سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۳:۲۳ - ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۱۰۰۷۹۱
موسیقی

ناگفته‌های زنده‌یاد «ناهید دایی‌جواد»

ناهید دایی‌جواد,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی

سال ١٣٩١ برای انجام کاری شخصی به اصفهان سفر کردم. به توصیه بهروز مبصری، محقق و پژوهشگر موسیقی اصیل، برای ازدست‌ندادن فرصت دیدار ناهید دایی‌جواد و منوچهر شیخ‌صراف در این سفر- که بحق این دیدار برای من، غنیمتی بود - با خانم ناهید تماس گرفتم. خیلی حوصله من را نداشتند و من را از سر خود باز کردند به بهانه مشغله و نداشتن فرصت. شکوه‌کنان به شیخ‌صراف زنگ زدم و ایشان با آرامش گفتند: «شما بیا خانم ناهید با من! کاریت نباشد». نفس راحتی کشیدم. به اصفهان رفتم. با شیخ‌صراف تماس گرفتم و به منزل ایشان رفتم. ایشان و همسر محترمشان به‌گرمی پذیرای من شدند. خانم ناهید هنوز نیامده بودند و من مشتاق و چشم به در که این هنرمند را ملاقات کنم. می‌خواستم به‌همراهشان سفر کنم به عمق خاطرات موسیقایی پدران و مادران سرزمینم. سرانجام انتظار به‌سر رسید. دوست‌داشتنی‌تر از تصورم بودند. دوست داشتم به احترام موسیقی فاخر سرزمینم زانو بزنم و دستشان را ببوسم. 

 

ساعاتی طولانی گفت‌وگو کردیم. با حوصله و بدون نشانی از خستگی در چهره و صدای مهربانش به سؤالات من و حتی بیشتر از آن پاسخ دادند. آن‌قدر به آن جمع احساس تعلق داشتم که گویی سال‌هاست در بین آنها بوده‌ام. با انرژی و شعفی وصف‌نشدنی به محل اقامتم برگشتم. طعم شیرین این ملاقات همچنان در جان من است. در آغاز در معرفی خودشان چنین گفتند: «من متولد ٢٨ اردیبهشت سال ١٣٢١ هستم. پدر و مادر من دخترعمو و پسرعمو بودند و حاصل این وصلت سه فرزند بود، یک دختر و دو پسر، برادرهای من هیچ‌کدام با موسیقی آشنایی نداشتند.

 

نمی‌دانم چطور شد که من از کودکی به موسیقی علاقه‌مند بودم و از ابتدا من را تشویق می‌کردند که صدایت خوب است و می‌شود شنید. من از رادیو موسیقی گوش می‌کردم. خوشبختانه از رادیو مرتب موسیقی پخش می‌شد و من هم می‌شنیدم و یاد می‌گرفتم. علاقه زیادی به صدای منوچهر همایون‌پور داشتم. ما در محله احمدآباد اصفهان زندگی می‌کردیم و دوران کودکی من تا نوجوانی آنجا گذشت و بعد نقل‌مکان کردیم به محله عباس‌آباد که در آنجا وارد دانشکده ادبیات و در همان محله با آقای پازوکی آشنا شدم که فعالیت رسمی هنری من از آنجا شروع شد. سال ١٣٤١ وارد رادیو شدم. آن زمان آقای پیرنیا بودند و شدم خواننده گلها، از سالی که وارد رادیو شدم معلم بودم، چهار سال آموزگار بودم و بعد رفتم دانشگاه در امور دانشجویی کار کردم. سال ١٣٥٥ با کیوان قدرخواه ازدواج کردم. مجددا برگشتم به آموزش‌وپرورش تا سال ١٣٧٤ که بازنشسته شدم».

 

ادامه گفت‌وگویمان به شرح زیر است:

 

 در مورد آثار و فعالیت هنری‌تان توضیح دهید. 

کارهایی که در رادیو اصفهان انجام دادم، در کنار آقای کسایی بودم و با ارکستر رادیو اصفهان که عبارت بودند از: مرحوم علیخان ساغری، سیروس ساغری، مرحوم سعادت‌الله نورده، مهندس قدرت‌الله راستی، دکتر ابوالفضل سهیلیان، آقای جمشید شاهین، آقای ابراهیم گوهری، آقای جهانگیر بهشتی و آقای هوشنگ سراج که ضمن فعالیت در رادیوی اصفهان، به دعوت آقای پیرنیا، به تهران هم می‌آمدیم. 

 

آهنگ‌هایی که در رادیو اصفهان اجرا کردم، ساخته آقای جهانبخش پازوکی، آقای حسن کسایی، آقای هوشنگ سراج و آقای سیروس ساغری بودند و کارهایی که در برنامه گلها اجرا شد، ساخته آقای روح‌الله خالقی، آقای تجویدی و آقای معروفی از عارف قزوینی و چندتا هم از جهانبخش پازوکی. اشعار هم از بهادر یگانه و رهی معیری بود که در آن زمان در قید حیات بودند و آهنگی بود از آقای معروفی با اشعار خانم سیمین بهبهانی. 

 

  گفته می‌شود شما ٩٢ کار، ضبط کرده‌اید. 

بله همین‌طور است، منتها هیچ‌کدام از آنها باقی نمانده‌اند. در ابتدای انقلاب تمام آرشیو رادیو اصفهان از بین رفت و کارهای من هم از بین رفت، خیلی از این کارها با همراهی استاد کسایی بود که وجود ایشان واقعا غنیمت بود. سعی کردیم که دوباره کارها را اجرا کنیم؛ اما نشد، موضوع، وجود آقای کسایی بود که در جمع ما باشد. 

 

  درحال‌حاضر کدام آثارتان باقی است؟ 

برنامه گلها، همه، هست؛ ١٥ برنامه گلها و ١١ تا گلهای رنگارنگ است، سه تا شاخه گل و یک گلهای صحرایی و چند آهنگ تک‌تک که از آهنگ‌های آقای پازوکی بود، آهنگ‌های آقای هوشنگ سراج هست، یکی، دو تا از کارهای آقای کسایی هست که همه این کارها روی کاست است که باید روی سی‌دی برگردانده شود. 

 

  در مورد آهنگ غروب کوهستان بگویید. 

این آهنگ در ابتدا خیلی عریض و طویل بود و اورتور خیلی مفصلی داشت و به نام «دره خاموش» بود و با شعری از جهانبخش پازوکی. بار اول در رادیو اصفهان اجرا و ضبط شد؛ با همان ارکستری که نام بردم. منتها آن موقع اجازه نداشتیم به صورت رسمی آن را پخش کنیم. فقط ضبط کردیم که یادگار بماند. چون خانواده‌ام مخالف آوازخواندن من بودند که آن هم داستان خود را دارد، پدرم خیلی دوست داشت من آواز بخوانم. منوچهر سلطانی، پسرخاله مادرم بودند و رفیق صمیمی پدر، این دو اغلب با هم وقت می‌گذراندند. یکی از مشوقان من بودند برای آوازخواندن و همیشه به پدر می‌گفتند: «باقی -نام پدر من عبدالباقی بود- ناهید را بفرست رادیو». ایشان شاگرد بسیار خوب مرحوم صبا بود. ویلن خیلی خوب می‌زد و آهنگ‌ساز برجسته‌ای بود. شعر آهنگ‌هایشان را هم خودشان می‌گذاشتند. یکی از قشنگ‌ترین کارهای ایشان توسط خانم پوران اجرا شد در برنامه گلها در بیات ترک و دو‌تا را هم آقای کسایی آوردند رادیو اصفهان که «ای جدایی» را من اجرا کردم. یادشان بخیر. متأسفانه ایشان به اصرار همسرشان رفتند آمریکا و در آنجا به خواست ایشان آمار خواندند. هنرمندی که دکترای آمار گرفت! متاسفانه دو، سه سال پیش در مریلند آمریکا فوت کردند و بسیاری ازآهنگ‌هایشان توسط هنرمندان دیگر اجرا شد و نبودند که از آهنگ‌هایشان دفاع کنند. آثاری که من زمان نت‌نویسی ایشان شاهد آن بودم. 

 

  چه شد که بالاخره به رادیو آمدید؟ 

فامیل رضایت نمی‌داد که من بروم رادیو؛ این شد که پدر جلسه‌ای برگزار کرد به اتفاق مردان چون خانم‌ها حق اظهارنظر نداشتند. آقایان هم معتقد بودند که دختر باید شوهر کند. خانواده در خطر است، مگر می‌شود نوه فلانی آوازه‌خوان شود، رادیو که اصلا حرفش را نزنید. من هم مثل دخترانی که برایشان خواستگار می‌آید، پشت در گوش ایستاده بودم که ببینم نتیجه جلسه چه می‌شود. پدر دوست داشت من به رادیو بروم و همه، یکپارچه، مخالف بودند که دایی من، جواد دایی جواد -که وکیل دادگستری بود و دوست صمیمی آقای دکتر حسین عمومی که از آوازخوان‌های مطرح شهر من بود، - ایستادند و گفتند کسی حق ندارد برای آینده و زندگی ناهید تصمیم بگیرد. او خودش می‌داند که می‌خواهد آواز بخواند یا نه. همه ساکت شدند و کسی جوابی نداد. 

 

 من به اتفاق آقای پازوکی رفتم رادیو و در نوروز ١٣٤١ این کار اجرا شد که البته از نظر خودم یکی از بدترین اجراهای من بود. چون خیلی از میکرفون ترسیده بودم و تماشاچی در استودیو خیلی زیاد بود؛ حدود صد نفر، ١٠، ١٥ نفر مجری. در لژ هنرمندانی چون آقای گلپایگانی و... را می‌دیدم. اتاق فرمان خیلی شلوغ بود. وزیر اطلاعات وقت، معینیان بود که خودش اصفهانی بود و لابد ایستاده بود ببیند این دختر اصفهانی چه کار می‌کند. خلاصه خیلی ترسیده بودم. یک‌جا را از ضرب انداختم، جایی را بیخود کشیدم. اما به‌هرحال این اجرا یک موفقیت بود برای من و آقای معروفی هم کار را با همین فرم تنظیم کردند. یک ماه بعد این کار را با گلها ضبط کردیم و شد گلهای صحرایی شماره ٦٢، آهنگ‌ساز و شاعر معرفی نشد. آهنگ را محلی اعلام کردند. درحالی‌که این آهنگ با ارکسترهای متعددی اجرا و ضبط شد از جمله ارکستر آقای کسروی، در اصفهان با دو، سه تا ارکستر و با ارکستر دانشگاه اما در هیچ‌کدام آهنگ‌ساز و شاعر معرفی نشد. آهنگ‌ساز این کار آقای سیروس ساغری بود و شاعر آن آقای جهانبخش پازوکی. 

 

لازم است به این موضوع اشاره کنم که تمام خواننده‌های زن در آن زمان اسم مستعار داشتند. من اولین خواننده‌ای بودم که با اسم و فامیل خودم معرفی شدم و گوینده زمان معرفی من روی «دایی جواد» مکث کرد که این چه فامیلی‌ای است که من برای او توضیح دادم که این یک شهرت محلی است. 

 

  برای ما هم توضیح می‌دهید. 

پدر پدرم و پدر مادرم، محمدحسین و محمدحسن، فرزندان جواد بودند. بچه‌های خواهرشان می‌گفتند: «حسین و حسن دایی جواد!» که این اسم روی آنها ماند تا وقتی شناسنامه گرفتند به همین نام. 

 

  علت محبوبیت آهنگ «غروب کوهستان» را چه می‌دانید؟ 

فکر می‌کنم مردم خسته شده بودند از صداهای تکراری. این یک نقطه‌عطف بود در موسیقی و من این را با قدرت می‌توانم بگویم؛ هم از نظر شعر و هم از نظر آهنگ و هم از نظر صدا چون تحریر داشت. در آن‌موقع خانم‌ها صداهایشان تحریر نداشت و علت آن هم ندانستن آواز بود. با اجرای این آهنگ بخش تازه‌ای باز شد به‌خصوص با آن جمله «خدایا گله دارم». 

 

  شایع است که ازدواج باعث شد از رادیو بیرون بیایید. علت چه بود؟ 

مشکلاتی بود که مجبور شدم از رادیو بیرون بیایم. مسائلی بود که نمی‌شد کار را ادامه بدهم. شاید نشود گفت؛ اما خیلی سخت بود ادامه‌دادن و من همیشه عزت و حرمت و آبروی پدر و مادرم جلوی چشم‌هایم بود. آنها خیلی تلاش کردند بروم رادیو و من را با احترام و عزت فرستادند. من نباید به خواسته‌های آنها پشت می‌کردم. 

 

 من سال ١٣٤٨ از رادیو بیرون آمدم در حالی که در سال ١٣٥٥ ازدواج کردم. اصلا همسرم من را به خاطر آوازه‌خوان‌بودنم انتخاب کرد؛ چون من نه ظاهر آنچنانی داشتم، نه قد و بالایی. فعالیت‌های هنری من بعد از ازدواج کمتر شد؛ اما ادامه داشت. 

 

 از آشنایی‌تان با همسرتان بگویید. 

من در سال ١٣٥٥ در بلوغ کامل با کیوان قدرخواه که شاعر مدرن و نوپرداز بود، ازدواج کردم. کیوان نوه‌ عمه پدر و مادر من بود و همسایه ما و زیاد به منزل ما می‌آمد. من به تشویق او کتاب‌های بسیاری خواندم. می‌آمد دو کتاب به من می‌داد و می‌گفت: «یک هفته فرصت داری این کتاب‌ها را بخوانی». من بزرگ‌ترین رمان‌ها را در دوره دبستان به خاطر تشویق‌های کیوان خواندم. در آن‌موقع هیچ علاقه‌ای بین ما نبود. بعدها کیوان به دانشکده حقوق تهران رفت و من هم در اصفهان در دانشکده ادبیات درس خواندم و در این فاصله ما همدیگر را ندیدیم. 

 

کیوان خیلی علاقه‌مند بود به هنرمندان ادب این مملکت و خانه ما همیشه محفل ادیبان بود و این شاید شانس من بود که در منزلم با بزرگان ادب آشنا شدم و باعث این، همسرم بود. 

کیوان قدرخواه چهار مجموعه شعر دارد به نام‌های: «گوشه‌های اصفهان»، «پری‌خوانی‌ها»، «از تواریخ ایام»، «سایه‌های نیاسر». 

 

او عاشق اصفهان بود تا حدی که وقتی مثلا به پل خواجو می‌رفت، انگار که از یک مکان زیارتی دیدن می‌کند. 

حاصل این ازدواج یک دختر است که به هنر نقاشی علاقه‌مند است. پدرش هم به نقاشی علاقه‌مند بود. دخترم کانادا زندگی می‌کرد که بعد از فوت پدرش آمد ایران و دیگر برنگشت. یک نوه دختر دارم که آن‌قدر دوستش دارم که می‌توانم جانم را به او بدهم. همیشه فکر می‌کنم چطور می‌شود که آدم این‌قدر نوه‌اش را دوست داشته باشد، حتی بیشتر از بچه‌اش. کیوان ١٠ دی سال ١٣٨٣ بر اثر بیماری درگذشت. 

 

  از خاطرات خود با هنرمندان بگویید. 

نوازنده‌ای که همیشه آرزو داشتم او را ببینم و فقط جواب سلام من را بدهد، آقای پرویز یاحقی بود. بار اول که ایشان را دیدم، در راهروی استودیو ٨ رادیو ایران بود که با آقای معروفی آهنگ «قسم به خدا» را ضبط می‌کردیم. به من گفتند: «تو برو بیرون، خسته می‌شوی، تا ارکستر تمرین کند». آقای یاحقی با دو، سه نفر دیگر در راهرو ایستاده بودند. به من گفتند: «تو کی هستی كه اینجا ایستاده‌ای؟» گفتم: «من ناهید دایی‌جوادم». گفتند: «گوینده‌ای؟» گفتم: «نخیر با آقای معروفی ضبط دارم». گفتند: «تو ناهیدی؟!» و به من خیلی اظهار لطف کردند و هنوز هم این خاطره را مرور می‌کنم، بدنم می‌لرزد. 

 

  بعد از انقلاب مشکلاتی که برای هنرمندان پیش آمد، برای شما هم اتفاق افتاد؟ 

خیر. چون من قبل از انقلاب از رادیو بیرون آمده بودم، مشکلی نداشتم. چند بار خواسته شدم که اغلب معلم‌ها را خواسته بودند. ربطی به هنرمندبودن من نداشت. 

 

  شما به‌عنوان یک زن هنرمند نشان دادید که می‌شود هنرمند بود و سالم زندگی کرد؛ صحبتی دراین‌باره دارید؟ 

مسائل اخلاقی هیچ ارتباطی به هنرمندبودن ندارد. نمی‌شود گردن هنر انداخت. هنرمند یک خلاق است. به قول همسرم: «هر انسانی در خودش یک جهان است و هر هنرمندی یک الهه است». 

 

شاید به خاطر داشتن یک کار خوب یا مطرح‌شدن، یک‌سری اتفاقات بیفتد-؛ اما یک هنرمند کافی است تنها کار خوب ارائه دهد برای معرفی خود. 

 

  از معلمی بگویید و اینکه بعد از بازنشستگی چه کار کردید؟ 

قبل از اینکه لیسانس بگیرم، به استخدام آموزش‌وپرورش درآمدم. یکی از اساتید در یک درس به من نمره نمی‌داد، آقای صدرهاشمی و من ناچار شدم آن درس را با استاد دیگری بردارم و در سال ١٣٤٥ فارغ‌التحصیل شدم. از رادیو که بیرون آمدم، همان سال توسط رئیس دانشگاه وقت اصفهان به استخدام دانشگاه درآمدم؛ در امور دانشجویی مسئول خوابگاه‌ها و تا سال ١٣٥٥ هم آنجا بودم که به خاطر پرخاش دانشجویی حالم بد شد و بیمار شدم. همسرم گفت: «دوباره برگرد به آموزش‌وپرورش». سال ١٣٧٤ بازنشسته شدم. بعد از بازنشستگی به تدریس آواز پرداختم. بعد از انقلاب بیشتر به آواز روی آوردم. فرصت داشتم روی ردیف‌های آوازی استاد کسایی و استاد محمود کریمی کار کنم و همین‌طور کارهای آقای تاج، آقای قوامی، آقای ایرج و آقای گلپایگانی که حق مسلمی بر آواز این مملکت دارند.

 

خاطرم هست زمانی که ما محصل بودیم، همه می‌خواستند بشوند اکبر گلپا. هرکس می‌آمد امتحان بدهد، مثل او می‌خواند و آقای تاج می‌گفتند: «جانم مثل خودت بخوان». وقتی کار آدم تأثیرگذار باشد، این اتفاق می‌افتد. البته من قبل از انقلاب هم آواز کار می‌کردم. من اولین زنی بودم که در برنامه گلها آواز خواند. مثنوی‌ها را اجرا کردم. شاخه گل ٣٢٣، شاخه گل ٣٠٦ و شاخه گل ٢٩٧ و اهل فن می‌دانند که مثنوی را باید با تحریرها و حالت‌ها و خصوصیات خودش اجرا کرد تا مورد قبول باشد که من خوشبختانه از پس این کار برآمدم؛ در کنار بزرگان هنر موسیقی این مملکت مثل آقای حبیب‌الله بدیعی، احمد عبادی، رضا ورزنده و جلیل شهناز که هم من را راهنمایی می‌کردند و هم باعث شدند من به آواز علاقه‌مند شوم. 

 

  با تغییراتی که در موسیقی ایرانی ایجاد می‌شود، چقدر موافق هستید؟ 

یک‌سری اتفاقات ممکن است بیفتد. اصلا موسیقی ما همیشه گرفتار این مصیبت بوده؛ اما اگر تاریخ را ورق بزنید، می‌بینید عده‌ای بودند که همیشه رسالت داشتند حافظ موسیقی اصیل باشند. اصل کار را نمی‌شود تغییر داد. البته من با تغییرات خوب که باعث علاقه‌مندشدن جوان‌ها به موسیقی اصیل شود و به اصل کار آسیب نزند، موافقم. 

 

  در مورد خوانندگان این نسل نظرتان چیست؟ 

متأسفانه همه خوانندگان مرد از هم تقلید می‌کنند؛ شما هیچ تشخصی در صداها نمی‌بینید. صداها شخصیت ندارند؛ همه می‌خواهند مثل فلان خواننده شوند و این اشتباه است. خود آن خواننده که هست. 

 

   سخن آخر؟ 

آرزو دارم فضایی برای فعالیت خانم‌ها باز شود. چراکه ما هنرمند توانمند خانم خیلی داریم که هیچ جایی برای ارائه هنر خود ندارند. 

 

فرزانه نکواصل

 

 

sharghdaily.ir
  • 16
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش