به گزارش خبر آنلاین، سوم خرداد همیشه در تقویم ایران یک روز شاخص است، روزی که با این صدا «شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید، خونین شهر، شهر خون آزاد شد.» در یاد همه ایرانیان ماندگار شد.
۳۵ سال پیش در چنین روزی جوانان ایرانی در جنگ با عراق فتح الفتوح کردند و با دستانی خالی شهری را که از سوی دشمن به اشغال درآمده بود آزاد کرده و بار دیگر نام خود را جاودانه کردند.
در این میان، عکاسهایی هم بودهاند که با ثبت لحظات به یادماندنی این نبرد نقش مهم و تاثیرگذاری در ماندگاری این رویداد داشتند. امیرعلی جوادیان یکی از همین عکاسها است که در آن مقطع از سوی خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران برای عکاسی به منطقه اعزام شده بود و در طول عملیات بیتالمقدس صحنههای نابی را به تصویر کشید.
عکسهای جوادیان در کنار خاطراتش از آن روزها یکی از گویاترین تصاویر تاریخ معاصر ایران است. در ادامه روایت و خاطرات این عکاس سرشناس را از جریان عملیات آزادسازی خرمشهر میخوانید:
شهری که اسم عوض کرد
فتح خرمشهر مرکز ثقل جنگ هشت ساله ما به شمار میآمد، نبردی که پیروزی و دستاورد بزرگی را به همراه داشت، هم عامل روحیهساز بچهها شد و هم نگاه دنیا را به نیروهای ایران به کل تغییر داد. وقتی شهری را که در اشغال دشمن است را با تمام محدودیت ها آزادی کنی به واقع کار بسیار بزرگی کردی. اما حیف، که قدر آن را ندانستیم. نمیدانیم چه دلاوریها و اتفاقاتی رخ داد که منجر به این فتح شد.
عملیات بیت المقدس از ابتدا تا انتها یک ماه طول کشید، در آخرهای کار بچهها واقعا خسته شده بودند، کمبود تجهیزات کم تری داشتیم، حضور یک ماهه بچه در جبهه و گرمای شدید هوا دست به دست هم داده بود تا توانی برای رزمندگان باقی نماند. در همین حال و با خستگی تمام بود که بچه ها با پای پیاده و آرام آرام به سمت خرمشهر رفتند، اتفاق عجیبی بود، برای مرحله آخر عملیات خاصی تدارک دیده نشده بود و همه چیز در یک روز اتفاق افتاد و در نهایت هم ۱۹ هزار اسیر عراقی داشتیم که در فضای جنگی اتفاقی خاص بود.

شهری که واقعا اسم عوض کرد، ابتدا خرمشهر بود و در زمان اشغال به خونین شهر تبدیل شد. شهری مظلوم که دشمن تا توانست آن را به توپ بست و خانهها را ویران کرد، وقتی وارد خرمشهر شدیم مناطق بسیار زیادی مین گذاری شده بود، در همان روز فتح خیلی از بچهها به سبب ناآشنایی با محیط روی مین رفتند و شهید شدند.
روز سوم خرداد بسیار عجیب بود، تمام مردم ایران از اردبیلی، یزدی و... در روز فتح خرمشهر در این شهر بودند.
در ادامه به مروری می کنیم بر عکسهایی از آن دوران و خاطراتی که هرگز از ذهن من پاک نخواهد شد.
نوجوانانی در هیبت مردان با لبخندی پرمعنا
دو، سه روز مانده بود به فتح خرمشهر در اوایل عملیات بیت المقدس، در حال قدم زدن بودم که جمعی از نوجوان بسیجی را در خاکریزی در محوطه بندر دیدم.
پنج، شش نوجوان که غالبا با ۱۵، ۱۶ سال سن، در کنار هم نشسته و مشغول گپ زدن و صحبت کردن بودند. لبخندی که بر لب داشتند بسیار جالب بود، انگار اصلا در زیر گلوله و توپ نبودند، فارغ از هر چیزی و با شجاعت و ایمان در کنار یکدیگر خوش بودند.

مقاومت پشت دروازههای شهر
سوم خرداد ۶۱، عراقی ها همچنان در کوچه پس کوچههای شهر حضور داشتند و ما تازه به ورودی خرمشهر رسیده بودیم در نزدیکی کمرگ، جلوتر نمی توانستیم برویم، تک تیراندازهای عراقی به سمت ما شلیک میکردند و گلولهها از کنار گوشمان عبور می کرد این رزمندگان هم در حال شلیک به تک تیراندازهای عراقی بودند تا آتش عراقی ها را در این منطقه کم کنند و من هم پا به پای آنها جلو میرفتم و عکاسی میکردم.

نظامیان با لباس و کفش غیرنظامی
آرام، آرام به میانه روز نزدیک می شدیم، جوانی و روحیه جسارت عاملی شده بود تا در برخی مناطق از نیروهای نظامی جلو بزنیم و قبل از آن ها به محل موردنظر برسیم تا عکس های ناب تری بگیریم، اصلا حواسمان نبود که مناطق به مین آلوده است و ممکن است خطری تهدیدمان کند.
اولین نفرات و پیش قراولان نیروهای ایران بودند که وارد خرمشهر شدند تا محیط را برای حضور سایر رزمندگان مهیا کنند. حتی کفشها و لباس هایشان هم نظامی نبود، اواخر عملیات تجهیزات نظامی آنقدر کم بود که بچهها پوتین هم برای پوشیدن نداشتند.

نماز عشق/ اولین نماز ظهر سوم خرداد
وقتی کاملا وارد خرمشهر شدیم ظهر شده بود و در هر طرف به دنبال سوژه ای برای عکاسی می گشتم که ناگهان از دور دیدم یک نفر در حال خواندن نماز است و دارد سجده می کند. در پشت او هم یک سنگر زیبا و نخلی بود که فضای خیلی خوبی برای عکس ایجاد میکرد. آن نخل برای من تمثیلی از سرافرازی و آزادیخواهی بود که در صلابت و استوار ایستاده است و آن سنگر هم بیانگر امید به طی کردن مسیر.
یادم هست بعدها از روی این عکس نقاشی های بسیاری کشیده و تندیس هایی طراحی شد.

تسلیم نیروهای عراقی
یکی از صحنههای جالب در عملیات بیتالمقدس، تسلیم شدن عراقیها بود. تا عصر آن روز ۱۹ هزار اسیر عراقی گرفتیم.
وقتی که ما وارد خرمشهر شدیم، میدیدیم که عراقیها گروه گروه از ساختمانهای شهر خارج میشدند تا تسلیم شوند، در هر نقطه ای دو، سه رزمنده را با تعدادی اسیر عراقی میدیدیم که در زیر کانال ها و یا در پشت خرابهها پنهان شده بودند.
حتی لباسهایشان را درمیآورند و آتش می زدند تا مبادا رده و درجهشان شناسایی شود و اطلاعاتی در اختیار نیروهای ایران قرار بگیرد. برخی از آنها شعار الله اکبر و الدخیل الخمینی سر میدادند.
اسرا را گروه، گروه به عقب فرستادند تا به وضعیتشان رسیدگی شود.

کلاهخود های بیسر
این تصویر، مربوط به یکی از خیابانهای خرمشهر در روز سوم خرداد است. تعداد زیادی از کلاههای عراقیها روی زمین ریخته شده بود. نیروهایشان قبل از تسلیم شدن کلاهشان را روی زمین انداخته بودند.
این کلاهها نشان میدهد چه تعداد نیرو در این مکان حضور داشتند و فرار کردند و کلاهایشان باقی مانده است.

خرمشهر در اسارت اما زنده
بعد از آزادی خرمشهر شروع به عکس گرفتن از تمام ویرانیهای شهر کردیم، دیدن شهری که تا دیروز حیات در شریان های اصلی اش جریان داشت در این وضعیت کار سختی بود، اما شیرینی فتح این سختی را کمی راحت می کرد، از هر منطقهای مانند مدرسهای که ویران شده، آزمایشگاه و بیمارستانی که سقفش ریخته عکس می گرفتم. در شهر گشت می زدم و در کوچه پس کوچهها به دنبال سوژه بودم که چشمم به مسجد جامع از درگاه این پنجره قدیمی افتاد، زاویه قشنگی بود که مسجد از پشت این پنجره به دیده میشد.

مهدی درستی
- 17
- 1