شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۰:۳۵ - ۰۲ اسفند ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۲۰۰۳۰۲
فیلم و سینمای جهان

نقد فیلم Leave No Trace - هیچ ردی به جا نگذار اثر دِبرا گِرَنیک

فیلم Leave No Trace,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان

کارگردان: دِبرا گرَنیک، نویسندگان: گرَنیک، اَن روسِلینی بر اساس کتاب «دل کندنِ من» اثر پیتر راک، مدیر فیلمبرداری: مایکل مک‌دانا، تدوینگر: جِین ریتزو، آهنگساز: دیکن هینچ‌لیف، بازیگران: بن فاستر (ویل)، تاماسین مک‌کنزی (تام) و... محصول ۲۰۱۸ آمریکا و کانادا، ژانر: درام، ۱۰۹ دقیقه.پدری همراه با دختر ۱۳‌ساله‌اش در یک پارک محلی در شهر پورتلند و دور از چشم دیگران - به شکلی که وابسته به هیچ‌یک از مظاهر تمدن نباشند - زندگی‌‌ می‌کنند. اشتباه کوچک دختر باعث‌‌ می‌شود مخفیگاه‌شان لو برود و آن‌ها توسط پلیس دستگیر شوند اما پدر کوتاه نمی‌آید و‌‌ می‌خواهد مثل گذشته زندگی کند.

 

نامزدی در یکی از رشته‌های اسکار برای خود ماجرایی ا‌ست و انگار هر بار گروهی باید نادیده گرفته شوند. امسال - یک بار دیگر - نوبت فیلمُسازان زن است و با نگاهی به سیاهه فیلم‌هایی که از چشم آکادمی دور مانده‌اند می‌توان به نام کارگردانان زنی رسید که اگر بخواهند عنوان «اسکار مردان» را برای مراسم آکادمی انتخاب کنند واقعا حق دارند. ردی به جا نگذار از این فیلم‌هاست که به‌راحتی‌‌ می‌توانست در رشته‌های بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگران نقش اول مرد و مکمل زن و بهترین فیلمنامه نامزد شود اما به‌کل نادیده گرفته شد.

 

آغاز فیلم به‌گونه‌‌ای‌ است که مخاطب احساس‌‌ می‌کند با یک فیلم پساآخرالزمانی طرف است. صدای طبیعت روی تیتراژ و پلان‌هایی از جنگلی سرسبز که نشانه‌‌ای از تمدن و دست‌درازی انسان در آن نیست و پدر و دختری که در چادری زندگی‌‌ می‌کنند، همه از فیلمی از جنس جاده (جان هیلکات، ۲۰۰۹) خبر می‌دهند، حتی تمرین‌های اجباری پدر برای مخفی شدن و استتار خود و دخترش، می‌تواند توقع پیدا شدن سروکله‌ موجوداتی بیگانه و ترسناک یا انسان‌هایی شیطان‌صفت را به وجود آورد. اما اولین شوک با اتمام پرده اول وارد‌‌ می‌شود و همه پیش‌بینی‌ها را باطل می‌کند؛ نمایی از کارگرانی که مشغول کارند! بریدن درختان کاری‌ است در راستای آسیب رساندن به طبیعت وحشی‌ای که افراد قانون وانمود‌‌ می‌کنند سعی در حراست از آن دارند و در عین حال دنیای خودساخته پدر و دختر را هم از بین‌‌ می‌برد. هر آنچه از پسِ این پلان‌‌ می‌آید تلاش فیلمساز برای راهیابی به درون ذهن دو شخصیت اصلی‌اش به‌ویژه پدر (با بازی خوب بن‌فاستر) است.

 

