دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۹:۳۰ - ۰۶ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۱۳۹۵
هنرهای تجسمی

گفت‌وگو با «کيومرث کياست» به مناسبت نمايشگاه «روايت جنون» در گالري ساربان

انسان تک‌ساحتی نيستم

کيومرث کياست,اخبار هنرهای تجسمی,خبرهای هنرهای تجسمی,هنرهای تجسمی

کيومرث کياست متولد ١٣٢٧ در تبريز است و از سال ١٣٥٢ فعاليت خود را در مطبوعات آن دوره مانند فردوسي، نگين و بعدتر کتاب جمعه به‌عنوان طراح آغاز کرده. کياست از‌جمله کساني بود که نه‌تنها با مجلات فکاهي هرگز کار نکرد؛ بلکه هيچ‌گاه به سمت کاريکاتور عامه‌پسند نرفت و در عوض به کاريکاتورهايي تمايل نشان داد که طراحي‌محور و نخبه‌گرا بود و در مفهوم نيز به ابعادي جدي و فراتر از شوخي‌هاي عاميانه تنه مي‌زد؛ مسئله‌اي که در آثار اخير او با عنوان «روايت جنون» که در گالري ساربان برپاست، نيز مشهود است. او به دليل نگاه چند‌ساحتي خود درگير محافل و چارچوب‌هاي خاص سياسي و ايدئولوژيک نشده و با وجود حضور جدي در عرصه هنر دنباله‌رو نظريات اين محافل يا ايدئولوژي‌ خاصي نبوده. بيشتر به زيبايي‌شناسي و فرم هنري توجه دارد؛ هرچند نوعي نگرش انتقادي و اجتماعي در دل آثارش نهفته است.

 

آثار اين نمايشگاه، فيگوراتيو با محوريت انسان، به شکلي دفرمه شده است. چرا انسان و فيگور به‌تنهايي موضوع اين تابلوهاست و موضوعات ديگر را نمي‌بينيم. منشأ اين شدت از نابودي و دفرماسيون در اين فيگورها چيست؟

فروردين سال گذشته نمايشگاهي با عنوان «زندگي دوزخي من» برگزار کردم. اين عنوان به هر طريق برگرفته از شرايط زندگي و وضعيت خود من بود. بعد از آن نمايشگاه قرار بود ارديبهشت ٩٥ کار جديدي را شروع کنم. مي‌خواستم زندگي خود از کودکي را بيان کنم؛ اما خب حادثه‌اي مسير اين آثار را تغيير داد. متأسفانه خانم من از سال ٩٢ بيماري شديدي گرفت و هم‌زمان با بيماري سرطان و مراحل شيمي‌درماني که صورت مي‌داد، ما با يکديگر رنج مي‌کشيديم و به‌همين‌خاطر در «زندگي دوزخي من» طراحي‌هاي خاصي شکل گرفت؛ اما متأسفانه بدن همسرم شروع کرد به گسترش متاستاز و تير سال گذشته بيماري او شديد شد.

 

من در تيرماه اثري کشيدم و هنوز باور نداشتم که اين اتفاق رخ خواهد داد و متأسفانه اول مرداد همسر من ديده از جهان فرو‌بست. آن اثر که در تير ماه کشيدم، شکل چندپاره‌اي داشت که با همه آثار اين نمايشگاه نيز فرق مي‌کند. من بعد‌ها به خودم که نگاه کردم، ديدم تکه‌اي از من از بين رفته و اين مسئله در اين آثار به‌خوبي ديده مي‌شود. در حقيقت آن اثر اوليه يک نوع فراروي بود که در علم روان‌شناسي به آن مي‌پردازند که انسان حس‌هايي را مي‌بيند که خيلي هم واقعي نيست؛ اما مي‌تواند آينده را پيش‌بيني کند. به هر طريق ديدم بعد از مرگ همسرم تکه‌اي از من کنده شده است و حس‌هايي داشتم و باورم نمي‌شد که اين اتفاق رخ داده است. هفت، هشت روز پس از مرگ همسرم شروع کردم به اسکيس‌زدن و بر سر مزارش قول دادم که اين پتانسيل عظيم، حالت نامتعارف، اين حس عاطفي را که با خاطرات، يادآوري‌ها و نيازهاي حسي و عاطفي من گره خورده بود، به اثر تبديل می‌کنم و نمي‌گذارم از اين مرگ به سادگي بگريزد. من از اول مهر کار را با پتانسيل‌هاي حاصل از مرگ همسرم شروع کردم. حقيقت آنجاست که من مرگ‌انديش نيستم. من زندگي را دوست دارم و داشتم.

 

من در حقيقت به گذشته، به زيبايي و مفهوم‌هاي فلسفي که مي‌فهميدم، رجوع کردم و سعي کردم بر پايه آنچه کسب کرده‌ام، آنها را به تصوير بکشم؛ ولي نظرم اين بود آثارم مشمئزکننده و مرگ‌انديش نباشد؛ اما درد و غم و حالاتم را نشان بدهد و نمي‌توانستم غير از اين تصويرها و خطوط کار کنم.

 

البته اين تصاوير به نظر جداي از حالات شخصي، برخي از مسائل اجتماعي عميق‌تري هم در دل خود روايت مي‌کند... 

مي‌خواستم تکنيک‌هاي خاصي را در کارم کشف و استفاده کنم که حاصلش در اين آثار هويداست. ريزه‌کاري‌هايي در تکنيک وجود داشت که من سعي کردم به آنها بپردازم و در مسير خلق، اين آثار را اصلاح کردم تا هم اثر هنري باشد، هم ماندگار باشد، هم به صورت مثالي باشد از زندگي خصوصي من و هم بتواند دوران تاريخي زمان خودم را هم نشان بدهم و فراگير باشد. چطور است که يک هنرمند مقطعي از زندگي يک زوج در زمان جنگ اول را نشان مي‌دهد يا مثل «دو زن» دسيکا که اثراتش بيشتر از فيلم‌هاي جنگي است که ديديم. در واقع مي‌خواستم اثرات چندگانگي را نشان دهم.

 

اين ذهنيت در پروسه کار شکل گرفت؟

عوامل متعددي وجود دارد. من ٧٠ سال است که ذهنم از تصاوير، هستي‌شناسي‌ها و ايدئولوژي‌هاي مختلف پر شده است. هدفم مشخص بود و درعين‌حال قراردادي هم با گالري داشتم که اين هم مسئله مهمي بود. من سعي کردم که در اين آثار خودم را تکرار نکنم و اين خيلي سخت است. من براي دوري از اين تکرار به سراغ تکنيک‌هاي جديدي رفتم که اين تکنيک‌ها تأثير زيادي در انتقال مفهوم ذهني من مي‌گذاشت. مثلا بافت‌هايي که در آثار وجود داشت، تزیيني نبود. بافت‌ها مثل زخمي بر روي بدن فيگورها با خود سوژه اثر تنيده شده است. واقعيت آن است که شروع کار براي من هميشه اضطراب‌انگيز است؛ اما در پروسه که مي‌افتم، ديگر همه‌چيز خودش پيش مي‌رود. وقتي شروع مي‌کردم به خلق، کارهاي سخت را که نياز به تمرکز داشت، در آن گرما و حرارت انجام مي‌دادم و بي‌محابا مي‌رفتم درون آثار. خط‌ها بدون ترس کشيده شده است. اين فرم‌ها با قلم‌هاي درشت انجام شد؛ به‌گونه‌اي‌که شبيه به خطوط کاليگرافي چيني شد؛ در‌صورتي‌که من خطاطي نمي‌دانم. من به تابلوها حمله مي‌کردم.

 

باورتان نمي‌شود. رنگ را درست مي‌کردم، به داخل تابلو مي‌رفتم و يکباره مي‌دیدم که اثر تمام شده است. خيلي سريع تمام شد و زيبا شد. سعي مي‌کنم کار را روبه‌راه کنم و اين کارها را هم مي‌کردم و نتيجه‌اش اين شد و نتيجه‌اي که نقطه شروع نبود؛ اما در کار من نقطه‌عطفي شد. با توجه به ديدگاه‌ها و عکس‌العمل‌هايي که نسبت به آثار من وجود دارد، بايد بگويم من با صداقت کار کردم و هدفم حراجي و چه و چه نبود. براي من مهم بود وقتي خروجي بيرون مي‌آيد، کار از نوعي دغل فاصله بگيرد و نگويند که بازار اين را خواسته يا کار بازاري انجام داده است.

 

شما در دوراني به صورت جدي فعاليت کرديد که برخي ايدئولوژي‌هاي سياسي و اجتماعي بر آن حاکم بوده است. اين ايدئولوژي‌ها چقدر به ذهن شما ساختار داد و چه تأثيري بر آثار امروز شما گذاشته است؟

براي پاسخ به اين سؤال بايد برگرديم به کودکي و وضعيت زندگي من. پدر من چاپخانه داشت. چاپخانه در آن زمان تجاري نبود و کسي دنبال اين کار مي‌رفت که روشنفکر باشد. روشنفکر نه به معناي فحش‌دهنده که امروز باب شده است. پدرم کتاب مي‌خواند و کتاب در جاي‌جاي خانه ما حضور داشت و پدرم ديدگاه‌هاي سياسي و اجتماعي خاص خودش را هم داشت که خيلي مهم است. من هم کنجکاو بودم. من در اين خانه زندگي کردم. اينها را من سال پيش که گذشته‌ام را بررسي و نقد کردم، يافتم. به نوعي يک بازبيني در کل زندگي‌ام شد. اين گذشته من، من را ساخت. مثلا پدرم سه مقاله آل‌احمد را مي‌خواند و مي‌گذاشت جايي که من هم بردارم و بخوانم. پدرم که مي‌رفت، من برخي کتاب‌هاي دوما و دوران انقلاب فرانسه را که در حقيقت از من پنهان مي‌کرد، برمي‌داشتم و مي‌خواندم چراکه کنجکاو بودم که مگر چه چيزي در آن هست که از من پنهان مي‌کند. در واقع اين تأثيرات عميق‌ترين تأثيرها بر شکل زندگي من بود. البته که ازکارافتادگي پدرم و شرايط سخت زندگي او در سال‌هاي پاياني عمرش نيز اين‌گونه بود.

 

اين جست‌وجوگري در سير آثارتان بوده است. آثار اين نمايشگاه با آثار سال گذشته شما و آنچه در نشريات قبل و بعد از انقلاب از شما منتشر شده است، تفاوت بسياري دارد.

کاملا صحيح است. من آدم آکادميکي نبودم. مثل مالويچ، کاندينسکي، پيکاسو و خيلي‌هاي ديگر که در اوايل قرن بيستم از آکادمي بيرون آمدند. من معتقدم کساني که آکادميک بودند، دست و پايشان بسته بود. اينها به واسطه آموزش‌ها، همواره به يک فرم ظاهري دست مي‌يافتند و نمي‌توانستند آزادانه کار کنند و من اين قيدوبندها را در کارم ندارم. من نگاه دقيقي به پروسه شکل‌گيري آثار هنري داشتم. مثلا از نگارگري خوشم نمي‌آيد اما جزئيات آن را دقيق مطالعه مي‌کنم. ولي واقعيت اين است که مجموعه اينها به يک تصوير ذهني و ايدئولوژي تبديل مي‌شود و کنجکاوم به پيداکردن اينکه من کجاي اين جهان ايستاده‌ام. کنجکاو در مطالعه تکنيک و تاريخ هنر و معماري ايران و جهان. به صورت دوره‌اي و موردي هنر قبل و بعد از اسلام را مطالعه کردم. قرن بيستم را بسيار کار کردم. من آثار سزان و پيکاسو را روزشمار به صورت اسلايد مطالعه مي‌کردم. همه اينها تأثير گذاشت.

 

اين آثار هرچند وجهي شخصي داشته اما وقتي وجه عمومي پيدا مي‌کند، حامل ديدگاه‌هاي انتقادي مي‌شود. اين آيا به دليل ذات خود رسانه است که شما انتخاب کرديد يا حاصل دوره خاصي از زيست هنري شما که درگير بسياري از تفکرات سياسي و اجتماعي خاص بوديد و اين مسئله در شما نهادينه شده است؟

اين‌ در پيشينه کار من وجود داشته است. اما الان بيشتر تکنيک براي من مهم است و من تکنيک تازه‌اي را در آثار خودم به کار بردم. اينها حاصل تقريبا ٥٠ سال تجربه است. اما خب، نمي‌دانم اگر آموزش مي‌ديدم مي‌توانستم اين‌گونه باشم يا نه. من در کنکور دانشگاه رد شدم. آن زمان کپي‌کار خيلي ماهري بودم. اما کپي را از همان زمان ناکامي در رفتن دانشگاه رها و شروع کردم به کار ذهني انجام‌دادن. جست‌وجوگر اين مسائل بودم. نمايشگاه‌هاي چندي گذاشتم و انقلاب که شد سفرهاي خارجي رفتم و همچنين متوني درآمد که قبل از انقلاب کمتر در دسترس بود. در انقلاب يکباره سيل کتاب‌ها آمد و ما شبانه کتاب را مي‌خوانديم و تا صبح تمام مي‌شد. اما در آن زمان پخته‌تر شديم. البته هر قدر که شما بخواهيد بدانيد همه کارها و روش‌ها چيست، جهان چه مي‌گويد و در پيرامونت چه اتفاقي دارد رخ مي‌دهد و هم بتواني کار هنري بکني و جامعه و طبقات را بشناسي، کار سختي است و عمر کفاف نمي‌دهد. تبريز و آذربايجان با مسائل تاريخي و اعتقاداتي که در آن وجود داشت هم از سويي به من تزريق شد. اما من هيچ‌گاه دوست نداشتم تک‌بعدي باشم و مي‌خواستم تضادها را هم ببينم.

 

يعني حاصل يک تفکر فراگير در يک دوره خاص نيست که مثلا حتي ژست باشد يا هر چيزي شبيه به آن؟

نه اين‌گونه نبود. يکي از مسائلي که بايد بگويم، من هم‌محله‌اي صمد بهرنگي بودم و با برادرش دوست و هم‌کلاس. مي‌گفت برادر من نويسنده است. بعدها کتاب‌هايش دست من افتاد. شروع کارهايش خوب بود اما من بعدتر از خودم مي‌پرسيدم يعني چه؟ مثلا او در آغاز کتابش مي‌نوشت که فلان کتاب را فلان طبقه اجتماعي نخواند. برايم جاي سؤال بود که چرا؟ و تندروي‌هايي خود کتاب داشت که من مانده بودم. من در همان زمان با غلامحسين ساعدي هم آشنا بودم. يکباره ديدم که او چيز ديگري است و ساختار مشخص و فرم زيبايي دارد. آقاي بهرنگي اينجا را نخوانده بود که اثر هنري را نمي‌توان شعار داد. من اين‌گونه مي‌بينم. من ابتدا دنبال موضوع و محتوا نيستم. دنبال زيبايي و فرم هستم. بعد که فرم براي من حل شد، محتوا هم مي‌آيد. همه آثار اين وضعيت را دارند.

 

آيا ذات طراحي، شکلي انتقادي دارد؟

بياييم يک چيز را روشن کنيم. چرا اين طراحي اسمش طراحي شد؟ اين آثار با طراحي آکادميک تفاوت دارد. در زمان اردشير محصص و ديگران، گفتند اسم اين‌گونه آثار را در مقابل کاريکاتور که البته من سراغش نرفتم، چه بگذارند؟ من دنبال زيبايي‌شناسي و فرم بودم و سادگي‌اي که در کاريکاتور بود را دوست نداشتم. کار من در ابتدا خيلي ساده است. اتودهاي اوليه‌ام هست. آن چيزي که آثار من را جذاب مي‌کند مثلا بافت‌هاست. اين بافت‌ها چيزي است که مفهوم مي‌دهد. هنرمنداني هستند که تابلوهايشان تکرار مي‌شود، من اين کار را نکردم و اين بافت‌ها بيخودي نيست. من دوست دارم مخاطب جلوي اثر بايستد. اين در پروسه توليد هنر و خلق اثر بسيار مهم است. من البته گفتم شرايط بحراني داشتم و اين فشار رمانتيک نبود بلکه واقعي بود؛ به سرم آمده بود. من نمي‌توانستم از دردي به درد ديگر بروم. خيلي حقيقي و وحشتناک بود و اينها اثر گذاشت و خروجي‌اش همان بود.

 

يعني چيزي در ناخودآگاه شما بوده که در مسير خلق اثر بروز پيدا کرده است؟

اينها روي ديوار دوباره براي من تغيير کرده است. من نمي‌توانم بيان کنم. آنچه در من رخ داده به عنوان مخاطب بگويم اين‌گونه است. من يک اعتقاد دارم از يک فرم ثابت خسته مي‌شوم؛ براي همين هميشه به کثرت و تجربه فکر کرده‌ام.

 

نگرش سياسي خاصي نداشتيد. حضورتان در مطبوعات به خاطر ميل به تجربه‌کردن بود يا دليل خاصي داشت که مخصوص آن دوره بود؟

درست است. من البته انديشه‌اش را به واسطه مطالعات آن دوره داشتم ولي اينکه وابسته به تشکيلاتي باشم نه اين‌گونه نبوده است. من کار خودم را مي‌کردم اما اجازه مي‌دادم که زمان انتقادهاي مرا ثابت كند. من جامعه‌شناسي را بسيار دوست داشتم و خيلي مسائل را مي‌خواندم و تحليل مي‌کردم که جامعه ما چگونه است و حقيقتش چگونه بوده است. من صحنه‌هايي از انقلاب را کشيدم، پيش از اينکه انقلابي رخ بدهد. اينها مثل رويا و خواب به ذهن من مي‌آمد. واقعيت‌هاي محيط را حقيقتا درک مي‌کردم و با افرادي از طيف‌هاي مختلف سرو کار داشتم. من هيچ‌گاه يک اتوپياي ذهني نداشتم که فقط در کتاب باشد و در جامعه به دنبال ايده‌آل‌هاي خود بودم. من زياد نمي‌خواهم در چارچوب‌ها زندگي کنم.

 

شما در گذشته با يک‌سري مجلات روشنفکري کار کرديد و با يک‌سري از آنها نه؟ اين دليل ايدئولوژيک داشت يا خير؟

در آن زمان مجلات ادبي و روشنفکري به تعداد انگشتان دست بود اما خوب به نوعي هرکدام به يک نوع ايدئولوژي وابسته بودند. مجله فردوسي و نگين آدم‌هايي راديکالي نبودند ولي در بين روشنفکران خواننده داشتند و من آنجا کار مي‌کردم. بعدتر کيهان در آن زمان جمعه‌ها يک صفحه ويژه‌اي داشت که مثلا شاملو اول بار شعرهايش را در آنجا منتشر مي‌کرد؛ در سال ٥٢. محصص طرح‌هايش را به آنجا مي‌داد و من هم با آنها همکاري مي‌کردم. در روزنامه اطلاعات هم صفحه‌اي درست شد که من با آنها هم همکاري مي‌کردم اما کم‌کم در آن مجلات را بستند و توقيف کردند.

 

شما از طريق شخص خاصي به اين محافل راه پيدا کرديد؟

مثلا من کارهاي خاصي براي انقلاب کشيدم که ماهيتي ضدسرمايه‌داري داشت. اعتقاد داشتم موضوع اقتصادي ايران حل‌شدني نيست. آن زمان دوستاني داشتم که کارهاي من را به آقاي شاملو دادند و کارهاي من در کتاب جمعه چاپ شد؛ در شماره شش کتاب جمعه. خب قبل از انقلاب آگاهي‌ها اندک بود. روشنفکرها به شکل محفلي دور هم جمع مي‌شدند. اشعار به شدت سمبوليستي و نمادين بود. کتاب‌هايي که ترجمه مي‌شد، بيشتر آفريقايي و آمريکاي لاتين بودند که بتوانند حرفشان را بزنند.

 

شما در محافل روشنفکري رفت‌وآمد داشتيد و آيا اين محافل براي طراحان و نقاش‌ها هم شکل مي‌گرفت؟

واقعيت اين است که من به محافل روشنفکري نمي‌رفتم. اما مي‌دانستم چه خبر است. خيلي‌ها مي‌رفتند و به يکديگر معرفي مي‌شدند. نقاشان و کاريکاتوريست‌ها چندان محفل خاصي نداشتند و به صورت اندک وارد اين‌گونه محافل مي‌شدند؛ دوران خاصي بود.

 

در کل دوتا گالري بود که فعال بودند. همه نويسنده‌ها آن زمان به تالار قندريز مي‌آمدند و درباره آثار محصص و پاکباز و جودت و... مي‌نوشتند و تنها اين طيف بودند که کار جدي مي‌کردند و بعدتر هم از دل آن جماعت سقاخانه بيرون آمد اما در واقع اين تجربه‌ها مشابه حرکاتي بود که در دنيا شکل مي‌گرفت و به همان سبک آن را اينجا هم اجرا مي‌کردند؛ مي‌خواستند بگويند که ما اينجا هم از اين حركات داريم.

 

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 14
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش