
گفتند قرار است پهلوان بیاید. بچهها تریلی نقاشیشده را دیدند و دویدند و به مادرهایشان گفتند پهلوان آمده. زنها دست بچههای کوچکتر را گرفتند، چادر سر خود و دخترهایشان کردند و زیراندازی آوردند به زمین خرابه، اول آبادی و روبهروی تریلی پهلوان نشستند. پسربچهها در ردیف جلو کنار هم روی لبه جوب نشستند و به در تریلی نگاه کردند که باز شد و بازیگری که هیچ شبیه پهلوانهایی که دیده بودند، نبود. بلند گفت: بچهها سلام. این تریلی سیار کانون است. نخستينبار است این تریلی که از سال ٥٣ اجرای تئاتر را برای کودکان روستاهای ایران شروع کرده است، به روستای «حیدری» چهارمحالوبختیاری میرسد. روستای حیدری از توابع بخش شیدا در شهرستان بن است که عضو شورای روستا میگوید ١٣١٦ نفر جمعیت دارد: «چهار سال قبل ١٦٢٠ نفر بودند. الان خیلیها مهاجرت کردهاند. کار نیست و خشکسالی هم کشاورزی را بیرونق کرده.»
بیشتر جوانان روستا برای کار به اصفهان، نجفآباد و گلدشت میروند. کارشان بنایی است. پدران و مادرانشان هر بهار سیبزمینی و پیاز میکارند و پاییز گندم و جو. چند نفری که در فاصله تمامشدن یک کار تا کار تازه به روستا برگشتهاند، روی موتورهایشان، گوشهای دورتر از زنان و بچهها ایستاده، تئاتر میبینند؛ جک و لوبیای سحرآمیز و میگویند: کاش وقتی ما هم بچه بودیم تریلی سیار به روستایمان میآمد. مربی سیار روستایی، با لبخند نگاهشان میکند، از وقتی ٩- ٨ ساله بودند برایشان کتاب میآورد. محمدرضا ٢٦ ساله میگوید: «الان که دیگر به فکر کتاب نیستیم، آن موقع ولی آقای شاهغلیان که میآمد خیلی خوشحال میشدیم، هم وقت کلاس را میگرفت و هم برایمان کتاب میآورد و فیلم نشان میداد، فرشته نجاتمان بود؛ مثلا آن فیلمی که در مورد بچهدبستانیهایی بود که یکیشان پولدار بود و رفیقهایشان را اذیت میکرد.» مربی میگوید فیلم سازدهنی. محمدرضا درس را سال سوم راهنمایی رها کرد و با دوستهایش رفتند در کار نمای ساختمان. ٤٢٠ کیلومتر دورتر، در یزد کار میکنند. دوستش میگوید: «درآمد کشاورزی و دامداری به خاطر کمآبی کم شد، مجردی میرویم چون هر بار باید دو سه ماه در یک منطقه بمانیم و بعد جابهجا میشویم.» همه چشمههای روستا خشک شدهاند و روزگار مردم با ٦، ٥ حلقه چاه میگردد. شاه غلیان از سال ٧٥ مربی سیار است. یکی از سه مربی کتابخانه سیار در چهارمحالوبختیاری فعالیت میکند. هر کدام از آنها حدود ٢٠ روستا را تحت پوشش دارند و ماهی یکبار به آنها سر میزنند.
سومین سالی است که تریلی سیار به این استان آمده است. ٧ روز در این استان میماند و بعد به تهران برمیگردد. در این روزها هر روز به دو روستا میرسد. فرزاد رحیمی، مدیر کانون استان میگوید: «هدف اصلی این است که تئاتر را به مناطقی ببریم که نمایش را نمیشناسند. این قدمی است برای اینکه عدالت فرهنگی را در جامعه توسعه دهیم.»
پیرمردی عصازنان به محل نمایش نزدیک میشود و رو به روی تریلی میایستد. تکیه بر عصا، بدون هیچ حرکتی نمایش را که تازه شروع شده نگاه میکند. یکی از دو صندلی چوبی را برای او میبرند. میگویند در مناطق شهری و روستاهایی که جمعیتشان بیشتر باشد، تا ٣ یا ٤ هزار نفر هم پای تریلیها به تماشای نمایش نشستهاند.
دورتر از تریلی، جایی که جاده سربالایی به خانهها میرسد، زنها در تعاونی لوازم خانگی پشت پرده نشستهاند و صدای حرفهایشان میآید. امسال آفت بیشتر گندمهای روستا را از بین برده، دانه ریز شدهاند و کاهها بو میدهند و دام قبولشان میکند. بچههایشان رفتهاند تماشای نمایش: «کی به روستا اهمیت میدهد. یک پارک یا تاب و سرسره نیست كه بچهها تابستان سرگرم باشند. هر وقت دخترم را میبرم به «بن» و پارک را میبیند، میگوید مامان چرا اینجا ماندهایم.»
شوهرش بناست و این روزها از بیکاری در خانه مانده است: «هر کسی گوسفند دارد میدهد پسر بزرگش ببرد صحرا. کار نیست برای جوانها، درآمدمان هم طوری است که از گرسنگی نمیریم. چه درآمدی، اگر داشتیم که کمی پیشرفت میکردیم. برهها را میفروشیم که علف و کاه برای زمستان دامها بخریم.» قدیم مردم قالی میبافتند اما حالا که وسایل لازم آن یا به قول خودشان «مایه» قالی گران است، دیگر صرف ندارد: «مگر چقدر ازمان میخرند، پارسال همسایهمان بافت شد یک میلیونوششصد هزار تومان. چه فایده؟ یزد هم دیگر گازکشی شده، جوانها میرفتند آنجا لولهکشی.
نمایش تریلی تمام شده، زنها و دختربچهها برمیگردند به خانهها. چند دختر نوجوان میپرسند: قرار است دوباره بیایید؟ میخواهند از رئیس کانون بپرسند که مشغول مصاحبه است. پیغام میرسانند که دلشان کلاس کاردستی میخواهد: «دانشجوها قرار است بیایند برایمان کلاس زبان و ریاضی بگذارند. ما میخواهیم کاردستی و نقاشی هم یاد بگیریم. تابستانها کاری نداریم فقط پای تلویزیون هستیم.» مسئولان کانون میگویند پیغام را به رحیمی میرسانند.
آسماننما و نمایش کوچک همراه کتابخانه سیار
برفهای کوهرنگ چند سالی است که به شهریور نرسیده آب میشوند. اکبری از کوهرنگ آمده. مسیر شهرکرد تا روستای مورچگان در بخش گندمان بیشتر از یک ساعت است؛ دو سوی جاده، زمینهای طلایی از گندم. اکبری میپرسد: میدانید فرق گندم و جو چیه؟ گندم کمی به قرمزی میزند و وقتی برسد ساقهاش خم میشود، جو سفید است و صاف. ١٠ روز دیگر وقت گندمچینی است، باید خاک بخورد. گندمها از پاییز کاشته شدهاند و با آب برف و باران قد کشیدهاند. بین زمینهای طلایی با لولههای آبیاری قطرهای، جا به جا زمینها سبز است که شبدر و یونجه کاشتهاند. بهرام اکبری، مربی کتابخانه سیار است؛ در منطقه کوهرنگ.
جایی که زمستانها آن قدر برف میبارد که بعضی وقتها جاده بسته میشود و دست بچهها به کتابهای اکبری نمیرسد: «مربی پارهوقت خوشنویسی و معرق مرکز کوهرنگ بودم، چون منطقه محروم بود و روستای تابعه زیاد داشت مرکز سیار ایجاد شد و چون نیروی مرد نبود، من را برای این پست گذاشتند. سال ٨١ کانون به شهر او، جونقان رسید و او که دبیرستانی بود با کلی خواهش و نشاندادن طرحها و خوشنویسیهایش عضو شد: «سال ٩١ برای این مرکز نیرو میخواستند و کار کوهرنگ سخت است. گفتند نیروی مرد باشد.» هر روز از جونقان یک ساعت تا کوهرنگ (٧٠ کیلومتر دورتر از محل زندگیاش) می رود. گاهی به مناطق عشایری و سیاهچادرها هم کتاب میرساند. بزرگترین روستایی که به آنها کتاب میرساند با جمعیت ٢٠٠٠ نفر و تعداد دانشآموز ١٠٠ تا ١٥٠ نفر هستند. گاهی بچهها از روستاهای همجوار هم عضو کتابخانه سیار یک روستا میشوند: «دو روستا کنار هم به اسم گردوی علیا و گردوی سفلی هست که گردوی علیا جمعیت کمی دارد. هر بار سه چهار دانشآموز به روستای پایینی میآیند.»
در مسیر محله بلداجی را نشان میدهند، از همان ورودی شهر، اسم بلداجی کارخانهها و مغازههای تولید گز به چشم میخورد: «میدانستید گزی که در اصفهان میفروشند، مال اینجاست؟ ساختش اینجاست، بستهبندی و فروشش در اصفهان ولی کسی گز بلداجی را نمیشناسد.»
در روستای مورچگان، مجید کاظمی، مربی بخش گندمان، تازه یک سال است که به مربیهای سیار اضافه شده. کاظمی ٢٢ روستای تابعه گندمان را با جمعیت دانشآموزی حدود ١٠٠٠ نفر پوشش میدهد. او ٣٠ هزار جلد کتاب دارد که نزدیک ٣٠٠-٢٠٠ کتاب با خودش میآورد. متولد ٦٥ است و در بروجن ادبیات میخواند.
به گفته رحیمی، یکی از اولویتهای کانون توسعه مراکز سیار است: «چون امکانپذیر نیست که مراکز ثابت جدید فعال کنیم. در ٣٥ سال گذشته یک مرکز سیار با پوششدهی حدود ٣٠ روستا داشتیم و در دو سال گذشته ٢ مرکز سیار دیگر اضافه کردیم؛ یعنی حدود ٦٠ روستای دیگر اضافه کردیم. تا پایان امسال قرار شده یک مرکز دیگر هم اضافه شود. الان ١١٦ روستا تحت پوشش قرار گرفتهاند.»
مزدای کاظمی بیرون مسجد پارک شده است. بچهها آسماننما و وسایل تئاتر کوچک و چرخدستی کتاب را میآورند. چند نفر لباس محلی بختیاری پوشیدهاند. یکسوم کودکانی که در این استان نیازمند خدمات فرهنگی هستند تحت پوشش کانون قرار دارند: «اگر در نظر بگیرید تعداد دانشآموزان مناطق مختلف ما حدود ١٨٠ هزار نفر باشد درصد زیادی به دلیل کمبود مراکز، کمبود امکانات و پشتیبانی از خدمات کانون محرومند و نتوانستهاند از این ظرفیت استفاده کنند.»
تا کاظمی برای بچهها قصه میگوید، اکبری که امروز به کمک او آمده چتر آسماننمای سیار را باد میکند. بچهها با دیدن این چتر دیگر حرفهای کاظمی را نمیشنوند و همه چشم دوختهاند به این چتر سورمهای که مدام بزرگ و بزرگتر میشود. قصه تمام میشود و میدوند طرف چتر، آن زیر دور تا دور هم مینشینند و چشم به سقف چتری، صور فلکی را میبینند و از مربی سوال میکنند.
بیرون دو زن و چند مرد از اهالی روستا در مسجد نشستهاند. مورچگان بین دو روستای بستگان و کُنرک قرار دارد. بچهها فقط تا پایان دبستان در این روستا درس میخوانند. بعد از آن پسرها به بستگان میروند و دخترها به کنرک. زنی که جوانتر است، مربی مهدکودک روستاست، با لیسانس علوم اجتماعی. میگوید زمانی که او دانشآموز بود دخترها بیشتر از دبستان درس نمیخواندند: «هیچکدام از همکلاسیهای من ادامه ندادند، من هم چند روستا رفتم تا توانستم درس بخوانم. حتی سه سال در اصفهان خانه عمویم درس خواندم. آن موقع فقط من و خواهر کوچکترم درس میخواندیم.»
از مورچگان تا بروجن یک ساعت راه است. اگر شب مریض شوند باید این یک ساعت را یا با آژانس یا خودرو شخصیشان بروند: «آژانس را زنگ میزنیم از بروجن بیاید. خودش یک ساعت راه است. رفتوآمد هم که اگر از روستا برویم و تا ٧ شب نتوانیم خودمان را به سرویسها برسانیم دیگر در شهر ماندهایم. کرایه هر مسیر سرویس تا بروجن ٣ هزار تومان است.» یک سال است برایشان چاه زدهاند. تا قبل از آن از آب چشمه استفاده میکردند. زمینهای کشاورزی بالای روستا از آب کوه و پایین روستا از آب چاه تغذیه میکنند.
بچهها دارند تئاتر کوچک میبینند، قصه آدم کوچولویی که گرسنه است. تئاتر کوچک از خرداد ماه در استان شروع شده و در مراکز سیار اجرا میشود. مسئول روابطعمومی میگوید: «ما اعلام آمادگی کردیم که غیر از روستاهایی که تحت پوشش کتابخانه سیار هستند، هر روستایی كه با یک تماس تلفنی درخواست کنند میتوانیم تئاتر را به آن روستا هم ببریم.»
کتابخانه پستی برای روستاهای کمجمعیت
نسرین پژوهش که عروسکگردانی نمایش کوچک را انجام میدهد، مربی کتابخانه پستی است و خودش در کودکی عضو کانون بوده: «٤٩ روستا دارم اما ممکن است یک روستا سه عضو داشته باشد. برای روستاهایی که کمتر از ١٠ عضو دارند، دیگر کتابخانه سیار نمیرود و کتابخانه پستی برای بچهها کتاب میفرستد.» او از چند روستایی میگوید که پستشان تعطیل شده و ارتباط او با بچهها قطع شده: «یکی از روستاها را بردیم تحت پوشش کتابخانه سیار و روستای دیگر هم با اینکه دفتر پست تعطیل شده ولی مسئول پست خیلی زحمت میکشد.
بچهها میروند خانهاش کتابها را میدهند و او برای ما پست میکند و همچنین کتابها را هم میگیرد و به بچهها میدهد.» هربار در پاکت برای بچهها دو کتاب میرسد و ١٥روز مهلت دارند تا آنها را بخوانند: «ولی با این وضع پست معمولا این پروسه طولانیتر میشود. البته مدیر کانون با مسئولان پست جلسه گذاشت و تفاهمنامه نوشتند و بهتر شده است. نمیگذاریم بچهها بدون کتاب بمانند، هرطوری شده، برایشان میفرستیم یا به دستشان میرسانیم.» یادش میآید از روستاهایی که کانون اخیرا به آنها وارد شده و همان روز اول همه ثبتنام کردهاند. رحیمی در اینباره میگوید: «جلساتی که در یکی، دوسال گذشته با مسئولان پست استان داشتیم و بخش زیادی از مشکلات پستیمان رفع شد. پیش از این بسیاری از کتابها گم میشد و به موقع دست بچهها نمیرسید. هنوز به صورت محدود مناطقی داریم که شاید این مسأله حل نشده اما دارد رفع میشود. خوشبختانه همه مناطق محروم از طریق باجههای پست و پیشخوان دولت امکان دسترسی دارند ولی ممکن است بعضی روستاها به صورت اقماری از یک روستای بزرگتر بهعنوان پایگاه استفاده کنند و نیازهایشان را پی بگیرند.»
نهایت فاصله روستا تا مقر اصلی کتابخانه سیار باید ٤٥کیلومتر باشد تا مربی فرصت داشته باشد. هر روز این مسیر را رانندگی کند و برود و بیاید و برای بچهها کلاس بگذارد. نزدیکترین مرکز به مورچگان، گندمان است و ١٥-١٠کیلومتر فاصله دارند. مسئول مرکز ثابت گندمان هم آمده است، میگوید: مکان قرارگیری این مرکز چندان مناسب نیست: «در جایی از شهر احداث شده که بیشتر اهالی سالمند هستند و خانوادههایی که فرزند دارد، در بخش دیگر شهر ساکناند.» مسئولان کانون میگویند: این مشکل به این دلیل پیش میآید که گاهی شهرداری یا استانداری یا شورای شهر زمینی را اهدا میکنند که کانون در آن احداث میشود. به تازگی اگر زمینهای اهدایی جایشان مناسب نباشد، کانون قبول نمیکند.
به گفته جعفری، مسئول روابطعمومی کانون استان، حدود ٢٠٠ روستا تحت پوشش کتابخانه پستی و کتابخانه سیار و پاسخگویی در استان هستند. همچنین ٢١ مرکز ثابت، ٣ کتابخانه سیار، یک کتابخانه پستی و یک مرکز پاسخگویی فعال است. یک پایگاه سیار روستایی هم در روستای یانچشمه برای بچهها کار میکند: «برای روستایی که تعداد اعضایش به اندازهای نیست که یک مرکز ثابت داشته باشد ولی تعداد دانشآموزان آن زیاد است، پایگاه سیار روستایی راهاندازی میشود که یک کتابخانه خیلی کوچک است و دو روز در هفته یکی از مربیان خودمان به آنجا میروند و برای بچهها کلاسهایی برگزار میکنند.» مرکز گندمان ٥٣٠ عضو دارد که حدود ٣٠٠نفرشان فعال هستند.
مرکز اصلی نیاز به فضای بیشتر دارد
شهرکرد دو سینما دارد و یک سالن سینمای کودک در مرکز اصلی کانون. کانون موظف است؛ بعدازظهرها برای اعضای ثابت در تابستان فیلم پخش کند، اما صبحها صندلیهای سالن سینما را دور میزها میچینند و کارگاه برگزار میکنند. دوباره عصر به عصر مربیها صندلیها را جابهجا میکنند تا برای بچهها فیلم نمایش دهند. مسئول مرکز میگوید: «مشکل این است که فضا کوچک است و ما از طرف مصلا تحتفشار هستیم. محوطه اطراف تماما متعلق به مصلاست. اگر شهرداری و مصلا اجازه میدادند، میتوانستیم کمی فضا را گسترش دهیم و سالن آمفیتئاتر جدا داشته باشیم و فعالیتهای بیشتری انجام دهیم.» بچهها که کار میکنند، صدای موسیقی از بلندگوهای سالن پخش میشود: خورشید خانوم آفتاب کن یه مشت برنج تو آب کن.
بیرون کتابخانه ثابت دیوار دانایی است، بچهها کتاب میگذارند و برمیدارند. البته بیشتر کتابها را خود کانون میگذارد. مرکز اصلی کانون پرورش فکری در شهرکرد ٢٦٣٩ عضو دارد که حدود ٣٠٠ تا ٤٠٠ عضو آن فعال هستند. مرکزی که از سال ٥٢ افتتاح شده و قدیمیترین مرکز چهارمحالوبختیاری است. از بین ٤٤ فعالیتی که برای کانون تعریف شده است، این مرکز ١٥ تا ١٦ فعالیت را بهطور مستمر انجام میدهد. ٣ مربی پارهوقت و ٣ مربی تماموقت در اینجا مشغول به کار هستند.
دو مربی بخش پاسخگویی مکاتبهای که در دفتر استان فعالیت میکنند، امروز به این مرکز آمدهاند. بتول کریمزاده سومین سالی است که مربی بخش پاسخگویی است و میگوید؛ گاهی نامهها زیاد میشوند و مجبور است آنها را در خانه پاسخ دهد: «نباید جوابدادن به نامههایشان را زیاد طول بدهیم، چون آنها منتظرند. در نامههای اولیه، دغدغهها و نگرانیهایشان را برایمان مینویسند و ما سعی میکنیم با آنها همذاتپنداری کنیم، بعد از اینکه باب آشنایی با آنها باز شد، کمکم نامهها را به سمت پرورش حواسشان میبریم. آنها درخواستهای مکرر دارند که به هویت ما پی ببرند. ارتباطی که بین ما و بچهها به وجود میآید، ناگسستنی است.» نامه اول نامه سلام است، فراخوانی برای آشنایی: «از آنها درباره خودشان میپرسیم چه کتابی چه غذایی یا چه رنگی دوست دارید و سعی میکنیم خودمان را به آنها نزدیک کنیم تا جایی که فکر کنند در کلاس ما نشستهاند. یکبار از آنها خواستم از خودشان نقاشی بکشند، چون دوربین ندارند، یکیشان خودش را در زمین فوتبال کشیده بود، با کلی بازیکن و گفته بود، من لباس شماره ١١ را پوشیدهام.» به مناسبتهای مختلفی برایشان فراخوان میفرستند و تشویقشان میکنند که برای جشنوارهها بنویسند. اگر یکی، دوماه بگذرد و خبری از بچهها نباشد، مربی پاسخگویی، نامه یادآوری میفرستد: «دوماه است نامهای از تو به دستم نرسیده، فکر میکنم آدرس خانهات تغییر کرده...» سعی میکنند احساسات درونیشان را بیدار کنند: «گاهی کتابهایی را که میدانیم آنها دسترسی ندارند، برایشان تهیه میکنیم و میفرستیم.»
١٩٢ روستایی که تحت پوشش کتابخانه سیار و کتابخانه پستی هستند، به مرکز پاسخگویی نامه مینویسند. تا بهار امسال ٢٢٢نفر عضو بودند: «آنها دوست دارند درباره زندگی خودشان و روستایشان حرف بزنند و ما را دعوت میکنند که به روستایشان برویم.»
یکی از اعضا از روی رنگ خودکارها و دستخط اسم او را حدس زده بود: فکر میکنم اسم تو سمیرا باشد: «آنها درباره شغل پدر و مردم روستایشان میگویند، درباره کمبود امکانات و کتابهایی که دوست دارند، داشته باشند و بخوانند. یکی از بچهها درباره پسرخالهاش که سرطان دارد و در بیمارستان است، برایم نوشته بود و از من خواست برایش دعا کنم. بیشترین خواستهای که این بچهها داشتند، سفر به مشهد بود. یکی از بچهها میخواست در کانون زبان ثبتنام کند اما به او برای ٩ماه بعد مهلت داده بودند. برایم نامه نوشت که: «من فهمیدهام که کانون زبان مال کانون پرورش فکری است، پس اگر میشود شما به آنها بگویید نوبت ما را جلو بیندازند که بتوانیم در تابستان کلاس زبان برویم، موقع مدرسهها سخت است.»
جعفری مسئول روابط عمومی کانون هم قبلا مربی مکاتبهای بود. او میگوید، بچهها از مشکلات مالی و شرایط خانوادگیشان مینوشتند: «چند عضو داشتیم که ازدواج کردند ولی هنوز سنشان زیر ١٧سال بود و میتوانستند عضو کانون باشند. کانون فقط به گروه سنی توجه میکند و بچهها را به دلیل ازدواج از فعالیتها حذف نمیکند. آنها همچنان کتاب میگیرند و برای مربیهای مکاتبهای نامه مینویسند.» او چندبار بدون اینکه خودش را معرفی کند، به روستاها رفت و بچههایی را که برایش نامه مینوشتند دید، بچههایی که گاهی برایشان ١٠ صفحه نامه مینوشت و آنها هم جوابش را میدادند.
- 17
- 1