
«بوف کور» شناخته شدهترین و بحثبرانگیزترین نوشته بر جا مانده از صادق هدایت است که همچنان بر تارک ادبیات ایران می درخشد؛ بی آنکه گرد کهنگی و غبار زمان، بر آن نشسته باشد.سبک خاص هدایت در این کتاب چه از لحاظ نگارش و چه از نظر محتوا و نگرش به موضوع،منحصر به فرد و غیرقابل تقلید است.برخی از صاحب نظران بر این اعتقادند که هدایت در «بوف کور» تحت تاثیر فیلم های اکسپرسیونیستی که در پاریس دیده بوده،قرار گرفته است.
آیا «بوف کور» متن مناسبی برای تئاتر است؟پاسخ دادن به این سوال چندان آسان نیست.مرز مخدوش بین خیال و حقیقت،شکست مکرر زمان،تعویض بلاانقطاع مکان وقوع رخدادها،چالشهای روانشناختی متغیر و پیچیده کاراکترها،سفرهای ذهنی بی وقفه راوی،تداخل و همآمیزی مستمر رویا و واقعیت و...سبب شده اند «بوف کور» بیشتر اثری قابل تبدیل به فیلم سینمایی جلوه کند تا نمایش صحنهای. باوجود بهرهمندی روزافزون تئاتر نوین جهان و تئاتر مبتکر و رو به پیشرفت ایران از امکانات چندرسانه ای(عکاسی،گرافیک،ویديوپروجکشن و...) باز نيز اجرای «بوف کور» بر صحنه کامل نخواهد بود و ممکن است لایه های پنهان اثر همچنان مغفول مانده یا کارکرد نمایشی نداشته باشند.بخش هایی از متن «بوف کور» مختص ادبیات است و تهی از قابلیت های نمایشی وبخشهایی از آن نيز مناسب سینماست و به درد تئاتر و صحنه نمی خورد.لحظاتی از خلوت راوی یا سفرهای ذهنی اش، قابلیت تبدیل به تابلوی نقاشی را دارند و از تئاتر و سینما دورند.قابلیت های هنری «بوف کور» بیش از اینهاست.این جاودانیترین اثر هدایت، می تواند در مجسمه سازی،خطاطی، حتی رقص،طراحی لباس،مینیاتور،موسیقی و...کاربرد داشته باشد.با این اوصاف به روی صحنه بردن «بوف کور» آن نيز با شهرتی که این اثر نزد عام و خاص دارد،یک ریسک بزرگ است و از آن بزرگتر کاری است که ناصر حسینی مهر در نمایش جدیدش کرده یعنی تبدیل کردن همزمان یک رمان بلند و یک نوول(داستان کوتاه) از هدایت(«بوف کور» و «سهقطره خون») به نمایشنامه.
نمایشنامه ای تلفیقی در سه پرده
نمایشنامه «بوف کور» در سه پرده تنظیم و نوشته شده است. حسینی مهر در پرده های اول و سوم به بخشی از «بوف کور» پرداخته و در پرده دوم تلفیقی از این رمان و نوول «سه قطره خون» را ارائه و اجرا کرده است.انتخاب عنوان «روایتی آزاد» برای نمایشنامه،تاکیدی است بر این نکته که نویسنده در نگارش متن،خود را در قید و بند کامل دو نوشته هدایت نگذاشته است و مخاطب نیز نباید توقع مواجهه با اثری را داشته باشد که تابع خط به خط منابع اصلی و مورد اقتباس است.میزان تغییراتی که حسینی مهر در متون اصلی اعمال کرده،آنقدر نیست که بتوان نمایشنامه را قرائت تازه ای از کارهای هدایت محسوب کرد.در اجرا نیز عملا به کار گرفتن تمهید خاصی برای فاصله گرفتن از حال و هوای آثار هدایت و رسیدن به دیدگاه و زبانی مستقل، محسوس نیست.به نظر می رسد که حسینی مهر فقط قصد آن را داشته تا گوشه ای از جهان وهم آلود هدایت را با کمی تغییر به تماشاگران بنمایاند.همین و بس.
نمایشنامه بی تکلف
نمایش، بسیار بی ادعاست.با استفاده از ویديوپروجکشن یا تابلوهای نقاشی و طرح های گرافیکی می شد بر جذابیت های بصری اجرا افزود اما حسینی مهر ،عامدانه از این قبیل امکانات چشم پوشیده و تلاش کرده تا فقط از ظرفیت ها و قابلیت های تئاتر در صحنه سود جوید.حسینی مهر با رعایت ایجاز در عناصر ساختاری و کاربردی صحنه،به فضای حاکم بر آثار سوررئال هدایت نزدیک شده است.این نزدیکی از پرده اول تا پرده سوم به مرور کاهش می یابد.صدای زوزه باد، مهم ترین عنصر صوتی تداعی کننده فضای سوررئال «بوف کور» است که در هر سه پرده نمایش به گوش می رسد.در لحظاتی که زوزه باد تنها صدای زمینه صحنه است،حس و حال مالیخولیایی کاراکترها و غرابت فضا به خوبی از آب در آمده است.طراحی صوتی نمایش به اندازه و دقیق است وصدای اضافه به گوش نمی رسد.سن نمایش، ساده،خلوت و تاریک است.آکسسوار(وسایل صحنه) زايد در صحنه به چشم نمی خورد.از نورپردازی به قصد جلوه نمایی و تزيین رنگی صحنه استفاده نشده است.
شخصیت پردازی ضعیف پاشنه آشیل اثر
شخصیت پردازی نمایش قابل دفاع نیست.زمان محدود نمایش، فرصت چندانی به حسینیمهر برای پرداختن کامل به تمام شخصیت ها را نداده است.راوی وپیرمرد خنزر پنزری از هویت مشخص و پرداخت روانشناختی مناسبی برخوردارند اما بقیه کاراکترها مثل عباس تارزن،روانپزشک و آقاتقی گچبر رها شده و تا پایان نمایش برای تماشاگر ناشناخته باقی می مانند! نقش کلیدی و بنیانی زن لکاته و زن اثیری در کتاب نادیده گرفته شده و نمایشنامه نویس به علل مختلف از جمله قید و بندهای ممیزی،شخصیت زن را به حاشیه رانده است.
نمایشنامه نویس فرض را بر آن گذاشته که تماشاگر، «بوف کور» و «سه قطره خون» را خوانده است و مدام او را به این دو متن ارجاع میدهد.این ارجاع از اساس غلط است زیرا هم «بوف کور» و هم «سه قطره خون» متون ثقیلی هستند که درک محتوا و کاراکترهایشان فوقالعاده دشوار است.نمایش وظیفه دارد که متن را برای مخاطب قابل درک کند اما آنچه عملا اتفاق میافتد، ابهام زایی است نه ابهام زدایی! حسینی مهر توقع دارد که تماشاگر با اتکا بر اندوخته های ذهنی خود و آنچه از مطالعه دو کتاب هدایت به خاطر سپرده،شخصیتها را بشناسد و پی جوی سرنوشتشان گردد؛ در حالی که نه تنها این توقع برآورده نمی شود بلکه عملا نمایش به واسطه خلأ دراماتیک ناشی از حذف بخش های قابل توجهی از منابع اصلی،ارتباط خود با مخاطب را سست میکند.در همین راستا آن دسته از تماشاگرانی که قبلا «بوف کور» و «سه قطره خون» را نخواندهاند، وضعیت بدتری دارند و با شخصیت هایی مواجه می شوند که عجیب و غریبند و در هاله ای از ابهام فرو رفته اند.نمایشنامه نویس بیش از آنکه در بند خلق موقعیتهای نمایشی یا اجرای موقعیت های نمایشی موجود در دو کتاب «بوف کور» و «سه قطره خون» باشد، در پی فضاسازی و رسیدن به لایههای پنهان این آثار است.
پرده اول:
در پرده نخست،فضای نمایش به فضای «بوفکور» هدایت نزدیک است.عمق صحنه با وجود ارابه و اسب و جلوی صحنه نیز به واسطه قبری که کنده شده و حضور اسرارآمیز پیرمرد خنزرپنزری در آن،بسیار خوب طراحی شده است.
بخش عمده ای از فضاسازی موفق این پرده،مدیون مهارت طراح نور است. نور کمی که صحنه را روشن کرده، به وهم آلود كردن فضا بسیارکمک کرده است.حضور اسب در مواجهه نخست،زايد به نظر می رسد اما به مرورکنجکاوی تماشاگر را بر می انگیزد.این حضور بیش از آنکه کمککننده به پیشبرد خط کمرنگ داستانی نمایش باشد،فضاساز و شبیه بک گراند یک تابلوی نقاشی سوررئالیستی است.حجم زیاد دیالوگهای پرده اول از توازن لازم با بازی های کنترل شده و بسیار انرژی بر هنرپیشگان و اکتهای هدفمندشان برخورداراست.تک گوییهای درونی مطول راوی آنقدر خوب اجرا شده اند که به هیچوجه برای مخاطب خسته کننده نمی شوند.نوع شخصیت پردازی راوی و نحوه بازی بابک قهرمانی بیش از آنکه مناسب راوی «بوف کور» هدایت باشد،تداعیگرکاراکترهای سرخورده رمانهای داستایفسکی مثلا راسکولنیکف در «جنایت و مکافات» است.انعکاس خلجانهای درونی راوی را به خوبی می توان در میمیک چهره قهرمانی دید.بازی اگزجره(اغراق آلود) او با نقش متناسب است.قهرمانی با هدایت کارگردان موفق شده تا نقش فردی در آستانه روانپریشی را با مهارت ایفا كند.ناصر حسینی مهر، درک کاملی از شخصیت مرموز پیرمرد خنزرپنزری داشته و با وسواس بسیار توانسته به این نقش دشوار جان تازه ای بخشد.او بر فن بیان تسلط کامل دارد و جهت و فرم نگاهش به بازیگر نقش مقابل بسیار حساب شده است.
تماشاگر به یمن بازی خوب حسینی مهر میتواند به راحتی حسی که با کلام و نگاه از پیرمرد خنزرپنزری به راوی منتقل می شود را دریابد.پوشش پیرمرد بسیار خوب و منطبق بر نقش طراحی شده است به گونه ای که بخشی از شخصیت وی را تکمیل می کند و در نزدیک شدن هنرپیشه به نقش مثمر ثمر است.به طور كلي پردهاول، بهترین،قابل دفاع ترین و دیدنیترین پرده نمایش است.
پرده دوم:
تمام پرده دوم در یک تیمارستان می گذرد.کاراکترهای عقل باخته این پرده، دست کمی از راوی جنون زده پرده اول ندارند؛ گویی روح راوی در کالبد دیوانگان نفوذ کرده و دیوانگان نيز آخر و عاقبت راوی را به نمایش می گذارند.تور بزرگی که با طنابهای قطور آماده و در جلوی صحنه بین تماشاگران و بازیگران آویخته شده، به خوبی حس اسارت پرسوناژها را بازتاب می دهد.تابلویی که کارگردان از دیوانگان پیش چشم می گذارد،یادآور سکانس افتتاحیه فیلم «هامون»(داریوش مهرجويی-۱۳۶۹) است و کاراکتر روانپزشک نمایش نیز ، بسیار شبیه به کاراکتر معادل خود در این فیلم است.شخصیتپردازی روانپزشک نیاز به بازنگری اساسی دارد.نقش کلیدی این کاراکتر درست درک نشده است.به نظر میرسد نقش روانپزشک روی کاغذ،نیمه کاره یا بدون رتوش رها شده است؛عزالدین توفیق با وجود تلاشهایش،به سبب ضعف نمایشنامه نویس در شخصیت پردازی،کمتوجهی کارگردان و فرصت کمی که به نقش روانپزشک اختصاص داده شده،نتوانسته بازی تاثیرگذاری ارائه دهد.
رفتارپردازی دیوانگان در این پرده با واقعیات و یافته های علمی همخوان نیست.بیماران روانی بستری در تیمارستان برخلاف آنچه بر صحنه میبینیم مثل دلقک شکلک در نمی آورند و مثل میمون از در و دیوار بالا نمی روند!فضای سوررئال نمایش نمی تواند توجیه گر رفتار غیرواقعی و آمیخته به اغراق عقل باختگان پرده دوم باشد.بیشک با کاستن از اغراق در بازی ها و مشاوره با یک نفر کارشناس روانشناسی می شد به نتیجه بهتری دست یافت.طنز مستتر در این پرده در نیامده و نمیتواند پارادوکس دراماتیک با وضعیت دردبار دیوانگان پدید آورد.فضای پرده دوم برخلاف پرده نخست،از فضای آثار هدایت دور است.این پرده حکم یک نمایش مستقل کوتاه را دارد.ایده ورود راوی «بوف کور» به تیمارستان و ایده به دار کشیدهشدن راوی بسیار جالب هستند اما زمان نمایش برای گسترش این ایده ها کافی نیست.ایده نخست پرورش نیافته و منشا اثر واقع نمی شود اما ایده دوم پایان مناسبی را برای پرده دوم رقم می زند و از قابلیت نمایشی بالایی برخوردار است.
پرده سوم:
پرده سوم، ضعیف ترین بخش نمایش است.کارکردهای دیداری این پرده چندان قوی نیست به جز بخش پایانی که با مرگ زن، صحنه غرق در نور تکرنگ قرمز به عنوان نماد مرگ،تباهی و ویرانی می شود.حضور گزمه های مست روی صحنه بسیار کوتاه مدت است و فقط جنبه نمادین دارد.شخصیت دو وجهی زن در «بوف کور» هدایت، انعکاس مناسب و کاملی در پرده نهایی ندارد. زن پرده سوم نه اثیری است نه لکاته! او موجود بیهویتی است با زیرساخت شخصیتی سست.بهترین مونولوگ نمایش در این پرده شنیده میشود،آنجا که راوی می گوید:« تنها مرگه که دروغ نمیگه. اگه گاهی بین بازی مکث کردیم، برای این بود که صدای مرگ رو بشنویم».این واپسین جملات،جانمایه نمایش محسوب میشود.
انجام:
ردپای «سه قطره خون» در نمایش بسیار کمرنگ است.تلفیق این نوول با «بوف کور» نتیجه قابل بحث و تفکر برانگیزی ندارد.شاید اگر حسینیمهر فقط بر «بوف کور» متمرکز می شد، حاصل کارش بهتر از آب در می آمد و نمایش از انسجام بیشتری برخوردار می شد.نمایشهایی که تا کنون بر اساس آثار هدایت در ایران و خارج از کشور به روی صحنه رفته اند بالاخص «بوف کور»،هیچ کدام موفق و ماندگار نبوده اند.نمایش ناصر حسینی مهر در مقایسه با این آثار نه گامی است به پیش ونه گامی است به پس.«بوفکور» همچنان روی صحنه دست نیافتنی است.
- 10
- 2