نبوغ کارگردان و قدرت فیلم از به بار نشستن همین تلاش سرچشمه‌‌ می‌گیرد. پس از آگاهی از حضور پدر در جنگ و اینکه نتوانسته با عواقبش کنار بیاید، گِرَنیک سعی‌‌ می‌کند آنتاگونیستِ خود را - بر خلاف بسیاری از آثاری که به تبعات جنگ‌‌ می‌پردازند - نه در محیط و جامعه بلکه در ذهن خود شخصیت اصلی بکارد (گرچه سرمای هوا و محیط ناسازگار هم مقابل آن‌هاست ولی پدر خودش اقامت در چنین مکانی را انتخاب کرده) و از آن‌جا که قطب مثبت و پروتاگونیست داستان هم افکار و رفتارهای خود شخصیت اصلی‌ است، قطب‌های پیش‌برنده و بازدارنده در ذهن مرد برخورد‌‌ می‌کنند و قهرمان و هماورد در یک نقطه جمع‌‌ می‌شوند. آدم‌های اطراف پدر و دختر افراد بدی نیستند و فقط قصد کمک دارند و آن‌ها را درک‌‌ می‌کنند، حتی شخصیت والترز هم که به نظر فردی کاسب‌کار است، سرشار از نوع‌دوستی ا‌ست. این پدر است که تمام آن‌ها را نماد سیستمی‌‌ می‌بیند که او را به این روز انداخته و باعث شده است که او زندگی خود را در خلوت و تنهایی بجوید. نوک پیکان انتقاد فیلم بیشتر متوجه آداب و مناسک سیستمی ا‌ست که ملال و پوچی از سروروی‌ آن‌ می‌بارد و در عین حال کنترل ذهن انسان را هم به دست گرفته است. برخورد پدر با تلویزیون و عدم پذیرش تلفن در خانه و همین طور اجرای حوصله سربر و فرمالیته مراسم کلیسا و حالت تمسخرآمیز رفتارهای انجمن نوجوانان، همه حکایت از همین پوچی و عدم کاربرد صحیح چنین مناسکی در زندگی دارد که رفتاری کاریکاتوری به انسان حاضر در این سیستم‌‌ می‌بخشد و فردیت او را زیر سوال‌‌ می‌برد. پدر که یک بار نتیجه حضور و همکاری با چنین سیستمی را دیده است، (روانکاو در صحنه‌ای از او می‌پرسد: احساس‌‌ می‌کنی عضو خوبی برای یک تیم هستی؟ که در جواب‌‌ می‌گوید: قبلا بودم) مدام بر حفظ افکار خود تاکید‌‌ می‌کند؛ افکاری که نتیجه‌‌ای جز سرگشتگی ندارد.

 

انسان سرگشته ردی به جا نگذار منفعل نیست. خودش تصمیم گرفته پنهان شود و از دیده‌ها خارج. درست است که شرایط بیرونی چنین تاثیر مهیبی بر روح و روان او گذاشته اما خودش برای خودش تصمیم‌‌ می‌گیرد و‌‌ می‌خواهد هر طور شده عضو هیچ اجتماعی نباشد. فقط یک وابستگی دارد: دخترش؛ که در سراسر فیلم احساسی شبیه به تملک را القا‌‌ می‌کند. نقطه قوت این رابطه، شیمیِ عالی دو بازیگر اصلی ا‌ست که در نبود آن، ساختمان درام فرو‌‌ می‌ریخت. پدر از علاقه بیش از اندازه دختر به خودش آگاه است و در هر دو اقدام خود به فرار از جامعه، روی آن حساب‌‌ می‌کند. رفتار دوربین در هر دو مرتبه‌‌ای که او تصمیم به فرار‌‌ می‌گیرد مشابه است و این حس را به وجود‌‌ می‌آورد که انگار او از خواب غفلت و شاید رویایی که در ذهن‌‌ می‌پرورانده بیدار شده است. مرتبه اول دوربین نیم‌رخ او را نشان‌‌ می‌دهد که در افکار خود غرق است و ناگهان با آهی عمیق دستی بر پیشانیِ اسب پشت میله‌ها - اسب همزاد خود او است و او هم زندانیِ افکار خودش است - می‌کشد و انگار چشمش به واقعیت باز‌‌ می‌شود و تصمیم خود را‌‌ می‌گیرد. بار دوم باز هم نیم‌رخ او را‌‌ می‌بینیم، پشت پنجره آن تریلر و خیره به روبه‌رو و دوباره هجوم همان افکار به ذهن، اما این وسط چیزی تغییر کرده است.

 

روند تغییر و بلوغ دختر در چنین بستری آهسته اما پیوسته است. پدر برای عدم حضور خود در یک جمع دلیل دارد، فرار از تمدن را «درست» شدن اوضاع‌‌ می‌داند. این تمام آن چیزی ا‌ست که دختر تا قبل از بلوغ فکری و مواجهه با اتفاقاتی که در راهِ پیش رو برایش رقم‌‌ می‌خورد از آن چیزی‌ نمی‌داند. آنچه او پشت سر‌ می‌گذارد هم درد و رنج فیزیکی‌ است و هم بیداری امیال و آرزوهایی که ذهن و روان او را تحت تاثیر قرار‌‌ می‌دهند و یاد‌‌ می‌گیرد که تنهایی (نبود پدر) را تاب بیاورد. او مانند پدر جنگ را پشت سر نگذاشته و خودش انتخاب نکرده است که چگونه زندگی کند چرا که هیچ‌گاه یاد نگرفته که فکر کند. پس دختر که در ابتدا منفعل است، قدم‌به‌قدم‌‌ می‌فهمد که خودش برای خودش تصمیم بگیرد و در طرف مقابل هم پدر‌‌ می‌فهمد که احساس تملک خود را نسبت به دخترش باید نادیده بگیرد (می‌بینید که خیر و شر، پیش‌برنده و بازدارنده، پروتاگونیست و آنتاگونیست چه‌قدر پیچیده و در عین حال نزدیک به هم هستند؛ به طوری که گاه مرز باریکی میان‌شان است و گاه در هم حل‌‌ می‌شوند). سیر این رویدادها که باعث‌‌ می‌شود پدر و دختر به چنین نتیجه‌‌ای برسند به‌دقت در فیلمنامه چیده شده است تا بلوغ دختر و آگاهیِ پدر را از این بلوغ منتقل کند.

 

دختر بعد از دستگیری و حضور در جامعه، با اتفاقاتی روبه‌رو‌‌ می‌شود که در زندگی‌اش نشناخته و ندیده است، توجه جنس مخالف و عشق ورزیدن و لمس حیوانات خانگی را‌‌ می‌بیند و معنای یک خواب راحت زیر یک سقف را تازه متوجه‌‌ می‌شود. او حالا‌‌ می‌فهمد که باید کودکی کند. اولین وظیفه یک پدر، تامین محیط امنی برای فرزندش است تا در آن رشد کند و ببالد. اما دختر از داشتن چنین امکانی همیشه محروم بوده و حضور در اجتماع را تجربه نکرده است. او زندگی را در کتاب‌ها شناخته، حیوانات را در کتاب‌ها لمس کرده نه در واقعیت، تا این‌که سرانجام جمله‌‌ای را که در ابتدای فیلم و در یک کتاب خوانده، برایش رنگ‌وبوی واقعیت‌‌ می‌گیرد: «اسب‌های دریایی هر روز صبح به دنبال جفت خود‌‌ می‌گردند.» این جفت برای دختر صرفا‌‌ می‌تواند دیدن انسان دیگری باشد. قدم گذاشتن او در این مسیر باعث‌‌ می‌شود که آهسته‌آهسته به آنچه پدر از داشتن آن محرومش کرده است علاقه‌مند شود و با تمام وجود آن را طلب کند. در فصل درخشانی از فیلم او‌‌ می‌خواهد پدرش را هم با این احساس شریک کند تا شاید دوباره گرمایِ جامعه را درک کند و به ماندن و فرار نکردن رضایت دهد. پدر را سمت لانه زنبورهای عسل‌‌ می‌برد و بعد از اشاره به گرمای «اجتماعِ» آن‌ها می‌گوید: «انسان‌‌ می‌تواند ۵۰۰ نیش زنبور را تحمل کند. اما او‌ نمی‌داند که پدرش مدت‌هاست طعم آن ۵۰۰ نیش را چشیده و دیگر چوب‌خطش پر است و فرار و دیده نشدن را به هر قیمتی می‌خواهد، حتی به قیمت دل کندن از دخترش. مهم نیست که در یک جامعه شهری و پیشرفته باشد یا در میان مردمان یک دهکده دوست‌داشتنی. پدر دیگر‌ نمی‌خواهد هیچ قانونی از هیچ جمعی به او دیکته شود. در نتیجه، فیلم علاوه بر آنکه درباره کشمکش‌های ذهنیِ پدر است درباره ورود دختر به دوران بلوغ فکری و جهان بزرگسالی هم هست.

 

ردی به جا نگذار فیلم بسیار تلخی‌ است. هر انسانی حق دارد کنج عزلتی برای خودش داشته باشد تا بتواند در آن زندگی کند، ولی رسیدن به آن یعنی جا گذاشتن و رها کردنِ عزیزترین کسانِ خود. دل کندن از دختر با وجود آن همه عشق و علاقه که سراسرِ فیلم را آکنده از احساس غم و شادیِ توأمان‌‌ می‌کرد، در کنار آگاهی از اینکه در این دنیا دیگرانی هم هستند که مثل او فکر‌‌ می‌کنند، پایان فیلم را حتی تلخ‌تر هم‌‌ می‌کند. پدر در نهایت از جاده زندگی خارج‌‌ می‌شود و فیلمساز هم او را به حال خود رها‌‌ می‌کند. انگار در نبود دخترش دیگر ما هم مجاز نیستیم او را ببینیم و مَحرم تنهایی‌اش شویم. فیلمی که علاوه بر به تصویر کشیدنِ انسانی گرفتار در افکار خود، همه مناسبات خودساخته آدمی را هم نقد‌‌ می‌کند؛ مناسباتی که گریز از آن‌ها امکان‌پذیر نیست و انسان را در اسارت نگه داشته است، نمی‌تواند با پلانی بهتر از یک تار عنکبوت «منظم» و عنکبوتی «گرفتار» در میانه‌اش پایان یابد.

 

 

ghanoondaily.ir
  • 17
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش