
تماشای فیلمهای اول یا منجربه کشف یک اسم و پرداخت جدید در سینما میشود، که در سالهای اخیر تنها در معدود مواردی چون فیلمهای اول روستایی و مهدویان، این اتفاق برای سینمای ایران افتاده است؛ یا مخاطب را با یک دست گرمی منتهی نشده به سینما روبهرو میکند. بهعبارت دیگر اثر اول هر فیلمساز از آنجا که میتواند به یک خوانش بدیع از سینما منجر شود، امکان بالقوه بالایی برای شگفت زده کردن مخاطب دارد. این حس رها شدن در فیلم اول به امید کشف یک دنیای جدید، در اثر اول پولاد کیمیایی کمرنگ و لعابتر از متوسط فیلمهای اول است.
بهنظر میرسد تیتراژ ابتدایی فیلم معکوس علاوه بر معرفی همراه با ایجاز و اختصار موقعیت مکانی و شخصیت، برای مخاطب آشنا به سینمای ایران معنای دیگری هم دارد و آن قراردادن اسم کارگردان جوان فیلم در کنار پدرکهنه کارش است. از جهت همین مقایسه و تلاش برای یافتن ارتباطی معنادار میان فیلمسازی پسر و پدر است که آن رها شدگی دلچسب در فیلم اولی کمی فروکش میکند.
فیلم معکوس با ماشین سیار سالار آغاز میشود و از ابتدای فیلم تا انتهای آن از ماشین و عنصر تصادف بهمنظور خلق فضا و بسترسازی برای روایت بهتر بهره میگیرد. تصادفی که سالار در گذشته به سبب آن همسرش را از دست داده در کنار تصادف ندا در نیمه دوم فیلم تا حدی منجر به یک قرینهپردازی در از دست دادن تعادل زندگی و بهدستآوردن مجدد آن در زندگی سالار میشود.
از طرفی دیگر ماجرای ماشینهای اسقاطی مربوط به زمان گذشته و نشاندادن چندباره آنها در فیلم زمینهساز رجوع به گذشتههای متعدد فیلم در قالب فلاشبکهاست و آشنابودن شخصیتها به ساختمان ماشین و تعمیر آن، ماجرای مسابقه ماشین نیمه دوم را کمی باورپذیر میکند. در کنار این تلاش مجدانه برای به خدمت گرفتن برخی عناصر در جهت فضاسازی بهتر، نوع دیالوگهایی که بین شخصیتها ردوبدل میشود هم علاوه بر اینکه به میزان قابل توجهی طبقه و خاستگاه اجتماعی شخصیتها را مشخص میکند بهدلیل شباهت زیادش با سیاق محاورههای مرسوم سینمای پدر (مسعود کیمیایی) نوعی سمپاتی نسبی را با مخاطب برقرار میکند. در این شیوه دیالوگنویسی شخصیتها در بداهه جوابهایی همراه با کنایه و ابهام به یکدیگر میدهند که انگار از پیش به آن فکر کردهاند وعملاً مخاطب برای برداشت وجه کنایی این سخنها چندلحظهای بعد از ادای این دیالوگها به زمان نیاز دارد. جنس دیالوگنویسی فیلم معکوس تنها شباهت این فیلم با سینمای پدر نیست؛ معکوس در مرحله پرداختهای اولیه داستانی و در شخصیتپردازی مربوط به برخی شخصیتهــــــــایش تأثیرپذیرفته از سینــــــمای مســـــعود کیمیایــــــی است. اینکه ناگهان پروندهای از گذشته زندگی آدمها باز میشود و شخصیتها به ورطه تردید و اثبات میافتند بزنگاههای آشنایی برای مخاطبان آثار مسعود کیمیایی است. شخصیتهایی که برای ادای رفاقتهای ریشهدارشان همه گذشتهشان را زیرورو میکنند.
این وجوه شخصیتپردازانه در فیلم معکوس درمورد فخری، رضا دردشتی و پدرِ سالار به وضوح به چشم میآید. درباره این شخصیتهای وامگرفته شده از سینمای پدر، پرداختهایی همراه با جزئیات صورت میگیرد که در نیمه دوم فیلم از این پرداختها برداشت دراماتیک بخصوصی انجام نمیشود. به عبارت دیگر با ورود شخصیت ندا به داستان، آن ایدههای روایی و دغدغههای درونی شخصیتهای سینمای پدر به ایدههای بصری پولاد کیمیایی رنگ میبازند. با ورود شخصیت ندا، معکوس از نظر نوع روایت انتخابی و از نظر بافت تصویری دچار نوعی تحول ناخواسته میشود. تحولی که فیلم را از یک محلول سراسر یکدست به یک اثر چندپاره و سردرگم تبدیل میکند. مثلاً رضا دردشتی که پیش از ورود ندا مرکز ثقل روایت فیلم بود بعد از آن در فاصله مشخصی از دوربین جایگاهش را در فیلم پیدا میکند یا خط پیرنگ مربوط به فخری به کل پاک میشود و فخری در نیمه دوم فیلم اصلاً حضور ندارد.
نوع دیگر این تحول منجر به ضعف فیلم، آن فلاشبکهای ابتدایی فیلم است که با رجوع به گذشتههای متعدد، گونه روایت فیلم را از نیمه دوم فیلم متمایز میسازد. فلاشبکهایی که از جایی به بعد از روند توضیحی فیلم کنار گذاشته میشوند این نکته را به ذهن یادآور میشوند که با روایت زمان حال فیلم بخوبی درهمتنیده نشدهاند و هویت روایی خاصی بهخود نگرفتهاند و احیاناً با حذف شان از نیمه ابتدایی فیلم و خلاصهکردن بار اطلاعاتیشان در چند دیالوگ اتفاق هولناکی برای فیلم نمیافتد. نوع دیگر این تحول ضربه زننده به فیلم با متفاوتبودن دونیمه فیلم از منظر آلبوم تصویری خودش را نشان میدهد. تصاویر شهری و برداشتهای خیابانی با شروع مسابقه جای خودشان را به زرق و برق و تحرک سرسامآور بخشهای پایانی میدهند؛ از این جهت سرسامآورند که بیش از ظرفیت یک فیلم داستانی در آن حضور دارند و به یک فیلم تبلیغاتی و تیزر ورزشی طعنه میزنند. انگار فیلم پشت این رفت وآمد سریع ماشینها دارد خواسته یا ناخواسته از ذهن مخاطب، شخصیتها و انگیزهها را پنهان میکند؛ دارد پنهان میکند که آن آزمون تردید و مکاشفه سالار درباره زندگی گذشتهاش و پدرش یکباره به بردن مسابقه و فراهمشدن پول رنگ میبازد، دارد پنهان میکند که ما خیلی ندا را نمیشناسیم و دلیل واضحی برای طمع شکستدادن پیمان پیدا نمیکنیم و صحنه میهمانی خانه پیمان خیلی دری به شناخت گذشتهها نمیگشاید. آن راز نهفته در سینهها و داستان تنهایی آدمهایی نظیر رضا دردشتی که شناسنامهشان را از سینمای پدر گرفتهاند و به معکوس رسیدهاند بیشتر در قابهای ثابت، تأملها و مکثها مجال ظهور مییافتند اما در نیمه دوم فیلم زیر آوار صدای ماشینها ساکت میمانند و پشت تماشاچیهای مسابقه محو میشوند. این طرح قصه و پرداخت آدمها، معکوسِ سینمای پدر حرکت میکنند.
بهنظر میآید این سرعت و تجمل حاضر در فیلم، آن بخش پرورشیافته ذهن کارگردان، منهای تأثیر سینمای پدر است. این رالی تمامعیار، انگار جوشش درونی فیلمساز در همراهی با یک کوشش بیرونی - که همان کدهای سینمای پدر هستند - است که از اثرگذاری حسی فیلم میکاهد. در دل مسابقه اتومبیلهای فیلم، داستان در دقایقی بخصوص، به یک رقابت همهجانبه خیر و شر (قهرمان و ضدقهرمان) تبدیل میشود. قطب منفی این میدان جنگ (پیمان) یک شخصیت بسیار تیپیکال منفی است. انگیزهاش از این رقابت به ندا مربوط میشود اما بهطور خاص این چیزی نیست که مشخص باشد. تنها احتمال مخاطب هم از انگیزههای پنهان او در این رقابت، با تحول پایانی پیمان، فرو میریزد. تحولی که آنی و بیریشه صورت میگیرد و از همان جنس تصادفهای ماشینهاست. در سمت دیگر این جبهه نبرد، با یک قطب مثبت متکثر روبهرو هستیم که جمعشدنشان در کنار هم، به یک جمع همگرا که اثر حسی بر مخاطب بگذارد، منجر نمیشود.
معکوس ازچندپارگی و کولاژ نامتوازن ایدهها رنج میبرد، خط اصلی داستان و انگیزههای شخصیتهایش بتدریج عوض میشوند، حجم زیاد و برخورنده موسیقی متن استفاده شده در آن، توفیقی برای یکدست کردن کل فیلم ندارد و به شوق یک دنبالکننده فیلماولیها چیزی نمیافزاید اما بهعلت جسارت خالقش در بهتصویرکشیدن جنون و شناخت قابل توجهش از طبقات اجتماعی، میتواند این وعده را به مخاطب بدهد که اثر بعدی فیلمساز، که احتمالاً بهکلی از سایه سینمای پدر خارج شده باشد، بار دیگر مخاطب را با یک فیلم اولی و جسارتهایش روبهرو کند.
محمدحسین گودرزی
- 9
- 4