دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸:۱۳ - ۲۷ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۷۰۲۰
هنرهای تجسمی

سمیرا اسکندرفر:

هرگز اصراری در کار نبود

اخبار هنرهای تجسمی,خبرهای هنرهای تجسمی,هنرهای تجسمی,گالری سمیرا اسکندرفر

 سمیرا اسکندر‌فر این روزها در گالری طراحان آزاد نمایشگاهی از ١٥٠ اثر طراحی‌اش با عنوان «چی تو سرته» بر پاکرده است. با او  درباره ایده و چگونگی شکل‌گیری این نمایشگاه گفت‌وگو کردیم.

 

  ‎ اگر اشتباه نکنم این بیستمین نمایشگاه انفرادی شماست.

‎  در واقع بیست‌ویکمین نمایشگاه می‌شود. شاید کمی مسخره به نظر برسد، ولی قضیه این است که من اعداد را خیلی دوست دارم، برایم چشم‌انداز درست می‌کند. کلا عادت دارم برنامه‌ریزی‌هایم را با عدد جلو ببرم. مثلا وقتی قرار است ٢٠ کار تولید کنم، از یک تا ٢٠ را روی کاغذ می‌نویسم و هرکاری را که انجام می‌دهم جلویش تیک می‌زنم. این کار به من انرژی روانی و حسی برای ادامه‌دادن می‌دهد و راستش از بچگی همین‌طور بودم.

 

  پس گفت‌وگو را با اعداد شروع کنیم و از اینجا که چرا با این تعداد زیاد کار روبه‌رو هستیم؟ ١٥٠ کار واقعا تعداد زیادی است.

‎از سال گذشته بعد از آنکه نمایشگاه «وات فیلم» را برگزار کردم، ناخودآگاه به ‌سمت طراحی متمایل شدم. کم‌کم به جایی رسیدم که متوجه شدم دارم مجموعه تولید می‌کنم. از طرفی بنا بود یک نمایشگاه جمعی در همین زمان در گالری طراحان آزاد داشته باشیم. اما دیدم تعداد کارها آن‌قدر زیاد است که می‌توانم به‌طور انفرادی آنها را به نمایش بگذارم. تعداد کارها زیاد است و کاملا با این موضوع موافقم. همیشه به من گفته‌اند زیادی پرکاری، ولی فکر کنم این بار دیگر شورش را درآورده‌ام.  راستش اصولا میل زیادی به جراحی‌کردن خودم دارم. متوجه‌شدن آنچه در اعماق وجود، پنهان شده و قصد ندارد خودش را به‌آسانی نشان دهد. یک‌جور جراحی‌کردن در عمق مثل شیرجه‌زدن در عمق. فکر کنم همین میل که این چند وقت شدیدتر هم شده بود، در من تولید این میزان از انرژی را کرده که این میزان کار را در این فاصله زمانی تولید کنم.

 

  از اول به شکل یک پروژه در ذهنت به وجود آمدند یا اتفاقی به اینجا رسیدی؟

‎توضیحش این است که قصد انجام کاری را داشتم، نه خیلی غول‌آسا و بزرگ، ولی به‌هرحال انجام یک کار! پرکردن زمان‌های خالی با آنچه به نظرم ارزشمند است، در واقع کاری که همیشه سعی کردم انجام بدهم، ولی این‌بار میل و انرژی برای کار در من خیلی زیاد و بزرگ بود برخلاف ابعاد کارها. شروع کردم به طراحی روی مقوای گلاسه با ماژیک. ابزار سهل‌الوصولی که از بچگی علاقه‌اي فراوان به آن داشتم.

 

  بنابراین می‌شود به شکل دوران‌گذار تعریفش کرد. یک برهه خاص بین استراحت و بلاتکلیفی.

‎دقیقا. قرار بود دوره‌گذار باشد، ولی از نظر خودم تبدیل به یک پروژه کامل شد.

 

  اوایل در حد اتود و اسکیس بودند؟

‎اتود که نه. من همیشه این عادت را داشته‌ام که بین پروژه‌هایم کارهای کوچک‌تر انجام دهم. چند سال پیش نمایشگاهی برپا کردم با عنوان «کمپوت لحظه‌ها» که شباهت زیادی به نمایشگاه فعلی داشت. به این صورت که طراحی‌های پنج، شش‌ساله لابه‌لای نمایشگاه‌های انفرادی‌ام را گردآوری کردم و آنها را یکجا در نمایشگاهی عرضه کردم. ‎این‌بار درست نمی‌دانم به چه دلیل فوران انرژی را درونم احساس می‌کردم که سبب بالا‌رفتن تعداد کارهایم شد. موضوعی که خودم را هم متعجب کرد. کلا این اواخر همه من را ماژیک به‌دست و در حال طراحی روی مقوا می‌دیدند.

 

  سرعت‌ خلق کارها بالا بود؟

‎بله، اساسا سرعت کار‌کردنم بالاست.

 

  همه طراحی‌های این مجموعه‌ات با ماژیک‌های رنگی روی کاغذهای گلاسه A٣ و A٤ است، درست می‌گویم؟

‎بله، همین‌طور است. ولی هر کدام برایم داستانی دارند. به این معنی که با تماشای کارها می‌دانم در هفت، هشت ماه گذشته در هر مورد چه اتفاقاتی در زندگی و ناخودآگاهم افتاده که کارهایی با این شکل و شمایل متولد شدند. سرچشمه‌اش از آنجا بود که تلاش کردم بدون فکر درباره مفهوم کاری که مشغول آن هستم، فقط تولید کنم، ولی حالا که به طرح‌ها نگاه می‌کنم به‌خوبی می‌بینم که حس‌وحال و تجربه‌های آن دوره راه خود را به کارها باز کرده‌اند. کارها برای من به نوعی خاطره‌نگاری هشت ماه گذشته هستند.

 

  پس سعی کرده بودی مشغولیات ذهنی‌ات را به تصویر درآوری.

کاملا همین‌طور است. خیلی هم ناخودآگاه این اتفاق افتاده. من ابدا به اینکه به چه فکر می‌کنم، فکر نکردم! صرفا به دستم اجازه دادم آنچه حس می‌کنم را بر مقوا ترسیم کند. فکر می‌کنم بد نباشد اینجا چیزی را اضافه کنم، چندین ماه قبل کتاب فوق‌العاده‌ای را خواندم به نام فلسفه ملال. این کتاب برای من مثل یک کشف بزرگ بود. نویسنده این کتاب را نوشته بود چون چند وقت قبل دوستش به خاطر ملال بیش از حد مرده بود. ملال را از زوایای زیادی بررسی کرده. برایم ترسناک بود فهمیدن اینکه خیلی از کارهایی که در زندگی انجام داده‌ام، برای فرار از ملال بوده است. همه آدم‌ها در برخورد با ملال عکس‌العمل نشان می‌دهند، بعضی‌ها خیلی بیشتر می‌توانند ملال و روزمرگی را تاب بیاورند و چیزی که درباره خودم متوجه شدم این بود که میزان کمی از ملال هم می‌تواند من را به عکس‌العمل وا‌دارد. اینکه هیچ‌وقت هیچ‌جا مدت زیادی نماندم، حتی در کارم هم همین‌طور است. تنوع و حجم کارهایی که در این سال‌ها انجام داده‌ام ناشی از همین ویژگی من ست.

 

  در کارهای سابقت باز هم رد پای خودت به‌عنوان سمیرا اسکندرفر و نه آرتیست دیده می‌شد. در این نمایشگاه می‌شود گفت شکل دیگری از خودبیانگری را دنبال کرده‌ای اما خیلی انتزاعی‌تر.

‎دقیقا.

 

  کارهای قبلی‌ات خیلی ابژکتیو و عینی‌تر بودند و آثار حاضر درونی‌تر و روانی‌تر به‌نظر می‌رسند. یعنی به تجسم تخیل و ناخودآگاه‌ ربط پیدا می‌کنند. طوری‌که مخاطب خواهی‌نخواهی به‌سوی تحلیل‌ها و برداشت‌های روان‌كاوانه سوق پیدا می‌کند.

‎کاملا موافقم. البته ذات طراحی هم در این ماجرا دخیل است. اینکه سریع اتفاق می‌افتد. نسبت به سایر مدیوم‌ها، شما آنچه را که حس می‌کنید با دست‌کاری و تسلط کمتری خلق می‌کنید که این تسلط حالتی نسبی دارد. برای طراحی باید روی لحظه مسلط باشی و درعین‌حال به‌شدت رها باشی. نقاشی این‌طور نیست. آنجا تسلط هنرمند بر ناخودآگاهش بیشتر است. ولی در طراحی ناخودآگاه غلبه افزون‌تری ‌پیدا می‌کند. خیلی بیشتر به زندگی نزدیک می‌شود، طرز زندگی‌کردنی که مورد علاقه من است، خیلی غریزی، خیلی رها بدون زیادی فکر کردن و در لحظه حال زیستن.

 

  کارهایت گاهی آن‌چنان شخصی می‌شوند که انگار فقط مختص سمیرا اسکندرفر هستند. حتی در سلف‌پرتره‌هایت و همچنین استفاده از اعضای بدن‌ در تابلوها نظیر صورت و دست‌ها و چشم‌ها. فکر نمی‌کنی این موضوع باعث بسته و خصوصی‌ترشدن روند توجه به کارهایت می‌شود؟ به بیان خودت در ذهنت با مشغولیاتی طرف بوده‌ای که آنها را روی کاغذ انتقال دادی تا بفهمی اصلا چه هستند. اهمیتی نمی‌دهی که مخاطب چقدر با اینها ارتباط برقرار می‌کند؟ صرفا در پی جداکردن خویشتن از بند فکرهایت هستی یا به مخاطب هم توجه داری؟

‎البته که مخاطب برایم اهمیت دارد وگرنه من الان اینجا نبودم و آثارم را در کشو می‌گذاشتم. جواب سؤال شما دو لایه جدا از هم دارد. هنگام خلق شاید خیلی کم به مخاطب فکر کنم، چون دغدغه‌داشتن در باب نظر مخاطب وظیفه آرتیست نیست. اما در نهایت به‌طور حتم میل شدیدی به ارتباط برقرارکردن با مخاطب در وجودم هست. به نظرم فلسفه کار هنری‌کردن همین است. درعین‌حال فکر می‌کنم هرچقدر کار شخصی‌تر می‌شود، احتمال بیشتری برای ارتباط برقرارکردن با مخاطب‌ پیدا می‌کند. شاید دامنه مخاطب کوچک‌تر شود ولی کیفیت ارتباط با همان جمع  کوچک‌تر قوی‌تر می‌شود.

 

  با توجه به چند نمایشگاه‌ گذشته‌‌ات، آن نگاه و ماسکی را که برابر آدم‌ها قرار داشت، در کارهای فعلی هم می‌بینیم. یعنی ماسک را اینجا به‌صورت دفرمه‌شدن اعضای بدن مشاهده می‌کنیم. انگار آنها یا کارها از چیزی فرار می‌کنند که خیلی مغشوش و پرمخاطره هست؟

‎اتفاقا در این آثار دقیقا به آن چیزی که پشت نقاب قرار دارد، پرداخته‌ام. ادعا نمی‌کنم این نمایشگاه استیتمنتی درباره من است ولی درباره چیزی که گفتی، تماشاکردن، تماشاشدن، در اختیارگذاشتن، گرفتن، همگی مفاهیمی نسبی هستند. چند روز پیش به‌شوخی به دوستی گفتم «صمیمی نشو» کمی ناراحت شد و همین باعث شد که به مفهوم این جمله فکر کنم. به نظرم رسید که همه ما بدون به‌کاربردن واضح این جمله، با رفتارمان در حال اعلام این جمله هستیم و جای این «صمیمی نشو» بستگی به ماهیت، شکل و فاصله رابطه ما با آدم‌ها دارد. ما همیشه خودمان را در مرکز قرار می‌دهیم، دایره‌هایی را اطرافمان می‌کشیم و آدم‌ها را لابه‌لای این مرزها جا می‌دهیم. بعضی‌ها نزدیک‌تر، بعضی‌ها دورتر و بعضی خیلی دورتر. با این چیدمان به تناسب اجازه رفتارهای مختلفی را صادر می‌کنیم ولی وقتی احساس می‌کنیم به مرزهایمان، ورودی بی‌اجازه انجام شده، انگار زنگ خطری توی سرمان به صدا درمی‌آید «صمیمی نشو». ‎راستش از آنجایی که هنر مهم‌ترین چیزی‌ است که با آن سروکار دارم و جای دیگری هم گفته‌ام «همه چیز در زندگی می‌تواند رنگ‌وبوی ابتذال به خود بگیرد، جز هنر» تنها جایی ا‌ست که با تمام وجودم حاضرم خودم را در اختیار چیزی خارج از خودم قرار دهم. جایی که هیچ‌وقت جمله «صمیمی نشو» به ذهنم خطور نمی‌کند، جایی که تنها خواسته‌ام از خودم صمیمی‌ترشدن بیشتر و بیشتر است.

 

  علاقه زیادی به تجربه‌کردن ‌داری و سعی می‌کنی هم قواعد را بشکنی و هم می‌خواهی حرفه‌ای باقی بمانی.

بیشتر وقت‌ها قصدم به ‌چالش‌کشیدن است، اول خودم و بعد دیگر چیزها. می‌خواهم بگویم حرفه‌ای‌بودن وابسته به خیلی از چیزها نیست؛ به‌‌ويژه مسائلی که از بیرون دیکته می‌شود. ‎حرفم این است که خود کار اهمیت بیشتری دارد. هم می‌خواهم بزنم زیر میز و هم اینکه قصد دارم اثری حرفه‌ای به‌وجود بیاورم. البته این روند درباره تمام دوران فعالیتم صدق می‌کند. دوست ندارم در قاعده و قانون و چارچوب خاصی بگنجم. دلم می‌خواهد ساختارها را بشکنم و ساختار جدیدی به‌وجود بیاورم. یک‌طورهایی هم به همان حسی برمی‌گردد که نسبت به ملال و ملال‌انگیز‌بودن بعضی مناسبات دارم.

 

  شاید به‌همین جهت ته کارهایت یک ریشخند دیده می‌شود. حتی مخاطب با دیدن آن آثار تیره و اندوهناک‌، باز حس دست‌انداختن و خنديدن به شرایط را احساس می‌کند.

تو می‌گویی ریشخند، من می‌گویم طنز سیاه. این برخورد را احتمالا در خیلی از دوره‌های کاری من می‌شود دنبال کرد، اینکه هیچ‌ چیز آن‌قدرها جدی نیست. به نظرم خیلی چیزها که قرار است یا می‌خواهند جدی‌بودن خودشان را به رخ بکشند، به طرز مضحکی در این تلاش نافرجام می‌مانند. اینکه هیچ ‌چیز همیشگی و ماندنی نیست و زمان بی‌رحم‌تر از این حرف‌هاست و این وسط فقط باید خودم را حفظ کنم و ادامه دهم. حتی می‌توانم این نکته را نسبت به جزئیات زندگی شخصی خودم هم بگویم. یک‌جاهایی به نظرم رسیده درگیر ماجرای خیلی مهمی هستم، ولی کمی بعد جز خندیدن به آن موقعیت برایم چاره‌ای نمانده. سعی خودم را می‌کنم که این‌قدر آگاه به موقعیتم باشم که بیشتر وقت‌ها در لحظه این نکته را بفهمم و همان حوالی شروع کنم به خندیدن که البته این آگاهی احتیاج به زندگی‌کردن زیاد دارد، تجربه‌کردن، یادگرفتن و رودست‌نخوردن از زندگی و ماجراهایش.

 

  در بیشتر این کارها بار تخیلی و تجریدی اثر خیلی قوی است؛ اما این رگه‌های انتزاعی مذاق مخاطب را به حس مطبوع یک نقاشی دلنشین رهنمون نمی‌کند. برای شخص من با وجود طنزی که از آن برداشت می‌کنم، جاهایی هراسناک و حتی خشن می‌شود. همه آن صورت‌های دفرمه و به‌هم‌ریخته و ترکیب‌بندی تصویر با وجود رنگ‌های شاد شرایط وهمناکی می‌سازد. این هراس و اضطراب از کجا می‌آید که از دل آب و رنگ‌ها بیرون می‌زند؟ حالا که یاد آنها می‌افتی یا به آنها فکر می‌کنی، وقت کارکردن اغلب‌شان دنیا را تیره و سیاه می‌دیدید؟

‎موقع انجام هر کدام از کارها در حال گذراندن تجربه‌ای بودم که در رنگ‌ها و فرم‌ها حرکت کرده است. برداشتی که از آن صحبت می‌کنی الان برای خودم جالب است. احتیاج به زمان دارم تا اینها را ارزیابی کنم ولی اصولا خیلی تجربه دلنشین در برخورد با اثر هنری را نمی‌فهمم. هنر در ذات خودش خشن است، بیشتر وقت‌ها.

 

  یک‌سری از کارها با وجود رنگ و خصیصه‌های کارتونی و آیرونیکی‌ای که دارند، باز هم می‌توانند اضطراب را به رخ مخاطب بکشانند.

‎تنها نکته‌ای که به ذهنم می‌رسد این است که من تابه‌حال هیچ‌وقت انتزاعی کار نکرده بودم. ولی بسیاری از طرح‌های فعلی با یک پایه و اساس تجریدی آغاز شدند. به این شکل که یک لکه را بر کاغذ می‌گذاشتم و تکه‌تکه مشغول پرکردن حجم‌ها می‌شدم. بدون اینکه واقعا آگاه باشم چه اتفاقی در حال رخ‌دادن است. رنگ‌ها را هم کاملا ناخودآگاه انتخاب می‌کردم. طوری که متعجب می‌شدم از خودم. آن هم منی که پیش از این فیگوراتیو محض کار کرده بودم. بعضی از این کار‌ها را اگر قبلا می‌دیدم باور نمی‌کردم کار من است! می‌گویند هرگز نگو هرگز، راست هم می‌گویند. روزی در مصاحبه‌ای گفته بودم انتزاعی نمی‌توانم کار کنم و به کشیدن طبیعت و برگ و گل هم علاقه‌ای ندارم. منتها همه این اتفاقات در این طراحی‌ها افتاد! ولی خیلی ناخودآگاه.

 

  این گسسته‌شدن در اعضای پیکره انسانی و ترکیب و پیوند آنها با گیاهان و حیوانات و بدل‌شدن به موجودی جدید که به اصرار عجیب‌الخلقه هم به تصویر کشیده می‌شود ترسناک است. من این اصرار را به‌خوبی در اثر تشخیص می‌دهم. شما می‌گویید ناخودآگاه است؟

‎ هرگز اصراری در کار نبوده است. از اصرار متظاهرانه اصلا خوشم نمی‌آید؛ به‌ويژه توی کار. تنها جایی که اصرار را میفهمم در روند کارکردن است. همه کارها در حین روندی از پیش تعیین‌نشده به‌وجود آمده‌اند. اتفاقی که افتاده این است که تکه‌ای از زندگی دارد از فیلتر من می‌گذرد و به اثر هنری‌ای که می‌بینید ترجمه می‌شود.

 

  این حلول جسم انسانی شقه‌شقه شده و رفتن به‌سوی گیاه و درختان عجیب و غریب چگونه است؟ چون هیچ وقت گیاه و درخت و طبیعت در کارهایت دیده نشده است؟

‎بله، درخت و گیاه نداشته‌ام. ولی در همین مدت چند سفر رفته‌ام. مثلا تعدادی از کارها را در یک روستا کشیده‌ام. دهکده‌ای در اطراف بم که هنگام زلزله آسیب زیادی دیده بود و دیوارهای تخریب‌شده کاه‌گلی‌اش سوراخ‌هایی داشتند. من چند اثر را با الهام از آن سوراخ‌ها خلق کردم. بعد چشمی را داخلشان جا دادم. انگار چشمی از درون حفره‌ها به بیرون خیره شده است. به گذشته، آینده، یا شاید هم ناخودآگاه. خودم هم دقیقا نمی‌دانم چه اتفاقی در خیلی از کارها افتاده و توضیح دادنش هم بیهوده به نظر می‌رسد.

 

  کارهایت خیلی جاها در ترکیب‌بندی کلی شبیه به خواب هستند و خیلی راحت می‌شود از یک منظر روان‌كاوانه به این طرح‌ها نگاه کرد. در واقع فرم این کارها خیلی غیرفیزیکی و ذهنی شده است؛ طوری که خوانش روان‌كاوانه یکی از بهترین تفسیرها برای این کارها به حساب می‌آید.

دقیقا همان‌طور که گفتم ذات این کارها و خلقشان مبنی بر جراحی روان خودم بوده است. پس چراکه نه؟ به نظرم ماده خام مناسبی برای تفاسیر روان‌كاوانه است. به نظرم من با این کارها خودم را روان‌كاوی کرده‌ام. پیشنهادی که برای مخاطب دارم هم همین است. فرارنکردن از خود، روبه‌روشدن با خودی که قرار است تا روز آخر زندگی همراهی‌مان کند. داشتن شجاعت روبه‌روشدن با خود، هر چقدر هم که ترسناک و سخت به نظر برسد، لازمه عمیق زندگی‌کردن و شناخت عمیق‌تر پیداکردن از خود است.

 

  در کنار اینها به ‌نظرم تأکید زیادی هم روی مسئله زن‌بودن و زنانگی در کارهایت داری؟

‎من با این ماجرا خیلی ناخودآگاه برخورد می‌کنم. نقش غریزه در کارهای من خیلی قوی است. یعنی آن چیزی که در لحظه من را با خود درگیر کرده و این درگیری ادامه پیدا می‌کند، تا وارد کارم می‌شود. پس هر چیزی در کارم آمده یک جذابیتی ایجاد کرده که توانسته وارد شود. منتها توضیح علتش واقعا دشوار است. اجباری بوده که ایجاد شده و توانسته  وارد کار شود، همین!

 

 

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 16
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش