یکشنبه ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۲:۱۵ - ۰۷ بهمن ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۱۰۱۷۸۵
تئاتر شهر

گفت‌وگو با والنتاين دايننس به مناسبت اجرای «دهن‌گنده» در جشنواره تئاتر فجر

والنتاين دايننس,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

نمايش «دهن‌گنده» از کشور بلژيک در سي‌وششمين جشنواره بين‌المللي تئاتر فجر در سالن استاد ناظرزاده‌کرماني در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه رفت؛‌ نمايشي به نويسندگي، کارگرداني و بازي والنتاين دايننس، بازيگر بلژيکي.

 

نمايش «دهن‌گنده» مجموعه‌اي از سخنراني‌ها، خطابه‌ها و سخنان برگزيده معروف و مؤثر در تاريخ بشر است که به روند قدرت سخنوري و تأثير سخن در روابط سياسي دوهزار و ٥٠٠ سال گذشته مي‌پردازد؛نمايشي که براي انتقالِ تأثير سخن با خطابه‌اي از سقراط آغاز مي‌شود و به مردان معاصر تاريخ پيوند مي‌خورد و بنا بر اقتضاي زباني شخصيت‌هايش، از طيف گسترده زباني مانند لاتين، آلماني، هلندي، انگليسي و... آن هم با لهجه‌هاي متفاوت برخوردار است.

 

والنتاين دايننس بازيگري است که با تسلط به فن خطابه به‌تنهايي ٩٠ دقيقه روي صحنه به ايفاي نقش اين شخصيت‌ها مي‌پردازد. او در آغاز اجرا با تأکيد بر اينکه «اين نمايش سياسي نيست و تنها بازنمايي سخنراني‌هاي سياست‌مداران در پي نشان‌‌دادن تأثير کلام است» اجرائي صادقانه را پيش‌روي مخاطبانش به نمايش مي‌گذارد. با والنتاين دايننس که يکي از شانس‌هاي دريافت جايزه بخش بين‌الملل امسال هم هست، ساعتي پيش از ترک تهران در محل اقامتش-هتل فردوسي- گفت‌وگو کرديم.

 

‌مي‌خواهم از گذشته کاري‌تان شروع کنم؛ اينکه آيا تجربه‌اي مشابه نمايش «دهن‌گنده» پيش از اين داشتيد؟ منظورم تجربه نوشتن و کارگرداني نمايشي مشابه اين اثر است؟

من در دانشکده بازيگري آنتورپ بلژيک تئاتر خوانده‌ام. وقتي دانشکده تمام شد، با شش نفر از هم‌کلاسي‌هايمان يک گروه تئاتري کوچک تشکيل داديم و آن گروهي بود که ما همه‌چيز را در آن به اشتراک مي‌گذاشتيم. در حقيقت گروهی اشتراکي بود. در بلژيک گروه‌هاي مشارکتي زيادي وجود دارند که همه بازيگر هستند و هيچ کارگردان، طراح صحنه و دراماتورژي ندارد و بازيگر همه‌چيز است و همچنين گروهِ به‌هم‌پيوسته بازيگرها توانايي و آزادي خودشان را دارند و هيچ‌کس رئيس نيست، پس فکر مي‌کنم آنجا بود که ياد گرفتم نمايش خودم را کار کنم و ما اقتباس‌هايي از کارهاي معروف انجام داديم.

 

چيزي که يادم مي‌آيد وقتي شروع کرديم اين بود که آزادي زيادي داشتيم. يک گروه کوچک راک اند رول داشتيم، بچه نداشتيم، به پول زيادي احتياج نداشتيم و ايده‌هاي بزرگ و ... . «طاعون» کامو را کار کرديم، با همه جزئيات و نقش‌ها را خودمان بازي کرديم و... اين‌جوري بود که ياد گرفتم کار خودم را بکنم، بدون کارگردان و بدون نويسنده و توانايي اين را پيدا کردم که يک اثر را براي خودم خلق کنم. يک جايي هست که حس مي‌کني هيچ‌کس غير از خودت نمي‌داند چه توانايي‌هايي داري. اين شد که اين کاري که ديديد شکل گرفت.

 

اين اولين‌باري بود که مونولوگ بازي مي‌کردم، حتي قبل از آن در دانشکده هم هيچ‌وقت مونولوگ کار نکرده بودم. براي همين کمي برايم ترسناک بود. براي همين زمان زيادي برايش گذاشتم. يک سال قبل از اين اجرا، زمان زيادي را صرف خواندن سخنراني‌ها و خطابه‌ها کردم. تقريبا يک سال زمان برد، نه تمام‌وقت ولي يک سال توي ذهنم بود تا رابطه‌شان را پيدا کنم و ايده نهايي را پيدا کردم که چطور اين سخنراني‌ها در هم لوپ( ادغام) شوند، چون نمي‌خواستم صرفا بايستم و فقط اين سخنراني‌ها را پشت هم بخوانم.

 

مي‌خواستم يک فضاي موسيقايي بين آنها شکل بگيرد. در حقيقت مي‌خواستم نمايشي کار کنم که درباره قدرتِ کاري است که شما مي‌توانيد با دهانتان انجام دهيد؛ قدرتِ کلام و دهان و فکتان ابزارِ اجراي نمايش باشد. فکر کردم منطقي است استفاده از اين وسيله (دهان) براي خلق چيزي که مي‌خواهيم. البته مي‌توانستيم در نمايش «دهن‌گنده» با دهانمان احساسات مختلف را نشان بدهيم.

 

‌ايده اجراي «دهن‌گنده» از کجا آمد؟ آيا شما تجربه شخصي از مواجهه با چنين خطابه‌هايي داشتيد؟

وقتي ١٦سالم بود، در مدرسه يک معلم خيلي خوب براي انشا داشتيم و براي من شگفت‌انگيز بود که او ما را با فن بيان آشنا کرد.«ماکس هاولارژ» را يادم مي‌آيد که در زبان هلندي خيلي براي خطابه‌ «سرانِ لِباک» معروف بود و در مدرسه به‌عنوان نمونه درسي از متونش استفاده مي‌شد. «لباک» اسم يک شخصيت است... آن‌موقع شايد خيلي به آن توجه نمي‌کردم، اما بعدها سعي کردم جور ديگري به آن سخنراني‌ها نگاه کنم، آنچه در تلويزيون ديده بودم... و اولش اين ايده اين‌طور در ذهنم رشد کرد که چقدر جذاب بود اگر مي‌توانستيم جريانِ تاريخ را عوض کنيم.

 

فقط با استفاده از «دهان»...؛ انسان قابليت سخنوري دارد. حيوانات مي‌توانند با هم بجنگند، همديگر را بدرند يا بخورند، اما ما ابزار ديگري داريم که مي‌تواند همه‌چيز را تغيير بدهد... براي من سخنراني هميشه راجع به استادانه دست‌کاري‌کردن چيزي است براي اينکه بهترين تأثير را بگذارد، مي‌تواند آن را در ذهن، بزرگ‌تر يا کوچک‌تر جلوه بدهد، مي‌تواند باعث احساس ترس يا خوشحالي بشود و ... .

 

‌درواقع کاري که رسانه‌ها امروز در جهان انجام مي‌دهند؟‌

بله، البته، هرچند فکر مي‌کنم هميشه همين‌طور بوده. اين موضوع خاص، اين شگفت‌زدگي من نسبت به سخنوري دقيقا موضوع اصلي اين کار شد و خيلي بعد از آن خواندن خطابهِ «جوزف گوبلز» که هنوز قسمتي از آن را در نمايش مي‌شنويد؛ «گوبلز- جنگ جهاني دوم». من اين سخنراني را مي‌شناختم، براي اينکه قبلا يک‌بار در مدرسه نسخه صوتي‌اش را شنيده بودم. او در طول نطق‌کردن مرتب فرياد مي‌زد.

 

بعدها توانستم نسخه ترجمه‌شده‌اش را به هلندي بخوانم که خيلي زيبا نوشته شده بود با جملات بلند که شبيه سخنراني‌هاي عادي نبود، چون آنها با جملات کوتاه کوتاه نوشته مي‌شوند، اما سخنراني گوبلز واقعا ادبيات بود با جملات پيچيده. وقتي شروع به خواندنش کردم، سعي کردم بلند بخوانمش و احساس کردم چه متن زيبايي دارد و البته ترجمه خيلي خوبي هم بود و حس فوق‌العاده‌اي از خواندنش داشتم.

 

چقدر بيان اين جملات زيباست و بيان‌کردن چنين سخنراني‌ای در پايانِ جنگ جهاني دوم وقتي زنان هم در خيابا‌ن‌ها بودند وقتي مردها مشغول جنگيدن بودند و همين‌طور فکر کردم اگر به چنين لطافتي مي‌شود اين جملات را بيان کرد که تأثير بگذارد، پس مي‌شود آن را تغيير داد، به‌جاي اينکه در تمام مدت فرياد زد. براي همين مرتب آن صداي راديويي را که فرياد مي‌زد، به خاطر مي‌آوردم و احساس مي‌کردم مي‌توانم کار متفاوتي با اين خطابه کنم.

 

براي من اين نشانه‌هايي که در اجرا گذاشتم به معني کپي‌کردن نيست، من کپي‌کننده يا تقليدکننده خوبي نيستم، اصلا هدف اصلي من هم کپي‌کردن خطابه‌ها، سخنراني‌ها و گفته‌هاي اين آدم‌ها نبوده، بلکه هدفم اين بوده که جوري از آنها استفاده کنم که رسانه‌ها از سخنراني‌ها براي تأثيرگذاري بر مخاطبانشان استفاده مي‌کنند. براي همين بيشتر براي شما شبيه به پرفورمنس شده.

 

ما از نمونه‌هايي استفاده کرديم و آنها را تغيير داديم، خودشان و کاربردشان را. براي همين مخاطب ممکن است بگويد اينجا شبيه آن نبود يا...، ولي براي من مهم بود که چيزي به آن اضافه بشود. اولين سخنراني با گوبلز شروع شد، با تغييراتي که داده شده و سخنراني‌هاي آمريکايي که... بيشتر آدم‌ها در بلژيک يا اروپاي غربي بعد از جنگ جهاني دوم درگيرش بودند، همه ما با فرهنگ آمريکايي بزرگ شديم... وقتي بچه بودم، اينترنت نداشتيم... اما همه برنامه‌هاي تلويزيون که ما با آن بزرگ شديم آمريکايي بود. براي مثال اولين فيلمي (کارتون) که يادم مي‌آيد «بامبي» بود. يادت مي‌آيد؟

 

‌ بله، ما هم ديديم.

و همه آن کارتون‌هاي والت‌ديزني... مطمئنم بر اخلاق ما تأثير گذاشتند، چون همه ما با فرهنگ آمريکايي در غرب اروپا بزرگ شديم. اخلاقي که خوب و بد را به ما مي‌گفت! و همان اخلاقي است که با آن بچه‌هايمان را بزرگ مي‌کنيم؛ برای مثال دختر من عاشق «فروزن» است که مطمئنم تأثير زيادي بر او مي‌گذارد، مي‌گويد من مي‌خواهم «پرنسس» باشم.

 

اين واقعا سخت است و همان زمان که شروع کردم روي سخنراني‌ها و خطابه‌ها مطالعه کنم تفاوت زيادي بين سخنراني‌هاي دهه ٥٠ و اواخر دهه ٦٠ و ٨٠ پيدا کردم که در سخنراني‌هاي جديدتر جملات کوتاه‌تر شده بودند شبيه «پاپ‌آرت» و آنها قابل‌فهم‌تر و ساده‌تر بودند و نه روشنفکرانه و فلسفي. براي همين اين روند را در اجرا هم حفظ کردم، مثلا وقتي از سقراط شروع مي‌شود و به خطابه براي آزادي حقوق سياه‌پوستان مي‌رسد، شما مي‌توانيد اين روند را کاملا بشنويد.

 

‌فکر مي‌کنم خيلي به سؤال بعدي که در ذهنم ايجاد شده بود نزديک شديم. فکر مي‌کنم نمايش شما به نوعي «از آنِ خودسازي آثار ديگران» است، يعني شما از سخنان ديگران استفاده کرديد و با تغيير آنها و قراردادنشان در يک کانتکست جديد، مفهوم جديدي از آنها ساختيد که از آن معناي اوليه خارج شده، شما در اين نمايش از سخنان رهبران، سخنوران و فلاسفه مختلف در طول تاريخ استفاده کرديد. در حقيقت از حافظه مخاطب استفاده کرديد. فکر مي‌کنم بدون اين حافظه تاريخي کارتان پيش نمي‌رفت و نمي‌توانست موفق باشد، شما در نمايش «دهن گنده» اين روش را انتخاب کرديد يا واقعا اتفاق افتاد؟

اين سؤال واقعا جالبي است، تا‌به‌حال هيچ‌کسي اين را از من نپرسيده بود. خيلي متفاوت است، مثلا ممکن است در بلژيک کمتر کسي بداند که وقتي کنگو از مستعمره بلژيک خارج شد، پادشاه چه کسی بوده و من بعضي‌ها را انتخاب کردم که به آنها آگاهي داشتم، البته هيچ‌وقت نمي‌دانستم وقتي داشتم اين نمايش را مي‌نوشتم يک روز به ايران مي‌آيم؛ برای مثال در بلژيک همين که سه جمله ابتدايي نمايش گفته مي‌شود مخاطب مي‌گويد آهان... براي اينکه کانتکس برايش آشناست و من با آن بازي مي‌کنم.

 

شخصيت‌ها يا جملات را از چيزي که مخاطب در ذهنش هست تغيير دادم، براي همين سورپرايز مي‌شود و اين دقيقا براي خطابه گوبلز هم صدق مي‌کند. اما سخنراني بوشِ پدر نمي‌دانم متوجه شديد يا نه، من دو تا سخنراني مختلف او را از سال‌هاي مختلف با هم تلفيق کردم که هنوز در حافظه آدم‌هاست. يا مثلا ١١ سپتامبر که هنوز در حافظه آدم‌ها تازه است و بعد از سه جمله اول مخاطب احساساتي مي‌شود و بلافاصله من متن را با خطابه «نيواورلئان» جابه‌جا مي‌کنم و آن را مي‌گويم! در حقيقت با متن بازي مي‌کنم.

 

مثلا در خطابه ١١ سپتامبر در حقيقت يک دشمن دارد خلق مي‌شود که براي ما واضح نيست کيست، اما وعده داده مي‌شود که پيدايش مي‌کنيم، مجازاتش مي‌کنيم و... ولي نمي‌دانيم کيست... و در تکه دوم سعي مي‌کند آدم‌ها را دعوت به آرامش و دوستي کند... که ما همه کار مي‌کنيم تا به خانواده‌ها کمک کنيم. با ترکيب اين دو سخنراني مي‌خواستم قدرت سخنوري را نشان بدهم که چطور ما را تحت تأثير خودش قرار مي‌دهد.

 

‌براي من به‌عنوان مخاطب اين دست‌کاری دقيق با آن خطابه‌ها قابل تشخيص بود. شايد به‌دلیل اينکه تقريبا به همه زبان‌هايي که خطابه‌ها را مي‌گفتيد آشنا هستم و حتي مي‌توانستم تغيير لحن يا لهجه‌تان را ببينم و دقيقا آنجايي که گفتيد نیواورلئان من گيج شدم، من جمله‌اي را از دست دادم يا متعلق به متن است! آن کسي که داشت راجع به يازده سپتامبر حرف مي‌زد؟

پس شما بايد نسخه زنانه «دهن گنده» را بازي کنيد.

 

‌چطور اين شخصيت‌ها را براي نمايشتان انتخاب کرديد؟

من اشخاص را انتخاب نکردم، بلکه خطابه‌ها و سخنراني‌ها را انتخاب کردم و من واقعا دراماتورژ خوبي نيستم(مي‌خندد) من فقط به قدرت صدايم اعتماد کردم که در اين نمايش براي من خيلي مهم بود. اولين‌بار بود که خودم همه کارها را مي‌کردم. وقتي مشارکتي کار مي‌کني براي هر چيزي نياز داري بحث کني و بقيه را متقاعد کني.

 

خسته شده بودم از اين کار و مي‌خواستم کاري کنم که احساس مي‌کردم درست است. من هيچ‌وقت نمي‌توانم توضيح بدهم که چرا اين کار را مي‌خواهم بکنم. البته الان مي‌توانم کاملا توضيح بدهم که چرا و چرا اين سخنراني‌ها را دوست داشتم و انتخاب کردم.

 

‌آيا هيچ سخنراني‌اي را براي اجراي ايران حذف يا اضافه کرديد؟

نه دقيقا همه همان خطابه‌هايي هستند که از اولين اجرا در بلژيک داشتيم. نه در ايران و نه در هيچ شهر ديگري اين کار را نکرديم. چراکه فکر مي‌کردم انتخاب و اضافه‌کردن چيزي به اجرا که به آن کشور خاص مربوط باشد، ديگر من نيستم و اجراي من نبود. (کاري کنم که باعث بشود مردم بخندند!).

 

‌نمي‌دانم پيش از اين در کدام کشورهاي دنيا اين نمايش را اجرا کرديد. اما براي من جالب است که درباره عکس‌العمل مخاطبان از شما بپرسم، آنها چطور بودند؟ متفاوت بودند؟

واقعا خيلي متفاوت بود. حتي از اولين اجراهاي خارجي‌مان بعد از بلژيک و هلند که در انگلستان اجرا داشتيم.عکس‌العمل‌ها خيلي متفاوت بود. يادم مي‌آيد وقتي در اجرا گفتم: «بروکسل پايتخت اروپا» که مثلا در بلژيک مردم از اين قسمت نمايش به راحتي رد شدند، اکثر انگليسي‌ها به‌شدت خنديدند. براي اينکه گفته بودم بروکسل پايتخت اروپاست. هرچند نمونه مضحکي به نظر مي‌رسد. براي اينکه کشورهاي مختلف حساسيت‌هاي متفاوتي دارند. ايران برايمان از همه جالب‌تر بود و همين‌طور وقتي در هند- بمبئي اجرا کرديم.

 

براي اينکه کانتکست تغيير کرد و مردم کاملا عکس‌العمل‌هاي متفاوتي داشتند. وقتي رفتيم نيويورک، خيلي عجيب بود براي اينکه ما در ساختماني اجرا داشتيم که دو بلوک با برج‌هاي دوقلو فاصله داشت و من داشتم از «بن لادن» حرف مي‌زدم و در اجراي ما پنج نفر از بازمانده‌هاي آن واقعه نشسته بودند و من خيلي احساس بدي داشتم. شبيه اينکه دارم به‌آنها بي‌احترامي مي‌کنم. داشتم از چيزي حرف مي‌زدم که آنها از آن وحشت داشتند و خيلي غافلگيرانه بود.

 

‌در نمايشتان شما آهنگ معروف و قديمي «دوست دارم در آمريکا باشم» را مي‌خوانيد. در حالي که نمايش رويکرد انتقادي نسبت به آمريکا دارد و اين مرا به ياد پرفورمنس‌آرتِ «جوزف بويز» مي‌انداخت به نام «من آمريکا رو دوست دارم و آمريکا من را»، همان‌طور که مي‌دانيد بويز يک آرتيست آلماني بود که در حقيقت براساس مفهوم اثرش نيويورک را انتخاب کرد و فقط براي آن اجرا با يک پرواز رفت و برگشت به محلِ اجرايش در نيويورک رفت و در آمريکا اقامت نکرد.آيا شما هم براي نمايش «دهن‌گنده» مکانِ اجرايتان را بر اساس ايده‌تان انتخاب مي‌کنيد؟

نه در واقع چنين توانايي‌اي نداشتيم. ولي مثلا من دوست دارم اين نمايش را در کنگو اجرا کنم که تاريخ مشترکي با بلژيک دارد ولي ما هنوز موفق به اين کار نشده‌ايم و آن وقت شايد بايد قسمت‌هايي را به کار اضافه کنيم درباره اينکه چطور کنگو از بلژيک استقلال پيدا کرد. هرچند ما ابتدا اين کار را کرديم، در ابتدا به سالن‌هاي تئاتري نرفتيم. براي مثال در کليسا و اتاق کنفرانس، سالن‌هاي دانشکده‌ها و... اجرا کرديم و حتي تلاش کرديم در مجلس سناي بلژيک اجرا داشته باشيم.

 

‌خيلي جالب است که در کليسا اجرا کرديد؟

بله جايي که اولين خطابه‌ها اتفاق افتاده.

 

‌و در نهايت مي‌توانم بپرسم به چند تا از زبان‌هايي که در نمايش استفاده کرديد، مسلط هستيد؟

فرانسه و انگليسي‌ام خوب است. اما آلماني‌ام خيلي خوب نيست. لاتين را کمي در مدرسه خوانديم اما شايد بتوانم تشخيص بدهم اين فعل است و اسم. ولي نمي‌توانم لاتين حرف بزنم. به زبان آلماني هم فقط مي‌توانم بگويم «روز به خير»... .

 

آشا صدر

 

 

sharghdaily.ir
  • 18
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش