. اما او‌ نمی‌داند که پدرش مدت‌هاست طعم آن ۵۰۰ نیش را چشیده و دیگر چوب‌خطش پر است و فرار و دیده نشدن را به هر قیمتی می‌خواهد، حتی به قیمت دل کندن از دخترش. مهم نیست که در یک جامعه شهری و پیشرفته باشد یا در میان مردمان یک دهکده دوست‌داشتنی. پدر دیگر‌ نمی‌خواهد هیچ قانونی از هیچ جمعی به او دیکته شود. در نتیجه، فیلم علاوه بر آنکه درباره کشمکش‌های ذهنیِ پدر است درباره ورود دختر به دوران بلوغ فکری و جهان بزرگسالی هم هست.

 

ردی به جا نگذار فیلم بسیار تلخی‌ است. هر انسانی حق دارد کنج عزلتی برای خودش داشته باشد تا بتواند در آن زندگی کند، ولی رسیدن به آن یعنی جا گذاشتن و رها کردنِ عزیزترین کسانِ خود. دل کندن از دختر با وجود آن همه عشق و علاقه که سراسرِ فیلم را آکنده از احساس غم و شادیِ توأمان‌‌ می‌کرد، در کنار آگاهی از اینکه در این دنیا دیگرانی هم هستند که مثل او فکر‌‌ می‌کنند، پایان فیلم را حتی تلخ‌تر هم‌‌ می‌کند. پدر در نهایت از جاده زندگی خارج‌‌ می‌شود و فیلمساز هم او را به حال خود رها‌‌ می‌کند. انگار در نبود دخترش دیگر ما هم مجاز نیستیم او را ببینیم و مَحرم تنهایی‌اش شویم. فیلمی که علاوه بر به تصویر کشیدنِ انسانی گرفتار در افکار خود، همه مناسبات خودساخته آدمی را هم نقد‌‌ می‌کند؛ مناسباتی که گریز از آن‌ها امکان‌پذیر نیست و انسان را در اسارت نگه داشته است، نمی‌تواند با پلانی بهتر از یک تار عنکبوت «منظم» و عنکبوتی «گرفتار» در میانه‌اش پایان یابد.

 

 

ghanoondaily.ir
  • 17
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش